Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
واکنش لیلی مهدوی مادر جاوید نامسیاوش محمودی پس از اعداممخفیانه حمید حسین نژاد حیدرانلو
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا ژینا امینی در اواخر شهریور ماه ۱۴۰۱ شروع شد. من وقتی شنیدم که مزدورای رژیم یه دختر کورد رو تو تهران مورد ضرب و شتم قرار دادن و کشتن خیلی ناراحت شدم، روز دوشنبه ۲۸ شهریور ماه وقتی خاکسپاری مهسا برگزار شد منم تو مراسم شرکت کردم. اعتراضات ساعت نه و نیم صبح شروع شد، ساعت ۱۰ روبروی خانه معلم بودیم که سرکوبگرا وحشیانه بهمون جمله ور شدن، اونا به سمت مردم بیدفاع با گلوله های جنگی شلیک میکردن. ناگهان از برجک سپاه منو هدف قرار دادن و تیراندازی کردن، گلوله از سمت راست به کلیهام اصابت کرد و از سمت چپ بیرون اومد و دست چپم رو هم مجروح کرد. مردم سریع منو از پله ها بردن پایین بردن و گذاشتن جلوی آرایشگاه همسرم. خودش اونجا نبود ولی یه خانمی با روسری زخممو بست. ولی ناگهان سه نفر که سر و صورتشونو پوشونده بودن اومدن و منو به زور با خودشون بردن و کنار جدول خیابون روبروی ثبت احوال و بیمارستان رها کردن. یه نفر که از اونجا رد میشد منو دید و فورا شناخت و سریع بردم به داخل بیمارستان. اونجا پر از مامورای اطلاعات بود. محسن محمدی رو هم اونجا دیدم که تیر خورده بود ولی من نمیدونستم جان باخته و هی میگفتم من حالم خوبه به محسن برسین…
مامورای امنیتی هم با لباس پرستاری راحت تو اتاق عمل میومدن و میرفتن!
از اون طرف وقتی خانوادم از تیر خوردنم خبردارشدن سریع اومدن بیمارستان. حال من رو به وخامت گذاشت، پدرم با نگرانی رفت پیش فرماندار و بهش گفت همونطوری که دستور شلیک میدی دستور بده هلیکوپتر بیاد پسرمو ببره بیمارستان تو سنندج. اونا هلیکوپتر رو فرستادن و منو یواشکی از در پشت بردن تو آمبولانس! یه نفر به خانوادم خبر داد و اونا سریع اومدن بالای سرم و شروع کردن باهام حرف زدن. منم هی بهشون میگفتم نگران نباشین خوبم! منو با هلیکوپتر بردن سنندج بیمارستان کوثر و خانوادمم با ماشین اومدن، وقتی اونا رسیدن منو عمل کرده بودن. یکی از آشناهامون تو بیمارستان از من عکس و فیلم گرفت ولی دو تا مزدور اومده بودن تو آسانسور و وادارش کرده بودن اونا رو کامل حتی از قسمت پاک شده های گوشی هم حذف
کنه، یه مرد کچل قد بلند که معلوم بود ماموره هم دایم توی بیمارستان دیواندره و هم بیمارستان کوثر دور و برمون بود. اونجا اصلا به من رسیدگی نکردن. با زور و گریههای مادرم امید و لقمان تونستن به دیدنم بیان، با هم حرف زدیم و شوخی کردیم، حتی امانتی کیان و کاروان رو دادم دست برادرام، من حال خوبی نداشتم و عاقبت بر اثر شدت جراحات و رسیدگی ناکافی بیمارستان بدنم تاب نیاورد و در بامداد چهارشنبه ۳۰ شهریور ماه ۱۴۰۱ ساعت چهار و نیم صبح دیده از دنیا فرو بستم…
تو حیاط بیمارستان پر بود از مامورای امنیتی و لباس شخصیا. قبلا کیان تو تهران بخاطر فوتبال پیش امید برادرم مونده بود ولی دیگه نه امید رفت تهران و نه کیان، خانوادم حتی شب تو حیاط بیمارستان بودن تا روز چهارشنبه ساعت چهار و نیم صبح که بهشون خبر کشته شدن منو دادن.
