📚 #یک_دقیقه_مطالعه
تجارت میمون
🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒
روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستاییها اعلام کرد که برای خرید هر میمون ۲۰ دلار به آنها پول خواهد داد. روستاییها هم که دیدند اطراف شان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتن شان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت ۲۰ دلار از آنها خرید.
ولی با کم شدن تعداد میمونها، روستاییها دست از تلاش کشیدند. به همین خاطر، مرد این بار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها ۴۰ دلار خواهد پرداخت.
با این شرایط روستاییها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستاییان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزارهایشان رفتند.
این بار پیشنهاد به ۴۵ دلار رسید و در نتیجه تعداد میمونها آن قدر کم شد که به سختی می شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد.
این بار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون ۱۰۰ دلار خواهد داد ولی چون برای کاری باید به شهر میرفت، کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمونها را بخرد.
در غیاب تاجر، شاگرد به روستاییها گفت: این همه میمون در قفس را ببینید! من آنها را هر یک ۸۰ دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد، آنها را به ۱۰۰دلار به او بفروشید.
روستاییها که احتمالا مثل من و شما وسوسه شده بودند، پولهایشان را روی هم گذاشتند و تمام میمونها را خریدند.
البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستاییها ماندند و یک دنیا میمون!!!
❤️⃝⃡🇮🇷 رسانهمردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya ☜
تجارت میمون
🐒🐒🐒🐒🐒🐒🐒
روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستاییها اعلام کرد که برای خرید هر میمون ۲۰ دلار به آنها پول خواهد داد. روستاییها هم که دیدند اطراف شان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتن شان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت ۲۰ دلار از آنها خرید.
ولی با کم شدن تعداد میمونها، روستاییها دست از تلاش کشیدند. به همین خاطر، مرد این بار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها ۴۰ دلار خواهد پرداخت.
با این شرایط روستاییها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستاییان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزارهایشان رفتند.
این بار پیشنهاد به ۴۵ دلار رسید و در نتیجه تعداد میمونها آن قدر کم شد که به سختی می شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد.
این بار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون ۱۰۰ دلار خواهد داد ولی چون برای کاری باید به شهر میرفت، کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمونها را بخرد.
در غیاب تاجر، شاگرد به روستاییها گفت: این همه میمون در قفس را ببینید! من آنها را هر یک ۸۰ دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد، آنها را به ۱۰۰دلار به او بفروشید.
روستاییها که احتمالا مثل من و شما وسوسه شده بودند، پولهایشان را روی هم گذاشتند و تمام میمونها را خریدند.
البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستاییها ماندند و یک دنیا میمون!!!
❤️⃝⃡🇮🇷 رسانهمردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya ☜
📚 #یک_دقیقه_مطالعه
دیروز در جلسه مصاحبه استخدام پرسیدم: شغل پدر؟
گفت: شغلشان آزاد است.
گفتم: یعنی چه؟
گفت: مقداری زمین کشاورزی دارند و در کار ادوات کشاورزی هم هستند.
گفتم: یعنی فروشنده ادوات کشاورزی هستند؟
گفت: نه! متعلق به خودشان است.
گفتم: متوجه نمی شوم!!
گفت: تراکتور دارند.
گفتم: همه اینها که گفتی ، یعنی این که پدر کشاورز هستند؟
گفت: بله.
گفتم: خوب چرا از اول نمی گویی پدرم کشاورز است؟! خوب من هم بچه کشاورز هستم. این را با #افتخار بگو!
یادم افتاد چند وقت قبل در موسسه با یکی از خانم های جوان منشی صحبت می کردم .
پرسیدم: پدر چکار می کنند؟
با شعف و افتخار گفت: پدرم پیک موتوری است.
منزلمان دور است. من هر روز صبح ترک موتور پدر می نشینم و یک ساعت طول می کشد تا به محل کارم برسم.
بعد خندید و گفت: من خیلی خوشبختم؛ به نظرتان چند تا دختر هستند که هر روز صبح قبل از کار این امکان را داشته باشند که یک ساعت تمام پدرشان را بغل کنند؟
✍خواهرم یا برادرم از پدرت و از شغلاش قدردانی کن و همیشه ازش تشکر کن که برایمان زحمت میکشی.
