بزارتوآغوش خودت بزرگ شم(استادمغرورمن)
281 subscribers
343 photos
98 videos
86 files
120 links
به نام خالق هستی💫🤍

رمان های تکمیل شده: (اشتباه)_(انتقام عاشقی)
(عشق خجالتي من)_(ازدواج اجباری)_(تلخی سرنوشت)(استادمغرورمن)

رمان در حال تایپ.... :(بزار توآغوش خودت بزرگ شم)
نویسنده :فاطمه صباحی

کپی رمان پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
#پارت_صد_هشتاد_سه
#بذار_تو_آغوش_خودت_بزرگ_شم

چشمکی زد واز اتاق بیرون رفت

فکرکرده همیشه حرف،حرف خودش باید باشه،
عمرا این روسری رو از سرم دربیارم


باصدای زنگ در نفس عمیفقی کشیدم واز اتاق زدم بیرون
بادیدنم روسریم ،حسابی صورتش قرمز شد
لبخندی پررنگی زدم
وبه دراشاره کردم
به سمت در به راه افتاد ومن هم پشت سرش...
نفس عمیقی کشیدم
در روباز کرد
۸نفر بودن.دختر پسرای جوان بودن،از ظاهرشون معلوم بود که چه وضع مالی عالی دارن...
دخترا جیغ کوتاهی زدن و امین رو سفت بغل میکردن
بعد از خوش بش کردنشون،
انگار،تازه منو دیدن...
_خانومت اینه؟

چه حس بدی بااین حرفشون،بهم دست داد
جوابی ندادم،
_اره عزیزم،بهارمه
حتی بهم دست هم ندادن
سلامی ارومی کردن،وبه سمت سالن رفتن
نگاهم کرد
واروم گفت
_گفتم روسری رو دربیار
_منم گفتم نه

_پس منتظر تیکه هاشون باش

_اگه یه کم مرد بودی،نمیزاری
نگاه کوتاهی بهم کرد
_بریم پیششون
به سمتشون رفتیم وکنارهم روی مبل دونفره نشستیم
که‌یکی ازدخترا سریع گفت
_اصلا به هم نمیاین
_اره راست میگه،فکر نکنم زوج اوکی باشید،درسته؟