چند نفر از اعضای خانوادمو فرستادن دیواندره ولی پدرم،
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
مجله آزادی|خبرفوری|بندرعباس| مذاکرات
همسر کیان و امید موندن بیمارستان برای تحویل جنازه من. مامورای امنیتی شروع کردن به تهدید پدرم و بهش فشار آوردن که بیاد جلوی دوربین اعتراف اجباری کنه و بگه که یه آدم ضد دولتی منو کشته، اگه هم قبول نکنه جنازه منو تحویل نمیدن ضمنا جون بچه های دیگرش هم به خطر میفته! پدرم تو اون شرایط سخت چارهای جز قبول کردن نداشت. خواهر و برادرام که رفته بودن دیواندره از هیچی خبر نداشتن، شب که صدا و سیما اعتراف اجباری پدرمو پخش کرد، دم در خیلیا منتظر جنازه من بودن ولی با پخش فیلم بعضیا ناراحت شدن و رفتن. فرداش خانوادم بیخبر از همه جا رفتن بهشت محمدی، ساعت یک ظهر بود که جنازه من رسید اونجا، اونا ساعت دو به سمت آرامستان جدید رفتن که یه دفعه دیدن جنازه من رو دست مردم داره برده میشه به سمت قبر فوت شده های قدیم که سال ۱۳۷۲ به خاک سپرده شده بودن، شروع کردن به داد و بیداد که چرا جنازه رو اونجا میبرین ولی از هر طرف یکی میخواست جلوشونو بگیره که سکوت کنن، یکی دهنشونو میگرفت، یکی مشت میزد، یکی نیشگون میگرفت و میگفت هیچی نگین اینجا پر از ماموره!
پیکر بیجون من در سکوت کامل و بیصدا با حضور گسترده مامورای امنیتی مظلومانه به خاک سپرده شد…
روز بعد مراسم ختم تو مسجد برگزار شد ولی بازم مامورا همه جا حضور داشتن، ولی مشکل فقط اونا نبودن، مردم هم بخاطر مصاحبه اجباری پدرم دید بدی به خانواده ما پیدا کرده بودن، مثلا وقتی خواهرم داشت گریه میکرد یه نفر بهش گفت خجالت بکشین چطور روتون میشه برای فواد گریه کنین وقتی پدرتون اونو فروخته؟ یه نفر هم تو خونه به برادرم گفته بود، تازه اون موقع بود که خانوادم فهمیدن موضوع چیه. بخاطر همین تو مراسم روز سوم امید فیلم گرفت و به مردم گفت که شما نمیدونین چقدر پدرمو تو فشار گذاشتن و تهدید کردن که مصاحبه کنه پس ما رو قضاوت نکنین، تعدادی از مردم قبول کردن و دیدشون عوض شد. اونروز هم مامورای مزدور رژیم نذاشتن خانوادم سر مزارم بیان، تلفناشونو هم کنترل میکردن.
مامورا دایم به پدرم پیام میدادن که نرید سر خاک، یکی دو نفر هم دایم به بهانه تمیز کردن میومدن سر مزار من تا اینکه یه روز مادرم عصبانی شد و گفت دفعه دیگه بیایم سر مزار فواد شما اینجا باشین یا خودمو آتیش میزنم یا شما رو. به محض اینکه کسی میومد سر خاکم مامورا زنگ میزدن که چرا اومده! روی امید هم خیلی حساس شده بودن. تا اینکه دو روز قبل از مراسم چهلم دایم زنگ میزدن که حق ندارین برید سر مزار، پدرم دیگه نتونست خواهرا و برادرامو منصرف کنه و اونا برخلاف همه تهدیدا مصمم به رفتن به آرامستان بودن برای مراسم چهلم.
همون شب پدرمو بردن فرمانداری و بهش گفتن کسی سر خاک من حق نداره بره! پدرمم گفت بچه هام قبول نمیکنن نرن.
