فدراسیون عصر آنارشيسم / Federation of Anarchism Era
1.4K subscribers
3.64K photos
1.48K videos
135 files
2.32K links
The Telegram Channel of The Federation of Anarchism Era
کانال تلگرام فدراسیون عصر آنارشیسم

www.AsrAnarshism.com
linktr.ee/asranarshism
Info@asranarshism.com

Contact/تماس:@Asranarchism1
Download Telegram
در مقابل چشمان مردم اما پنهان از جهان در افغانستان چه می‌گذرد؟
طالبان در عقب ماجرای دستگیری کارگران تهی‌دست (گدا‌ها، دست‌فروشان، کراچی‌رانان) چه نقشه و سیاست در سر دارند؟


طالبان در این دو نیم سال قدرت‌گیری خود از هیچ نوع جنایت و ظلم علیه مردم افغانستان دریغ نکردند.‌ آنها در کنار وضعیت که خلق کردند بدون کدام تاملی به روند بازداشت مخالفان خویش به صورت علنی و پنهانی ادامه داده‌اند.

در این اواخر کارگردان تهی‌دست هم شامل این روند شده‌اند و طالبان به بازداشت دست‌فروشان، گداها و کراچی‌ران‌ها ( رانندگان گاری دستی) آغاز کرده‌اند. اما بنابر ماهیت این گروه احتمالات مختلف وجود دارد.

برادرم که با روی کار آمدن طالبان تازه از دانشگاه فارغ شد ولی به دلیل بسته شدن اکثریت ادارات خصوصی، موسسات، نهاد‌ها، مکاتب، مراکز آموزشی و تبدیل شدن ادارات دولتی به مرکز خودی طالبان تا امروز نتوانسته کار بیابد و به دلیل بیکاری یک گاری دستی خریده و از صبح تا شام با برادران دیگرم در بازارهای شلوغ کابل منتظر این می‌مانند که کسی پیدا شود تا خریدش را با گاری خویش انتقال دهند و پولی ناچیزی بدست بی‌آورند.
در کنار بیکاری، بی‌پولی و ناچاری که گروگان حال مردم افغانستان بخصوص جوانان بیکار شده است طالبان شبیه نمک روی زخم آن‌ها را به بهانه‌های مختلف اذیت می‌کنند.

چندی پیش، برادرانم طبق معمول با گاری‌های خویش به بازار برآمده بودند. اطراف عصر بود که طالبان با ماشین‌های شان وارد بیروبار بازار شدند و بدون تأمل و پرسان پیر، کودک و جوان که دست فروش، گدا و کراچی ران بودند دستگیر می‌کردند و د ماشین می‌انداختند. برادر منم یکی از همان کارگران که جرم شان فقر بود بازداشت شد و این شب چهارم است که از زنده و مرده‌اش خبری نیست.
چون برادر دیگرم همان روز در کش‌و‌گیرهای طالبان با کارگران فرار کرده بود به خانواده اطلاع داد که او را طالبان برد. ولی من همواره به فکر اکثر آن کارگران بخصوص کودکان گدا و دست‌فروشان که فامیل‌های شان بی‌خبرند و چقدر از لادرک شدن فرزندان شان نگران باشند استم.

چندین روز است که پدر و مادر پیرم پشت در زندان می‌روند و تا شب منتظر می‌مانند تا خبری فرزندشان را از داخل زندان مطلع شوند. آنها می‌گویند پشت زندان تصویری وحشتناک و تراژدی دیگری از مردم افغانستان است. همه مردم با صدهای بلند می‌گیرند که فرزندان و اعضای خانواده شأن را به چه جرمی برده آید! اما همواره با تهدید و خشونت عساکر طالبان که دم در زندان اند مواجه می‌شوند. آنها می‌گویند در همین چهار روز چهار جسد کودک از داخل زندان بیرون شد اینکه این کودکان به دلیل ایست قلبی، شکنجه و یا تجاوز جنسی کشته شده‌اند مشخص نیست و کسی جرأت صدا بلند کردن را ندارد.

بنابر ماهیت فاشیستی، سرکوبگر و تروریستی این گروه احتمالات می‌رود که طالبان با بازداشت و تهدید این کارگران می‌خواهند طوری وانمود کنند که با آمدن آنها میزان فقر و بیکاری پایین آمده است. همچنان طالبان برای امرار معاش کارمندان و نظامیان خود می‌خواهند از طریق گرفتن مالیات و کرایه از دکان‌داران استفاده کنند بنا برای این دست‌فروشان و گاری‌ران‌ها غرفه‌های دولتی می‌دهند تا آنها برای شأن مالیه بپردازند و کرایه بدهند.


طالبان با دستگیری و گروگان‌گیری این کارگران می‌خواهند از جامعه جهانی پول بگیرند. و مسئله که خیلی مهم است اینست که طالبان بنابر تجربه که خودشان در حملات دارند می‌ترسند و می‌خواهند با شناسایی گرفتن اثر انگشت این کارگران بفهمند که حملات را که غیر از این گروه در این دو سال انجام می‌دهند چه کسانی هستند چون طالبان در بیست سال گذشته اکثریت حملات خود را به شکل یک کارگر دست‌فروش یا هم توسط کودکان گدا انجام می‌دادند بنا آنها با این روند می‌خواهند شناسایی کنند.
غیر از آن طالبان همواره لیست افراد مخالف خویش را که شامل کارمندان و نظامیان حکومت قبلی است، اعضای و وابستگان جبهه مقاومت، اعضای داعش و دیگر در دست دارند و برای پیدا کردن این افراد می‌خواهند از این طریق پیش بروند.

