خبرگزاری اسونیا
6.77K subscribers
34.1K photos
2.92K videos
84 files
18.8K links
🌐ارسال سوژه، تبلیغات و آگهی: @asuniya1
.
🌐وبسایت: www.asuniya.ir
.
🌐صفحه اینستاگرام👇
https://www.instagram.com/asuniya1
.
🌐مدیر کانال : @mortezaaskari1
.
🔑دارای مجوز سامانه جامع رسانه کشور
1-1-716827-61-4-1
Download Telegram
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

میگویند در اوایل انقلاب فرانسه، سه نفر محكوم به اعدام با گیوتین شدند، آنها عبارت بودند از روحانی ، وکیل دادگستری و فیزیک دان.

در هنگامه ی اعدام ، #روحانی پیش قدم شد ، سرش را زیر گیوتین گذاشتند و از او سؤال شد : حرف آخرت چیه ؟ گفت : خدا...خدا...خدا... او مرا نجات خواهد داد، وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند ، نزدیک گردن او متوقف شد.
مردم تعجب کردند، و فریاد زدند: آزادش کنید! خدا حرفش را زده! و به این ترتیب نجات یافت.

نوبت به #وکیل دادگستری رسید ، از او سؤال شد: آخرین حرفی که می خواهی بگی چیست؟ گفت : من مثل روحانی خدا را نمی شناسم ولی درباره عدالت را بیشتر می دانم.
عدالت...عدالت ...عدالت... گیوتین پایین رفت، اما نزدیک گردنش ایستاد، مردم متعجب ، گفتند: آزادش کنید ، عدالت حرف خودش را زده! وکیل هم آزاد شد.

آخر کار نوبت #فیزیکدان رسید ، سؤال شد ، آخرین حرفت را بزن، گفت : من نه روحانیم که خدا را بشناسم و نه وکیلم که عدالت را بدانم ، اما من می دانم که روی طناب گیوتین گره ای است که مانع پایین آمدن تیغه می شود ... با نگاه دریافتند و گره را باز کردند، تیغ بران برگردن فیزیکدان فرود آمده و آنرا از تن جدا کرد.

گفته اند لازم است گاهی دهانت را بسته نگاه داری، هر چند حقیقت را بدانی !

چه فرجام تلخی دارند آنان که به «گره ها» اشاره میکنند!

❤️⃝⃡🇮🇷 رسانه‌مردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

سلطان عبدالحمید میرزا فرمانفرما (ناصرالدوله) هنگام تصدی ایالت #کرمان چندین سفر به بلوچستان می رود و در یکی از این مسافرت ها چند تن از سرداران بلوچ از جمله سردار حسین خان را دستگیر و با غل و زنجیر روانه کرمان می‌کند.

پسر خردسال سردار حسین خان نیز با پدر زندانی و در زیر یک غل بودند. چند روز بعد فرزند سردار حسین خان در زندان به دیفتری مبتلا می‌شود.

سردار بلوچ هر چه التماس و زاری می‌کند که فرزند بیمار او را از زندان آزاد کنند تا شاید بهبود یابد ولی ترتیب اثر نمی‌دهند.

سردار حسین خان به افضل الملک، ندیم فرمانفرما نیز متوسل می شود. افضل الملک نزد فرمانفرما می رود و وساطت می کند، اما باز هم نتیجه‌ای نمی‌بخشد.

سردار حسین خان حاضر می‌شود پانصد تومان از تجار کرمان قرض کرده و به فرمانفرما بدهد تا کودک #بیمار او را آزاد کند و افضل الملک این پیشنهاد را به فرمانفرما منعکس می‌کند، اما باز هم فرمانفرما نمی‌پذیرد.

افضل الملک به فرمانفرما می گوید: «قربان آخر خدایی هست، پیغمبری هست. ستم است که پسری در کنار پدر در رندان بمیرد. اگر پدر گناهکار است، پسر که گناهی ندارد.»

فرمانفرما پاسخ می دهد: «در مورد این مرد چیزی نگو که فرمانفرمای کرمان، نظم مملکت خود را به پانصد تومان رشوه سردار حسین خان نمی‌فروشد.»