برایش یاورشو که بهترین پدر دنیاس او را همیشه دوست بدار ❣
❤️⃝⃡🇮🇷 رسانهمردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya ☜
دیروز در جلسه مصاحبه استخدام پرسیدم: شغل پدر؟
گفت: شغلشان آزاد است.
گفتم: یعنی چه؟
گفت: مقداری زمین کشاورزی دارند و در کار ادوات کشاورزی هم هستند.
گفتم: یعنی فروشنده ادوات کشاورزی هستند؟
گفت: نه! متعلق به خودشان است.
گفتم: متوجه نمی شوم!!
گفت: تراکتور دارند.
گفتم: همه اینها که گفتی ، یعنی این که پدر کشاورز هستند؟
گفت: بله.
گفتم: خوب چرا از اول نمی گویی پدرم کشاورز است؟! خوب من هم بچه کشاورز هستم. این را با #افتخار بگو!
یادم افتاد چند وقت قبل در موسسه با یکی از خانم های جوان منشی صحبت می کردم .
پرسیدم: پدر چکار می کنند؟
با شعف و افتخار گفت: پدرم پیک موتوری است.
منزلمان دور است. من هر روز صبح ترک موتور پدر می نشینم و یک ساعت طول می کشد تا به محل کارم برسم.
بعد خندید و گفت: من خیلی خوشبختم؛ به نظرتان چند تا دختر هستند که هر روز صبح قبل از کار این امکان را داشته باشند که یک ساعت تمام پدرشان را بغل کنند؟
✍خواهرم یا برادرم از پدرت و از شغلاش قدردانی کن و همیشه ازش تشکر کن که برایمان زحمت میکشی.
برایش یاورشو که بهترین پدر دنیاس او را همیشه دوست بدار ❣
❤️⃝⃡🇮🇷 رسانهمردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya ☜
📚 #یک_دقیقه_مطالعه
🔹روزی هنگامی که #فرزندانتان بزرگ شوند، فضای منزلتان خالی از نقاشی های کودکانه خواهد شد؛ دیگر اثری از شکلک های خندان بر روی دیوارهای خانه، حک کردن اسامی بر روی پارچه ی دسته ی مبل ها و طرح های لرزان انگشتی بر روی شیشه های بخار گرفته ی پنجره های خانه نخواهد بود.
🔸روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند، دیگر اثری از هسته های میوه ها در زیر تخت ها وجود نخواهد داشت. در آن روز می توانید مدادی را بر روی میز برای يادداشت كردن پیدا کنید و شيرينی داخل یخچال باقی خواهد ماند.
🔹روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند میتوانید برای خود غذاهای بخارپز به جای ساندویچ هات داگ یا همبرگر درست کنید.
میتوانید زیر نور شمع غذا بخورید بدون آنکه نگران دعوای فرزندانتان برای فوت کردن شمع ها باشید.
🔸روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند زندگیتان متفاوت خواهد شد آنها آشیانه تان را ترک خواهند کرد و خانه تان آرام... ساکت... خالی و تنها خواهد شد.
🔹در آن زمان است که به جای چشم انتظاری برای فرارسیدن «روزی»، دیروزها را مرور خواهید کرد... آن روزها "دلتنگ" امروزتان خواهید بود.
پس امروزتان را با آنها عاشقانه زندگی کنید 😊
❤️⃝⃡🇮🇷 رسانهمردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya ☜
🔹روزی هنگامی که #فرزندانتان بزرگ شوند، فضای منزلتان خالی از نقاشی های کودکانه خواهد شد؛ دیگر اثری از شکلک های خندان بر روی دیوارهای خانه، حک کردن اسامی بر روی پارچه ی دسته ی مبل ها و طرح های لرزان انگشتی بر روی شیشه های بخار گرفته ی پنجره های خانه نخواهد بود.
🔸روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند، دیگر اثری از هسته های میوه ها در زیر تخت ها وجود نخواهد داشت. در آن روز می توانید مدادی را بر روی میز برای يادداشت كردن پیدا کنید و شيرينی داخل یخچال باقی خواهد ماند.
🔹روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند میتوانید برای خود غذاهای بخارپز به جای ساندویچ هات داگ یا همبرگر درست کنید.
