یادداشت های حسن انصاری
7.49K subscribers
1.62K photos
32 videos
173 files
2.51K links
Download Telegram
لباب الانساب ابن فندق بيهقي و ضرورت تصحيح مجدد آن

از مفيدترين کتاب های انساب سادات لباب الانساب ابن فندق بيهقی است. اين کتاب حاوی اطلاعات دست اول بسياری درباره سادات ايران و به ويژه نقبای آنان است. يکی از دلائل اهميت اين کتاب تأمل و مطالعه نويسنده دانشمند آن در "جريده" های سادات شهرهای مختلف ايران و عراق است. متأسفانه اين کتاب خوش اقبال نبوده. نسخه های خطی به جا مانده از آن همه مشکلات متعددی دارند. تصحيحی که از اين کتاب سال ها پيش عرضه شد بی ترديد وضعش از آن نسخه ها هم بسی خراب تر است. تقريبا صفحه ای نيست که دست کم پنج شش و گاه شايد تا ده غلط آشکار و بدخوانی و اشتباه در ضبط اسامی و اعلام جغرافيایی و غيره در آن ديده نشود. مناسب است صاحب همتی اين کتاب را از نو با همه نسخه های خطی آن، همچنين مقابله با منابع آن و با نگاه به ديگر منابع انساب و تراجم تصحيح کند. در اين کتاب بخشی قابل توجه از کتاب مفقود تاريخ نيشابور حاکم نيشابوري و همچنين نقل هایی از چند کتاب مفقود ديگر در تاريخ بيهق و خراسان دستياب است. برای شناخت پيشينه خراسان بزرگ چاره ای جز مراجعه به اين کتاب ارزشمند نيست.

https://t.me/azbarresihayetarikhi
در مطالعات اسلامی چه نوع کتاب هایی را به فارسی ترجمه کنيم؟

این مطلب را با توجه به پرسش های شماری از دوستان و دانشجويان که درباره آن از من توضيحی خواسته اند می نويسم:

در رشته مطالعات اسلامی (و ايرانی) در غرب عموما ما دو نوع کتاب داريم: يک دسته در قالب پژوهش های تاريخی و متنی است. تحقيق و تتبعی است در موضوعی خاص. تحقيق و تتبعی است اصيل بر پايه مراجعه مستقيم به منابع اصلی (از کتاب و متن های قديم گرفته تا منابع آرشيوی) و متکی بر تحليل های تاريخی؛ بحث درباره اصالت متون، روايات، تحول عقايد در بستر تاريخی، انتقال متون و روايات و بحث در اينکه کدام گوشه يک روايت تاريخی و يا يک متن قابل استناد است و کدام نيست. اينکه چرا يک روايت تاريخی چيزی را گفته و نسبت به چيز ديگری سکوت کرده؛ علل و زمينه ها و مقايسه ميان تصويرهای مختلف تاريخی در گذر زمان. اين نوع پژوهش ها حاصل کار کسانی است که ما از آنها به دانشور و دانشمند و محقق در زبان فارسی ياد می کنيم.

گونه ديگری از نوشته ها و منشورات هستند که بر پايه نوشته های قبلی نوشته می شوند. عموما نظر به کليات مسائل دارند و روايتی خواندنی و ساده از مطالب دارند و به کار دانشجويان دوره ليسانس و يا فوق ليسانس می آيند که به دنبال روايتی کلی از يک موضوعند. اين نوع نوشته ها می تواند حاصل کار دو نوع از نويسندگان باشد: گاهی استاد و دانشوری از نوعی که در بالاتر ياد کرديم در پی سال ها تدريس در موضوعی خاص و تحقيق و نوشتن کتاب های تخصصی تلاش می کند روايتی ساده تر از نتايج آن تحقيقات به دست دهد. اين نوع کتاب ها گرچه عموما برای مخاطب متخصص نوشته نمی شوند اما گاهی فوايدی را برای همين دسته مخاطبان هم در بر دارند. با اين وصف مخاطب اصلی اين نوع کتاب ها همان مخاطب عام و دانشجويان تحصيلات آغازين دانشگاهی است. با اين وصف من معتقدم اين نوع نوشته ها امروزه در دنيای رسانه ها و منابع اطلاعاتی مجازی هنوز جایی برای خود می توانند باز کنند؛ چرا که حاصل سال ها تأملات و تحقيقات متن محور محققان در رشته هایی تخصصی اند. تصور کنيد علامه قزوينی بعد از يک عمر کار روی تاريخ تاريخنگاری ايرانی يک کتاب اواخر عمر خود درباره اين موضوع برای مخاطب عام و جوان می نوشت. چقدر اين کتاب می توانست مفيد وحامل نکته بينی های محقق اصيلی مانند قزوينی باشد.

