عشقت را گدایی نمیکنم.
آسوده دراز کشیده است کناری...
نخواهم بست نامههای
رشکمند را بر پرندههایت.
اما خردمند باش، پندم را بپذیر:
شعرهایم را نزدیکش بگذار-
مهربان باش با نوعروس!
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
آسوده دراز کشیده است کناری...
نخواهم بست نامههای
رشکمند را بر پرندههایت.
اما خردمند باش، پندم را بپذیر:
شعرهایم را نزدیکش بگذار-
مهربان باش با نوعروس!
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
تپشهای موسیقی در باغ،
سرشار از اندوهی بیانناپذیر.
رایحهی دریا، تیز، تازه،
ظرفی از صدف در بستری از یخ.
گفت «من دوستی راستینم!»
و آنگاه بر جامهام دست کشید.
چقدر با درآغوشکشیدن ناهمانند بود
سرمای تماسش.
انگار پرندهها یا گربهها را نوازش میکنی، آری،
انگار بازیگران خوشریخت را ورانداز میکنی...
تنها چشمان آسودهاش میخندید،
در زیر مژگانی طلایی و بیرنگ.
و نواهای ویولنهای غمناک
میدمیدند از پشت مهِ غلتان:
«سپاسگزار درگاه الهی باش که
سرانجام کنار دلدار خود نشستهای.»
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
سرشار از اندوهی بیانناپذیر.
رایحهی دریا، تیز، تازه،
ظرفی از صدف در بستری از یخ.
گفت «من دوستی راستینم!»
و آنگاه بر جامهام دست کشید.
چقدر با درآغوشکشیدن ناهمانند بود
سرمای تماسش.
انگار پرندهها یا گربهها را نوازش میکنی، آری،
انگار بازیگران خوشریخت را ورانداز میکنی...
تنها چشمان آسودهاش میخندید،
در زیر مژگانی طلایی و بیرنگ.
و نواهای ویولنهای غمناک
میدمیدند از پشت مهِ غلتان:
«سپاسگزار درگاه الهی باش که
سرانجام کنار دلدار خود نشستهای.»
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
اندیشیدن به زمین بسیار دلانگیز است،
و دامهای عشق بسیار نیکاند.
و شاید نام من
بهنگام در کتابهای دانشاندوزان بیاید.
پس بگذارشان رازآمیز لبخند بزنند،
هنگام روخوانی داستان اندوهناکم...
اگر نمیتوانم عشق بورزم، اگر نمیتوانم بیاسایم،
پس عطایم کن شکوهی گزنده را.
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
و دامهای عشق بسیار نیکاند.
و شاید نام من
بهنگام در کتابهای دانشاندوزان بیاید.
پس بگذارشان رازآمیز لبخند بزنند،
هنگام روخوانی داستان اندوهناکم...
اگر نمیتوانم عشق بورزم، اگر نمیتوانم بیاسایم،
پس عطایم کن شکوهی گزنده را.
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
چشمانش از آن گونهاند
که هر کسی آنها را به یاد میآورد:
بهتر است مراقب باشیم، حذر کنیم:
ابداً به آنها خیره نشویم.
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
که هر کسی آنها را به یاد میآورد:
بهتر است مراقب باشیم، حذر کنیم:
ابداً به آنها خیره نشویم.
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
نمیدانم زندهای یا مرده -
بر خاک میتوانمت یافت، باری،
یا تنها در خیالهای تار، آری
در آن پرتو آرامبخش سوگ میگسارم.
همه به خاطر توست: نیایش روزانه،
بیخوابی گرم شبانه،
فوج پرندگان سفید شعر،
و آتش آبی چشمهایم.
هیچکس بیشتر تسلی
یا عذابم نداد اینسان، نه
حتی او که بر من خیانت میکرد تا زجر بکشم،
نه حتی او، که دلجوییام میداد واز یاد میبُرد.
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
بر خاک میتوانمت یافت، باری،
یا تنها در خیالهای تار، آری
در آن پرتو آرامبخش سوگ میگسارم.
همه به خاطر توست: نیایش روزانه،
بیخوابی گرم شبانه،
فوج پرندگان سفید شعر،
و آتش آبی چشمهایم.