این در حالیست که این ماجرا اصلا رسانه‌ای نشده است و طالبان هم بی‌باکانه به جنایت خویش ادامه می‌دهند.

https://t.me/Kabul_Anarchists
What is happening in front of people's eyes but hidden from the world in Afghanistan?
What is the plan and policy of the Taliban behind the arrest of unemployed workers (beggars, peddlers, and handcart drivers)?



In these two and a half years since coming to power, the Taliban has not refrained from committing all sorts of crimes and cruelty against the people of Afghanistan. Besides the hellish situation they created, the Taliban have continued the process of arresting their opponents openly and covertly with impunity.

Lately, dispossessed workers have also been experiencing the same oppression. The Taliban have started arresting peddlers, beggars, and handcart drivers. Because of the nature of the Taliban, there are many probable motives.

My brother had just graduated from university when the Taliban came to power. Due to the closure of the majority of private corporations, institutions, schools, educational centers, and government offices becoming the den of the Taliban, he has not been able to find a job until now. Due to unemployment, he has to wait all day with my other brothers in the crowded Kabul markets, so a market patron needs their services of carrying their bought goods with a handcart and earning a small living.

Along with the unemployment, lack of money, and desperation that have Inflicted the people of Afghanistan, especially the unemployed youth, the Taliban are harassing them with various excuses, rubbing salt in the wound.

A few days ago, my brothers went to the market with their carts as usual. It was around evening when the Taliban entered the Bazar with their cars and arrested the peddlers, beggars, and handcard drivers of all ages, the elderly, the young, and children, without any cause or question and threw them into the car. My brother, one of the same workers whose only crime was being in poverty, was also arrested, and this is now many nights that there is no news of my brother.


Because my other brother had escaped the clashes with the Taliban that day, he could let the family know that their son was taken. I'm constantly thinking of the fact that most of those workers, especially the beggar children and peddlers, whose families are unaware of the arrest and how worried they are about their children missing.

For several days, my elderly parents have been going outside the prison and waiting until night to find out any news about their child from inside the prison. My parents said that outside the prison was another view of the terrible and tragic disaster that befell the people of Afghanistan. Everyone with loved ones inside the prison was crying out loud about what crime their children and loved ones committed to be taken. However, the crowd always faced threats and violence from Taliban soldiers. My parents said that in these four days, four children's bodies were taken out of the prison. It is not known whether these children died due to cardiac arrest, torture, or sexual assault, and no one dares to raise their voices.

According to the fascist, oppressive, and terrorist nature of the Taliban, they may want to pretend that the level of poverty and unemployment has decreased by arresting and threatening these workers. Also, the Taliban want to collect taxes, rent, and fees from shopkeepers to pay for the employment of their employees and soldiers. So, the Taliban is planning to provide government stalls for these peddlers and cart drivers so that they have to pay taxes and rent without being harassed and their dignity trampled by the regime.
By arresting and holding these workers hostage, the Taliban want to ransom money from the international community. The critical issue is that the Taliban are afraid of bombing and assassination attacks by other groups being carried out by peddlers and child beggars based on the last twenty years of experience orchestrating similar terrorist attacks themselves. So, they are fingerprinting workers to identify other groups doing similar attacks in the previous two years. Apart from that, the Taliban has a list of their opponents, which includes employees and soldiers of the previous government, members and affiliates of the resistance front, ISIS members, and others that they want to find through this incarceration process.

Meanwhile, these incidents have not been covered by the news media at all, and the Taliban continue their crimes with impunity.

https://t.me/asranarshism
Azadi Coalition Solidarity Action against Bosch Company in Cologne, Germany

Between 2016-2018, Bosch sold Iran security cameras that were used to identify individuals in the Woman Life Freedom uprising in 2022.
These cameras are being used to enforce compulsory hijab now.
Hundreds of people in Iran were arrested, tortured, & killed because of capitalist greed.


اقدام همبستگی اتحادیه آزادی علیه شرکت بوش در کلن آلمان

بین سال ۲۰۱۶ تا ۲۰۱۸، شرکت بوش به جمهوری اسلامی ایران دوربین های امنیتی فروخت که برای شناسایی افراد در قیام آزادی زن در سال ۲۰۲۲ استفاده شد.
این دوربین ها در حال حاضر برای اجرای قوانین حجاب اجباری همچنان استفاده می شوند.
صدها انسان آزادی‌خواه در ایران به خاطر طمع سرمایه داری دستگیر، شکنجه و کشته شدند.


https://www.instagram.com/p/C0D5YHoMFyA/
https://www.instagram.com/p/C0rNypNMRBh
https://t.me/asranarshism
#OtD 13 Dec 1895 Lucia Sanchez Saornil was born in Spain. A poet, painter, feminist and anarchist, she co-founded the Mujeres Libres (Free Women) group which played an important part in the Spanish Civil War

‏13 دسامبر 1895 لوسیا سانچز ساورنیل در اسپانیا متولد شد. او که شاعر، نقاش، فمینیست و آنارشیست بود، گروه Mujeres Libres (زنان آزاد) را تأسیس کرد که نقش مهمی در جنگ داخلی اسپانیا ایفا کرد. https://t.me/Anarchist_timeline
"As humanity seeks justice in equality, so society seeks order in anarchy."
- P. J. Proudhon