همان روز پسر خردسال سردار حسین خان در زندان در برابر چشمان اشکبار پدر جان می‌سپارد.

دو سه روز پس از این ماجرا، یکی از پسرهای #فرمانفرما به دیفتری دچار می‌شود.
هر چه پزشکان برای مداوای او تلاش می‌کنند اثری نمی‌بخشد.

به دستور فرمانفرما پانصد گوسفند در آن روزها پی در پی قربانی می‌کنند و به فقرا می‌بخشند اما نتیجه‌ای نمی‌دهد و فرزند فرمانفرما جان می‌دهد.

فرمانفرما در ایام عزای پسر خود، در نهایت اندوه بسر می‌برد.
در همین ایام روزی افضل الملک وارد اتاق فرمانفرما می‌شود. فرمانفرما به حالی پریشان به گریه افتاده و به صدایی بلند می‌گوید:

«افضل الملک! باور کن که نه خدایی هست و نه پیغمبری! والّا اگر من قابل ترحم نبودم و دعای من موثر نبوده، لااقل به دعای فقرا و نذر و اطعام پانصد گوسفند می‌بایست فرزند من نجات می‌یافت.»

افضل الملک در حالی که فرمانفرما را دلداری می‌دهد می‌گوید:

«قربان این فرمایش را نفرمایید، چرا که هم خدایی هست و هم پیغمبری، اما می‌دانید که فرمانفرمای جهان نیز نظم مملکت خود را به پانصد گوسفند رشوه فرمانفرما ناصرالدوله نمی‌فروشد!»

❤️⃝⃡🇮🇷 رسانه‌مردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

پس از ۱۱ سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند.
آن دو #عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند.

فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد.

مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد!!

پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آنرا خورد. او دچار #مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد.

مادرش سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن کودک جان سپرد. #مادر بهت زده شد و بسیار از اینکه با شوهرش مواجه شود وحشت داشت.

وقتی شوهر پریشان حال به بیمارستان آمد و دید که فرزندش از دنیا رفته رو به همسرش کرد و فقط سه کلمه بزبان آورد.
فکر میکنید آن سه کلمه چه بودند؟
شوهر فقط گفت: “عزیزم دوستت دارم!”

عکس العمل کاملاً غیر منتظره شوهر یک رفتار فراکُنشی بود.
کودک مرده بود و برگشتنش به زندگی محال.

هیچ نکته ای برای خطا کار دانستن مادر وجود نداشت.
بعلاوه اگر او وقت میگذاشت و خودش بطری را سرجایش قرار می داد، آن اتفاق نمی افتاد.

هیچ دلیلی برای مقصر دانستن وجود ندارد. مادر نیز تنها فرزندش را از دست داده و تنها چیزی که در آن لحظه نیاز داشت دلداری و همدردی از طرف شوهرش بود.
و آن همان چیزی بود که شوهرش به وی داد.

گاهی اوقات ما وقتمان را برای یافتن مقصر و مسئول یک اتفاق صرف می کنیم، چه در روابط، چه محل کار یا افرادی که می شناسیم... و فراموش می کنیم کمی ملایمت و تعادل برای حمایت از روابط انسانی باید داشته باشیم.

در نهایت، آیا نباید #بخشیدن کسی که دوستش داریم آسان ترین کار ممکن در دنیا باشد؟ داشته هایتان را گرامی بدارید. غم ها، دردها و رنجهایتان را با نبخشیدن دوچندان نکنید.

حسادت ها، رشک ها و بی میلی ها برای بخشیدن دیگران، و همچنین خودخواهی و ترس را از خود دور کنید و خواهید دید که مشکلات آنچنان هم که شما می پندارید حاد نیستند.

❤️⃝⃡🇮🇷 رسانه‌مردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

يك زمان ديسك كمر داشتم، وضع مالی ام خوب نبود و با اتوبوس به تهران می رفتم چون دانشجوي #تهران بودم.
يک شب در اتوبوس حدود ساعت دو يا سه نيمه شب بود كه درد كمرم از حد گذشت، هركار كردم، هر چه اين دست و اون دست كردم، مسكن خوردم، فايده نداشت، تنها آرزوم اين بود كه بتونم دراز بكشم تا كمرم آروم بشه، اون شب تمام مسافرای اتوبوس شيراز-تهران مرد بودند، فقط من و يه خانم ديگه پيش هم بوديم و صندلي خالی هم نبود.