دسته دوم از نوشته هایی با مخاطب عام اما نوشته های نويسندگانی است که عموما از نوشته های تخصصی استفاده می کنند و خود سهمی در اصل پژوهش های تاريخی مرتبط ندارند. در واقع اين نوع کتاب ها خلاصه هایی اند از نوشته های دانشوران و محققان. اگر اين نويسندگان خود در رشته های مطالعات اسلامی موظف به تدريس درس هایی با عنوان هایی شبيه "مقدمه ای بر" تاريخ خاورميانه و يا اسلام و يا تشيع و يا ايران و از اين قبيل باشند نوشتن اين کتاب ها برای آنها خيلی مفيد است چون در واقع به آنها کمک می کند که از همين نوع نوشته ها در تدريس های عمومی و غير تخصصی خود استفاده کنند. البته استادان رشته های دانشگاهی مطالعات اسلامی در غرب عموما گرچه موظف به تدريس دامنه وسيعی از آنچه متعلق به اسلام و جهان اسلام و تاريخ و فرهنگ آن است می باشند اما معمولا بايد از طريق انتشار رساله های دکتری خود و بعد انتشار رساله ها و يا مقالاتی تخصصی برای کسب درجه استادی دست کم تخصص خود را در يک رشته نشان دهند. نويسندگانی که اين تخصص را از طريق انتشار پژوهش های اصيل و پايه ای برای خود فراهم نکنند البته اگر از هنر نويسندگی خوب در زبانی که می نويسند برخوردار باشند طبعا همچنان می توانند با نوشتن خلاصه هایی از پژوهش های ديگران خواننده خود را در ميان نسلی از خوانندگان علاقمند پيدا کنند. ترجمه اين قبيل کتاب ها، گرچه گاهی با عناوينی جذاب، به زبان فارسی به نظر من متضمن فايده ای نيست. در سال های اخير موج ترجمه اين قبيل کتاب ها در ايران شدت گرفته. کمترين ضرر ترجمه اين قبيل کتاب ها اين است که خواننده فارسی زبان را ممکن است از نوشته های اصلی و اصيل در حوزه پژوهش مورد نظرش دور کند و يا توقع او را در کار پژوهش پايين بياورد. در سال های آينده با رشد منابع اينترنتی احتمالا از ضرورت و شهرت اين قبيل کتاب ها کاسته خواهد شد.

https://t.me/azbarresihayetarikhi
کليات نويسی در حوزه مطالعات آکادميک

متأسفانه يک رسم تازه ای پيدا شده در ميان کتاب های آکادميک به زبان انگليسی در حوزه ای که من با آن آشنايم و آن مقدمه نویسی و کليات گویی در موضوعات علمی است. درست است که اين قبيل کتاب ها برای مخاطب عام و يا دانشجويان دوره ليسانس معمولا نوشته می شود و از اين جهت مفيدند اما طبعا نبایستی اقبال به اين قبیل نوشته ها از سوی ناشران و مخاطبان جای نوشته های پژوهشی و تحقيقی متن محور را بگيرد.

کتابی را مدتی پيش می خواندم درباره تاريخ فرهنگی ايران در عصر جديد. بيشتر به نظرم خلاصه ای آمد از چند کتاب و مقاله. درباره اشخاص و جريان های زيادی در آن صحبت شده بود اما در هر مورد تقريبا حدود يک صفحه سخنانی تکراری و ابتدایی و اطلاعاتی عمومی عرضه شده بود. خوب معلوم است که نوشتن در حدود يک صفحه نياز به تحقيقات متن محور جديد ندارد و شما نیازی هم به ارجاع و رفرنس ندارید. معمولا در دفاع از اين قبيل نوشته ها علاوه بر نیاز توجه به مخاطب عام اين هم گفته می شود که ما نياز به تحقيقات متن محور جديد درباره اين موضوعات نداريم. بايد تئوری داشت و داده های تاريخی را با تئوری های فلسفی و يا علوم اجتماعی خواند و تفسير کرد. در اينجا معمولا از دو نکته مهم غفلت می شود: در بسياری از زمينه های تاريخی هنوز پژوهش های تاريخی مبتنی بر اسناد و متون به اندازه کافی موجود نيست؛ به ويژه در جزئيات مسائل. همین جزئيات است که مهم است و عدم توجه به آنها تحليل های تئوری محور را با مشکل و عدم دقت روبرو می کند. نکته دوم اينکه در غياب پژوهش هایی مستند و جزئی نگر معمولا اين دست نوشته ها در حد کليات باقی می مانند و در تئوری پردازی هم صرفا به سطحی از تطبیق نظريه ای مشهور در علوم اجتماعی بر يک مورد مطالعاتی محدود فرو می کاهند؛ تئوری هایی که در اصل با توجه به سنت های ديگر پرداخته شده اند. اين در حالی است که بسیاری از اوقات دقت در جزئيات به ويژه در مورد زمينه های متفاوت فرهنگی و تمدنی می تواند عدم صلاحيت آن تئوری ها را برای توضيح و تفسير پديده های تاريخی نشان دهد.