هیچکس بیشتر تسلی
یا عذابم نداد اینسان، نه
حتی او که بر من خیانت میکرد تا زجر بکشم،
نه حتی او، که دلجوییام میداد واز یاد میبُرد.
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
مانند سنگ سفیدی در ژرفای چاهی،
خاطرهای یگانه برایم باقی مانده است،
که نمیتوانم با آن بجنگم:
شادمانی است و فلاکت.
به گمانم کسی که خیره میشود
در چشمهایم، راست آن را خواهد دید.
محزون میشود و اندیشناک،
گویی داستانی هراسناک شنیده باشد.
میدانم خدایان آدمی را به شیئی
بدل میسازند، اما هشیاری را آزاد بر جا میگذارند،
تا شگفتیِ درد و رنج همیشه باقی بماند.
به خاطرهای درونم بدل گشتهای .
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
خاطرهای یگانه برایم باقی مانده است،
که نمیتوانم با آن بجنگم:
شادمانی است و فلاکت.
به گمانم کسی که خیره میشود
در چشمهایم، راست آن را خواهد دید.
محزون میشود و اندیشناک،
گویی داستانی هراسناک شنیده باشد.
میدانم خدایان آدمی را به شیئی
بدل میسازند، اما هشیاری را آزاد بر جا میگذارند،
تا شگفتیِ درد و رنج همیشه باقی بماند.
به خاطرهای درونم بدل گشتهای .
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
مینوشم به سلامتی خانهی ویرانمان،
همچنین به سلامتی همهی شیاطین زندگانی،
به سلامتی تنهایی دوسویهمان،
و به سلامتیات مینوشم -
به سلامتی چشمها، مرده و سرد،
به سلامتی لبها، خفته و خیانتگر،
به سلامتی زمانه، زمخت و ستمگر،
به سلامتی همین که هیچ خدایی نجاتمان نداده است.
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
همچنین به سلامتی همهی شیاطین زندگانی،
به سلامتی تنهایی دوسویهمان،
و به سلامتیات مینوشم -
به سلامتی چشمها، مرده و سرد،
به سلامتی لبها، خفته و خیانتگر،
به سلامتی زمانه، زمخت و ستمگر،
به سلامتی همین که هیچ خدایی نجاتمان نداده است.
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
رها کن پیروزی را
نادیدنی اسرارآمیز را،
عبارات ناگفته،
واژههای بیصدا.
اشاره های پوچ
به اینکه نمیدانیم کجا بیاساییم:
و فقط اشکها خشنودند
که دارند سرازیر میشوند.
گلسرخهای وحشی، اَه، نزدیکیهای مسکو
درون آناند! چهکسی میداند چرا...
و سراسر نامیده میشود
دردِ بیکرانه.
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
نادیدنی اسرارآمیز را،
عبارات ناگفته،
واژههای بیصدا.
اشاره های پوچ
به اینکه نمیدانیم کجا بیاساییم:
و فقط اشکها خشنودند
که دارند سرازیر میشوند.
گلسرخهای وحشی، اَه، نزدیکیهای مسکو
درون آناند! چهکسی میداند چرا...
و سراسر نامیده میشود
دردِ بیکرانه.
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
در برابر این اندوه کوهها سر فرود میآورند،
رودخانهی بیکران از جریان باز میایستد،
چفتوبست همواره سخت زندان
اینک «دخمههای محکومین» را در برگرفته،
و به ارادهی مرگبار سپرده است.
بر کسانی خورشید میدرخشد سرخ،
بر کسانی باد میوزد لطیف-
اما ما هیچ از آن نمیدانیم، درعوض
فقط طنین گام سنگین سربازان را میشنویم،
و کلیدهایی که میچرخند برابر پیکرمان.
گویی برای نیایش بامدادی برخاستهایم،
از میان شهر جانوران میشتافتیم،
آنجا نفس بریده، همانند مردگان دیدار میکردیم،
خورشیدی فروتر را، نِوایی مهآلودهتر را. و از دوردست،
امید هنوز آواز سر میداد، همچنان که میگذشتیم.