میتوانید زیر نور شمع غذا بخورید بدون آنکه نگران دعوای فرزندانتان برای فوت کردن شمع ها باشید.
🔸روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند زندگیتان متفاوت خواهد شد آنها آشیانه تان را ترک خواهند کرد و خانه تان آرام... ساکت... خالی و تنها خواهد شد.
🔹در آن زمان است که به جای چشم انتظاری برای فرارسیدن «روزی»، دیروزها را مرور خواهید کرد... آن روزها "دلتنگ" امروزتان خواهید بود.
پس امروزتان را با آنها عاشقانه زندگی کنید 😊
❤️⃝⃡🇮🇷 رسانهمردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya ☜
📚 #یک_دقیقه_مطالعه
ﺑﺮﺍﯼ تیز کردن ﺧﻮﺩ ﻭﻗﺖ ﺻﺮﻑ کنید!
ﻣﺮﺩﯼ ﻗﻮﯼ ﻫﯿﮑﻞ ﺩﺭ ﭼﻮﺏ ﺑﺮﯼ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﺷﺪ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﻮﺏ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﺪ.
ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ۱۸ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮﯾﺪ، ﮐﺎﺭﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﮐﺎﺭ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﮐﺮﺩ.
ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ، ﻭﻟﯽ ۱۵ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮﯾﺪ.
ﺭﻭﺯ ﺳﻮﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ، ﺍﻣﺎ ﻓﻘﻂ ۱۰ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮﯾﺪ. ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺵ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
ﭘﯿﺶ ﮐﺎﺭﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺭﻓﺖ، ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺗﻼﺵ میﮐﻨﻢ، ﺩﺭﺧﺖ ﮐﻤﺘﺮﯼ ﻣﯽ ﺑﺮﻡ!
ﮐﺎﺭﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﮐﯽ ﺗﺒﺮﺕ ﺭﺍ ﺗﯿﺰ ﮐﺮﺩﯼ؟
ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻭﻗﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ، ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺪﺕ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺮﯾﺪﻥ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩﻡ!
✍ﺭﺍﺯ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﻴﻦ ﻧﻜﺘﻪ ﻫﺎی ﻇﺮﻳﻒ ﺍﺳﺖ، انتخاب ها و اندیشه و ابزارهای شما ﺑﺎﻳﺪ "تیز" شوند.
❤️⃝⃡🇮🇷 رسانهمردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya ☜
ﺑﺮﺍﯼ تیز کردن ﺧﻮﺩ ﻭﻗﺖ ﺻﺮﻑ کنید!
ﻣﺮﺩﯼ ﻗﻮﯼ ﻫﯿﮑﻞ ﺩﺭ ﭼﻮﺏ ﺑﺮﯼ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﺷﺪ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﻮﺏ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﺪ.
ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ۱۸ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮﯾﺪ، ﮐﺎﺭﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﮐﺎﺭ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﮐﺮﺩ.
ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ، ﻭﻟﯽ ۱۵ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮﯾﺪ.
ﺭﻭﺯ ﺳﻮﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ، ﺍﻣﺎ ﻓﻘﻂ ۱۰ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮﯾﺪ. ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺵ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
ﭘﯿﺶ ﮐﺎﺭﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺭﻓﺖ، ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺗﻼﺵ میﮐﻨﻢ، ﺩﺭﺧﺖ ﮐﻤﺘﺮﯼ ﻣﯽ ﺑﺮﻡ!
ﮐﺎﺭﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﮐﯽ ﺗﺒﺮﺕ ﺭﺍ ﺗﯿﺰ ﮐﺮﺩﯼ؟
ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻭﻗﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ، ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺪﺕ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺮﯾﺪﻥ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩﻡ!
✍ﺭﺍﺯ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﻴﻦ ﻧﻜﺘﻪ ﻫﺎی ﻇﺮﻳﻒ ﺍﺳﺖ، انتخاب ها و اندیشه و ابزارهای شما ﺑﺎﻳﺪ "تیز" شوند.
❤️⃝⃡🇮🇷 رسانهمردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya ☜
📚 #یک_دقیقه_مطالعه
ایاز، غلام شاه محمود غزنوی (پادشاه ایران) در آغاز چوپان بود.
