Forwarded from اتچ بات
#گزیدهی_منتخب📚
از کتاب #همنوایی_شبانهی_اركستر_چوبها
نویسنده #رضا_قاسمی
ناشر #نشر_نيلوفر
یک شب زنم، در حالي كه تمام تنش به رعشه افتاده بود، جيغ كشيد «در اين دنيا من همين یک مادر را دارم، تو چشم ديدنش را نداري؟»
«چه میتوانستم بگويم؟ در اين دنيا همهی مردم یک مادر بيشتر ندارند، تازه من همان يكی را هم نداشتم. چه میتوانستم بگويم؟»
@baamanbekhaan
از کتاب #همنوایی_شبانهی_اركستر_چوبها
نویسنده #رضا_قاسمی
ناشر #نشر_نيلوفر
یک شب زنم، در حالي كه تمام تنش به رعشه افتاده بود، جيغ كشيد «در اين دنيا من همين یک مادر را دارم، تو چشم ديدنش را نداري؟»
«چه میتوانستم بگويم؟ در اين دنيا همهی مردم یک مادر بيشتر ندارند، تازه من همان يكی را هم نداشتم. چه میتوانستم بگويم؟»
@baamanbekhaan
Telegram
attach 📎
#معرفی_کتاب📚
عنوان #همنوايی_شبانهی_اركستر_چوبها
نویسنده #رضا_قاسمی
ناشر #نشر_نیلوفر
تعداد صفحات ۲۰۷
#دربارهی_كتاب
داستان از زبان اولشخص است. مردی كه به دلايلی به كشور فرانسه مهاجرت كرده و با افراد مختلفی در یک ساختمان ششطبقه زندگی میكند. مبتلا به سه بيماری مختلف است: وقفههای زمانی، خودانگار پنداری، و آينه، كه در داستان تمام اين بيماریها با ذكر مثال توضيح داده شده است.
ناگفته نماند كه راوی داستان پارانويا هم دارد و گاهی آنقدر منفی به اتفاقات نگاه میکند كه تا مرز جنون پيش میرود و داستان را جذابتر میكند.
برای مثال، شكستهشدن پنجرهی اتاقش را طوری توصيف میكند كه درنهايت به بريدن سرِ عابرِ پيادهای در تخيلاتش ختم میشود. درحالیكه درگير شرايط دشوارِ پس از مهاجرت است، دستخوش حوادثی میشود كه بسيار عجيب و تاحدودی باورنکردنیست.
برای مثال، بخشی از داستان از زبان یک مقتول روايت میشود و بخشی از آن از زبان یک سگ!
#دربارهی_نويسنده
#رضا_قاسمی، متولد ١٣٢٨در اصفهان، نويسندهی كتاب و نمايشنامههای متعدد و نوازنده و آهنگساز موسيقی ايرانی است.
كتاب #همنوايی_شبانهی_اركستر_چوبها اولينبار در سال ١٩٩١ در امريكا منتشر شد و سپس در ايران و برندهی جوايز متعددی شد.
در این کتاب از سبک رئاليسم جادويی به بهترين شكل ممكن استفاده شده است.
از ديگر آثار او میتوان به #چاه_بابل، #وردی_كه_برهها_میخوانند، و نمايشنامههای #ماهان_كوشيار و #اتاق_تمشيت اشاره كرد.
#معرفی_شخصيتها
شخصيتهای داستان (همسايگان ساختمان) ثابتاند. اما مرتب اسامی آنها عوض میشود كه دليلش را متوجه نشدم. انگار ذهن نويسنده آشفتگی خاصی داشته. سه شخص تأثیرگذار رعنا، سيّد و پروفت است. علاوه بر اين، نويسنده با دو فرشته در طول داستان در ارتباط است كه خودش آن دو را نامگذاری كرده است.
#نظر_شخصی
نويسنده آنقدر زيبا واقعيت و خيال را در هم آميخته كه بهسختی میشود اين دو را از هم متمايز کرد.
اين كتاب در ابتدا مانند یک معما ذهن را درگیر میکند، اما بهمرور به تمام سؤالاتی كه از ابتدای داستان با مخاطب همراه است، پاسخ میدهد. مثلاً به مرور متوجه میشویم كه علت نامگذاری اين كتاب چه بوده و يا چرا راوی داستان نمیتواند خودش را در آينه ببيند.
از دیگر بخشههای خوب کتاب، توصيف زيبای نويسنده از بيماری فراموشیِ يكی از همسايگان به نام ماتيلد است، گرچه گاهی مسائل خیلی گنگ میشود.