يک اصطلاحی در بين اهل مدرسه معمول است که می گويند فلانی کليات ابوالبقا می نويسد. منظور اين است که تنها به کلياتی که احتمالا همه جا صدق می کند بسنده می کند و جزئيات مسائل علمی را نمی بيند. خوب. وقتی شما به کليات بپردازيد مسائل علمی برای شما ساده می شود و يا به تعبير ديگر با نديدن جزئيات مسائل را به نادرست ساده می بينيد. علم در تفصيل است که شکل می گيرد و الا مابقی تکرار مکررات است. متأسفانه در عرصه مطالعات تاريخی در حوزه اسلام و مذهب در طی يکی دو دهه اخير گاهی کليات نويسی جای دقت در تفاصيل را گرفته است.

https://t.me/azbarresihayetarikhi
زبان فارسی، ايرانشهر و استاد مصطفی ملکيان

این روزها مطلبی در کانال ها در رابطه با "فارسی زبانان" و "فارسی دانان" به استاد مصطفی ملکيان نسبت داده می شود که اميدوارم نسبتی نادرست باشد؛ گو اينکه از ايشان سابقا هم مطالبی در رابطه با تاريخ و تمدن ايرانی شنيده و يا خوانده بودم که حقيقتا خيلی نا اميد کننده بود. حالا فارغ از آنکه حقيقتا اين مطلب از ايشان است و يا نه اين چند سطر را اينجا می نويسم. اميدوارم ايشان بخوانند:

زبان فارسی دو ويژگی عمده تاريخی دارد: يکی اينکه زبان فرهنگ است؛ يکی از کهنترين زبان های زنده دنياست که ده ها هزار کتاب و قطعات نثر و نظم با استفاده از آن نوشته و سروده شده است. زبان ارتباط فرهنگی و تمدنی ما با تعدادی از همسايگان امروزی ماست. فارسی زبان صرفا فارسی دانان نيست؛ چه در آن صورت تعدادی از ايرانشناسان خارجی را هم بايد فارسی زبان به معنای فارسی دان دانست. خير. فارسی زبان يعنی کسی که فارسی زبان تجربه زيسته فرهنگی اوست؛ عامل ارتباط با تاريخ و فرهنگش؛ فارغ از اينکه زبان مادريش چيست؛ چه بسياری از کسانی که در رشد و اعتلای اين زبان در طی قرن های گذشته مساهمت داشته اند کسانی بودند که شايد زبان مادريشان غير فارسی بود اما همان ها زبان فارسی را به عنوان زبان فرهنگ و زبان مکتوب خود زيسته بودند. از نقطه نظر مساهمت فرهنگی زبان های سريانی و عربی هم هر کدام در طی تاريخ دو هزار سال گذشته و برای مدتی در ميان تمدن های اين منطقه نقشی مشابه داشته اند.

نکته دوم: با اين وصف زبان فارسی يک ويژگی مهم ديگر دارد: زبان فارسی زبان يک قوم نيست. زبان يک ملت است. زبان "ايرانشهر" است. زبانی است ريشه گرفته در تاريخ يک سرزمين با چند هزار سال تاریخ که هويت پيوسته و تاريخی و فرهنگی خود را حفظ کرده و اين زبان را در مراحل مختلف خود متحول کرده و اينک هزار و اندی سال است که در شکل فارسی کنونی آن در ادبيات و فرهنگ و زندگی مردمان اين سرزمين به زیست خود ادامه می دهد. همه ايرانيان در طول تاريخ اين هويت را با يکديگر و در کنار هم شکل داده اند؛ به عنوان يک ملت. اين مليت مفهومی تاريخی/ فرهنگی دارد. ربطی به دولت-ملت های مدرن ندارد. مفهومی نيست که با يک تصميم سياسی و يا با اراده ای قاهره در لحظه ای از تاريخ اين سرزمين شکل گرفته باشد. هويتی است سيال و تاريخی که در عين وحدت خود ضامن حضور کثرت هاست: وحدت در عين کثرت و کثرت در عين وحدت. اين است ويژگی ايرانشهری که در تاريخ می شناسيم. نه اين مليت و نه اين زبان بر ساکنان اين سرزمين هيچگاه تحميل نشده است. تحميلی قومی نيست. اساسا زبان فارسی زبانی قومی نيست چرا که فارس و فارسی يک قوميت نيست. همه ساکنان اين سرزمين از چند هزار سال پيش به اين سو ايرانی اند با همه تنوع هايشان و زبان مشترک فرهنگی همه سازندگان اين سرزمين و اين فرهنگ و اين تمدن زبان فارسی است؛ زبانی که با آن فرهنگ و تمدن چند هزار ساله خود را منتقل کرده اند و متحول کرده اند. با اين تحول زبان فارسی هم متحول شده و از زبان های قديم آن به زبان فارسی دوره اسلامی رسیده است. ما در ايران تنها زبان فارسی نداريم. هيچ گاه تنها زبان فارسی نداشته ايم. سياهه نام های زبان ها و لهجه های ايرانی سياهه بلندی است. همه اين زبان ها و لهجه ها در طول تاریخ برای خود فرهنگ شفاهی و مکتوب داشته و دارند اما همه آنها در عين حال خادم زبان فارسی در تحول تاريخی اش بوده اند؛ زبان فرهنگ ملی و دینی اين سرزمين.