اول فكر كردم كف راهرو اتوبوس دراز بكشم! ذهنم گفت زشته!
دوباره وسوسه شدم كف اتوبوس دراز بكشم، دوياره گفتم جلوی اينهمه مرد زشته!
اما اونقدر وضع درد كمرم سخت شد كه گفتم :
" به دَرَك ! مي خوام آبرو نباشه! حالا آبروداري مشكل منو حل ميكنه؟ "

با اين فكر به خودم گفتم: "سلامتي از آبرو مهمتره"

با اين #هنجار_شكني ناگهاني رفتم كف اتوبوس دراز كشيدم!

تا صبح كف اتوبوس بودم و اصلا اهميتي به حرف مردم ندادم، وقتي اتوبوس واسه نماز صبح نگه داشت، انگار اصلاً از درد ديشب خبري نبود،
بعدها كه تخصص ام آي اس رو مي خوندم به چيز عجيبي رسيدم:
آنچه باعث تسكين درد كمرم شده بود، نه اثر مسكن بود و نه اثر دراز كشيدن، بلكه در اثر تخليه ی يكباره ی مسيرهاي عصب نخاع از اطلاعات فاسدی بود كه به نام " آبرو " كدگذاری شده بود.
و اين #اطلاعات_فاسد تمام مسير انتقال پيام در فاصله مهره هاي سوم تا ششم كمرم را درگير كرده بود.

حالا می بينم تعداد زيادي از مردم خصوصاً زنان خيلي از اطلاعات فاسد را نگه داشته اند و از #ترس آبرو حتي به مشاور هم نمي گويند!
خدا می داند چه دردهايی در بدنشان به خاطر وجود اطلاعات فاسد، زندگيشان را تباه كرده است.

بياييد آنقدر عبارت " سلامتي از آبرو مهمتر است " را تكرار كنيم كه با يك هنجارشكني جمعي، فرهنگ پوسيده ی آبروداری را بازسازی كنيم.

كائنات سپاسگزار كسانی است كه از هر فرصتی براي ايجاد سلامت و ثروت از راه بازسازي اطلاعات مغزي حداكثر استفاده را به عمل می آورند
پاداش كائنات سلامت، ثروت و شادی است

🖍دكتر فاطمه محمدی

❤️⃝⃡🇮🇷 رسانه‌مردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

روزی حاکمی از وزیرش پرسید چه چیزی است که از همه چیزها بدتر و نجس تر است؟
وزیر در جواب ماند و نتوانست چیزی بگوید. از حاکم مهلت خواست و از شهر بیرون رفت تا در بیابان به چوپانی رسید که گوسفندانش را میچرانید.
سلام کرد و جواب گرفت.

به #چوپان گفت من وزیر حاکم هستم و امروز حاکم از من سوالی پرسید و نتوانستم جواب دهم.
این بود که راه خارج از شهر را گرفتم.
اکنون این سوال را از تو میپرسم و اگر جواب صحیح دادی تو را از مال دنیا بی نیاز میکنم.

بعد هم سوال حاکم را مطرح کرد
چوپان گفت ای #وزیر پیش از اینکه جوابت را بدهم مژده اي برایت دارم. بدان که در پشت این تپه گنجی پیدا کرده ام و برداشتن آن در توان من تنها نیست.

بیا با هم آن را تصرف کنیم و در اینجا قصری بسازیم و لشکری جمع کنیم و حاکم را از تخت به زیر کشیم تو حاکم باش و من وزیرت.
وزیر تا این حرف را شنید خوشحال شد و به چوپان گفت عجله کن و گنج را نشان بده.

چوپان گفت یک #شرط دارد. وزیر گفت بگو شرطت چیست؟ چوپان گفت تو عمری وزیر بودی و من چوپان برای اینکه بی حساب شویم باید سه بار #زبانت را به مدفوع سگ من بزنی.