وقتی در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتی رسید، چارق و پوستین دوران فقر و غلامی خود را به دیوار اتاقش آویزان کرده بود و هر روز صبح اول به آن اتاق میرفت و به آنها نگاه میکرد و از بدبختی و فقر خود یاد میآورد و سپس به دربار میرفت. او قفل سنگینی بر در اتاق میبست.
درباریان حسود که به او بدبین بودند خیال کردند که ایاز در این اتاق گنج و پول پنهان کرده و به هیچ کس نشان نمیدهد. به شاه خبر دادند که ایاز طلاهای دربار را در اتاقی برای خودش جمع و پنهان میکند.
سلطان میدانست که ایاز مرد وفادار و درستکاری است. اما گفت: وقتی ایاز در اتاقش نباشد بروید و همه طلاها و پولها را برای خود بردارید.
نیمه شب، سی نفر با مشعلهای روشن در دست به اتاق ایاز رفتند. با شتاب و حرص قفل را شکستند و وارد اتاق شدند. اما هرچه گشتند چیزی نیافتند. فقط یک جفت چارق کهنه و یک دست لباس پاره آنجا از دیوار آویزان بود!
وقتی پیش شاه آمدند شاه گفت: چرا دست خالی آمدید؟ گنج ها کجاست؟
آنها سرهای خود را پایین انداختند و معذرت خواهی کردند.
سلطان گفت: من ایاز را خوب میشناسم او مرد راست و درستی است. آن چارق و پوستین کهنه را هر روز نگاه میکند تا به مقام خود مغرور نشود و گذشته اش را همیشه به یاد بیاورد.
گر به دولت برسی، مست نگردی مردی
گر به ذلت برسی، پست نگردی مردی
اهل عالم همه بازیچه دست هوسند
گر تو بازیچه این دست نگردی مردی
❤️⃝⃡🇮🇷 رسانهمردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya ☜
ایاز، غلام شاه محمود غزنوی (پادشاه ایران) در آغاز چوپان بود.
وقتی در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتی رسید، چارق و پوستین دوران فقر و غلامی خود را به دیوار اتاقش آویزان کرده بود و هر روز صبح اول به آن اتاق میرفت و به آنها نگاه میکرد و از بدبختی و فقر خود یاد میآورد و سپس به دربار میرفت. او قفل سنگینی بر در اتاق میبست.
درباریان حسود که به او بدبین بودند خیال کردند که ایاز در این اتاق گنج و پول پنهان کرده و به هیچ کس نشان نمیدهد. به شاه خبر دادند که ایاز طلاهای دربار را در اتاقی برای خودش جمع و پنهان میکند.
سلطان میدانست که ایاز مرد وفادار و درستکاری است. اما گفت: وقتی ایاز در اتاقش نباشد بروید و همه طلاها و پولها را برای خود بردارید.
نیمه شب، سی نفر با مشعلهای روشن در دست به اتاق ایاز رفتند. با شتاب و حرص قفل را شکستند و وارد اتاق شدند. اما هرچه گشتند چیزی نیافتند. فقط یک جفت چارق کهنه و یک دست لباس پاره آنجا از دیوار آویزان بود!
وقتی پیش شاه آمدند شاه گفت: چرا دست خالی آمدید؟ گنج ها کجاست؟
آنها سرهای خود را پایین انداختند و معذرت خواهی کردند.
سلطان گفت: من ایاز را خوب میشناسم او مرد راست و درستی است. آن چارق و پوستین کهنه را هر روز نگاه میکند تا به مقام خود مغرور نشود و گذشته اش را همیشه به یاد بیاورد.
گر به دولت برسی، مست نگردی مردی
گر به ذلت برسی، پست نگردی مردی
اهل عالم همه بازیچه دست هوسند
گر تو بازیچه این دست نگردی مردی
❤️⃝⃡🇮🇷 رسانهمردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya ☜
📚 #یک_دقیقه_مطالعه
در يكي از جاده هاي جنوبي دو پسربچه بازيگوش حركت مي كردند كه متوجه شدند دو ظرف بزرگ شير آماده بارگيري است.
اين دو بچه براي شيطنت خود را به دو ظرف مخصوص حمل شير رساندند و داخل هر ظرف يك قورباغه بزرگ انداختند.