https://t.me/azbarresihayetarikhi
Forwarded from یادداشت‌ها | سید علی طباطبائی (سید علی طباطبائی یزدی)
▪️ تفسیر قرآن از سید ضیاء طباطبائی

کتابی با عنوان تفسیر روشنی چاپ شده است که در صفحه عنوان نام «سید ضیاء الدین الطباطبائی الیزدی» را برای مؤلف و البته با عنوان «استنباط» آورده است. پژوهشگر بزرگوار جناب دکتر عبدالحسین طالعی کتاب را نشانم دادند. این تفسیر در مجلدات متعدد در سالهای مختلف چاپ شده است. آنچه سراغ داریم جلد دوم چاپ سال ۱۳۳۷ شمسی در چاپخانه دولتی ایران و جلد سوم آن چاپ چاپخانه حاج محمدعلی علمی در پنج سال بعد است. یا مجلدات پراکنده چاپ شده‌اند، یا طبع مکرر داشته است.
البته که سید ضیاء، هم مذهبی بود و هم اندک فضلی داشته است، و البته که سالهای سال از آن فعالیت سیاسی پرقدرت فاصله گرفت و در آرامش زیست، اما باز هم تألیف یک تفسیر بر تن او قبای گشادی بود و جای تأمل و درنگ داشت. صرفاً استبعاد داشتم و منکر نبودم. اما بعد در کتاب کلک خیال‌انگیز، زندگی نورالدین زرین کلک دیدم که درباره پدرش میرزا محمد خان آمده است: «پدر، گرایش سیاسی نداشت، بیشتر مذهبی و اخلاقی بود، همه‌اش دنبال حقیقت بود... یک بار رفته بود پیش سید ضیاء الدین طباطبائی که تازه از فلسطین برگشته بود و در سعادت آباد پایین اوین املاک زیادی داشت و زراعت می‌کرد. برای اینکه به او برسند راه‌های خاکی زیادی را طی کردند. اسم سعادت‌آباد را هم سید ضیاء روی آن منطقه گذاشت. پدر از سید ضیاء درباره حقیقت می‌پرسید.. پدر من تفسیری بر قرآن نوشته بود که برای چاپش نیاز به گرفتن پول از سید ضیاء الدین طباطبائی داشت. با اینکه پدرم با کارهای سید ضیاء مخالف بود و به حکومت صدروزه‌اش کابینه سیاه می‌گفت... با این حال رفته بود سراغ او که برای تفسیر قرآنش از او کمک مالی بگیرد. اسم تفسیرش را هم گذاشته بود تفسیر روشنی چون می‌گفت ضیاء یعنی روشنی و این اسم را گذاشتم تا سید ضیاء پول چاپش را بدهد..» کلک خیال‌انکیز، ابراهیم نبوی، H&S Media ، 2016 ، ص ۱۴۰.
بعد هم در ذیل آن می‌گوید: «نمی‌دانیم که واقعاً این تفسیر چاپ شد یا نشد».
پس ظاهراً این کتاب اثر سید ضیاء نیست. حال، یا این چاپ که اشاره کردم همان اولین چاپ کتاب است که به سید ضیاء نسبت داده شده، یا احتمالاً چاپی پیشتر داشته که در آن به بانی نفقه طبع کتاب اشاره شده و در چاپ بعدش به خطا اسم سید ضیاء به عنوان صاحب تفسیر آمده است. خطایی که نمونه‌های متعدد در فهارس سست دارد. باید در فهارس چاپ سنگی هم جست و جو کرد.
البته مقدمه‌ای را هم که جعفر شجاع کرمانی دربارۀ سید ضیاء بر کتاب سرگذشت پُرت سعید اثر داستانی سید ضیاء نوشته دیدم. آنجا هم «تفسیر روشنی» به او نسبت داده شده است. اما ظاهراً نویسنده بدون تحقیق این را نوشته و از روی یک کتابشناسی ترجمه‌های فارسی قرآن (که البته به آن ارجاع نداده است) این اشتباه را مرتکب شده. ظاهر امر چنین است.