"Som mänskligheten söker rättvisa i jämlikhet, så söker samhället ordning i anarki."
- P. J. Proudhon

«همانطور که بشریت عدالت را در برابری می‌طلبد، جامعه نیز نظم را در آنارشیسم می‌یابد.»
- پی‌یر ژوزف پرودون


#آنارشیسم
#آنارشیست
#پرودون
#anarchism
#anarchist
#proudon

https://t.me/asranarshism
Censur från kamrater hade samma effekt på mig som polisens förföljelse. Det gjorde mig säker på mig själv, jag blev mer beslutsam att försvara alla offer, vare sig det är ett offer för sociala misstag eller ett offer för moraliska fördomar. Anarkist EmmaGoldman
År 1915

«سانسور از طرف رفقا همون اثری رو روی من می گذاشت که تعقیب پلیس داشت. منو از خودم مطمئن می‌کرد، مصمم‌تر می‌شدم که از هر قربانی دفاع کنم، چه قربانی خطای اجتماعی و چه قربانی تعصب اخلاقی.»
اما گلدمن انارشیست
سال ۱۹۱۵

Censorship from peers had the same effect on me as police persecution. It made me sure of myself, I became more determined to defend any victim, be it a victim of social wrongs or a victim of moral prejudice." Emma Goldman
Year 1915‌. https://t.me/asranarshism
دیدزن از خلال پرتره
(نگاهی به یک پرتره‌‌ی شعری از عفیف باختری)


تصاویری که شعرها ارائه می‌دهند، می‌تواند با هنرهای دیگری که کارشان تصویراست، نزدیکی‌های بسیاری داشته باشند و حتی شامل همان دسته‌بندی‌ها شوند.
این نیاز که تصاویر شعرها را مثل هنرهای تصویری، دستبه‌بندی کنیم، بسیار احساس می‌شود؛ ولی منظورم، آن دستبه‌بندی‌های کلی نیست؛ دسته‌بندی‌هایی چون «تصویر سینمایی»، «تصویر نقاشانه» یا «تصویر عکاسانه»... بلکه جزئی‌تر و ریزبینانه‌تر کردن شان را می‌گویم؛ تصاویری که بر اساس قاب‌بندی‌ها، حرکت‌ها و حتی رنگ‌آمیزی‌های شان، شناخته شوند.
شاید چیزی مثل همین تجربه که من با یکی از شعرهای عفیف باختری داشتم؛ «پرتره‌ی شعری».
و البته باید بگویم، این برخورد نیز باید جزئی‌تر شود و نباید فقط بعنوان یک رابطه بین شعر و تصویر آن با عکاسی یا فیلم‌برداری، خلاصه شود؛ زیرا وقتی چیزی از بستری به بستر دیگر می‌رود در مسیر این کوچ‌گری یا شاید مهاجرت، نقاط زیادی را دیگرگون می‌کند و چیزهایی را از نو می‌آفریند.
من، تجربه‌ای را که گفتم توضیح داده‌ام ولی شاید بتوان گفت؛ این تجربه قبل از آنکه در رابطه با تصویر شعر-آنچه یادآور شدم- باشد، بیشتر تجربه‌ی دیگرگونه در خواندن شعرهای عفیف باختری است.
برای اینکه بتوانم، عفیف باختری را بگونه دیگری بخوانم، دریافته‌ام که باید به تصویر در شعر او و سپس گونه‌های تصویری در شعر او توجه کرد.
بطور خلاصه برای اینکه بتوانم، عفیف باختری را طور دیگری بخوانم در حقیقت نباید کلمات او را می‌خواندم؛ من باید تصاویری را که از خلال کلمات او قابل دیدن شده‌اند، نگاه می‌کردم.
در واقع، نگاه کردن به شعر- به جای خواندن شعر- است که ماجرای تصویر و نیاز به دسته‌بندی کردن تصاویر شعری را قابل اهمیت می‌کند.
وقتی از پرتره‌ی شعری، می‌نویسم، می‌خواهم از رابطه‌ی دیگرگونه با شعر حرف بزنم، رابطه‌ای که در خود می‌تواند شکل‌های بسیاری بگیرد که از جمله؛ تماشا و نگاه به شعر با چشم‌بستن، بجای خواندن با چشمان باز است.