وزیر پیش خود فکر کرد که کسی اینجا نیست من اینکار را میکنم و بعد که حاکم شدم چوپان را میکشم. پس سه بار زبانش را به مدفوع سگ چوپان زد و گفت راه بیفت برویم سراغ گنج.

چوپان گفت قربان گنجی در کار نیست. من جواب سوالت را دادم تا بدانی هیچ چیزی در دنیا بدتر و نجس تر از #طمعکاری نیست....

❤️⃝⃡🇮🇷 رسانه‌مردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

💠تکنیک ساندویچ چیست؟

تا به حال برای شما پیش آمده است که بخواهید خبر #ناخوشایند یا مطلب ناراحت کننده ای را به کسی بگویید و یا نکته‌ای منفی را به دوستی متذکر شوید ولی ندانید چگونه موضوع را عنوان کنید که کمتر ناراحت یا دلخور شود؟

متخصصان علوم رفتاری در این زمان تکنیک #ساندویچ را پیشنهاد می دهند.
به این طریق که برای کم کردن اثر ناخوشایند یک پیام یا خبر منفی، آن را در میان دو عبارت یا خبر مثبت قرار داده و به مخاطب عرضه کنید.

به این صورت:
«جمله مثبت، جمله منفی، جمله مثبت»

به عنوان #مثال:
احمد تو دانش آموز سخت‌کوشی هستی، اگرچه نمره ریاضیت کمتر از سطح انتظاره، ولی در دروس فارسی و علوم نمرات عالی کسب کردی.

سارا جان، شما آشپز بی نظیری هستی، اگرچه خورشت کمی شور شده، ولی سوپت واقعا خوشمزه است.

مامان، تو خیلی مهربونی، اگرچه گاهی به خاطر تذکرهای زیادت ناراحت میشم، ولی می دونم خیلی دوستم داری.
و...
قرار دادن جمله منفی در بین دو جمله مثبت از شدت اثر تخریبی آن کم کرده و با اشاره به نکات مثبت، فرد احساس می کند فقط نکات منفی دیده نشده، رعایت #انصاف شده و به همین دلیل انگیزه بیشتری برای تغییر و بهبود شرایط خواهد داشت.

⚠️این نکته مهم را به خاطر بسپارید که برای بیان نکات مثبت لازم نیست اغراق کنید یا به دروغ ویژگی مثبتی را به کسی نسبت دهید، این کار اثر معکوس خواهد گذاشت.
هر کسی ویژگی های مثبت فراوانی دارد که با کمی دقت متوجه آن ها خواهید شد.

✍️دکتر اشجاری/ روانشناس

❤️⃝⃡🇮🇷 رسانه‌مردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

زنى به حضور حضرت داوود آمد و گفت: اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟

داوود (ع) فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند.
سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟

زن گفت: من بیوه زن هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم ، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهی‌دست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم.

هنوز سخن زن تمام نشده بود که در خانه داوود را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد ، ناگهان ۱۰ نفر #تاجر به حضور داوود آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پولها را به مستحقش بدهید.

حضرت داوود از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟
عرض کردند: ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان #پرنده‌اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم.

ما هنگام خطر #نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار، بپردازیم و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ۱۰ نفر ماست به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او صدقه بدهى.

حضرت داوود به زن متوجه شد و به او فرمود : پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟ سپس ‍ هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین #معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است.

❤️⃝⃡🇮🇷 رسانه‌مردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

دنیای سوفی اثر یوستین گردر

مهمترین چیز در #زندگی چیست؟
اگر این سوال را از کسی بکنیم که سخت گرسنه است، خواهد گفت غذا. اگر از کسی بپرسیم که از سرما دارد می میرد، خواهد گفت گرما. و اگر از آدمی تک و تنها همین سوال را بکنیم، لابد خواهد گفت مصاحبت آدم ها.