#سید_ضیاء_طباطبائی
#تفسیر_قرآن

https://t.me/ali_tabatabai
Forwarded from یادداشت‌ها | سید علی طباطبائی (سید علی طباطبائی یزدی)
تصویر یادداشت پیشین.
تفسیر روشنی

https://t.me/ali_tabatabai
يکی از بهترين موسوعه ها درباره تاريخ و جغرافيای فلسطين. مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی زمانی دانشنامه ای بزرگ برای فلسطين تدوين می کرد که تعدادی از مجلدات آن هم آماده شد. متأسفانه مشکلات مالی مانع انتشار آن شد. اميد که به زودی امکان انتشار آن فراهم شود.
اين هم شايد بهترين موسوعه ای است که تاکنون درباره تاريخ و جغرافيا و فرهنگ و تمدن و مدارس و معاهد علمی و ادوار مختلف تاريخی فلسطين نوشته شده. مجموعه ای است مستند که نويسندگان مختلف در تدوين آن دست داشته اند.
حضرت ام البنين عليها الصلاة والسلام و شمر بن ذي الجوشن

ديدم آقایی به مناسبت بحث تأييد صلاحيت ها در شورای شهر، شمر بن ذي الجوشن، قاتل حضرت سيد الشهداء (ع) را دایی حضرت ابو الفضل العباس عليه الصلاة والسلام معرفی کرده، لابد به اين حجت که به روايت مقاتل و از جمله مقتل ابو مخنف در حادثه کربلاء شمر برادران امام را از فرزندان ام البنين، " بنو أختنا" خطاب کرده. روشن است اين آقا اطلاعی از انساب عرب و همچنين ادب انساب و خطابات در زبان عربی کهن ندارد.

ام البنين (ع) دختر حزام بن خالد بن ربيعة بن الوحيد بن کعب بن عامر بن كلاب بن ربيعة بن عامر بن صعصعة بن معاوية بن هوازن العامريّ ثم الوحيدي بود. در حالی که نسب شمر چنين است: شمر بن ذي الجوشن (اسمه: أوس؛ وقيل شرحبيل) بْن الأعور بْن عمرو بْن معاوية، وهو الضباب بْن كلاب بْن ربيعة بْن عامر بْن صعصة العامري الكلابي، ثم الضبابي.

بنابراين شمر دایی ابو الفضل العبّاس و برادر ام البنين نبود. تنها در طبقه ای بسیار دور از سلسله انساب شمر (که شايد صرفا ادعایی بيش نبوده برای اينکه خود را از اعراب صحيح النسب جا بزند) نسب ادعایی او با واسطه های متعددی به نيای دور ام البنين می رسيده.

در رسم عرب در خطابات تعابيری مانند "بنو أختی"؛ "يا أخت هارون" که در قرآن آمده و يا تعابيری مانند "يا أخا ربيعة" که در کتاب های تاريخ زياد ديده می شود به معنی انتساب به خاندان و قبيله و تبار مشترک است. در مورد اخير تعبير " يا أخا ربيعة" يعنی ای کسی که از خاندان ربيعه هستی و يا در مورد حضرت مريم در قرآن تعبير "يا أخت هارون"، برخلاف تفسيری که خيلی ها را به اشتباه انداخته، يعنی ای کسی که از تبار منتسب به دودمان هارون، برادر موسی هستی. "بنو أختی" هم به معنای اشتراکی و لو دور در سلسله نسب است از ناحيه ام البنين؛ ولله الحمد أولا وآخرا.

https://t.me/azbarresihayetarikhi
واقعه تخريب بقيع را هيچگاه فراموش نخواهيم کرد. در طول تاريخ اسلام جز در دوره هایی بسيار کوتاه اين اشراف و سادات از خاندان اهل بيت بودند که بر مدينه و مکه حکومت می کردند؛ چه به استقلال و چه از طرف خلفای عباسی (که از قريش) بودند و يا خلفای فاطمی که از نسل اهل بيت قلمداد می شدند. بقيع در زمان حکومت آل سعود تخريب شد بی آنکه شايستگی تاريخی منصب "خادم الحرمين" را داشته باشد.

https://t.me/azbarresihayetarikhi
تاريخ تأليف فهرست شيخ (در دو فرسته)