ساعت ۱۱ شب بود که پدر من و پدر جاویدنام محسن محمدی رو دوباره بردن فرمانداری. اونجا بهشون گفتن خانواده محمدی ساعت ۱۱ تا ۱ و خانواده من ساعت ا تا ۲ اجازه دارن سر مزار باشن!
پدرم بهشون گفت مامور نفرستین که خانواده هامون ناراحت نشن، بعدم اینکه خوب روز پنج شنبه هست و همه میان سر خاک، به ما ربطی نداره جوابگوی شما باشیم! مامورا گفتن شما زودتر برید و فقط خانواده درجه یک اجازه دارن اونجا باشن، خواهرا و برادرام هم تو اینستاگرام استوری گذاشتن که ما فردا داریم میریم سر مزار فواد. فرداش خانوادم ساعت ۱ رفتن آرامستان، تعداد زیادی از مردم هم اومده بودن و در حالیکه شعار میدادن اول رفتن سر مزار محسن و بعد اومدن سر خاک من.
پدرم شدیدا تحت کنترل بود و دایم بهش زنگ میزدن، اون میترسید برای کسی مشکلی پیش بیاد. همه بهش گفتن شما برو خونه ما میدونیم تحت فشار زیادی هستی، تا حالا فواد پسر شما بوده از این به بعد پسر ما و شهید ماست…
مردم با پای پیاده در حالیکه شعار میدادن به سمت شهر حرکت کردن، مزدورای سرکوبگر هم با تیراندازی هوایی و گلوله های ساچمه ای و گاز اشک آور بهشون حمله ور شدن.
تو خونه پدر و مادرم تا دو ماه دایم دعوا بود، همش خواهرا و برادرام به پدرم میگفتن حق نداشتی قبول کنی بری جلوی دوربین که باهات مصاحبه کنن.
مامورای رژیم چندین بار سنگ قبر منو شکوندن آخه خانوادم مینوشتن «شهید»، مامورا میگفتن ننویسین چون باز میشکنیم!
یه بار چندین نفر از سپاه رفتن خونمون، خانوادم بهشون گفتن باید قاتل فواد رو معرفی کنید، اونا گفتن «کومله» پسرتونو کشته !! در حالیکه من روبروی خانه معلم نزدیک سپاه بودم و از برجک سپاه روی خانه معلم بهم شلیک شده بود. یه دسته از مردم هم میگفتن از کنار بانک ملی به من تیراندازی شده. دوباره یه نفر داشت فیلم میگرفت که امید رفت سراغش و گفت فیلمو پاک کن، میخواین دوباره با پخش فیلم جلوی مردم ما رو شرمنده کنین؟ اگه پاک نکنی با من طرفی و اون فیلمو پاک کرد.👇
پیکر بیجون من در سکوت کامل و بیصدا با حضور گسترده مامورای امنیتی مظلومانه به خاک سپرده شد…
روز بعد مراسم ختم تو مسجد برگزار شد ولی بازم مامورا همه جا حضور داشتن، ولی مشکل فقط اونا نبودن، مردم هم بخاطر مصاحبه اجباری پدرم دید بدی به خانواده ما پیدا کرده بودن، مثلا وقتی خواهرم داشت گریه میکرد یه نفر بهش گفت خجالت بکشین چطور روتون میشه برای فواد گریه کنین وقتی پدرتون اونو فروخته؟ یه نفر هم تو خونه به برادرم گفته بود، تازه اون موقع بود که خانوادم فهمیدن موضوع چیه. بخاطر همین تو مراسم روز سوم امید فیلم گرفت و به مردم گفت که شما نمیدونین چقدر پدرمو تو فشار گذاشتن و تهدید کردن که مصاحبه کنه پس ما رو قضاوت نکنین، تعدادی از مردم قبول کردن و دیدشون عوض شد. اونروز هم مامورای مزدور رژیم نذاشتن خانوادم سر مزارم بیان، تلفناشونو هم کنترل میکردن.