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
رودخانهی بیکران از جریان باز میایستد،
چفتوبست همواره سخت زندان
اینک «دخمههای محکومین» را در برگرفته،
و به ارادهی مرگبار سپرده است.
بر کسانی خورشید میدرخشد سرخ،
بر کسانی باد میوزد لطیف-
اما ما هیچ از آن نمیدانیم، درعوض
فقط طنین گام سنگین سربازان را میشنویم،
و کلیدهایی که میچرخند برابر پیکرمان.
گویی برای نیایش بامدادی برخاستهایم،
از میان شهر جانوران میشتافتیم،
آنجا نفس بریده، همانند مردگان دیدار میکردیم،
خورشیدی فروتر را، نِوایی مهآلودهتر را. و از دوردست،
امید هنوز آواز سر میداد، همچنان که میگذشتیم.
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
ابلاغ حکم... اشکها پایین میریختند،
زن اندیشید سراسر گسست را میبیند.
از فرط درد، خون در قلبش خشکید.
گویی او را بر زمین به کناری کوبیدند.
هنوز گام میزند... میلنگد... تکانی میخورد...
کجایند اکنون دوستانی که اتفاقی یافتم
در آن دو سال عزیمت اهریمنی؟
با کدامین طوفانهای سیبری آنها در میافتند
و در کدام گوی ماهتابی یخ بسته میزیند؟
برایشان درود خود را بانگ بر میکشم.
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
زن اندیشید سراسر گسست را میبیند.
از فرط درد، خون در قلبش خشکید.
گویی او را بر زمین به کناری کوبیدند.
هنوز گام میزند... میلنگد... تکانی میخورد...
کجایند اکنون دوستانی که اتفاقی یافتم
در آن دو سال عزیمت اهریمنی؟
با کدامین طوفانهای سیبری آنها در میافتند
و در کدام گوی ماهتابی یخ بسته میزیند؟
برایشان درود خود را بانگ بر میکشم.
#شاه_خاکستری_چشم
#آنا_آخماتوا
#شاپور_احمدی
#کولهپشتی
@baamanbekhaan
Forwarded from اتچ بات
#گزیدهی_منتخب 📖
از کتاب #دیدن_از_سیزده_منظر
نویسنده #کالم_مککان
ترجمهٔ #ابراهیم_فتوت
ناشر #کولهپشتی
و چگونه است که گذشتهی دور انباشته از شخصیتهاست، درحالیکه زمان اینقدر متزلزل و بیروح است؟ این گفته متعلق به فاکنر نبود که «گذشته نمرده، و حتی نگذشته است»؟ زمان حال چیز خندهداری است؛ اصولاً نمیتواند وجود داشته باشد. به مجرد اینکه از آن آگاه میشویم، سپری میشود و دیگر حال نیست. اینطوری ما مدام در گذشته بهسر میبریم، حتی هنگامی که در حال رؤیاپردازی دربارهی آینده هستیم. مطمئناً این یکی از مضامین غزلهای شکسپیر یا از شخص دیگری است، هرچند بهسختی آنها را بهخاطر میآورم: امواجی که رو به ساحل میآیند، دقایق شتابان عمرمان، رنج پنهانمان.
@baamanbekhaan
از کتاب #دیدن_از_سیزده_منظر
نویسنده #کالم_مککان
ترجمهٔ #ابراهیم_فتوت
ناشر #کولهپشتی
و چگونه است که گذشتهی دور انباشته از شخصیتهاست، درحالیکه زمان اینقدر متزلزل و بیروح است؟ این گفته متعلق به فاکنر نبود که «گذشته نمرده، و حتی نگذشته است»؟ زمان حال چیز خندهداری است؛ اصولاً نمیتواند وجود داشته باشد. به مجرد اینکه از آن آگاه میشویم، سپری میشود و دیگر حال نیست. اینطوری ما مدام در گذشته بهسر میبریم، حتی هنگامی که در حال رؤیاپردازی دربارهی آینده هستیم. مطمئناً این یکی از مضامین غزلهای شکسپیر یا از شخص دیگری است، هرچند بهسختی آنها را بهخاطر میآورم: امواجی که رو به ساحل میآیند، دقایق شتابان عمرمان، رنج پنهانمان.
@baamanbekhaan
Telegram
attach 📎