آقای #کوینر از پسر بچهای که زارزار گریه میکرد علت غم و غصهاش را پرسید
پسر بچه گفت: من دو #سکه برای رفتن به #سینما جمع کردهبودم، اما پسرکی آمد و یکی از آنها را از دستم قاپید و به پسری که دورتر دیده میشد اشاره کرد
آقای کوینر پرسید: مگر با داد و فریاد #مردم را به #کمک نخواستی؟
پسر بچه با هقهق شدیدتری گفت: چرا.
آقای کوینر درحالیکه با #مهربانی او را نوازش میکرد دوباره پرسید:
کسی صدایت را نشنید؟
پسر بچه هقهقکنان گفت : نه!
آقای کوینر پرسید:
نمیتوانی بلندتر #فریاد بزنی؟
پسر بچه با #امیدواری گفت: نه
آنگاه آقای کوینر لبخندی زد و بعد گفت:
پس حالا آن یکی سکه را هم بده بیاد و آخرین سکه را از دست بچه گرفت و بیواهمه به راهش ادامه داد...
👤 #برتولتبرشت
jOin 🔜 @arayeghazayi
◀️ اینستاگرام:🔻
instagram.com/arayeghazayi
پسر بچه گفت: من دو #سکه برای رفتن به #سینما جمع کردهبودم، اما پسرکی آمد و یکی از آنها را از دستم قاپید و به پسری که دورتر دیده میشد اشاره کرد
آقای کوینر پرسید: مگر با داد و فریاد #مردم را به #کمک نخواستی؟
پسر بچه با هقهق شدیدتری گفت: چرا.
آقای کوینر درحالیکه با #مهربانی او را نوازش میکرد دوباره پرسید:
کسی صدایت را نشنید؟
پسر بچه هقهقکنان گفت : نه!
آقای کوینر پرسید:
نمیتوانی بلندتر #فریاد بزنی؟
پسر بچه با #امیدواری گفت: نه
آنگاه آقای کوینر لبخندی زد و بعد گفت:
پس حالا آن یکی سکه را هم بده بیاد و آخرین سکه را از دست بچه گرفت و بیواهمه به راهش ادامه داد...
👤 #برتولتبرشت
jOin 🔜 @arayeghazayi
◀️ اینستاگرام:🔻
instagram.com/arayeghazayi