اگر دانم که عشقت گرمتر خواهد تب خود را
نسازم آشنای استجابت یارب خود را
دو عالم مطلب از یاد دو عالم می رود فریاد
اگر آرم به یاد خویش ترک مطلب خود را
زهر صبح دلم خورشید عالمتاب می تابد
به دست تیره روزی داده ام تا کوکب خود را
#اسیر_شهرستانی✨
#الف
نسازم آشنای استجابت یارب خود را
دو عالم مطلب از یاد دو عالم می رود فریاد
اگر آرم به یاد خویش ترک مطلب خود را
زهر صبح دلم خورشید عالمتاب می تابد
به دست تیره روزی داده ام تا کوکب خود را
#اسیر_شهرستانی✨
#الف
بیدلی صبر نیندوخته ای می خواهد
عاشقی چشم نظر دوخته ای می خواهد
بی تو با ناله و آهم سر و کار دگر است
شوق بال و پر افروخته ای می خواهد
#اسیر_شهرستانی✨
#ب
عاشقی چشم نظر دوخته ای می خواهد
بی تو با ناله و آهم سر و کار دگر است
شوق بال و پر افروخته ای می خواهد
#اسیر_شهرستانی✨
#ب
ياد چشمت چو پى غارت جان مىآيد
خواب و آرام به تاراج فغان مىآيد
امتحان دل خود كردم و حالش ديدم
مىرود هركه ز كوى تو به جان مىآيد
#اسیر_شهرستانی✨🍃
#ی
خواب و آرام به تاراج فغان مىآيد
امتحان دل خود كردم و حالش ديدم
مىرود هركه ز كوى تو به جان مىآيد
#اسیر_شهرستانی✨🍃
#ی
سرو شوخ من بیا تنها بیا غافل بیا
مستم و بسیار مشتاقم به جان و دل بیا
پایمالت گر شود گل داغ می سوزم ز رشک
چون به بزم دیده می آیی ز راه دل بیا
خاطرم نازکتر است از شیشه می دانی تو هم
تا توانی آمدن ای شوخ سنگین دل بیا
برگ و بار کشت ما را نیست هنگام گداز
برق بیحاصل برو یا در سر حاصل بیا
#اسیر_شهرستانی✨🍃
#س
مستم و بسیار مشتاقم به جان و دل بیا
پایمالت گر شود گل داغ می سوزم ز رشک
چون به بزم دیده می آیی ز راه دل بیا
خاطرم نازکتر است از شیشه می دانی تو هم
تا توانی آمدن ای شوخ سنگین دل بیا
برگ و بار کشت ما را نیست هنگام گداز
برق بیحاصل برو یا در سر حاصل بیا
#اسیر_شهرستانی✨🍃
#س
🍃🌸
عشق، نگشوده طلسمی است که بر دل بستند
آه از این عقدهٔ آسان که چه مشکل بستند
گرچه صید قفسم کی روم از خاطرِ دام؟
به هواداری من عهد به یک دل بستند
عشق: موجی است که ساغر کشِ گردابِ فناست
لب این بحر، ز خمیازهٔ ساحل بستند
جگر صیدِ حرم، سوزِ شهیدان وفا
اوّل احرام به نقش پی قاتل بستند
شدم آواره و بی دام ندیدم طرفی
پایم از رشتهٔ صد راه به منزل بستند
رخصت گفت و شنید از نگهت داشت اسیر
دل و جان، راهش از اندیشهٔ باطل بستند
#اسیر_شهرستانی✨🍃
#ع
عشق، نگشوده طلسمی است که بر دل بستند
آه از این عقدهٔ آسان که چه مشکل بستند
گرچه صید قفسم کی روم از خاطرِ دام؟
به هواداری من عهد به یک دل بستند
عشق: موجی است که ساغر کشِ گردابِ فناست
لب این بحر، ز خمیازهٔ ساحل بستند
جگر صیدِ حرم، سوزِ شهیدان وفا
اوّل احرام به نقش پی قاتل بستند
شدم آواره و بی دام ندیدم طرفی
پایم از رشتهٔ صد راه به منزل بستند
رخصت گفت و شنید از نگهت داشت اسیر
دل و جان، راهش از اندیشهٔ باطل بستند
#اسیر_شهرستانی✨🍃
#ع