Forwarded from هشتگ؛ عطیه کشاورز!
✍️آقای نادر ابراهیمی جایتان خالیست!
اولینباری که کتابی دست گرفتم که روی آن نوشته شده بود «نادر ابراهیمی» شما دیگر روی زمین نفس نمیکشیدید! من اما لابهلای کلماتی که امضای شما را داشت غوطهخوردم و عاشق کلمه به کلمهی توصیفات و لحظه به لحظهی اتمسفر قصههایتان شدم.
روز اول، من همراه گیلهمرد سفر کردم به ساوالان و پابهپای دلبریاش برای عسل و رندیاش در برابر مرد آذری همقصهی یک عاشقانهی آرام شدم. بعد همراه خانوادهی کوچکشان بار و بندیل بستم و اینبار از وطن شنیدم و همراه عاشقانهای شدم که زن داشت، وطن داشت و برای روزمرهنشدن عشق نیز برنامه ریخته بود.
وسط سرک کشیدم بین چهلنامهی کوتاه شما برای همسرتان بود که تازه فهمیدم چهقدر تعریفم از عشق شبیه همان نسخهپیچیهای شماست و فهمیدم اگر از من بپرسند نویسندهی موردعلاقهات کیست؟ میتوانم بیتردید نام شما را بگویم.
همین شد که دلم رفت و بار دیگر گشتم در شهری که دوستش داشتم، شهری که سیاهی و سفیدیاش به سبک قلم شما بود و میتوانستم خودم را بسپارم به دست موجهایش و غرق شوم در عاشقانهای که اینبار آرام نبود. راستش آن وقت به این فکر کردم که چهقدر دلم میخواهد حتی لیست خرید شما را هم بخوانم!
اینروزها نادر ابراهیمی به لطیف نوشتنش معروف است اما برای من شما ترکیبی از جسارت و لطافت بودید! قشنگ نیست که آدم بتواند دستهکم لابهلای نوشتههایش خودش باشد؟ که دلش ضعف برود برای ایران و از خوندلها خوردنش بگوید؟ بعد وقت عاشقانه گفتن تا ته عشق را همراه عقل بدود؟ و حتی بتواند از ابنمشغله و ابومشاغل شدنش بیهراس از قضاوتها حرف بزند؟
من تمام نوشتههایتان را نخواندهام! اما تک به تک کتابها را، حتی آنهایی که در کتابخانهام نگه داشتم برای روز مبادا، به وقت خریدنشان با ذوق در آغوش کشیدم و آرزو کردم در دنیای نوشتن کمی شبیه شما شوم!
اینها را همین امروز بیویرایش و بیپیرایش نوشتم؛ همین امروزی که سالروز رفتن شماست!
رفتنی که نامش هجرت است. وگرنه شما در خطوط قصههایتان ماندهاید. در تمام جملاتی که از وطن گفتید. در آتشهای بدون دود، بر جادههای آبی سرخ، حتی در دیدارهایی که ناتمام ماند.
به خیالم جسورانه زیستن غبطهبرانگیز است و شما چهقدر جسارت را زیبا نوشتهاید! مرد عاشقانههای پرحرف، روحتان قرین آرامش!
#عطیه_کشاورز
@atieh_keshavarz
اولینباری که کتابی دست گرفتم که روی آن نوشته شده بود «نادر ابراهیمی» شما دیگر روی زمین نفس نمیکشیدید! من اما لابهلای کلماتی که امضای شما را داشت غوطهخوردم و عاشق کلمه به کلمهی توصیفات و لحظه به لحظهی اتمسفر قصههایتان شدم.
روز اول، من همراه گیلهمرد سفر کردم به ساوالان و پابهپای دلبریاش برای عسل و رندیاش در برابر مرد آذری همقصهی یک عاشقانهی آرام شدم. بعد همراه خانوادهی کوچکشان بار و بندیل بستم و اینبار از وطن شنیدم و همراه عاشقانهای شدم که زن داشت، وطن داشت و برای روزمرهنشدن عشق نیز برنامه ریخته بود.
وسط سرک کشیدم بین چهلنامهی کوتاه شما برای همسرتان بود که تازه فهمیدم چهقدر تعریفم از عشق شبیه همان نسخهپیچیهای شماست و فهمیدم اگر از من بپرسند نویسندهی موردعلاقهات کیست؟ میتوانم بیتردید نام شما را بگویم.