با وجود همه آنچه گفتم، ممکن است بخش‌های زیادی از نوشته به چیزهای دیگری بپردازد که موضوع مفهومی شعر بوده‌اند؛ ولی نیاز بوده که در رابطه با آن‌ها، چیزهایی گفته شود.
و چون چنین نیازی وجود داشته، من اول از همه دور یک‌سری کلمات مفهومی که در شعر با آن روبه‌رو می‌شویم، دوره‌زرده ام و سپس از خلال آن‌ها، وارد تصویری شده‌ام که آن یک پرتره‌ی شعری می‌خوانم؛ البته پرتره‌ی ویژه‌ای که در این شعر می‌توان یافت و تفاوت بسیاری با دیگر پرتره‌ها دارد.
در حقیقت، پس از نگاه کردن به آن پرتره، همه دوره‌زدن‌های من گرد کلمات و مفاهیمی که گفتم، معنی خواهند یافت و از خلال آنچه عنوان «دیدزدن از خلال پرتره» به آن داده‌ام، می‌توان به همه دوره‌زدن‌های من نیز نگریست.
کمین‌زدن بر سر راه روز
در انتظار «روز موعود» بودن، از جمله‌ی فرا نرسیدنی‌هایی است که در هر فرهنگی وجود دارد. با این که چنین روزی هرگز به وقوع نمی‌پیوندد، اما در ساحت فرهنگ اسطوره‌ای، چنین روزی همواره ممکن الوقوع انگاشته و نوید داده شده است.
این روز فرا نرسیدنی، بعنوان یک انگیزه، زنده نگه‌داشتن نیروی مقاومت و در نهایت، نیروی دیگرگونی‌ساز در قالب امیدواری از اهمیت بسیاری برخوردار است. مردمانیکه که به چنین روزی معتقد هستند، قادر به ایجاد تغییر خواهند بود؛ حتی اگر تغییری را که در وضع زندگی ایجاد می‌کنند، خود بعنوان همان روز موعود که دیگر فرا رسیده است، نشناسند.
در یک نگاه دیگر به مفهوم روز موعود و عقیده‌ای چنین، می‌توان گفت؛ روز موعود همواره اتفاق می‌افتد؛ هر روز و هر زمانی می‌تواند همان روزی باشد که در انتظار آن بوده‌ایم.
در نقطه‌ای دیگر از همین نوع باورها، روز دیگری هم وجود دارد که هرگز اتفاق نمی‌افتد؛ اما در فرهنگ‌های گوناگون، آن را بعنوان روزی که باید مواظب‌ آمدن‌اش بود و گوش به زنگ آمدنش ماند؛ در قالب اخطاریه‌ و گاهی نصایح، از سوی آنانی که تجربه کهن‌تری در امر زندگی کردن دارند، می‌شنویم. و آن روز، «روز مبادا» است.
هرچند این روز، چنانکه روز پایان انتظار یا روز موعود، جدی و بزرگ تلقی می‌شود از آن اهمیت برخوردار نیست؛ ولی عدم کم ‌اهمیت‌تر بودن آن به این دلیل است که در زمانه‌ی انتظار، انتظار برای روز موعود؛ هر روز، روز مبادایی است که پیشتر اتفاق افتاده است.
چنین روزی، خبر از یک اتفاق ناگوار می‌دهد که به دلیل کم توجهی به آن رخ می‌دهد و ممکن است در رویارویی با آن شکست سنگینی را متقبل شویم؛ اما پیش از وقوع آن می‌توان با توجه و هشیاری، آماده‌ی مقابله با آن شد.
روز مبادا، روزی است که می‌خواهیم هرگز اتفاق نیافتد؛ برای همین می‌گوییم؛ « مباد!» و این شروع مقابله و از جمله تدارک‌های مقابله با آن است.
نقطه مشترک این دو روز نیامدنی اما همواره درخور توجه، احتمال است. به این معنی که هم قریب الوقوع هستند و هم غریب الوقوع، و به همین دلیل، چالش‌آفرین‌اند.
این دو روز، نزدیک‌ترین روزها و دورترین‌ روزها هستند؛ اگر اتفاق بیافتند، دیگر بار اتفاق نخواهند افتاد و اگر هرگز اتفاق نیافتند، نمی‌توان باور به آن‌ها را زنده نگه داشت؛ بنابرین، این دو روز حتی در شکل بوقوع پیوسته خود، قطعی نیستند و یا دقیقاً همان روز با نشانه‌های پیشگویی شده نخواهند بود.
صرفاً عده‌ای در یکی از روزهای خاص زندگی جمعی و فردی، با خود چنین می‌انگارند که اینک همان روز فرا رسیده است و یا در حال وقوع است.
سختی درک واقعی بودن روز موعود و روز مبادا، چنان است که راهی جز انتخاب باقی نمی‌گذارند؛ و فقط زمانی واقعاً بوقوع خواهند پیوست که روزی را بعنوان آن‌ها برگزینیم. انتخاب آن‌ها از میان روزها، شرایط خاصی را می‌طلبد؛ ولی مهمتر از آن، قرار گرفتن ما در شرایط خاص است که بعنوان کسانی به چنان روزی شهادت می‌دهیم. و در صورت چنین شهادتی به یک قاعده اخلاقی پیوند خواهیم خورد؛ قاعده اخلاقی مسئولیت و رسالت!
بار اخلاقی شهادت به وقوع یکی از این روزها، به این دلیل که نخستین افرادی هستیم که آن را دریافته بر دوش ما نمی‌افتد و چنین نیست که بر اساس چنان دریافتی در جایگاه ویژه و پر مسئولیت قرار می‌گیریم؛ ما مسئول هستیم و رسالت داریم زیرا که موجب وقوع آن شده‌ایم.
با انتخاب ویژگی‌هایی از یک زمانه (بطور استعاری، روز) بعنوان نشانه‌های روز موعود یا مبادا و تأکید و شهادت بر آن، ما هستیم که برای دیگران، آن را شرح و توضیح می‌دهیم. جاهایی نیز دست به تفسیر می‌زنیم و در نهایت، همه آنچه را که بر می‌شماریم، بعنوان دلیل ارائه می‌دهیم و آن روز را بعنوانی که مد نظر داریم ( موعود یا مبادا)، تبئین می‌کنیم.