آنطور که معمولا گفته می شود شيخ طوسي دست کم يک کتاب و بل بيش از يک کتاب خود را به درخواست ابن برّاج، فقيه برجسته امامی معاصرش نوشته. ابن براج معاصر جوانتر شيخ طوسی بود و با اينکه همانند طوسی از محضر شريف مرتضی در بغداد بهره علمی وافر برد اما آغاز تحصيلات شيخ طوسي نزد مرتضی به سال ها قبل از شروع تحصيلات ابن براج نزد استاد بر می گردد. شيخ طوسي قبل از آن از حدود سال 408 محضر شيخ مفيد را نيز درک کرد و می دانيم که ابن برّاج اساسا مؤفق به ديدار با شيخ مفيد نشده بود و آمدن او به بغداد برای تحصيل به سال ها بعد از مرگ شيخ مفيد مربوط می شود. من در اينجا قصد ندارم در رابطه با مناسبات شيخ طوسي و ابن برّاج به بحث بپردازم. آن موضوع مستقلی است و تاکنون هم برخی به اين موضوع پرداخته اند.

هر چه هست شيخ طوسي در مقدمه برخی از رسائل و کتاب هايش با تعابيری کم و بيش مشابه از يک "الشيخ الفاضل" ياد می کند که به انگيزه پاسخ به درخواست و يا پرسش او شيخ کتاب مورد نظر را نوشته. شيخ طوسي هيچگاه نامی از اين شخص/اشخاص نمی آورد.

اينکه دقيقا چرا نام کامل "الشيخ الفاضل" در اين دسته از کتاب ها به تصريح نقل نشده بر ما روشن نيست. قبلا در يادداشتی موضوع تقديم نامه ها را در کتاب های کهن و نسخه های برجای مانده از آنها توضيح داديم. اما در مجموع تعبيرات دعائيه بعد از چنين اشاراتی می تواند گاهی برای شناسایی اين اشخاص کمک کند. تعبيری مانند "أدام الله عزّه" حتما از تعبيری مانند "أدام الله تأييده/ يا بقاءه" بلندتر و ناشی از جايگاه برتر شخص مورد اشاره است. البته تعبيری مانند "أطال الله بقاءه وکبت أعداءه" از همه اينها برتر است که نمونه آن را در المسائل الطوسية؛ در خطابات شيخ نسبت به شيخ مفيد، استادش می بينيم. تعبير "أيدك الله " در خطاب به شخص مورد اشاره از همه تعابير پيشگفته سطح پايين تری دارد. حال اگر مثلا نويسنده تعبيری مانند: "أما بعد فإني قد أجبت إلى ما تكرر سؤال الشيخ الفاضل فيه" به کار گيرد اين نشان می دهد کسی که از نويسنده در سطح پايين تری از لحاظ مرتبت اجتماعی و يا علمی قرار دارد از او درخواست نوشتن آن کتاب را کرده. اما در مورد تعبيری مانند"فإني مجيب إلى ما رسمه الشيخ الجليل - أطال الله بقاءه" نمی توان اين حکم را صائب دانست.

شيخ طوسي چنانکه گذشت در مقدمه آثار متعددش کتابش را در پاسخ به درخواست يک "الشيخ الفاضل" نوشته. منتهی نوع تعبيرها در موارد متعدد نشان می دهد که همه آنها ناظر به يک شخصيت نبايد باشد؛ دست کم در مورد آثاری که در يک فاصله زمانی کوتاه تحرير شده. حال اگر درباره الجمل والعقود شيخ برخی تصريحی به نام ابن البراج در حاشيه نسخه های خطی اين اثر به عنوان کسی ديده اند که شيخ رساله خود را برای او نگاشته اين البته دليلی برای درستی اين نظر که برخی مطرح کرده اند و همه اين نوع آثار شيخ را در پاسخ به درخواست ابن براج قلم برده اند نيست.

ابن برّاج البته چنانکه خودش هم در آثارش تصريح کرده در درس شيخ شرکت می کرده گرچه به عنوان شاگردی در سطحی بالا و در پايه ای که گاه با او اختلاف نظر پيدا می کرده و اين بدان جهت بود که ابن برّاج قبل از شيخ چند سالی محضر شريف مرتضی را که استاد هر دو بود درک کرده بود.