همین شد که دلم رفت و بار دیگر گشتم در شهری که دوستش داشتم، شهری که سیاهی و سفیدیاش به سبک قلم شما بود و میتوانستم خودم را بسپارم به دست موجهایش و غرق شوم در عاشقانهای که اینبار آرام نبود. راستش آن وقت به این فکر کردم که چهقدر دلم میخواهد حتی لیست خرید شما را هم بخوانم!
اینروزها نادر ابراهیمی به لطیف نوشتنش معروف است اما برای من شما ترکیبی از جسارت و لطافت بودید! قشنگ نیست که آدم بتواند دستهکم لابهلای نوشتههایش خودش باشد؟ که دلش ضعف برود برای ایران و از خوندلها خوردنش بگوید؟ بعد وقت عاشقانه گفتن تا ته عشق را همراه عقل بدود؟ و حتی بتواند از ابنمشغله و ابومشاغل شدنش بیهراس از قضاوتها حرف بزند؟
من تمام نوشتههایتان را نخواندهام! اما تک به تک کتابها را، حتی آنهایی که در کتابخانهام نگه داشتم برای روز مبادا، به وقت خریدنشان با ذوق در آغوش کشیدم و آرزو کردم در دنیای نوشتن کمی شبیه شما شوم!
اینها را همین امروز بیویرایش و بیپیرایش نوشتم؛ همین امروزی که سالروز رفتن شماست!
رفتنی که نامش هجرت است. وگرنه شما در خطوط قصههایتان ماندهاید. در تمام جملاتی که از وطن گفتید. در آتشهای بدون دود، بر جادههای آبی سرخ، حتی در دیدارهایی که ناتمام ماند.
به خیالم جسورانه زیستن غبطهبرانگیز است و شما چهقدر جسارت را زیبا نوشتهاید! مرد عاشقانههای پرحرف، روحتان قرین آرامش!
#عطیه_کشاورز
@atieh_keshavarz
🍃 اتاقک فیروزه ای🍃
✍️آقای نادر ابراهیمی جایتان خالیست! اولینباری که کتابی دست گرفتم که روی آن نوشته شده بود «نادر ابراهیمی» شما دیگر روی زمین نفس نمیکشیدید! من اما لابهلای کلماتی که امضای شما را داشت غوطهخوردم و عاشق کلمه به کلمهی توصیفات و لحظه به لحظهی اتمسفر قصههایتان…
چونکه نادر ابراهیمی در چنین روزی رخت سفر بست!
محض ریا، برای نماز اومدیم مسجد، حاجآقا در راستای توصیههای متناسب با روز ازدواج دارن میگن:
اگه مرد پولدار بود نفسشم بگیرین 😂 ولی اگه دستش تنگ بود مدارا کنین
شیوهی نصیحت عجیبی داره بزرگوار!
#روزمرگی
@atiehkeshavarz
اگه مرد پولدار بود نفسشم بگیرین 😂 ولی اگه دستش تنگ بود مدارا کنین
شیوهی نصیحت عجیبی داره بزرگوار!
#روزمرگی
@atiehkeshavarz
من تا حالا خیلی بلیت کنسرت نگرفتم، ولی کم هم نگرفتم؛ به استناد تجربه، ویژگی جالب و متفاوت عکس جایگاه کنسرت رضا یزدانی میدونین چیه؟ پر از صندلیهاییه که تکی تکی رزرو شدن!
@atiehkeshavarz
@atiehkeshavarz
دلم میخواد این جملههارو بذارم جلوی چشمم و هی از روشون بخونم!
نه فقط راجع به این موضوعا، راجع به خیلی چیزها و خیلی از عملکردهام!
بلکه کمکم سرمشق و مشقمو درست کنم!
احتمالا گویندهی این جملات نمیدونسته چهقدر بهموقع و چهقدر لازم این تذکر رو بهم داده؛ ولی من میدونستم وقتی نوشتم درسته، تذکر مهمی بود، سعیمو میکنم چهقدر گستردهتر از موضوع بحثمون به این تذکر ساده اما فراموششده فکر میکنم...
