#پارت_صد_هشتاد_پنج
#بذار_تو_آغوش_خودت_بزرگ_شم
امین اسمم رو بلندصداکرد
_بهار
برگشتم سمتش
دستم رومحکم گرفت وبه سمت اتاق برد
داخل اتاق شدیم و در رو بست
_این چه کاری بود کردی
_ندیدی چه حرفای بهم زد...
_به جهنم،اونا از حرصشونه
_توهم قشنگ سکوت کردی...
_توقع داشتی با مهمون چه طوری رفتارکنم
_مهم نیست به زنت هرچه بد وبیراه بگه...خود اونا تعجب نمیکنن که چرا از کسی که دوسش داری دفاع نمیکنی
_اونا میدونن صبرم زیاده
__نمیدونم چرا سرمن، صبر حضرت یعقوب میگیری
شونه ای بالا انداخت
_دیگه ازاین حرکتا ها ازت نبینم
مثل خودش شونه ای بالا انداختم
_بریم
ازاتاق باهم زدیم بیرون
بچه ها بهمون خیره شدن
و اکثر بالبخند بهمون نگاه میکردن
_چه زود کارتون تواتاق تموم شد
وچشمکی بهمون زد
پوزخندی زدم
چقدر خوش خیال بودن
_علیرضا دهنتو ببند
_داداش غریبه نداریم که،همه یه دور انجام دادیم ،مگه نه بچه ها؟
_بله
_ولی تعجب میکنم زود اومدین بیرون،بهارخانوم داداشمون مشکلی که نداره
#بذار_تو_آغوش_خودت_بزرگ_شم
امین اسمم رو بلندصداکرد
_بهار
برگشتم سمتش
دستم رومحکم گرفت وبه سمت اتاق برد
داخل اتاق شدیم و در رو بست
_این چه کاری بود کردی
_ندیدی چه حرفای بهم زد...
_به جهنم،اونا از حرصشونه
_توهم قشنگ سکوت کردی...
_توقع داشتی با مهمون چه طوری رفتارکنم
_مهم نیست به زنت هرچه بد وبیراه بگه...خود اونا تعجب نمیکنن که چرا از کسی که دوسش داری دفاع نمیکنی
_اونا میدونن صبرم زیاده
__نمیدونم چرا سرمن، صبر حضرت یعقوب میگیری
شونه ای بالا انداخت
_دیگه ازاین حرکتا ها ازت نبینم
مثل خودش شونه ای بالا انداختم
_بریم
ازاتاق باهم زدیم بیرون
بچه ها بهمون خیره شدن
و اکثر بالبخند بهمون نگاه میکردن
_چه زود کارتون تواتاق تموم شد
وچشمکی بهمون زد
پوزخندی زدم
چقدر خوش خیال بودن
_علیرضا دهنتو ببند
_داداش غریبه نداریم که،همه یه دور انجام دادیم ،مگه نه بچه ها؟
_بله
_ولی تعجب میکنم زود اومدین بیرون،بهارخانوم داداشمون مشکلی که نداره