اَرغوانی_اَم
یکی ازگلهاش✨
هم خوشحالم از بُردشون هم نارحتم که نمیتونم بازی فینال رو پیشش باشم💔
#family
#family
اَرغوانی_اَم
دلم واسه خونهی تهران تنگ شده بود
از طرفی هم به شدت دلم و اسه بچهها و خونواده تنگه الان.
این دلتنگیه همزمان برای دو یا چندجای مختلف همیشه همراه ماهایی که یه روزی بخاطر رسیدن به یه سری از خواستهها و آرزوهامون، مجبور شدیم کولهبارمونرو جمع کنیم و بریم از دیار خودمون و دور شیم از خونه و خونوادهمون و یه جای دیگه خونهمونرو بنا کنیم، هست.
برای همین نبضِ یه دلتنگی، یه غربت و یه تنهایی عمیق رو همیشه در لحظههامون حس میکنیم، همراهمون هست و تا ابد باهامون زندگی میکنه.
مدام تو ذهنم میگم: کاش این غربت همیشه همراه از من برود....
به قول خانم نوروزی تو یکی از همین پستهای اینستاگرامی:
«دانشجوی شهر غریب بودن، به من یاد داد که ما به هیچ مکانی تعلق نداریم مگر اینکه در آنجا خاطرهای داشته باشیم»
#اوین_آ
برای همین نبضِ یه دلتنگی، یه غربت و یه تنهایی عمیق رو همیشه در لحظههامون حس میکنیم، همراهمون هست و تا ابد باهامون زندگی میکنه.
مدام تو ذهنم میگم: کاش این غربت همیشه همراه از من برود....
به قول خانم نوروزی تو یکی از همین پستهای اینستاگرامی:
«دانشجوی شهر غریب بودن، به من یاد داد که ما به هیچ مکانی تعلق نداریم مگر اینکه در آنجا خاطرهای داشته باشیم»
#اوین_آ
«حقیقت، خود مقدس نیست. آنچه مقدس است، جستوجویی است که برای یافتن حقیقتِ خویش میکنیم! آیا کاری مقدس تر از خودشناسی سراغ دارید؟»
-ص۱۱۵-
• اروین د.یالوم
از کتاب «وقتی نیچه گریست»
-ص۱۱۵-
• اروین د.یالوم
از کتاب «وقتی نیچه گریست»
بزرگترین باری که فرد باید به دوش بکشد زندگی نزیستهی والدین است.
• کارل گوستاو یونگ
• کارل گوستاو یونگ
سارا و پویا هم امروز پرواز کردند به سمت فنلاند.
سالهاست که همو دوست دارند، اصلا روز شروع آشنایی و علاقهشون کنار خودمون بود...پنج یا شش سال قبل. دقیق یادم نیست.
پارک طالقانی بودیم.
همه بچهها تک تک دارن میرن و یا برنامهی رفتن دارن. همه داریم پراکنده میشیم.
کاش ما هم مثل کشورهای دیگه امید داشتیم تو مملکت خودمون تو دورهی میانسالی و پیری باز کنار دوستامونیم و دور هم جمع میشیم. ولی افسوس ، جبر داره کاری باهامون میکنه که هرکدوم یه جای این کرهی زمین پراکنده شیم و از اون دورِ هم بودنها و باهم بودنها، سالها بعد شاید فقط یه خاطرهی دور باقی بمونه و این قلبم رو درد میاره......
#friends
سالهاست که همو دوست دارند، اصلا روز شروع آشنایی و علاقهشون کنار خودمون بود...پنج یا شش سال قبل. دقیق یادم نیست.
پارک طالقانی بودیم.
همه بچهها تک تک دارن میرن و یا برنامهی رفتن دارن. همه داریم پراکنده میشیم.
کاش ما هم مثل کشورهای دیگه امید داشتیم تو مملکت خودمون تو دورهی میانسالی و پیری باز کنار دوستامونیم و دور هم جمع میشیم. ولی افسوس ، جبر داره کاری باهامون میکنه که هرکدوم یه جای این کرهی زمین پراکنده شیم و از اون دورِ هم بودنها و باهم بودنها، سالها بعد شاید فقط یه خاطرهی دور باقی بمونه و این قلبم رو درد میاره......
