حرم حضرت معصومه علیهاالسلام
7.35K subscribers
19.3K photos
7.48K videos
416 files
11.7K links
کانال رسمی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
ارتباط با ادمین: @astanqom_admin

📷 اینستاگرام: Instagram.com/astanqom
📩 ایتا: https://eitaa.com/astanqom
📱 سروش: sapp.ir/astanqom
📱 روبیکا: rubika.ir/astanqom
📱 بله: https://ble.ir/astanqom
Download Telegram
#داستان

شیرین ترین توت ها ، پای درخت میریزد، در حالی که ما برای چیدن توت های کال، چشم به بالا ترین شاخه ها دوخته ایم ... "این است حکایت ندیدن بهترین ها. برای صدقه دادن، در جیبهایمان بدنبال کمترین مبلغ میگردیم! درحالی که فرمود: لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ هرگز به (حقیقت) نیکوکاری نمی‌رسید مگر اینکه از آنچه دوست می‌دارید، (در راه خدا) انفاق کنید.

گروه معارف
آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه
(سلام الله علیها)
🔷 @amfm_ir

#داستان #صدقه #نیکوکاری
#خیرات #انفاق #بخشش
#کمک #خادم_کریمه
#داستان

ثروتمند زاده اى را در كنار قبر پدرش نشسته بود و در كنار او فقيرزاده اى كه او هم در كنار قبر پدرش بود. ثروتمندزاده با فقيرزاده مناظره مى كرد و مى گفت :صندوق گور پدرم سنگى است و نوشته روى سنگ رنگين است. مقبره اش از سنگ مرمر فرش شده و در ميان قبر، خشت فيروزه به كار رفته است، ولى قبر پدر تو از مقدارى خشت خام و مشتى خاك، درست شده، اين كجا و آن كجا؟ فقيرزاده در پاسخ گفت: تا پدرت از زير آن سنگهاى سنگين بجنبد، پدر من به بهشت رسيده است.

#داستان #پند #عبرت
#دنیا #آخرت #بهشت #ایمان
#فخر_فروشی #خادم_کریمه

🔷🔸💠🔸🔷
https://t.me/joinchat/AAAAAECmhMBu7m_WK6dPHg
#داستان

وقتی عباس به منزل ما می آمد. می پرسید: خمس مالتان را داده اید یا نه؟
و می گفت: گرچه من می دانم به شما خمس تعلق نمی گیرد چرا که یک فرش دارید و آن هم مورد استفاده است. برنج و روغن هم از مصرف سالتان کم می آید. ولی با تمام این وجود باید از یک روحانی آگاه بخواهد تا خمس مالتان را حساب کند ممکن است هیچ چیز هم به شما تعلق نگیرد، ولی این وظیفه همه ماست.
او می گفت: چنانچه خمس مالتان را نپردازید مالتان پاک نیست و از نظر شرع هم اشکال داد و از این گذشته مالتان برکت ندارد.
خواهر شهید سرلشگر عباس بابایی

#داستان #عبرت #شهید_عباس_بابایی
#خمس #زکات #مال_حلال #دین
#اعتقاد #ایمان #برکت #خادم_کریمه

🔷🔸💠🔸🔷

https://t.me/joinchat/AAAAAECmhMBu7m_WK6dPHg
#داستان

یکبار در خانه صحبت وصیتنامه شد، به پوستر حاج همت روی کمدش اشاره کرد و گفت: وصیت من همان جمله حاج همت است: با خدای خود پیمان بسته‌ام تا آخرین قطره خونم، در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یک آن، آرام و قرار نگیرم
از خاطرات شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی

#داستان #روایت #پند #عبرت
#شهدا #وصیت #انقلاب_اسلامی
#شهید_محمودرضا_بیضایی
#خادم_کریمه

🔷🔸💠🔸🔷

کانال رسمی آستان مقدس #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها سلام_الله_علیها
https://t.me/joinchat/AAAAAECmhMBu7m_WK6dPHg
#داستان

نگاه پدرم به دنیا نگاهی نبود که درگیر دنیا باشد و چیزی را برای خود نخواست و معتقد بود دنیا محل گذر و عبور است و در زندگی و رفتار خود این مسئله را همیشه رعایت می‌کرد. مدتی قبل از رفتنشان با پدرم دیدار داشتم و ایشان به خانواده‌ گفتند که شاید این آخرین ماموریتم باشد. مادرم هم به ایشان گفت من به شرطی با این ماموریت موافقم که اگر شهید شدی من را نیز شفاعت کنی. پدرم در آخرین دیدار خود حتی تاکید کردند اگر من شهید شدم من را همدان به خاک بسپارید و ما نیز با دلخوری به وی می‌‌گفتیم سردار نزد ما حرفی از رفتن نزن.
فرزند سردار شهید حسین همدانی

#داستان #عبرت #پند #شهدا
#آخرت #دنیا #شهادت #بهشت
#معرفت #ایمان #عقیده #خادم_کریمه

🔷🔸💠🔸🔷

کانال رسمی آستان مقدس #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها سلام_الله_علیها
https://t.me/joinchat/AAAAAECmhMBu7m_WK6dPHg
#داستان