مامورا دایم به پدرم پیام میدادن که نرید سر خاک، یکی دو نفر هم دایم به بهانه تمیز کردن میومدن سر مزار من تا اینکه یه روز مادرم عصبانی شد و گفت دفعه دیگه بیایم سر مزار فواد شما اینجا باشین یا خودمو آتیش میزنم یا شما رو. به محض اینکه کسی میومد سر خاکم مامورا زنگ میزدن که چرا اومده! روی امید هم خیلی حساس شده بودن. تا اینکه دو روز قبل از مراسم چهلم دایم زنگ میزدن که حق ندارین برید سر مزار، پدرم دیگه نتونست خواهرا و برادرامو منصرف کنه و اونا برخلاف همه تهدیدا مصمم به رفتن به آرامستان بودن برای مراسم چهلم.
همون شب پدرمو بردن فرمانداری و بهش گفتن کسی سر خاک من حق نداره بره! پدرمم گفت بچه هام قبول نمیکنن نرن.
ساعت ۱۱ شب بود که پدر من و پدر جاویدنام محسن محمدی رو دوباره بردن فرمانداری. اونجا بهشون گفتن خانواده محمدی ساعت ۱۱ تا ۱ و خانواده من ساعت ا تا ۲ اجازه دارن سر مزار باشن!
پدرم بهشون گفت مامور نفرستین که خانواده هامون ناراحت نشن، بعدم اینکه خوب روز پنج شنبه هست و همه میان سر خاک، به ما ربطی نداره جوابگوی شما باشیم! مامورا گفتن شما زودتر برید و فقط خانواده درجه یک اجازه دارن اونجا باشن، خواهرا و برادرام هم تو اینستاگرام استوری گذاشتن که ما فردا داریم میریم سر مزار فواد. فرداش خانوادم ساعت ۱ رفتن آرامستان، تعداد زیادی از مردم هم اومده بودن و در حالیکه شعار میدادن اول رفتن سر مزار محسن و بعد اومدن سر خاک من.
پدرم شدیدا تحت کنترل بود و دایم بهش زنگ میزدن، اون میترسید برای کسی مشکلی پیش بیاد. همه بهش گفتن شما برو خونه ما میدونیم تحت فشار زیادی هستی، تا حالا فواد پسر شما بوده از این به بعد پسر ما و شهید ماست…
مردم با پای پیاده در حالیکه شعار میدادن به سمت شهر حرکت کردن، مزدورای سرکوبگر هم با تیراندازی هوایی و گلوله های ساچمه ای و گاز اشک آور بهشون حمله ور شدن.
تو خونه پدر و مادرم تا دو ماه دایم دعوا بود، همش خواهرا و برادرام به پدرم میگفتن حق نداشتی قبول کنی بری جلوی دوربین که باهات مصاحبه کنن.
مامورای رژیم چندین بار سنگ قبر منو شکوندن آخه خانوادم مینوشتن «شهید»، مامورا میگفتن ننویسین چون باز میشکنیم!
یه بار چندین نفر از سپاه رفتن خونمون، خانوادم بهشون گفتن باید قاتل فواد رو معرفی کنید، اونا گفتن «کومله» پسرتونو کشته !! در حالیکه من روبروی خانه معلم نزدیک سپاه بودم و از برجک سپاه روی خانه معلم بهم شلیک شده بود. یه دسته از مردم هم میگفتن از کنار بانک ملی به من تیراندازی شده. دوباره یه نفر داشت فیلم میگرفت که امید رفت سراغش و گفت فیلمو پاک کن، میخواین دوباره با پخش فیلم جلوی مردم ما رو شرمنده کنین؟ اگه پاک نکنی با من طرفی و اون فیلمو پاک کرد.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
مجله آزادی|خبرفوری|بندرعباس| مذاکرات
همسر کیان و امید موندن بیمارستان برای تحویل جنازه من. مامورای امنیتی شروع کردن به تهدید پدرم و بهش فشار آوردن که بیاد جلوی دوربین اعتراف اجباری کنه و بگه که یه آدم ضد دولتی منو کشته، اگه هم قبول نکنه جنازه منو تحویل نمیدن ضمنا جون بچه های دیگرش هم به خطر میفته!…
یه دسته از مردمم میگفتن «محمد ملا ویسه» بمن تیراندازی کرده و من وقتی روی دستاشون بودم و به بیمارستان میبردنم اینو گفتم، ولی تو بیمارستان مامورا مهلت ندادن تا خانوادم اینو از خودم بپرسن که راست بود یا نه.