به هر حال در مورد الفهرست شيخ، برخی تعبير "الشيخ الفاضل" را ناظر به ابن براج دانسته و گفته اند که شيخ کتاب فهرست را به خواهش ابن برّاج نگاشته. به نظرم اين درست نباشد: به اين دليل که وقتی شيخ کتاب فهرست را می نوشت هنوز ابن براج به بغداد نيامده بود. مگر اينکه فرض کنيم فهرست در دو مرحله تدوين شده: نخست مسوده ای از آن توسط شيخ تدوين شد بی آنکه منتشر شود و بعدا خيلی سال بعد آنگاه که شيخ قصد انتشار آن را داشت تحریر تازه را به عنوان پاسخی به طلب ابن برّاج نهایی کرد و تقديم نامه را در آغاز آن اضافه کرد. در واقع اين احتمال هست که شيخ تنها تحريری اوليه از فهرست در آغاز تدوين کرده بود منتهی به دليل عدم تکميل آن قصدی برای انتشارش نداشت. اين گويا با اين نظر که نجاشي که مدتها بعد از شيخ و در پاسخ به درخواست شريف مرتضی (و نه ابو يعلی جعفری که برخی گمان برده اند) آغاز به تدوين رجال خود کرد و در مقدمه تعبيری دارد که نشان می دهد از تأليف شيخ طوسي بی اطلاع است هماهنگ است؛ گو اينکه بعدها آنگاه که شيخ در بغداد مرجعيت اعلای تشيع را حائز شد نجاشي در سياهه ناقصی که از آثار شيخ در رجال خود به دست داد هم رجال و هم فهرست شيخ را معرفی کرد. البته به ويژه در اوائل کتاب رجال مانا که نجاشی سخنش ناظر به فهرست شيخ است و شباهت ها غير قابل انکار است اما گويا اين شباهت ها به دليل وجود منبع مشترک و البته ناقصی است که هر دوی شيخ و نجاشي به آن دسترسی داشته اند.
اينکه فهرست شيخ در طی يک دوران نسبتا بلند به تدريج تکميل شده قابل ترديد نيست منتهی اینکه ويرايش اول آن درست بعد از تکميل تحرير اول منتشر نشده باشد البته مسلم نیست. اين را هم اضافه کنم که شيخ تا سال های آخر مواردی را به فهرست خود اضافه می کرد و اين بعد از انتشار نسخه کتاب و شهرت آن در ميان اصحاب بود. اگر واقعا اولين نسخه منتشر شده شيخ به نام ابن براج انتشار يافته بود اين بايد به اواخر حيات مرتضی (درگذشت: سال 436 ق) مربوط باشد (يعنی شاید دو سه سالی قبل از مرگ مرتضی. می دانيم که تحريری از شرح حال مرتضی را در زمان حيات او در فهرست نوشت). ابن براج در سال 438 ق بغداد را ترک کرد. شايد در اين فاصله يعنی بين 432 ق (سال تدوين تلخيص الشافي که در فهرست نامش ديده می شود) تا 438 ق فهرست شيخ منتشر شده باشد.

با اين وصف ترديدی نيست که شيخ بعد از ورود به بغداد در سال 408 خيلی زود به محضر شيخ مفيد راه يافت و اندکی بعد به تدوين فهرست خود آغاز کرد؛ يعنی سال ها قبل از سال 429 ق، زمانی که ابن براج برای درک محضر مرتضی به بغداد درآمد. اين از آنجا معلوم است که تحرير اول فهرست شيخ اندکی بعد از وفات شيخ مفيد فراهم شده بود (و در آن از مرگ مفيد در همان اول شرح حالش خبر می دهد). اين را از اينجا می توان فهميد که شيخ در اوائل فهرست در ذيل شرح حال ابن نوح سيرافي می نويسد: "و له كتاب أخبار الأبواب غير أن هذه الكتب كانت في المسودة و لم يوجد منها شي‌ء، و أخبرنا عنه جماعة من أصحابنا بجميع رواياته، و مات عن قرب إلا أنه كان بالبصرة و لم يتفق لقائي إياه." ابن نوح سيرافي اندکی بعد از سال 408 ق که شيخ به بغداد آمد درگذشت. شيخ می توانست علی الاصول محضر او را درک کند البته به شرطی که به بصره، محل سکونت ابن نوح می رفت. با اين وصف ابن نوح خيلی زود درگذشت ("مات عن قرب") و شيخ مؤفق به ديدار او هم نشد. با توجه به آنچه از زندگی و حيات علمی او می دانيم ابن نوح نمی توانست خيلی سال بعد از تاريخ 408 همچنان زنده باشد. او محتملا همان حدود 411 ق و يا اندکی بعد در همان بصره درگذشت و به خاک رفت. شيخ هنگامی که تحرير اول فهرست خود را می نوشت گمان می برد از آثار ابن نوح چيزی جز مسودات باقی نمانده اما بعدها در سال 447 ق که غيبت خود را می نوشت از کتاب أخبار الأبواب ابن نوح مفصلا بهره برد.