ربوده شدن حاج قاسم
در یکی از عملیات های جنگ تحمیلی حاج قاسم از ناحیه شکم مورد اصابت ترکش قرار گرفت و برای مداوا به مشهد متقل شد. حدود 45 روز کسی نمی دانست زنده است یا شهید شده. اوضاع به حدی بد بود که از سینه تا پایین شکم او را شکافته بودند. پزشک او که از منافقین بود این زخم را باز گذاشته بود تا عفونت موجب شهادت او شود. یکی از پرستاران کرمانی که حاج قاسم را شناخته بود با دیدن این وضعیت شبانه حاج قاسم را دزدید و به پزشک گفت حاج قاسم از این بخش منتقل شده! کمی بعد از ناحیه دست مجروح شد و بعدها نیز هربار می گفتیم برو بیمارستان فرار می کرد.
همرزم شهید سلیمانی

#داستان #شهید_قاسم_سلیمانی
#سپاه #نیروی_قدس #پاسداران #ولایت
#شهادت

◾️◾️◽️◾️◾️

کانال رسمی آستان مقدس #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
https://t.me/joinchat/AAAAAECmhMBu7m_WK6dPHg
#داستان

آن روز خانواده حاجی جایی رفته بودند و او مجبور شده بود پسر کوچکش را همراه خود بیاورد سرکار. از صبح که آمد خودش رفت جلسه و محمّد مهدی را پیش ما گذاشت. جلسه که تمام شد مقداری موز اضافه آمده بود. یکی را به محمّد مهدی دادم تا لااقل از او نیز پذیرایی کرده باشم. مرا که احضار کرد محمّد مهدی هم پشت سر من وارد دفتر شد. وقتی بچه اش را دید چهره اش بر بر افروخته شد، با صدای بلند گفت:کی به شما گفت به او موز بدهید.
گفتم:حاجی این بچه صبح تا حالا هیچی نخورده. نگذاشت صحبتم تمام شود دست در جیبش کرد و هزار تومان به من داد و گفت: همین الان می‌روی یک کیلو موز می‌خری و می‌گذاری جای آن.
از خاطرات سردار شهید حاج احمد کاظمی

#داستان #خاطره #پند #عبرت #فروتنی #حاج_احمد_کاظمی

◾️◾️◽️◾️◾️

کانال رسمی آستان مقدس #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
https://t.me/joinchat/AAAAAECmhMBu7m_WK6dPHg
#داستان

نماینده ی حزب رستاخیز می آید توی دبیرستان. با یک دفتر بزرگ سیاه. همه ی بچه ها باید اسم بنویسند. چون و چرا هم ندارد. لیست را که می گذارند جلوی مدیر، جای یک نفر خالی است؛ شاگرد اول مدرسه. اخراجش که می کنند، مجبور می شود رشته اش را عوض کند. در خرم آباد، فقط همان دبیرستان رشته ی ریاضی داشت. رفت تجربی.
از خاطرات شهید مهدی زین الدین
#خاطره #شهدا #شهادت

🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی آستان مقدس #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
https://t.me/joinchat/AAAAAECmhMBu7m_WK6dPHg
#داستان

آذر ۵۹ یک روز برادر ممقانی آمد و گفت که بیمارستان را آماده کنید، بچه‌ها رفته‌اند دزلی را بگیرند. ما همه ترسیدیم: مگر می‌شود دزلی را گرفت؟! اولین زخمی‌ها را آوردند؛ ۴ دموکرات بودند. گذاشتیم شان کنار اتاق عمل، اما منتظر مجروحین خودمان بودیم. گفتند مجروح نمی‌آورند، دزلی را گرفته‌ایم بی‌ آنکه حتی خونی از بینی بچه‌ هایمان آمده باشد. کمی که گذشت از سپاه آمدند و از قول حاج احمد متوسلیان گفتند: وای به حالتان اگر به زخمی‌ ها رسیدگی نکنید!
از خاطرات حاج احمد متوسلیان

#داستان #خاطره #شهدا
◾️▪️▫️▪️◾️
کانال رسمی آستان مقدس #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
https://t.me/joinchat/AAAAAECmhMBu7m_WK6dPHg
#داستان

روز سوم عملیات بود. حاجی هم می‌رفت خط و برمی‌گشت. آن روز،‌ نماز ظهر را به او اقتدا کردیم. سر نماز عصر،‌ یک حاج آقای روحانی آمد. به اصرار حاجی، نماز عصر را ایشان خواند.مسئله‌ی دوم حاج آقا تمام نشده،‌ حاجی غش کرد و افتاد زمین. ضعف کرده بود و نمی‌توانست روی پا بایستد.سرم به دستش بود و مجبوری، گوشه‌ی سنگر نشسته بود. با دست دیگر بی‌سیم را گرفته بود و با بچه‌ها صحبت می‌کرد؛‌ خبر می‌گرفت و راهنمائی می‌کرد. این‌جا هم ول کن نبود
همرزم شهید همت

#خاطره #شهدا #شهادت

🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی آستان مقدس #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
https://t.me/joinchat/AAAAAECmhMBu7m_WK6dPHg