چون نويسنده آهنگساز هم هست، صداهای پيرامون را بسيار زيبا توصيف كرده، ازجمله اركسترِ ارّهی برقی، همنوايی ميخ و چكش، و صداهايی از اين قبيل كه آنها را «سازهای كوبی» ناميده است.
@baamanbekhaan
عنوان #همنوايی_شبانهی_اركستر_چوبها
نویسنده #رضا_قاسمی
ناشر #نشر_نیلوفر
تعداد صفحات ۲۰۷
#دربارهی_كتاب
داستان از زبان اولشخص است. مردی كه به دلايلی به كشور فرانسه مهاجرت كرده و با افراد مختلفی در یک ساختمان ششطبقه زندگی میكند. مبتلا به سه بيماری مختلف است: وقفههای زمانی، خودانگار پنداری، و آينه، كه در داستان تمام اين بيماریها با ذكر مثال توضيح داده شده است.
ناگفته نماند كه راوی داستان پارانويا هم دارد و گاهی آنقدر منفی به اتفاقات نگاه میکند كه تا مرز جنون پيش میرود و داستان را جذابتر میكند.
برای مثال، شكستهشدن پنجرهی اتاقش را طوری توصيف میكند كه درنهايت به بريدن سرِ عابرِ پيادهای در تخيلاتش ختم میشود. درحالیكه درگير شرايط دشوارِ پس از مهاجرت است، دستخوش حوادثی میشود كه بسيار عجيب و تاحدودی باورنکردنیست.
برای مثال، بخشی از داستان از زبان یک مقتول روايت میشود و بخشی از آن از زبان یک سگ!
#دربارهی_نويسنده
#رضا_قاسمی، متولد ١٣٢٨در اصفهان، نويسندهی كتاب و نمايشنامههای متعدد و نوازنده و آهنگساز موسيقی ايرانی است.
كتاب #همنوايی_شبانهی_اركستر_چوبها اولينبار در سال ١٩٩١ در امريكا منتشر شد و سپس در ايران و برندهی جوايز متعددی شد.
در این کتاب از سبک رئاليسم جادويی به بهترين شكل ممكن استفاده شده است.
از ديگر آثار او میتوان به #چاه_بابل، #وردی_كه_برهها_میخوانند، و نمايشنامههای #ماهان_كوشيار و #اتاق_تمشيت اشاره كرد.
#معرفی_شخصيتها
شخصيتهای داستان (همسايگان ساختمان) ثابتاند. اما مرتب اسامی آنها عوض میشود كه دليلش را متوجه نشدم. انگار ذهن نويسنده آشفتگی خاصی داشته. سه شخص تأثیرگذار رعنا، سيّد و پروفت است. علاوه بر اين، نويسنده با دو فرشته در طول داستان در ارتباط است كه خودش آن دو را نامگذاری كرده است.
#نظر_شخصی
نويسنده آنقدر زيبا واقعيت و خيال را در هم آميخته كه بهسختی میشود اين دو را از هم متمايز کرد.
اين كتاب در ابتدا مانند یک معما ذهن را درگیر میکند، اما بهمرور به تمام سؤالاتی كه از ابتدای داستان با مخاطب همراه است، پاسخ میدهد. مثلاً به مرور متوجه میشویم كه علت نامگذاری اين كتاب چه بوده و يا چرا راوی داستان نمیتواند خودش را در آينه ببيند.
از دیگر بخشههای خوب کتاب، توصيف زيبای نويسنده از بيماری فراموشیِ يكی از همسايگان به نام ماتيلد است، گرچه گاهی مسائل خیلی گنگ میشود.
چون نويسنده آهنگساز هم هست، صداهای پيرامون را بسيار زيبا توصيف كرده، ازجمله اركسترِ ارّهی برقی، همنوايی ميخ و چكش، و صداهايی از اين قبيل كه آنها را «سازهای كوبی» ناميده است.
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب📚
وقتی برای كسی زمان متوقف شده باشد، در هيچ كجای ذهنش ديگر جايی، هرچند كوچک، نه برای من نه برای هيچكسِ ديگر وجود ندارد.
هرچه هست رشتههايی است از خاكسترِ پريشاني كه ميانِ عصبهای كاسهی سرشاخه دوانده و زمان را در چنبرهی خود مدفون كرده است.
#همنوايی_شبانهی_اركستر_چوبها
#رضا_قاسمی
#نشر_نيلوفر
ص۸
@baamanbekhaan
وقتی برای كسی زمان متوقف شده باشد، در هيچ كجای ذهنش ديگر جايی، هرچند كوچک، نه برای من نه برای هيچكسِ ديگر وجود ندارد.