ظرف ها بارگيري شدند و ماشين مخصوص حمل حركت كرد.
قورباغه داخل ظرف اول به خود گفت:"چه بدبختي بزرگي، اين اتفاق يك مصيبت حل نشدني است ومن هرگز نميتوانم از اين واقعه جان سالم به در برم. من نميتوانم درب ظرف را باز كنم پس ناچار در اين مايع سفيد رنگ خواهم مرد.
قورباغه داخل ظرف دوم به خود گفت: " اين يك اتفاق ناگوار است، من نميتوانم درب ظرف را باز كنم.
نميتوانم در اين ديوار هاي آهني سوراخي ايجاد كنم. اما از پدرم شنيده ام كه تنها كاري كه در مايعات مي توان كرد شنا كردن است.
بنابراين قورباغه دوم به شنا كردن پرداخت. آن قدر شنا كرد تا يك تكه كره در شير توليد شد و قورباغه روي آن نشست.
هنگامي كه درب ظرف ها را باز كردند، در ظرف اول يك قورباغه مرده مشاهده شد و از ظرف دوم يك قورباغه زنده و سالم به بيرون پريد.
✍برنده ها هيچگاه در برابر ناملايمات شانه خالي نمي كنند. اشخاصي كه پشتكار ندارند هرگز موفق نمي شوند.
تجربه چيزي است كه مفت به دست نمي آيد.
زیبا فکر کنید👉
❤️⃝⃡🇮🇷 رسانهمردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya ☜
در يكي از جاده هاي جنوبي دو پسربچه بازيگوش حركت مي كردند كه متوجه شدند دو ظرف بزرگ شير آماده بارگيري است.
اين دو بچه براي شيطنت خود را به دو ظرف مخصوص حمل شير رساندند و داخل هر ظرف يك قورباغه بزرگ انداختند.
ظرف ها بارگيري شدند و ماشين مخصوص حمل حركت كرد.
قورباغه داخل ظرف اول به خود گفت:"چه بدبختي بزرگي، اين اتفاق يك مصيبت حل نشدني است ومن هرگز نميتوانم از اين واقعه جان سالم به در برم. من نميتوانم درب ظرف را باز كنم پس ناچار در اين مايع سفيد رنگ خواهم مرد.
قورباغه داخل ظرف دوم به خود گفت: " اين يك اتفاق ناگوار است، من نميتوانم درب ظرف را باز كنم.
نميتوانم در اين ديوار هاي آهني سوراخي ايجاد كنم. اما از پدرم شنيده ام كه تنها كاري كه در مايعات مي توان كرد شنا كردن است.
بنابراين قورباغه دوم به شنا كردن پرداخت. آن قدر شنا كرد تا يك تكه كره در شير توليد شد و قورباغه روي آن نشست.
هنگامي كه درب ظرف ها را باز كردند، در ظرف اول يك قورباغه مرده مشاهده شد و از ظرف دوم يك قورباغه زنده و سالم به بيرون پريد.
✍برنده ها هيچگاه در برابر ناملايمات شانه خالي نمي كنند. اشخاصي كه پشتكار ندارند هرگز موفق نمي شوند.
تجربه چيزي است كه مفت به دست نمي آيد.
زیبا فکر کنید👉
❤️⃝⃡🇮🇷 رسانهمردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya ☜
📚 #یک_دقیقه_مطالعه
موتور کشتی بزرگی خراب شد...
مهندسان زیادی تلاش کردند تا مشکل را حل کنند اما هیچکدام موفق نشدند، سرانجام صاحبان کشتی تصمیم گرفتند مردی را که سالها تعمیرکار کشتی بود بیاورند.
وی با جعبه ابزار بزرگی آمد و بلافاصله مشغول بررسی دقیق موتور کشتی شد، دو نفر از صاحبان کشتی نیز مشغول تماشای کار او بودند، مرد از جعبه ابزارش آچار کوچکی بیرون آورد و با آن به آرامی ضربه ای به قسمتی از موتور زد، بلافاصله موتور شروع به کار کرد و درست شد.
یک هفته بعد صورتحسابی 10 هزار دلاری از آن مرد دریافت کردند.