ممکن است هیچ کس به این شهادت ایمان نیاورد؛ و این هیچ چیزی از مسئولیت ما کم نخواهد کرد؛ زیرا که این از شاخصه‌های روند وقوع چنین روزهایی‌ست. روزهایی که باور به آن‌ها نشدنی‌تر از دیدن شان است.
می‌توانیم، اتفاقات بزرگی را در روزهای زیادی ببینیم، اما به این سادگی، نمی‌توانیم پسوند موعود یا مبادا را به آن‌ روزها بدهیم؛ ولی اگر چنین توانستیم، پس وارد شکل دادن به آن شده‌ایم و دشواری و سختی باورش را پذیرفته‌ایم.
چه بسا روزهای مبادا، روزهای موعودی که فرا رسیده باشند و ما به سبب بی‌باوری به شاهدان آن‌ها، همه شاخصه‌ها و نشانه‌ها را بدیهی انگاشته باشیم. روی دیگر ماجرای قریب و غریب بودن دو روز موعود و مبادا این است که همواره در حال اتفاق هستند؛ به این معنی که آنچه انجام می‌دهیم، یک روز را می‌تواند به دو معنی بگرداند؛ یکی روز موعود و دیگری روز مبادا.
روز مبادا، همان روزی است که نمی‌توان آن را به روز موعود مبدل کرد و روز موعود، همان روز مبادایی است که اتفاق افتاده است اما، پیش از پیش برای مقابله با آن، آماده و هشیار بوده‌ایم.
دقیقاً در چنین جایی و چنین زمانی است که روز مبادا و روز موعود باهم، پیوند می‌خورند؛ و آنچه که می‌خواستیم هرگز بوقوع نپیوندد، همانی می‌شود که همواره در انتظار آن بودیم.
در شعری از عفیف باختری از دل فردی که زیر سایه‌های دیوارهای شهر «دوره‌ می‌زند» و بیهودگی این دوره‌زنی را با شکوه‌هایی بر خود نمایان می‌کنید، می‌خوانیم:
«... او در پیاده‌رو/ بیهوده زیر سایه دیوارهای شهر/ دوره می‌زند/ از بی‌کسی خویش/ به خود شکوه می‌کند/ روزی که گفته‌اند «مبادا» فرا رسید/ اما/ به دادخواهی ما هیچکس نخاست».
روز مبادا با این که بعنوان یک روز نحس، روزی که در آن بیهودگی و دوره‌‌های بیهوده انجام می‌شود و شکلی از بی‌روزگاری را نشان می‌دهند، نمایان می‌شود؛ اما، همچنان از عملی که می‌توانست، چنین روزی را مبدل به یک فرصت برای رستگاری بکند، یادآور شده است.
از این برخورد چه می‌توان آموخت، جز اینکه هر روز مبادایی در حقیقت، امکانی برای روز پایان انتظار هم هست؛ یعنی، همه روزهای موعودی که منتظرشان هستیم در روزهای مبادا، روزهایی که همیشه و حتی در ساختار واژگانی شان، خواهان نیامدن و نشدنش شان هستیم، نهفته اند.
پس روز موعود، همان روزی است که همیشه می‌خواستیم اتفاق نیافتد.
این را نباید بعنوان یک خظا، یک اشتباه و یا هر مفهوم نفی‌کننده دیگر قرار بدهیم. باید طور دیگری به آن بپردازیم؛ باید روشن کنیم که چرا روزهایی که توان دیگرگونی دارند، سوای از خیر و شر، دارای اهمیت هستند. منظور حرف، چنین است که نمی‌توانیم، روز مبادا را به دلیل روزی که نمی‌خواهیم فرا برسد، نحس و روز موعود را بعنوان روزی که در انتظار آن هستیم، نجات‌بخش بپنداریم.
این روزها، چنانکه در صورت وقوع خود، دارای دوگانگی خواهند بود و هرگز نمی‌توانیم بدون توضیح و پافشاری و خوانش نماد و نشانه‌های شان، قضاوتی علیه و موافق شان بکنیم؛ همچنان دارای بعدی از هر دوی خود، خواصی از هردوی خود و شرایطی از هر دوی خود خواهند بود.
شاید، روزر مبادا که همیشه خواهان نفی آن و در آرزوی نیامدنش هستیم، همان روزی باشد که همواره در حال آری‌گویی بر آن و خواهان آمدنش هستیم. در چنین حالی، هیچ یک از این روزها در تضاد باهم نخواهند بود. در چنین حالی، روز موعود، همان روزی است که «مبادا» در آن رخ می‌دهد.
حتی برعکس آن است؛ روز مبادا، روزی است که همیشه منتظر آن بوده‌ایم.
شاید به دلیل اسطوره‌ای بودن و خاصیتی که اسطوره در روزی چون روز موعود گذاشته است؛ شاید به این دلیل که روز موعود بسیار نارسیدنی‌تر از روز مبادا است، بتوان چنین استدلال کرد که مبادا، همواره‌تر است.
در واقع، این مبادا است که همیشه در آن زندگی می‌کنیم؛ اما به دلیل اینکه همیشه با گفتن و ادای شکل منفی آن در زبان؛ یعنی «مبادا» یا نباشد و نشود، آن را پس می‌زنیم، چنین روزی هرگز به تصورمان نمی‌آید.
یا چنین روزی؛ یعنی «مبادا» به دلیل آرزومندی منفی اسم آن؛ باز یعنی «مبادا»، همواره پس زده شده و به تعویق افتاده است. روز مبادا، همان روزی است که می‌خواهیم؛ اما چون آماده آن نیستیم، آن را پس می‌زنیم و موکول به روز موعودش می‌کنیم.
به تعبیر دیگر، همیشه‌ای که روز مبادا را با مبادا خواندن، به تعویق انداخته و پس می‌زنیم، روز موعود را از دست می‌دهیم.