@atiehkeshavarz
نه فقط راجع به این موضوعا، راجع به خیلی چیزها و خیلی از عملکردهام!
بلکه کمکم سرمشق و مشقمو درست کنم!
احتمالا گویندهی این جملات نمیدونسته چهقدر بهموقع و چهقدر لازم این تذکر رو بهم داده؛ ولی من میدونستم وقتی نوشتم درسته، تذکر مهمی بود، سعیمو میکنم چهقدر گستردهتر از موضوع بحثمون به این تذکر ساده اما فراموششده فکر میکنم...
@atiehkeshavarz
اون میم رو یادتونه پسر بچهه داشت واکسن میزد کلی جیغ و داد میکرد و نفر پشتیش داشت از دیدنش سکته میکرد؟
نفر قبلیم از ترس غش کرد!
#روزمرگی
@atiehkeshavarz
نفر قبلیم از ترس غش کرد!
#روزمرگی
@atiehkeshavarz
این چندوقت برای کتابهای زیادی معرفی کتاب نوشتم ولی اجازه بدین برای کتابی که نه تنها از خوندن و خریدنش پشیمونم که حتی نمیدونستم باید لاشهش رو کجا معدوم کنم، دیگه نخوام معرفی جذاب بنویسم!
@atiehkeshavarz
@atiehkeshavarz
#سهراب_سپهری میگه:
[کجاست جای رسیدن
و پهن کردن یک فرش
و بیخیال نشستن... ]
و سوال منم همینه آقای سپهری! منم همینطور!
@atiehkeshavarz
[کجاست جای رسیدن
و پهن کردن یک فرش
و بیخیال نشستن... ]
و سوال منم همینه آقای سپهری! منم همینطور!
@atiehkeshavarz
دختربچهها توانایی عجیبی برای تزریق لطافت به جهان دارن! حتی با مدل بازی کردنشون با یه عروسک ساده!
@atiehkeshavarz
@atiehkeshavarz
میدونم شاید خجالتآور باشه که کنت مونت کریستو رو نخوندم ولی اینروزا دیدن سریال قطب شمال رو واقعا دوست دارم! حس میکنم با نوجونی و مشخصا ۱۵،۱۶ سالگیم نشستیم یه فیلم شبیه همون رمان عشق و عاشقیای اون موقع رو میبینیم!!!
#روزمرگی
پ.ن: خوشحالم همسنوسالام تو اینستا هم دارن همینو میگن!
@atiehkeshavarz
#روزمرگی
پ.ن: خوشحالم همسنوسالام تو اینستا هم دارن همینو میگن!
@atiehkeshavarz
شب میآید، بیصدا، بیهیچ.
آنجا میمانم، به جستجوی شوقی، لذتی،
و بیهوده و شگفتزده میبینم
باید تاب آورم رنجم را،
مانند اندکی آفتاب در آب سرد.
#پل_الوار
@atiehkeshavarz
آنجا میمانم، به جستجوی شوقی، لذتی،
و بیهوده و شگفتزده میبینم
باید تاب آورم رنجم را،
مانند اندکی آفتاب در آب سرد.
#پل_الوار
@atiehkeshavarz
حرفهایی را قاب میگیریم
حرفهایی را گوشهی گالریها همراه خود حمل میکنیم
و حرفهایی نگفته را چنان فیلمهای پایانباز، شبیه سکانسهای تمام نشده، با حالی شبیه کلماتی که هیچگاه رنگ قلم ندیدهاند در موسیقیهایمان پنهان میکنیم
حرفهایی که نه رکود رنگشان را برده و نه گفتن بختشان را آزموده...
و این گوشهای از پاورقی انسان هزارهی سوم است...
#عطیه_کشاورز
@atiehkeshavarz
حرفهایی را گوشهی گالریها همراه خود حمل میکنیم
و حرفهایی نگفته را چنان فیلمهای پایانباز، شبیه سکانسهای تمام نشده، با حالی شبیه کلماتی که هیچگاه رنگ قلم ندیدهاند در موسیقیهایمان پنهان میکنیم
حرفهایی که نه رکود رنگشان را برده و نه گفتن بختشان را آزموده...
و این گوشهای از پاورقی انسان هزارهی سوم است...
#عطیه_کشاورز
@atiehkeshavarz