دقیقا دو ماه بعد از روزی که بمن شلیک شده بود یعنی روز ۲۸ آبان، مردم مبارز دیواندره دوباره به پا خاستن و سرکوبگرای رژیم دو نفر دیگه رو با وحشیانه کشتن…
در اولین سالگرد تولدم دوباره مامورای امنیتی به خانوادم گیر دادن که حق ندارن
برن سر خاکم، ولی اونا توجهی نکردن و رفتن. مزدورا برای کنترل خانوادم دوربین سر مزارم نصب کردن.
دو ماه که از کشته شدن من گذشت برادرم امید رفت توی مغازهام شروع به کار کرد ولی روی برگه ها نوشت لباس نظامی پذیرفته نمیشه! مامورای امنیتی دست از سرش برنداشتن و به جرم همکاری با کومله براش پرونده سازی کردن و برای شرکت تو اعتراضات و رفتن بر سر مزار مهسا ژینا امینی محکومش کردن، در حالیکه تو مراسمی که برای مهسا برگزار شده بود خیلی از خانواده های دادخواه حضور داشتن و پدر و زن برادرمم اونجا بودن. خانوادم به مامورا گفتن شما از یه طرف میگین امید با کومله در ارتباطه و از طرف دیگه میگین کومله فواد رو کشته! آخه کدوم حرفتونو باور کنیم؟!
همه اعضای خانوادم دایم زیر ذره بین بودن و تلفناشون کنترل میشد. اونا بعد از کشته شدن من خیلی از جانب رژیم تحت فشار بودن، حتی یه سری از مردم هم اذیتشون میکردن و میگفتن پسرتونو فروختین بعد دوباره میگفتن رژیم کشتتش! خانوادم آسیب زیادی دیدن، خواهرم که سابقه بیماری ام اس داشت بعد از کشته شدن من بیماریش خیلی پیشرفت کرد، بیشترین صدمه جسمی به اون وارد شد طوریکه خونه نشین شد. بعد از دستگیری امید دوباره دچار حمله عصبی شد و دیگه کاملا بیماری از پا درش آورد و خونه و زندگیشو ول کرد و رفت خونه پدر و مادرم و الان با اونا و امید زندگی میکنه. پدر داغدارم که سنی ازش گذشته و هنوز مستاجره با سختی زندگی رو میگذرونه، مادرم از یه طرف غم جانکاه منو داره و از طرف دیگه خواهرم با اون شرایط بیماریش رو دستشه و باید ازش نگهداری کنه، حسابی داغون شده. امید که کار و زندگی خودشو ول کرد که به مغازه من برسه ولی بعد پسرم کیان اومد که روی مغازهام کار کنه و امید بیکار شده، کاروان هم خیلی عصبیه و آروم و قرار نداره، کلا خانوادم بعد از رفتن من از هم پاشیدن…
هموطن، من همیشه دست خیر داشتم و تا جایی که میتونستم به مردم کمک میکردم، تو مراسم ختمم بعضیا میومدن که خانوادم نمیشناختنشون، اونا بهشون میگفتن که من قبلا به دادشون رسیدم و بهشون کمک کردم…
رژیم جنایتکار به جرم ناکرده منو به قتل رسوند و هیچکس هم گردن نگرفت، نذار خونم به هدر بره، به مبارزه علیه جنایتکارا ادامه بده، ما پیروز میشیم شک نکن! روزی که آزادی رو جشن گرفتی به یاد منم باش…💔
#علیه_فراموشی
دقیقا دو ماه بعد از روزی که بمن شلیک شده بود یعنی روز ۲۸ آبان، مردم مبارز دیواندره دوباره به پا خاستن و سرکوبگرای رژیم دو نفر دیگه رو با وحشیانه کشتن…
در اولین سالگرد تولدم دوباره مامورای امنیتی به خانوادم گیر دادن که حق ندارن
برن سر خاکم، ولی اونا توجهی نکردن و رفتن. مزدورا برای کنترل خانوادم دوربین سر مزارم نصب کردن.