صاحب کشتی با عصبانیت فریاد زد: او واقعا هیچ کاری نکرد، 10 هزار دلار برای چه میخواهد بگیرد؟
بنا بر این از آن مرد خواستند ریز صورتحساب را برایشان ارسال کند.
مرد تعمیر کار نیز صورتحساب را اینطور برایشان فرستاد.
1- ضربه زدن با آچار : 2 دلار
2- تشخیص اینکه ضربه به کجا باید زده شود : 9998 دلار
وذیل آن نیز نوشت :
✍تلاش کردن مهم است اما دانستن اینکه کجای زندگی باید تلاش کرد میتواند همه چیز را تغییر بدهد.
❤️⃝⃡🇮🇷 رسانهمردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya ☜
موتور کشتی بزرگی خراب شد...
مهندسان زیادی تلاش کردند تا مشکل را حل کنند اما هیچکدام موفق نشدند، سرانجام صاحبان کشتی تصمیم گرفتند مردی را که سالها تعمیرکار کشتی بود بیاورند.
وی با جعبه ابزار بزرگی آمد و بلافاصله مشغول بررسی دقیق موتور کشتی شد، دو نفر از صاحبان کشتی نیز مشغول تماشای کار او بودند، مرد از جعبه ابزارش آچار کوچکی بیرون آورد و با آن به آرامی ضربه ای به قسمتی از موتور زد، بلافاصله موتور شروع به کار کرد و درست شد.
یک هفته بعد صورتحسابی 10 هزار دلاری از آن مرد دریافت کردند.
صاحب کشتی با عصبانیت فریاد زد: او واقعا هیچ کاری نکرد، 10 هزار دلار برای چه میخواهد بگیرد؟
بنا بر این از آن مرد خواستند ریز صورتحساب را برایشان ارسال کند.
مرد تعمیر کار نیز صورتحساب را اینطور برایشان فرستاد.
1- ضربه زدن با آچار : 2 دلار
2- تشخیص اینکه ضربه به کجا باید زده شود : 9998 دلار
وذیل آن نیز نوشت :
✍تلاش کردن مهم است اما دانستن اینکه کجای زندگی باید تلاش کرد میتواند همه چیز را تغییر بدهد.
❤️⃝⃡🇮🇷 رسانهمردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya ☜
📚 #یک_دقیقه_مطالعه
وقتى روز جديدى شروع مىشود، جرأت كن و قدرشناسانه تبسمى كن.
•وقتى به تاريكى رسيدى، جرأت كن و اوّلين كسى باش كه شمعى روشن مىكند.
وقتى بى عدالتى وجود دارد، جرأت كن و اوّلين كسى باش كه آن را محكوم مىكند.
•وقتى به دشوارى برخوردى، جرأت كن و به كارت ادامه بده.
وقتى به نظرت مىرسد زندگى دارد به زمينت مىزند، جرأت كن و با مشكل سِتیز کن.
•وقتى احساس خستگى و نااميدى مىكنى، جرأت كن و به راهت ادامه بده.
وقتى زمانه سخت مىشود، جرأت كن و از آن سختتر شو.
•وقتى پایان یک عشق آزارت مىدهد، جرأت كن و دوباره عاشق شو.
وقتى كسى را در رنج ديدى، جرأت كن و او را التيام بده.
•وقتى كسى را ديدى كه گم شده است، جرأت كن و راه را به او نشان بده.
وقتى دوستى به زمين افتاد، جرأت كن و اوّلين كسى باش كه دستش را به سويش دراز مىكند.
•وقتى احساس شادمانى مىكنى، جرأت كن و دل كسى را شاد كن. جرأت كن و به بهترين كسى كه مىتوانى، تبديل شو...
جرأت کن!...
👤 استيو مارابولى
❤️⃝⃡🇮🇷 رسانهمردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya ☜
وقتى روز جديدى شروع مىشود، جرأت كن و قدرشناسانه تبسمى كن.
•وقتى به تاريكى رسيدى، جرأت كن و اوّلين كسى باش كه شمعى روشن مىكند.
وقتى بى عدالتى وجود دارد، جرأت كن و اوّلين كسى باش كه آن را محكوم مىكند.
•وقتى به دشوارى برخوردى، جرأت كن و به كارت ادامه بده.
وقتى به نظرت مىرسد زندگى دارد به زمينت مىزند، جرأت كن و با مشكل سِتیز کن.