ولی هنگامی که این نیازهای اولیه برآورده شد، آیا چیزی می ماند که انسان بدان نیازمند باشد؟
#فیلسوفان می گویند بلی. به عقیده آن ها آدم نمی تواند فقط دربند شکم باشد. البته همه خورد و خوراک لازم دارند. البته که همه محتاج محبت و مواظبت اند. ولی از اینها که بگذریم، یک چیز دیگر هم هست که همه لازم دارند و آن این است که بدانیم ما #کیستیم و در اینجا چه می کنیم !؟

❤️⃝⃡🇮🇷 رسانه‌مردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

آیا تا به حال به اجبار به دستشویی_عمومی رفته اید که بوی بد بدهد به طوری که حالت خفه شدن به شما دست بدهد؟
دقت کرده اید که بعد از ۵ دقیقه، دیگر به آن شدت بوی بد را احساس نمی کنید؟! و اگر تصادفا یک ساعت آنجا گیر بیفتید ممکن است بگویید: انگار اصلا بوی بدی نمی آید.

قانونی در این جا داریم که صادق است ما به محیطمان عادت می کنیم.

اگر با آدم های بدبخت نشست و برخواست کنید، کم کم به بدبختی عادت می کنید و فکر می کنید که این طبیعی است!
اگر با آدم های غرغرو همنشین باشید عیب جو و غرغرو می شوید و آن را طبیعی می دانید.
اگر دوست شما #دروغ بگوید، در ابتدا از دستش ناراحت می شوید ولی در نهایت شما هم عادت می کنید به دیگران دروغ بگویید؛ و اگر مدت طولانی با چنین دوستانی باشید، به خودتان هم دروغ خواهید گفت.

اگر با آدم های خوشحال و #پرانگیزه دمخور شوید شما هم خوشحال و پرانگیزه می شوید و این امر برایتان کاملا طبیعی است.

👈تصمیم بگیرید به مجموعه افراد #مثبت ملحق شوید وگرنه افراد منفی شما را پایین می کشند و اصلا متوجه چنین اتفاقی هم نمی شوید.

📕کتاب یک روز را ۳۶۵ بار تکرار نکنیم از اندرو متیوس

❤️⃝⃡🇮🇷 رسانه‌مردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

زنی به کشیش #کلیسا گفت: من نمیخوام در کلیسا حضور داشته باشم!
کشیش گفت: میتونم بپرسم چرا؟
زن جواب داد: چون یک عده رو میبینم که دارن با گوشی حرف میزنن
عده‌ای در حال پیامک فرستادن موقع دعا خواندن هستند،
بعضیا غیبت میکنند و شایعه پراکنی میکنند،
بعضیا فقط جسمشان اینجاست،
بعضیا خوابند،
بعضیا به من خیره شدن
#کشیش ساکت بود و بعد گفت: میتونم از شما بخواهم کاری رو برای من انجام بدین قبل از اینکه تصمیم آخر خودتون رو بگیرید؟
زن گفت: حتما چه کاری هست؟
کشیش گفت: میخواهم لیوانی آب تو دستتون بگیرین و دو مرتبه دور کلیسا بگردید و نگذارید هیچ آبی از آن بیرون بریزد.
زن گفت: بله می توانم!
زن لیوان را گرفت و دوبار به دور کلیسا گردید.
برگشت و گفت: انجام دادم!
کشیش پرسید : کسی رو دیدی که با گوشی در حال حرف زدن باشد؟
کسی رو دیدی که غیبت کند؟
کسی رو دیدی که فکرش جای دیگر باشد؟
کسی رو دیدی که خوابیده باشد؟
#زن گفت: نمیتوانستم چیزی ببینم، چون همه حواس من به لیوان آب بود تا چیزی از اون بیرون نریزد...
کشیش گفت: وقتی به کلیسا می‌آیید باید همه حواس و تمرکزتان به «خدا» باشد. نگذارید رابطه شما با خدا به رابطه بقیه با خدا ربط پیدا کند. بگذارید این رابطه با چگونگی تمرکزتان بر خدا مشخص شود.

💠 نگاهمان به خداوند باشد نه زندگی و #قضاوت دیگران🌹

❤️⃝⃡🇮🇷 رسانه‌مردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya