Forwarded from منِ پوچ!
اگه از من بپرسی «خونه» کجاست، میگم اونجایی که برای درک شدن نیاز به جنگیدن نداشته باشی…
[...رنجیدهام. رنجیده مثل غیبشده از روابط، مثل خوبیکردهی بدی دیده، مثل دلبستهی باورنشده، مثل نابخشودهی بخشنده، مثل پیرمرد لالی که یادش مانده چطور در کودکی متهم شده به فحاشی و نتوانسته از خودش دفاع کند، قبل از فرودآمدن سیلی زن همسایه.
دلتنگم. دلتنگ، مثل کنار گور رفیق نشستن و روزگار را تعریف کردن، مثل مرور دعواهای طولانی صرفا برای یادآوری چند جملهی خوشایند...]
• حمید سلیمی
دلتنگم. دلتنگ، مثل کنار گور رفیق نشستن و روزگار را تعریف کردن، مثل مرور دعواهای طولانی صرفا برای یادآوری چند جملهی خوشایند...]
• حمید سلیمی
Forwarded from برنامه ناشناس
«به اولین صبح پس از پایان جنگ شبیهی،
آرامی و زیبا اما غمگین...»
«به اولین صبح پس از پایان جنگ شبیهی،
آرامی و زیبا اما غمگین...»
[قسم به این همه که در سَرم مُدام شده
قسم به من! به همین شاعر تمام شده
قسم به این شب و این شعرهای خط خطیام
دوباره برمیگردم به شهر لعنتیام]
قسم به من! به همین شاعر تمام شده
قسم به این شب و این شعرهای خط خطیام
دوباره برمیگردم به شهر لعنتیام]
ما میتوانستیم ادامه پیدا کنیم،
فقط کافی بود که یک شب بخوابیم و فردا آفتاب نزده از نو شروع کنیم.
اما همان به که من فقط لبخند تو را به یاد داشته باشم و تو بوسه چیدن من را تا اینکه از ما فقط یادآوری خاطرات باقی بماند و عشق به قرارداد بدل شود.
فقط در این حالت من میتوانم بگویم که ما عشق را رعایت کردیم نه اجبار را…
• آیدین قریشی
فقط کافی بود که یک شب بخوابیم و فردا آفتاب نزده از نو شروع کنیم.
اما همان به که من فقط لبخند تو را به یاد داشته باشم و تو بوسه چیدن من را تا اینکه از ما فقط یادآوری خاطرات باقی بماند و عشق به قرارداد بدل شود.
فقط در این حالت من میتوانم بگویم که ما عشق را رعایت کردیم نه اجبار را…
• آیدین قریشی
[جدایی نه از فاصلههاست و نه از درهایی که دیگر بستهاند. جدایی آنجاست که تو دیگر از گفتن حرف دلت دست میکشی]
[میتوانم شرورتر باشم
یک قشون، گرچه یک نفر باشم
رو به صد نیزه، بی سپر باشم
تو اگر کوهِ پشت سر باشی
که مهم نیست لشکر آوردند]
یک قشون، گرچه یک نفر باشم
رو به صد نیزه، بی سپر باشم
تو اگر کوهِ پشت سر باشی
که مهم نیست لشکر آوردند]
Forwarded from Amir!
آدمیزاد سکوتش بوی دلخوری و پرحرفیاش بوی بیپناهی و دلتنگی میدهد، وای به حال آدم دلتنگ و دلخور، نه میتواند سکوت کند، نه حرف دلش را بزند.
هنوزم نمیدونم تو درستی یا نه.
قراره بشی عمیق ترین زخمم یا بزرگ ترین بُرد.
نمیدونم اینجایی که وایسادیم ژانر قصههای خوبه یا بد.
از اینکه همه چی به تو وابسته شده میترسم.
از خندههایی که به تو وصل شده.
از کلافگی که تنها تو باعثش میتونی بشی.
از شوق و غم و عمیق خواسته شدن و خواستنها.
اینجایی که وایسادیم قشنگه، عجیبه، ترسناکه.
اینجا نمیتونم دیوونه نباشم.
نمیتونم واسه خندهت نمیرم.
نمیتونم به فرداها فکر کنم و تو رو توش تصور نکرده باشم.
اینجایی که وایسادیم شبیه آرزوی روزاییه که بعید بود و دور.
روزایی که نمیدونم وسط کدوم غصهش، این روزا رو خواسته بودم.
شاهین نجفی گفته بود
” من پایههای خشم و اندوه بودم، تو جان مرا اما به عشق دوختی..”
تو منو نجاتم میدی از بد اخلاقی، از توی غصه موندن، از خسته شدن.
کاش بمونی.
همینطوری فریزت کنم و بمونی.
برای روزایی که بگیم، ارزش صبر کردن داشت.
“صبر نکنم چی کنم؟”
با تو صبر هم آسونه.
• فاطمه جعفری
قراره بشی عمیق ترین زخمم یا بزرگ ترین بُرد.
نمیدونم اینجایی که وایسادیم ژانر قصههای خوبه یا بد.
از اینکه همه چی به تو وابسته شده میترسم.
از خندههایی که به تو وصل شده.
از کلافگی که تنها تو باعثش میتونی بشی.
از شوق و غم و عمیق خواسته شدن و خواستنها.
اینجایی که وایسادیم قشنگه، عجیبه، ترسناکه.
اینجا نمیتونم دیوونه نباشم.
نمیتونم واسه خندهت نمیرم.
نمیتونم به فرداها فکر کنم و تو رو توش تصور نکرده باشم.
اینجایی که وایسادیم شبیه آرزوی روزاییه که بعید بود و دور.
روزایی که نمیدونم وسط کدوم غصهش، این روزا رو خواسته بودم.
شاهین نجفی گفته بود
” من پایههای خشم و اندوه بودم، تو جان مرا اما به عشق دوختی..”
تو منو نجاتم میدی از بد اخلاقی، از توی غصه موندن، از خسته شدن.
کاش بمونی.
همینطوری فریزت کنم و بمونی.
برای روزایی که بگیم، ارزش صبر کردن داشت.
“صبر نکنم چی کنم؟”
با تو صبر هم آسونه.
• فاطمه جعفری
عروسی بچه بازی نیست. زیبایی مراسم و اسم عروسی نباید آدم را فریب دهد. وقتی دختری میآید و شریک زندگی آدم میشود از آدم توقع دارد که قدرت حمایت او را داشته باشد. تو هر وقت در خودت این قدرت را داشتی عروسی کن.
• نامه فروغ فرخزاد به برادرش فریدون فرخزاد در ۳۰ دی ۱۳۳۸
• نامه فروغ فرخزاد به برادرش فریدون فرخزاد در ۳۰ دی ۱۳۳۸
دوری و دوستی و حرف کم و رنجش کم
با چنین شیوه توان داشت نگه عزّت خویش
• معینی کرمانشاهی
با چنین شیوه توان داشت نگه عزّت خویش
• معینی کرمانشاهی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
متیو پری قشنگم🖤
یکسال گذشت...
یکسال گذشت...
Forwarded from در دنیای تو ساعت چند است؟!... (🌸شــــــکــــوفـــــه🌸)
از زندگیام که با خبری؟
هنوز همان است که بود:
دوستداشتنِ تو…
• پابلو نرودا
هنوز همان است که بود:
دوستداشتنِ تو…
• پابلو نرودا