#friends
اولین تاثیر فقر، کشتنِ فکر است، یعنی اگر شما به اندازه کافی برای حیاتِ خود پول نداشته باشید، برده بیاختیار پول خواهید شد. همان شرایطی که طبقه متوسط به آن گذرانِ زندگی میگویند.
• جورج اورول
• جورج اورول
دچار افسردگی بود. میدانی افسردگی یعنی چه؟
تا به حال کسوف دیده ای؟ خب، این هم مثل آن است: ماه جلوی قلب میآید و قلب دیگر نوری از خودش نمیپراکند. روز روشن تبدیل به شب تاریک میشود.
• کریستین بوبن
تا به حال کسوف دیده ای؟ خب، این هم مثل آن است: ماه جلوی قلب میآید و قلب دیگر نوری از خودش نمیپراکند. روز روشن تبدیل به شب تاریک میشود.
• کریستین بوبن
اَرغوانی_اَم
هم خوشحالم از بُردشون هم نارحتم که نمیتونم بازی فینال رو پیشش باشم💔 #family
خب فینال رو هم بُردن :)
#family
#family
دوست داشتنت برایم
چیزیست مانند حیثیت؛
هرگز دست نمیکشم از آن.
• سیما امیرخانی
چیزیست مانند حیثیت؛
هرگز دست نمیکشم از آن.
• سیما امیرخانی
ویدیو مسیج خدافظی علیرضا تو فرودگاه قلبمرو درد آورد و بغضمو شکست....
از مشهد رفت وگرنه قطعا میرفتم بدرقهش.
سالهاست رفیقیم، از اون جنس رفاقتها که حرف داریم برای ساعتها گفتن به همدیگه.
سری آخر که دیدمش ساعتها راه رفتیم و حرف زدیم، رفتیم اجرای گروه سیریا تو سانا سنتر و دوباره و دوباره و دوباره حرف زدیم
شاید وقت کم آوردیم واسه صحبت کردن...
بعد با بغض بغلش کردم و خدافظی کردم و راهی شد مشهد برای انجام بقیهی کارای رفتنش و بالاخره امشب رفت.
به سمت آلمان.
دلم واسه لحن خاص صحبت کردنش، واسه همیشه شنوا بودنش، واسه مهربونی بی حد و اندازهش تنگ میشه...
و فکر به این دلخوشیِ تکرار شده در طی چند سال گذشته، شاید فاصله و دور شدنش رو کمی برام شیرین کنه؛ اینکه میره برای ساختن یه زندگی بهتری که لایق و در حد خودش باشه، چون این سیستم لیاقت نخبههایی مثل اونرو نداره...
سفرت بخیر رفیق خوش فکر و دوست داشتنیِمن :)
#friends
از مشهد رفت وگرنه قطعا میرفتم بدرقهش.
سالهاست رفیقیم، از اون جنس رفاقتها که حرف داریم برای ساعتها گفتن به همدیگه.
سری آخر که دیدمش ساعتها راه رفتیم و حرف زدیم، رفتیم اجرای گروه سیریا تو سانا سنتر و دوباره و دوباره و دوباره حرف زدیم
شاید وقت کم آوردیم واسه صحبت کردن...
بعد با بغض بغلش کردم و خدافظی کردم و راهی شد مشهد برای انجام بقیهی کارای رفتنش و بالاخره امشب رفت.
به سمت آلمان.
دلم واسه لحن خاص صحبت کردنش، واسه همیشه شنوا بودنش، واسه مهربونی بی حد و اندازهش تنگ میشه...
و فکر به این دلخوشیِ تکرار شده در طی چند سال گذشته، شاید فاصله و دور شدنش رو کمی برام شیرین کنه؛ اینکه میره برای ساختن یه زندگی بهتری که لایق و در حد خودش باشه، چون این سیستم لیاقت نخبههایی مثل اونرو نداره...
سفرت بخیر رفیق خوش فکر و دوست داشتنیِمن :)
#friends
آبتین هم امروز رفت آلمان و برام نوشت:
«امیدوارم در آینده همدیگه رو ببینیم
ایران آلمان یا هر جای دیگه که تقدیر بُردمون :)»
#friends
«امیدوارم در آینده همدیگه رو ببینیم
ایران آلمان یا هر جای دیگه که تقدیر بُردمون :)»
#friends