دو ماه که از کشته شدن من گذشت برادرم امید رفت توی مغازهام شروع به کار کرد ولی روی برگه ها نوشت لباس نظامی پذیرفته نمیشه! مامورای امنیتی دست از سرش برنداشتن و به جرم همکاری با کومله براش پرونده سازی کردن و برای شرکت تو اعتراضات و رفتن بر سر مزار مهسا ژینا امینی محکومش کردن، در حالیکه تو مراسمی که برای مهسا برگزار شده بود خیلی از خانواده های دادخواه حضور داشتن و پدر و زن برادرمم اونجا بودن. خانوادم به مامورا گفتن شما از یه طرف میگین امید با کومله در ارتباطه و از طرف دیگه میگین کومله فواد رو کشته! آخه کدوم حرفتونو باور کنیم؟!
همه اعضای خانوادم دایم زیر ذره بین بودن و تلفناشون کنترل میشد. اونا بعد از کشته شدن من خیلی از جانب رژیم تحت فشار بودن، حتی یه سری از مردم هم اذیتشون میکردن و میگفتن پسرتونو فروختین بعد دوباره میگفتن رژیم کشتتش! خانوادم آسیب زیادی دیدن، خواهرم که سابقه بیماری ام اس داشت بعد از کشته شدن من بیماریش خیلی پیشرفت کرد، بیشترین صدمه جسمی به اون وارد شد طوریکه خونه نشین شد. بعد از دستگیری امید دوباره دچار حمله عصبی شد و دیگه کاملا بیماری از پا درش آورد و خونه و زندگیشو ول کرد و رفت خونه پدر و مادرم و الان با اونا و امید زندگی میکنه. پدر داغدارم که سنی ازش گذشته و هنوز مستاجره با سختی زندگی رو میگذرونه، مادرم از یه طرف غم جانکاه منو داره و از طرف دیگه خواهرم با اون شرایط بیماریش رو دستشه و باید ازش نگهداری کنه، حسابی داغون شده. امید که کار و زندگی خودشو ول کرد که به مغازه من برسه ولی بعد پسرم کیان اومد که روی مغازهام کار کنه و امید بیکار شده، کاروان هم خیلی عصبیه و آروم و قرار نداره، کلا خانوادم بعد از رفتن من از هم پاشیدن…
هموطن، من همیشه دست خیر داشتم و تا جایی که میتونستم به مردم کمک میکردم، تو مراسم ختمم بعضیا میومدن که خانوادم نمیشناختنشون، اونا بهشون میگفتن که من قبلا به دادشون رسیدم و بهشون کمک کردم…
رژیم جنایتکار به جرم ناکرده منو به قتل رسوند و هیچکس هم گردن نگرفت، نذار خونم به هدر بره، به مبارزه علیه جنایتکارا ادامه بده، ما پیروز میشیم شک نکن! روزی که آزادی رو جشن گرفتی به یاد منم باش…💔
#علیه_فراموشی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
فایننشیال تایمز
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
️در دل سواحل جنوبی ایران، غار آبی بنود یکی از جاذبههای طبیعی کمنظیر منطقه است. این غار در میان صخرههای ساحلی شکل گرفته و با ورود نور خورشید به داخل آن، جلوهای خیرهکننده از رنگ و نور پدید میآید.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
+میگه بازجو اومد ازم اعتراف بگیره خودکار رو کرد تو بینیام و زد زیر خودکار و زمانی که بههوش اومدم بهم گفت چرا سرتو میزنی به دیوار؟
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
این لایحه قانونی وزیر خارجه را موظف میکند ظرف حداکثر ۹۰ روز ۲۹ سازمان شبهنظامی وابسته به سپاه پاسداران را در لیست سازمانهای تروریستی خارجی قرار دهد.