•وقتى احساس خستگى و نااميدى مىكنى، جرأت كن و به راهت ادامه بده.
وقتى زمانه سخت مىشود، جرأت كن و از آن سختتر شو.
•وقتى پایان یک عشق آزارت مىدهد، جرأت كن و دوباره عاشق شو.
وقتى كسى را در رنج ديدى، جرأت كن و او را التيام بده.
•وقتى كسى را ديدى كه گم شده است، جرأت كن و راه را به او نشان بده.
وقتى دوستى به زمين افتاد، جرأت كن و اوّلين كسى باش كه دستش را به سويش دراز مىكند.
•وقتى احساس شادمانى مىكنى، جرأت كن و دل كسى را شاد كن. جرأت كن و به بهترين كسى كه مىتوانى، تبديل شو...
جرأت کن!...
👤 استيو مارابولى
❤️⃝⃡🇮🇷 رسانهمردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya ☜
📚 #یک_دقیقه_مطالعه
چنگیزخان نتوانست بخارا را تسخیر کند نامه ای نوشت که هرکس با ما باشد ، در امان است !
اهل بخارا دو گروه شدند ، یک گروه مقاومت کردند و گروه دیگر با او همراه شدند.
چنگیزخان به آن ها نوشت: با #همشهریان مخالف بجنگید و هر چه غنیمت بهدست آوردید، از آن شما باشد و حاکمیت شهر را نیز به شما میدهیم !
ایشان پذیرفتند و آتش جنگ بین این دو گروه #مسلمان و همشهری شعلهور شد...
و در نهایت، گروه مزدوران چنگیزخان پیروز شدند
اما شکست بزرگ آن بود که او دستور داد گروه پیروز خلع سلاح و #سربریده شوند!
چنگیز گفتهی مشهورش را گفت: اگر اینان وفا میداشتند، به خاطر ما بیگانگان، به برادرانشان #خیانت نمیکردند!
«این عاقبت خود فروشان است»
📕 الكامل في التاريخ
❤️⃝⃡🇮🇷 رسانهمردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya ☜
چنگیزخان نتوانست بخارا را تسخیر کند نامه ای نوشت که هرکس با ما باشد ، در امان است !
اهل بخارا دو گروه شدند ، یک گروه مقاومت کردند و گروه دیگر با او همراه شدند.
چنگیزخان به آن ها نوشت: با #همشهریان مخالف بجنگید و هر چه غنیمت بهدست آوردید، از آن شما باشد و حاکمیت شهر را نیز به شما میدهیم !
ایشان پذیرفتند و آتش جنگ بین این دو گروه #مسلمان و همشهری شعلهور شد...
و در نهایت، گروه مزدوران چنگیزخان پیروز شدند
اما شکست بزرگ آن بود که او دستور داد گروه پیروز خلع سلاح و #سربریده شوند!
چنگیز گفتهی مشهورش را گفت: اگر اینان وفا میداشتند، به خاطر ما بیگانگان، به برادرانشان #خیانت نمیکردند!
«این عاقبت خود فروشان است»
📕 الكامل في التاريخ
❤️⃝⃡🇮🇷 رسانهمردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya ☜
📚 #یک_دقیقه_مطالعه
📄 خود شکستن
◁■ ﭼﻮﭘﺎنی ﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻛﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺰ ﭼﺎﻻﻙ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ بپرد، نشد که نشد.
ﺍﻭ میﺩﺍﻧﺴﺖ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﺍﻳﻦ ﺑﺰ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻫﻤﺎﻥ ﻭ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﻳﻚ ﮔﻠﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻭ ﺑﺰ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻥ ﻫﻤﺎﻥ.
🔹ﻋﺮﺽ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻗﺪﺭﻱ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﺣﻴﻮﺍﻧﻲ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ بپرﺩ… ﻧﻪ ﭼﻮﺑﻲ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺗﻦ ﻭ ﺑﺪﻧﺶ میﺯﺩ ﺳﻮﺩﻱ ﺑﺨﺸﻴﺪ ﻭ ﻧﻪ ﻓﺮﻳﺎﺩﻫﺎﻱ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﺨﺖ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ.
