؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_201 #آمــــال با همان ماگ ، روی مبل نشستم و شالم را روی شانه هایم انداختم.نگاهش لحظه ای کوتاه به موهای باز زیر شالم ماند و بعد مبل مقابلم را اشغال کرد.پاهایش بلند بودند ، خیلی دلنواز روی هم قرارشان داد و با ان نگاه عمیقش در چشمانم زل زد : خب؟ کمی از…
🦋پارت201تا205رمان #آمال✌️🌹🍃
؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_206 #آمــــال چنگی به موهایش زد و کلافه نجوا کرد : من از دستت عصبانی ام آمال!منکرش نمی شم ، اما حرف های دوساعت پیشم... دستم را بالا اوردم تا تمامش کند ، در چشمانش زل زدم ، با شجاعتی که بیش تر رنگ و بوی گستاخی داشت : حقیقت و گفتی...من یه دختر پر عقده…
🦋پارت206تا210رمان #آمال✌️🌹🍃
؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_211 #آمــــال زیرچشمی نگاهش کرد ، رنگ و رویش کمی پریده بود و بی حوصله به نظر می رسید.لقمه ای از نان و مربا درست کرد و به دست آلما داد و خیلی جدی به طرف او چرخید : شماره ی این پسررو برام بفرست! سر آمال بی حال بالا امد.هنوز کرختی آرام بخشی که برایش زده…
🦋پارت211تا215رمان #آمال✌️🌹🍃
سلام و عرض ادب واحترام خدمت شماهمراهان همیشگی کانال✌️🌹🍃
دوستانی که از تأسیس کانال باماهمراه بودنددرجریان هستن،که دراین کانال #رمان گذاشته میشد،بنابه دلایلی ادامه رمان متوقف شد
طبق نظر شما دوستان بزرگوار به زودی ادامه رمان #آمال گذاشته میشه عزیزان که متقابلا اطلاع رسانی میشه خدمتتون 🌷
پارتهایی که گذاشته شده روریپلای میکنم که هم تجدیدخاطربشه واسه قدیمیهاوهم عزیزانی که به خوندن #رمان علاقه دارن .
سپاسمندحضورتون هستم گرامیان🙏✌️🌹🍃
پیروز و سربلند باشید در پناه ایزد منان ♥️
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
دوستانی که از تأسیس کانال باماهمراه بودنددرجریان هستن،که دراین کانال #رمان گذاشته میشد،بنابه دلایلی ادامه رمان متوقف شد
طبق نظر شما دوستان بزرگوار به زودی ادامه رمان #آمال گذاشته میشه عزیزان که متقابلا اطلاع رسانی میشه خدمتتون 🌷
پارتهایی که گذاشته شده روریپلای میکنم که هم تجدیدخاطربشه واسه قدیمیهاوهم عزیزانی که به خوندن #رمان علاقه دارن .
سپاسمندحضورتون هستم گرامیان🙏✌️🌹🍃
پیروز و سربلند باشید در پناه ایزد منان ♥️
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_216 #آمــــال آن قدر هردو خسته بودیم که اصلا فرصت نشد راجع به یاشار باهم حرف بزنیم.من هم خیلی تمایلی نداشتم بدانم بینشان چه رد و بدل شده اما هرچه که بود می دانستم انرژی زیادی از این آدم گرفته که تا این حد اخمو و بی حوصله به نظر می رسید و موقع خداحافظی…
🦋پارت216تا220رمان #آمال✌️🌹🍃
؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_221 #آمــــال جدی شده بود اما دلم نمی خواست عقب نشینی کنم : یعنی همین..من شنل منل بدم میاد بندازم. -نمی شه که با اون لباس بازی که انتخاب کردی و موهای بدون پوشش بیای بیرون! خیلی سریع وسط حرفش پریدم و اصلا هم اصلاح نکردم که لباس تنم طبق سلیقه ی اوست و…
🦋پارت221تا225رمان #آمال✌️🌹🍃
؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_226 #آمــــال با دست به خودم اشاره کردم :به من؟ سری تکان داد.مطمئن و جدی : امشب شب تو بود.مهم این بود بهت خوش بگذره عروس بندر! عروس بندر را دوست داشتم.کلا این شهر جزء معدود علائقم بود .بو ، رنگ..هوا، آسمانش..همه چیزش برایم خاص بود : من دوسش داشتم. لبخند…
🦋پارت226تا230رمان #آمال✌️🌹🍃
؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_231 #آمــــال موافق بودم.آن قدر ارتفاعش زیاد بود که همان لحظه ی سقوط از ترس سکته می کردیم و درد پودر شدنمان حس نمی شد.سفت به لبه ی پل چسبیده بودم و پسرهای جلو بیش تر تابش می دادند: ووویی..به این کره خرا بگو نیومدن تاب بازیا..این تکون می خوره من نمی تونم…
🦋پارت231تا235رمان #آمال✌️🌹🍃
سلام و عرض ادب واحترام خدمت شماهمراهان همیشگی کانال✌️🌹🍃
دوستانی که از تأسیس کانال باماهمراه بودنددرجریان هستن،که دراین کانال #رمان گذاشته میشد،بنابه دلایلی ادامه رمان متوقف شد
طبق نظر شما دوستان بزرگوار به زودی ادامه رمان #آمال گذاشته میشه عزیزان که متقابلا اطلاع رسانی میشه خدمتتون 🌷
پارتهایی که گذاشته شده روریپلای میکنم که هم تجدیدخاطربشه واسه قدیمیهاوهم عزیزانی که به خوندن #رمان علاقه دارن .
سپاسمندحضورتون هستم گرامیان🙏✌️🌹🍃
پیروز و سربلند باشید در پناه ایزد منان ♥️
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
دوستانی که از تأسیس کانال باماهمراه بودنددرجریان هستن،که دراین کانال #رمان گذاشته میشد،بنابه دلایلی ادامه رمان متوقف شد
طبق نظر شما دوستان بزرگوار به زودی ادامه رمان #آمال گذاشته میشه عزیزان که متقابلا اطلاع رسانی میشه خدمتتون 🌷
پارتهایی که گذاشته شده روریپلای میکنم که هم تجدیدخاطربشه واسه قدیمیهاوهم عزیزانی که به خوندن #رمان علاقه دارن .
سپاسمندحضورتون هستم گرامیان🙏✌️🌹🍃
پیروز و سربلند باشید در پناه ایزد منان ♥️
࿐🦋🍁❧ℳ❧🍁🦋࿐
؏ـاشـ♥️ـقـانـههاےپائیـ🍁•ⷶ•꯭ᷦ•ⷷ•꯭ⷷ•꯭꯭ⷶ•ⷬ 🍁ـزان
#پارت_۲۳۶ #آمــــال _آلما خوابید؟ سری برایم تکان داد و بند ساعت مچی اش را باز کرد.نگاه از استایل خاصش گرفتم ، روی تخت خوابمان نشستم و حین دست کشیدن میان موهایم پرسیدم : گفتم بهت مامانت زنگ زده بود؟ پشت پاراون قرار گرفت تا لباس های بیرونش را عوض کند.آلما با…
🦋پارت236تا240رمان #آمال✌️🌹🍃