سازمانهای بدر، فاطمیون، زینبیون، حشدالشعبی، حزبالله نجبا، کتائب امام علی، کتائب جند الامام، کتائب سیدالشهدا، سرایا الجهاد، انصارالله و. . . در این شمار است.
لایحه قانونی وزیر خارجه را موظف میکند که علاوه بر دستجات فوق هر نهاد وابسته یا تحت کنترل
سپاه پاسداران را بهعنوان سازمان تروریستی خارجی نامگذاری کند.
لایحه قانونی مقرر میکند که رئیسجمهور ظرف حداکثر ۶۰ روز، مشخص کند که آیا تحریمهای فوق علیه هر یک از سازمانها و اشخاص فوق یا هر سازمان مرتبط با سپاه پاسداران انجام میشود یا نه؟
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from کانون حقوق بشر ایران
رد اعاده دادرسی زندانی سیاسی مهدی حسنی توسط دادگاه انقلاب
دو زندانی سیاسی مهدی حسنی و بهروز احسانی اسلاملو در اواخر شهریور ۱۴۰۳، توسط شعبه ۲۶دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی ایمان افشاری به اعدام محکوم شده و روز ۱۸ دی حکم اعدام این دو زندانی بدون طی مراحل دادگاه تجدیدنظر توسط دیوان عالی کشور به تایید رسید
کانون حقوق بشر ایران، سهشنبه ۲اردیبهشتماه ۱۴۰۴ – اعاده دادرسی زندانی سیاسی مهدی حسنی توسط دادگاه انقلاب رد شد. شامگاه سه شنبه دوم اردیبهشت ۱۴۰۴، عادل احمدیان وکیل دادگستری در پیج خود در شبکه ایکس خبر از رد اعاده دادرسی زندانی سیاسی محکوم به اعدام مهدی حسنی داد.
وی در پیج خود نوشت:
«رای بار دوم اعاده دادرسی مهدی حسنی ( محکوم به اعدام بابت اتهام بغی ) در شعبه ۲۹ د.ع.ک بدون مطالبه پرونده از شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب رد شد. این در حالی است که در هیچ یک از مراجع قضایی با درخواست مطالعه پرونده توسط این جانب موافقت نشد.»
ادامه خبر
@iranhrs98
📩 @MaryamHashemai
📩 @hessam_92
https://iranhrs.org/
دو زندانی سیاسی مهدی حسنی و بهروز احسانی اسلاملو در اواخر شهریور ۱۴۰۳، توسط شعبه ۲۶دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی ایمان افشاری به اعدام محکوم شده و روز ۱۸ دی حکم اعدام این دو زندانی بدون طی مراحل دادگاه تجدیدنظر توسط دیوان عالی کشور به تایید رسید
کانون حقوق بشر ایران، سهشنبه ۲اردیبهشتماه ۱۴۰۴ – اعاده دادرسی زندانی سیاسی مهدی حسنی توسط دادگاه انقلاب رد شد. شامگاه سه شنبه دوم اردیبهشت ۱۴۰۴، عادل احمدیان وکیل دادگستری در پیج خود در شبکه ایکس خبر از رد اعاده دادرسی زندانی سیاسی محکوم به اعدام مهدی حسنی داد.
وی در پیج خود نوشت:
«رای بار دوم اعاده دادرسی مهدی حسنی ( محکوم به اعدام بابت اتهام بغی ) در شعبه ۲۹ د.ع.ک بدون مطالبه پرونده از شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب رد شد. این در حالی است که در هیچ یک از مراجع قضایی با درخواست مطالعه پرونده توسط این جانب موافقت نشد.»
ادامه خبر
@iranhrs98
📩 @MaryamHashemai
📩 @hessam_92
https://iranhrs.org/
کانون حقوق بشر ایران
رد اعاده دادرسی زندانی سیاسی مهدی حسنی توسط دادگاه انقلاب - کانون حقوق بشر ایران
کانون حقوق بشر ایران، سهشنبه ۲اردیبهشتماه ۱۴۰۴ – اعاده دادرسی زندانی سیاسی مهدی حسنی توسط دادگاه انقلاب رد شد. شامگاه سه شنبه دوم اردیبهشت