آنچه درباره تاريخ تحرير نخست الفهرست شيخ گفتيم با اين واقعيت هم سازگار است که در مقدمه فهرست، شيخ از مرگ زودهنگام احمد ابن الغضائري ياد می کند ("و اخترم هو رحمه الله "). ابن غضائري احتمالا اندکی بعد از مرگ پدرش (در 411 ق) در حدود سال 413 ق خرقه تهی کرد.

https://t.me/azbarresihayetarikhi
چرا عنوان «قرائت نبوی از جهان» را کنار گذاشتم؟

برای خوانندگان آثار این‌جانب این پرسش پیش آمده که چرا نگارندۀ مقالات «قرائت نبوی از جهان» این عنوان را کنار گذاشت؟ پاسخ کوتاه این پرسش این است که در آن عنوان دو مدعای تاریخی مسلم گرفته شده بود: اول این‌که تمامی متن فعلی قرآن از نگاه تاریخی اثر یا آثار یک شخص است که «نبی» بوده است و جهان را وحیانی قرائت کرده است. دوم این‌که آن شخص همانا حضرت محمد پیامبر اسلام است. وقتی با مطالعات بیش‌تر دریافتم که آن دو مدعای تاریخی هر دو با پژوهش‌های متأخر مورد تردید قرار گرفته‌است، صداقت علمی ایجاب می‌کرد آن عنوان را گرچه بسیار جذاب می‌نمود رها سازم.
پس از این دگردیسی فکری آنچه از آن بحث‌ها برای من باقی ماند همین بود که بگویم ما می‌توانیم از متن فعلی قرآن «خوانش پدیدارشناسانه» و «خوانش روایی» ارائه کنیم و این ارائه تحت همین دو عنوان فعلاً در وبسایت قابل خواندن است.

محمد مجتهد شبستری
۱ خرداد ۱۴۰۰

http://mohammadmojtahedshabestari.com/
آمادگی برای گفتگویی مناظره گونه با استاد محمد مجتهد شبستری

اين بنده ناچيز خداوند آمادگی دارد با استاد شبستری 👆درباره اين موضوع گفتگویی مناظره گونه داشته باشد تا نشان دهد از نقطه نظر تاريخی و اصول علمی تاريخنگاری، مطالعات "متأخر" مورد اشاره ايشان ضعيف تر از آن است که بتوانند ترديدی در دو مدعای تاريخی يادشده ايجاد کنند. از نقطه نظر تاريخی پيامبر را در دوران خودش "نبی" قلمداد می کرده اند و اين برای بحث ايشان در قرائت نبوی از جهان کفايت می کند و ديگر اينکه می توان همچنان بر پايه اصول علم تاريخی اين مدعای تاريخی را مورد تأييد قرار داد که همه آيات قرآن به يک منبع و آن هم پيامبر باز می گردند.

https://t.me/azbarresihayetarikhi
نمونه ای از خط نويسنده کتاب بلغة الطالب في حاشية المکاسب
مدتی پيش عکس 👆مجموعه ای از آثار فقهی و اصولی مرحوم آية الله شيخ محمد کاظم شيرازی که در مجموعه حافظيه شيراز نگهداری می شود به دستم رسيد. از آثار ايشان که از علمای طراز اول نجف در سده قبل قمری بود حاشيه مکاسب از همه مشهورتر است. آية الله آقا رضي شيرازی نواده دختری اوست و آية الله سيد عبدالکريم کشميری داماد پسرش بود. چاپ اين مجموعه مناسب است.
در سالگرد آزادی با شکوه خرمشهر ياد و نام همه شهيدان و جانبازان را گرامی می داريم. در دبيرستان علوی تنها در دوره ما هفت تن از بهترین دوستان و همکلاسی ها در جبهه های جنوب و غرب کشور در دفاع از میهن عزیز و عقب راندن دشمن متجاوز و جنایتکار به شهادت رسيدند. تماميت ارضی و حفظ ایران سرفراز را وامدار همه آنها هستيم. رضوان الله عليهم أجمعين.
۱۳ شوال سالروز ارتحال آیت‌الله العظمی بروجردی(م ۱۳۸۰ هـ.ق)

موعظه بعد از درس

آیت‌الله العظمی شبیری زنجانی:
معمولاً آقای بروجردی در پایان درس چند جمله‌ای موعظه می‌کرد و پیدا بود که از روی قلب موعظه می‌کند و به گونه‌ای بود که در مخاطب اثر می‌کرد. به یاد دارم این عبارت را با حال خاصّی می‌گفت: «الدُّنْیَا یَمُرُّ و یَغُرّ» یعنی دنیا می‌گذرد و انسان را می‌فریبد.

▪️جرعه‌ای از دریا، ج ۳، ص ۴۷۸