بزارتوآغوش خودت بزرگ شم(استادمغرورمن)
281 subscribers
343 photos
98 videos
86 files
120 links
به نام خالق هستی💫🤍

رمان های تکمیل شده: (اشتباه)_(انتقام عاشقی)
(عشق خجالتي من)_(ازدواج اجباری)_(تلخی سرنوشت)(استادمغرورمن)

رمان در حال تایپ.... :(بزار توآغوش خودت بزرگ شم)
نویسنده :فاطمه صباحی

کپی رمان پیگرد قانونی دارد
Download Telegram
#پارت_صد_شصت_هشت
#بذار_تو_آغوش_خودت_بزرگ_شم

پیاده شدم
و پشت سرش باز به راه افتادم،
در رو برام باز کرد
وکنار در وایساد
_بفرمایید
باتعجب نگاش کردم
این واقعا امین بود
وارد کافه شدم که پشت بندم وارد کافه شد
به میز دنج کافه اشاره کرد
به سمت میزرفتیم و روبروی هم نشستیم
لبخند کم رنگی روی لباش بود
_خب چی میخوری
_چیزی نمیخوریم،بریم دادگاه زودتر
_اون همه عشق علاقه ات کجا رفت؟
_جای نرفت،فهمید اشتباه بود تموم شد

دستی به صورتش کشید
_شیر شدی واسه من،کی شیرت کرده؟
_عاقل شدم...

_جلوی من نباید عاقل باشی...
_من تو دیگه قرارنیست همو ببینیم ،به عشقت بگو مثل خودت اسکل باشه

_چی باشه؟
دورغه اگه بگم نترسیدم از تکرار حرفم
اما با پرویی تمام گفتم
_اخبار رو یک بار اعلام میکنن

_فعلا چیزی نمیگم، تا بریم خونه
_من که گفتم قرار نیست همو دیگه ببینیم

_تا من نخوام ،طلاق نمیتونی بگیری
_فکرنمیکنم عشقت با هو کناربیاد

_انقدرعشقت عشقت نکن،من عشقی ندارم ،متاسفانه درحال حاضر تنها دختر زندگی من تویی
_پس عشقت چیشد
_رو اعصابم انقدر نرو گفتم من عشقی ندارم

_خب اودختره چیشد
_هیچ منصرف شدم از ازدواج وطلاق

_چرا اخه،توکه خیلی دوسش داری
_ندارم دیگه
بااومدن گارسون حرفمون نصفه موند