◁▣ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﻳﺪﻩﺍﻱ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻣﻲﮔﺬﺷﺖ. ﻭﻗﺘﻲ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ، ﭘﻴﺶﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
⇦ ﻣﻦ ﭼﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ میﺩﺍﻧﻢ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﭼﻮﺏ ﺩﺳﺘﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻓﺮﻭ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺁﺏ ﺯﻻﻝ ﺟﻮﻱ ﺭﺍ ﮔﻞﺁﻟﻮﺩ ﻛﺮﺩ.
🔹ﺑﺰ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺁﻧﻜﻪ ﺁﺏ ﺟﻮﻱ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ، ﺍﺯ ﺳﺮ ﺁﻥ ﭘﺮﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﻲ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻠﻪ ﭘﺮﻳﺪند.
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﻣﺎﻧﺪ. ﺍﻳﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻱ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻪ ﺗﺄﺛﻴﺮﻱ ﺩﺍﺷﺖ؟
◁■ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﻛﻪ ﺁﺛﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﻭ ﺣﻴﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ میﺩﻳﺪ، ﮔﻔﺖ: ﺗﻌﺠﺒﻲ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺗﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ میﺩﻳﺪ، ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﺎ ﺭﻭﻱ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ.
ﺁﺏ ﺭﺍ ﻛﻪ ﮔﻞ ﻛﺮﺩﻡ ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﭘﺮﻳﺪ.
✍ﭼﻪ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺷﺘﻦ ﻭ ﭘﺮﯾﺪﻥ ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﺒﻮﺩ ﻭ ﻣﻌﺸﻮﻕ.
❤️⃝⃡🇮🇷 رسانهمردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya ☜
📄 خود شکستن
◁■ ﭼﻮﭘﺎنی ﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻛﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺰ ﭼﺎﻻﻙ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ بپرد، نشد که نشد.
ﺍﻭ میﺩﺍﻧﺴﺖ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﺍﻳﻦ ﺑﺰ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻫﻤﺎﻥ ﻭ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﻳﻚ ﮔﻠﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻭ ﺑﺰ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻥ ﻫﻤﺎﻥ.
🔹ﻋﺮﺽ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻗﺪﺭﻱ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﺣﻴﻮﺍﻧﻲ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ بپرﺩ… ﻧﻪ ﭼﻮﺑﻲ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺗﻦ ﻭ ﺑﺪﻧﺶ میﺯﺩ ﺳﻮﺩﻱ ﺑﺨﺸﻴﺪ ﻭ ﻧﻪ ﻓﺮﻳﺎﺩﻫﺎﻱ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﺨﺖ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ.
◁▣ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﻳﺪﻩﺍﻱ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻣﻲﮔﺬﺷﺖ. ﻭﻗﺘﻲ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ، ﭘﻴﺶﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
⇦ ﻣﻦ ﭼﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ میﺩﺍﻧﻢ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﭼﻮﺏ ﺩﺳﺘﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻓﺮﻭ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺁﺏ ﺯﻻﻝ ﺟﻮﻱ ﺭﺍ ﮔﻞﺁﻟﻮﺩ ﻛﺮﺩ.
🔹ﺑﺰ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺁﻧﻜﻪ ﺁﺏ ﺟﻮﻱ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ، ﺍﺯ ﺳﺮ ﺁﻥ ﭘﺮﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﻲ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻠﻪ ﭘﺮﻳﺪند.
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﻣﺎﻧﺪ. ﺍﻳﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻱ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻪ ﺗﺄﺛﻴﺮﻱ ﺩﺍﺷﺖ؟
◁■ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﻛﻪ ﺁﺛﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﻭ ﺣﻴﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ میﺩﻳﺪ، ﮔﻔﺖ: ﺗﻌﺠﺒﻲ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺗﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ میﺩﻳﺪ، ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﺎ ﺭﻭﻱ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ.
ﺁﺏ ﺭﺍ ﻛﻪ ﮔﻞ ﻛﺮﺩﻡ ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﭘﺮﻳﺪ.
✍ﭼﻪ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺷﺘﻦ ﻭ ﭘﺮﯾﺪﻥ ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﺒﻮﺩ ﻭ ﻣﻌﺸﻮﻕ.
❤️⃝⃡🇮🇷 رسانهمردمی اسونیا👇👇
Join ➣ @asuniya ☜