«روزی که گفته‌اند مبادا فرا رسید/ اما/ به دادخواهی ما/ هیچکس نخاست».
چرا باید در روزری که آن را مبادا، خوانده‌ایم، روزی که قبل از قبل از آن ترسیده‌ایم و خواهان نیامدنش هستیم، منتظر به دادخواهی‌خاستن کسانی باشیم؟
آیا این توقع درچنان روزی، بیانگر این نیست که می‌خواستیم، روز موعود، همان روز مبادا باشد و روز موعود، همان روزی است که هیچ‌کس به آن باور ندارد؟!
دوباره باید به همان گزاره که گفتیم، روز موعود، هرگز فرا نخواهد رسید برگشت؛ روزی که اگر در انتظار آن باشیم، همانی می‌شود که در انکارش بوده‌ایم:

روز موعود، روزی است که با شهادت به آن با شناخت ویژه خودمان و با پردازش خودمان از آن، موجب به موجود آمدنش می‌شویم.
در چنین روزی که همیشه گفته‌ایم با فرا رسیدنش آماده خواهیم بود و وعده‌ی آماده‌بودن را داده‌ایم؛ یعنی روز موعود؛ روزی که وعده اشتراک را در ساختن وضعیت تازه داده‌ایم، خواهیم برخاست و این برخاستن نه، بلکه وعده‌ی برخاستن است که آن را آفریده است.
وعده برخاستاندن روز!
روز برخاستن، همان مبادایی است که هرگز نمی‌خواهیم فرا برسد؛ اما همواره در انتظار آن هستیم؛ چنان که در تاریکی شب به کمین آن نشسته‌ باشیم.

دیدزن از خلال پرتره

وقتی پشت شیشه پنجره یا دروازه اتاقی که به دهلیزی یا فضایی گشوده است، می‌نشینیم. وقتی پشت شیشه‌ای هستیم که آینه نیست؛ اما شرایطی را دارد که آن را چنان آینه‌ای به ما باز می‌نمایاند؛ در چنین وضعی حالات خاصی رخ می‌دهد. حالاتی چون، دیدن ناآینه‌گی شیشه‌ای که در برابر آن ایستاده‌ایم.
فرض کنیم در اتاقی هستیم که چراغی، لامپی در آن روشن است. روبه‌روی مان شیشه‌ی پنجره‌ای است. اتفاقی که رخ می‌دهد، بازتاب چهره ما در شیشه و اسباب و وسایلی است که در این‌سو، یعنی در سمتی از شیشه که ما ایستاده‌ایم قرار دارند. یک دلیل این بازتاب، شدت نور است. نوری که در فضای ماست، فضایی که در آن، ما و اشیاء قرار داریم.
البته فقط بخاطر نوری نیست که در قسمت ما قرار گرفته است؛ همزمان، لازم و ضروری است که پشت شیشه؛ یعنی، جایی که خلاف موقعیت ماست، نور کم، خیره، خاکستری- چیزی بین روشنایی و تاریکی- قرار بگیرد.
وقتی چنین حالتی رخ بدهد و حدت و شدت نور خلق شود، اتفاق ویژه‌ را خواهیم دید. آن اتفاق، همان بازتاب چهره ما و اسبابی است که در اتاق داریم.
در این شرایط، قادر به دیدن خودمان و اسباب و وسیله داخل اتاق در چهارچوب پنجره می‌شویم، که نیاز است آن را به سمت دیگر؛ یعنی، واژه کادر بکشانیم؛ زیرا در مورد موضوعی که سر صحبت را باز کرده‌ایم، محتویاتی از عکاسی و فیلم‌برداری نیز وارد است.
در حقیقت، بازتاب چهره ما و اسباب و وسائل داخل اتاق مان، درون یک کادر به نمایش در می‌آید. و این کادر، بی‌دلیل بوجود نیامده است؛ زیرا فارغ از آن، هیچ چیزی قابل دیدن نیست؛ نه چهره‌ی ما و نه اسباب و وسائل داخل اتاق مان.
به واسطه این کادر، خودمان را به سبکی از عکاسی و یا فیلم‌برداری در حال تماشا خواهیم بود. تصویری که بی‌حرکت باشد متعلق به عکاسی و تصویری که متحرک باشد متعلق به فیلم‌برداری است. با مد نظر داشتن این دو امکان، باید به سراغ مثال تصویری خودمان برگردیم:
فرض می‌کنیم در اتاقی هستیم که چراغی، لامپی در آن روشن است. روبه‌روی مان شیشه‌ی پنجره‌ای است و چهره ما همراه با اسباب و وسائل داخل اتاق در شیشه بازتاب یافته است.
بعد در سمت دیگر؛ سمتی خارج از فضای اتاق، فردی در پیاده‌رو در حال دوره‌زدن و یا بهتر، پرسه‌زدن است. ما او را از پشت شیشه پنجره از خلال همه آنچه که قبلاً گفتیم؛ بازتاب چهره ما و وسائلی که در این سوی شیشه رخ داده، نظاره می‌کنیم.
ما به دلیل کمرنگ بودن آن سوی شیشه، به دلیل تاریکیِ شاید نسبیِ مثل حالت بسیار خاکستری و شاید ابر و مه، چهره خودمان را که بر شیشه پنجره بازتاب یافته است می‌بینیم و نمی‌توانیم آن را بزدائیم. در این حالت، بازتاب چهره ما و وسائل داخل اتاق، منجر به ناواضح شدن تصویر بیرون از اتاق می‌شود.
چهره ما و اسبابی از اتاق موجب خیرگی‌ای در پس شیشه و تصویری شده که بطور زنده و غیر کارگرانی‌شده بوجود آمده است. و در دیدن به آن، راهی نداریم مگر اینکه از خلال خود به پشت شیشه بنگریم.
در حقیقت، راهکار ما، نگاهی است که از خلال یک تصویر خیره به دیگری، امکان می‌یابد؛ نگاهی که می‌توان آن را «دیدزن از خلال پرتره» نامید.
ولی چگونه یک پرتره، موجب به وجود آمدن تصویری می‌شود که شاید حتی داستانی را در خود روایت کند؟!
در شعر عفیف باختری می‌خوانیم:

خاکستری و سرد
ساعات بدشگون شکستن در آینه
-من پشت شیشه و
«او» در پیاده‌رو-
بیهوده زیر سایه دیوارهای شهر
-دایم در ابر مه-
او پرسه می‌زند
از بی‌کسی خویش
بخود شکوه می‌کند:
روزی که گفته‌اند «مبادا» فرا رسید
اما
به دادخواهی ما
هیچ‌کس نخاست
...
من پشت شیشه و
او در پیاده‌رو

روبه‌روی شیشه، شیشه‌ای که ما پشت آن قرار داریم، سیاهی و تاریکی خواهد بود؛ اگر چنین نباشد، پس قادر به دیدن‌زدن از خلال پرتره خود نخواهیم بود. البته، روبه‌روی شیشه، جایی خلاف موقعیت ایستادن ما، هرچقدر تاریک‌تر باشد، بیشتر امکان بوجود آمدن پرتره، ممکن میشود‌. ولی باید این را هم یادآور شوم که پرتره، صرفاً به دلیل تاریکی پیاده‌رو، بیرون یا آن‌سوی شیشه که ما قرار داریم، ایجاد نخواهد شد؛ نکته دیگری هم است که باید به آن افزود:
وقتیکه پشت شیشه‌ای قرار داریم و عکس خودمان را در آن مشاهده می‌کنیم، سوای دیدن چهره‌ی خیره‌ی خود ولی به دلیل این خیرگی، همزمان، تصاویر بیرونی را نیز می‌نگریم. و همینطور، تصویر ما، در درون اتاق از آن سو یا در بیرون، از وضاحت بیشتری برخوردار است.
این وضاحت از خاطر نوری بوجود می‌آید که در اتاق هست و همچنان، چون بیرون از اتاق و یا همان پیاده‌رو و فضای قابل دید از پشت شیشه، کمرنگ‌تر، کم‌نورتر و خیره‌تر هست؛ اگر فرد مورد مشاهده ما، شیء مورد مشاهده ما، به ما نظاره کند؛ مثلاً دوربینی باشد که تصویر پنجره مان را از بیرن و در چنین شرایطی از تقسیم‌بندی نور می‌گیرد؛ این ما و یا کسی که به بیرون می‌نگرد خواهد بود که بیشتر از فرد واقع در آن سو و موضوع مورد مشاهده، قابل دیدن است.
و چنین است که تصویر ما و یا فرد حاضر در اتاق که دارد بسوی پیاده‌رو می‌نگرد؛ هم از سوی خود و هم از سوی دیگری یا فضای بیرون از اتاق، یک پرتره است. هم به این دلیل که وضاحت دید را از بیرون دارد و هم از این دلیل که هیچ حرکتی ندارد و بعنوان فرد نظاره‌گر آنجا ایستاده است.
البته، از سوی خودش یا سمت داخل اتاق، او یک تصویر خیره از خود را خواهد دید و هرچند این نکته نمی‌تواند، پرتره‌گی تصویر او را از نظر بزداید؛ ولی، می‌تواند موضوع دید‌زدن از خلال پرتره را به مرحله دیگری برساند؛ مرحله‌ای که شاید بتوان آن را نقطه اوج نگرش یک فرد از خلال تصویر خود به دیگری دانست.
فرد مورد نظر ما که پشت یک شیشه ایستاده و دارد برخود می‌نگرد و همزمان یک شخص دیگر را در پیاده‌رو نظاره‌ می‌کند؛ دو وجه یک انسان است؛ انسانی پشت شیشه و انسان روبه‌روی آن؛ در واقع، او با اتخاذ چنین موقعیتی، توانسته است که نگاه به دیگری را بخود پیوند بزند. طوریکه همزمان با نظر به دیگری، خودش را نیز بنگرد. و حتی چنان پیش برود که خودش را بعنوان فرد قابل مشاهده کامل و یک پرتره از آن سوی شیشه، قابل تماشا بسازد.
اینجا شاید لحظه‌ای است که می‌توانیم به سطر ویژه‌ای از شعر که در همان شروع آمده، برگردیم:

ساعات بد شگون شکستن در آینه

البته این ساعات بدشگون که فردی در آینه شکستن خودش را مشاهده می‌کند به دلیل یک نوع از رنگ‌آمیزی خلق‌ شده است؛ رنگ خاکستری که با احاساسی از سردی نیز همراه است. سردی با این که مرتبط به حس لامسه است ولی حس بینایی را که موجب مشاهده خاکستری بودن پیاده‌رو یا آن سوی شیشه می‌شود نیز پوشش می‌دهد:
معنایی که از این دو، دیدن رنگ خاکستری چیزی که با حس بینایی ممکن است و حس سردی که با لامسه در ارتباط است، بدست می‌آوریم، بیانگر نوعی از دوگانه‌گی است. البته در شعر و تصویری که ارائه داده است؛ صرفاً دوگانگی قابل بحث نیست و چیزی همراه آن است که می‌توان به ترکیبی از دریافت‌های حسی؛ یعنی به روشنایی و تاریکیِ توأم، همراهی و ترک کردنِ توأم رسید. ولی، همه این‌ها در شکل واضح خود، درهم‌آمیزی دو چیز را نشان می‌دهد؛ روشنایی و تاریکی، همراهی و ترک کردن همزمان.
با این حساب، ساعات بدشگون شکستن در آینه، همان حس دوگانگی در شخصیت پرتره است؛ شخصیتی که دارد دیگری یا فرد آن سوی آینه را از خلال خودش می‌نگرد. این تصویر حقیقی‌ای است که شعر ارائه می‌دهد، یعنی همان تصویری که هیچ استعاره‌ای در خود ندارد.
بیهوده است که ورای چنین تصویری بگردیم و خواهان معنایی جز خودش باشیم؛ این شعر چیزی جز همان دیدزدن از خلال پرتره، نمی‌گوید.


عبدالله سلاحی

https://t.me/Abdullah_Salahi
https://t.me/asranarshism
Forwarded from Soheil Arabi_سهیل عربی (Soheil_Arabi)
مراحل پیدایش،بقا و تکامل بشر،از زمانی که آبزی بودیم، را مرور کنیم !
از زمانی که تقریبا شبیه به نهنگ اما کوچک تر بودیم و آبزیان بزرگتر از ما، شکارمان می کردند و در حال انقراض بودیم،بعد به خشکی آمدیم،خزنده شدیم ،در خشکی هم شکارچیان دست از سرمان برنداشتند،از درخت بالا رفتیم ...
عصر یخبندان گذشت،
دایناسورها منقرض شدند ...

،آتش درست کردیم
،کشاورزی کردیم،
یکجا نشین شدیم،
شهرسازی...
خلاصه بر هزاران هیولا چیره شدیم و به اینجا رسیدیم....
هر جای تاریخ هیولاهایی بودند که انسان را به خطر انداختند و زجر دادند ،اما هیچ کدام از آن هیولاها به اندازه #تئوکراسی و البته این شکلی که ما با آن درگیریم _ #کلریکال_کاپیتالیسم _ شیعی( حکومت آخوندی) ویرانگر،غارتگر ،فاسد،وقیح و ...دارای تمام صفات بد نبوده...
☆☆
خیلی خیلی سختی کشیدیم ،همه ی ما جز زجر و فاجعه هیچ در زندگی ندیدیم...
اما یک افتخار بسیار بزرگ کسب کردیم!
ما غول مرحله آخر را ضربه فنی کردیم !
در تاریکی مطلق ،راه درست را دیدیم،
برای رسیدن به آزادی و عدالت از دشواری ها و پرداخت هزینه با جوانی و جانمان نترسیدیم...

از دین و آیینی که تمام تمرکزش روی آلت تناسلی است ،بیزار شدیم ،با هیولاهایی که حتی دیدن برجستگی های بدن میت هم تحریکشان می کند جنگیدیم...
با اندیشه هایمان ،با روشنگری ،در این نبرد نا برابر پیروز شدیم!
همینکه امروز از پیر و جوان تا حتی نوجوان و کودک از این هیولاها بیزار شده اند،یعنی مرگ مغزی حکومت جور و جهل...
سخت ترین مراحل را برای آزادی طی کرده ایم،این چند گام آخر را نیز ...
#در_چنین‌_روزی، ۴ دسامبر ۱۸۵۳، اریکو مالاتستا، فعال و نظریه‌پرداز برجسته آنارشیسم، در ایتالیا متولد شد.

«غیرممکن‌بودن هرگز مانع از وقوع هیچ چیزی نشده است!»

اریکو مالاتستا یکی از چهره های کلیدی در توسعه تئوری و عمل آنارشیسم انقلابی در ایتالیا بود. او چندین روزنامه رادیکال را سردبیر کرد و بیشتر عمر خود را در تبعید و زندان گذراند و از ایتالیا، انگلیس، فرانسه و سوئیس زندانی و اخراج شد. مالاتستا که در اصل حامی تبلیغات شورشی با عمل بود، بعداً از سندیکالیسم دفاع کرد. تبعید او شامل پنج سال در اروپا و ۱۲ سال در آرژانتین بود. مالاتستا در اقداماتی از جمله شورش اسپانیا در سال ۱۸۹۵ و اعتصاب عمومی بلژیک شرکت کرد. او به ایالات متحده سفر کرد، سخنرانی کرد و مجله آنارشیستی با نفوذ La Questione Sociale را تأسیس کرد. پس از جنگ جهانی اول، او به ایتالیا بازگشت، جایی که Umanità Nova او قبل از بسته شدن آن در زمان ظهور موسولینی از محبوبیت خاصی برخوردار بود.
او در سال ۱۹۲۰ روزنامه آنارشیستی Umanità Nova را تأسیس کرد که هنوز توسط "فدراسیون آنارشیست ایتالیا " منتشر می شود.


https://t.me/Anarchist_timeline
Anarchist Action in Solidarity with Toomaj Salehi and Saman Yasin in Iran

عملکرد آنارشیستی با همبستگی با توماج صالحی و سامان یاسین در ایران

#آنارشیست
#توماج_صالحی
#سامان_یاسین
#Anarchist
#Toomaj_Salehi
#Saman_Yasin

@asranarshism