هرچه هست رشتههايی است از خاكسترِ پريشاني كه ميانِ عصبهای كاسهی سرشاخه دوانده و زمان را در چنبرهی خود مدفون كرده است.
#همنوايی_شبانهی_اركستر_چوبها
#رضا_قاسمی
#نشر_نيلوفر
ص۸
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
اينطور بارم آورده بودند كه بترسم. از همهچيز.
از بزرگتر كه مبادا بهش بربخورد؛ از كوچکتر كه مبادا دلش بشكند؛ از دوست كه مبادا برنجد و تنهايم بگذارد؛ از دشمن كه مبادا برآشوبد و به سراغم بيايد.
#همنوايی_شبانهی_اركستر_چوبها
#رضا_قاسمی
#نشر_نيلوفر
ص۱۲
@baamanbekhaan
اينطور بارم آورده بودند كه بترسم. از همهچيز.
از بزرگتر كه مبادا بهش بربخورد؛ از كوچکتر كه مبادا دلش بشكند؛ از دوست كه مبادا برنجد و تنهايم بگذارد؛ از دشمن كه مبادا برآشوبد و به سراغم بيايد.
#همنوايی_شبانهی_اركستر_چوبها
#رضا_قاسمی
#نشر_نيلوفر
ص۱۲
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
مردِ بيابانی تنها ثروتش سايهی اوست. مینشيند، با او مینشيند. میايستد، با او میايستد. صبح كه میشود، عظمتِ او را امتداد میدهد تا مغربِ جهان. عصر كه میشود غروبِ او را امتداد میدهد تا مشرقِ جهان.
چه كسی اين همه وفادار است؟
#همنوايی_شبانهی_اركستر_چوبها
#رضا_قاسمی
#نشر_نيلوفر
ص۲۰
@baamanbekhaan
مردِ بيابانی تنها ثروتش سايهی اوست. مینشيند، با او مینشيند. میايستد، با او میايستد. صبح كه میشود، عظمتِ او را امتداد میدهد تا مغربِ جهان. عصر كه میشود غروبِ او را امتداد میدهد تا مشرقِ جهان.
چه كسی اين همه وفادار است؟
#همنوايی_شبانهی_اركستر_چوبها
#رضا_قاسمی
#نشر_نيلوفر
ص۲۰
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
رفتار و گفتارِ آدمها چيزی نيست جز پوششی برای پنهانكردنِ آنچه در خيالشان میگذرد.
#همنوايی_شبانهی_اركستر_چوبها
#رضا_قاسمی
#نشر_نيلوفر
ص۶۵
@baamanbekhaan
رفتار و گفتارِ آدمها چيزی نيست جز پوششی برای پنهانكردنِ آنچه در خيالشان میگذرد.
#همنوايی_شبانهی_اركستر_چوبها
#رضا_قاسمی
#نشر_نيلوفر
ص۶۵
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
در نظام، هرچه درجه پايينتر، آدمی به مرگ نزديکتر.
يک سرباز در خطِ مقدمِ جبهه میجنگد، درست چهره به چهره با مرگ. و يک فرمانده، بسته به درجهاش، در مسافتی دورتر.
یک كلنل آنقدر با مرگ فاصله گرفته است (البته اگر هنوز نمرده باشد) كه از بالا به آن نگاه كند.
از آن پس، هرچه مراتبِ فردِ نظامی بالاتر برود، به همان ميزان كه از مرگِ رويارو فاصله میگيرد، به مرگِ ديگر - مرگِ ناغافل - نزديکتر میشود.
یک كلنل در فاصلهای تقريباً مساوی از هر دو مرگ ايستاده است.
#همنوايی_شبانهی_اركستر_چوبها
#رضا_قاسمی
#نشر_نيلوفر
ص۴۹
@baamanbekhaan
در نظام، هرچه درجه پايينتر، آدمی به مرگ نزديکتر.
يک سرباز در خطِ مقدمِ جبهه میجنگد، درست چهره به چهره با مرگ. و يک فرمانده، بسته به درجهاش، در مسافتی دورتر.
یک كلنل آنقدر با مرگ فاصله گرفته است (البته اگر هنوز نمرده باشد) كه از بالا به آن نگاه كند.
از آن پس، هرچه مراتبِ فردِ نظامی بالاتر برود، به همان ميزان كه از مرگِ رويارو فاصله میگيرد، به مرگِ ديگر - مرگِ ناغافل - نزديکتر میشود.
یک كلنل در فاصلهای تقريباً مساوی از هر دو مرگ ايستاده است.
#همنوايی_شبانهی_اركستر_چوبها
#رضا_قاسمی
#نشر_نيلوفر
ص۴۹
@baamanbekhaan
حالا، وقتی به ليستِ دور و درازِ كشورهايی فكر میكردم كه سالهاست، و در برخی موارد قرنهاست برای استقلال میجنگند، میفهميدم چرا از دست دادن استقلال اينقدر آسان است و به دست آوردنش آنهمه دشوار.
و من كه كشورم را ترک كرده بودم، برای آنكه به همه چيزِ من كار داشتند، حالا احساس میكردم نفرين شدهای هستم كه وقتی هم توی قبر بگذارندم به جايی خواهم رفت كه به همهچيزِ من كار خواهند داشت!
#همنوايی_شبانهی_اركستر_چوبها
#رضا_قاسمی
#نشر_نيلوفر
ص۸۶
@baamanbekhaan
و من كه كشورم را ترک كرده بودم، برای آنكه به همه چيزِ من كار داشتند، حالا احساس میكردم نفرين شدهای هستم كه وقتی هم توی قبر بگذارندم به جايی خواهم رفت كه به همهچيزِ من كار خواهند داشت!
#همنوايی_شبانهی_اركستر_چوبها
#رضا_قاسمی
#نشر_نيلوفر
ص۸۶
@baamanbekhaan
منظرهی ويرانی آدمها غمانگيزترين منظرهی دنياست.
ببينی كسی مثل طاووس میرفته، حالا مرغ نحيفی است، پرش ريخته، ببينی كسی خود را ملكهای میپنداشته و تو را بندهی زرخريد، حالا منتظر گوشهی چشمی است به او بكنی. ببينی...
#همنوايی_شبانهی_اركستر_چوبها
#رضا_قاسمی
#نشر_نيلوفر
ص۱۰۷
@baamanbekhaan
ببينی كسی مثل طاووس میرفته، حالا مرغ نحيفی است، پرش ريخته، ببينی كسی خود را ملكهای میپنداشته و تو را بندهی زرخريد، حالا منتظر گوشهی چشمی است به او بكنی. ببينی...
#همنوايی_شبانهی_اركستر_چوبها
#رضا_قاسمی
#نشر_نيلوفر
ص۱۰۷
@baamanbekhaan
#برشی_از_متن_کتاب 📚
هيچ صيادی، بهوقتِ شكار، حضورِ خود را اعلام نمیكند. آنقدر به مرگهای متوالی، در فواصلِ منظمِ دم و بازدم، تن میدهد تا قربانی در ذره ذرهی هوای اطرافش بوی نيستیِ او را استشمام كند. خوب كه رگهايش از لذت آسودگی كرخت شد وقتِ فرود آوردن ضربه است.
و من كه شكاری بودم كه از بدِ حادثه به قوانين تخطیناپذيرِ صيد آگاه است، حالا، سكوت و نيستیِ شكارچی فقط میتوانست مضطربم كند. میمُردم بیآنكه، دستِكم، دمِ پيش از مرگ، رگهايم از لذتِ آسودگی كرخت شود. چه زورِ سهمگينی! و چه شبی از آن سهماگين تر!
#همنوايی_شبانهی_اركستر_چوبها
#رضا_قاسمی
#نشر_نيلوفر
ص۱۱۶
@baamanbekhaan
هيچ صيادی، بهوقتِ شكار، حضورِ خود را اعلام نمیكند. آنقدر به مرگهای متوالی، در فواصلِ منظمِ دم و بازدم، تن میدهد تا قربانی در ذره ذرهی هوای اطرافش بوی نيستیِ او را استشمام كند. خوب كه رگهايش از لذت آسودگی كرخت شد وقتِ فرود آوردن ضربه است.
و من كه شكاری بودم كه از بدِ حادثه به قوانين تخطیناپذيرِ صيد آگاه است، حالا، سكوت و نيستیِ شكارچی فقط میتوانست مضطربم كند. میمُردم بیآنكه، دستِكم، دمِ پيش از مرگ، رگهايم از لذتِ آسودگی كرخت شود. چه زورِ سهمگينی! و چه شبی از آن سهماگين تر!
#همنوايی_شبانهی_اركستر_چوبها
#رضا_قاسمی
#نشر_نيلوفر
ص۱۱۶
@baamanbekhaan