.
#یادداشت
⭕️نام زخم: کوی دانشگاه تهران/زمان جراحت: ربع قرن قبل
اول▪️ ربع قرن قبل، روزی مثل امروز، ۱۸ تیر سال ۷۸، روز جمعهای بود. یک روز قبلترش روزنامه سلام توقیف شده بود چون اعلام کرده بود قانون اعمال محدودیت بیشتر علیه مطبوعات، پیشنهاد سعید امامی بوده (او مقام ارشد امنیتی بود که در پرونده قتلهای زنجیرهای متهم شد ولی پیش از دادگاه در زندان از دنیا رفت). دانشجویان در کوی دانشگاه تهران عصر پنجشنبه اعتراض را شروع کرده بودند، این اعتراض با هجوم ماموران نیروی انتظامی و لباسشخصیها به شدت سرکوب و به کوی دانشگاه هم خسارتهای زیادی وارد شد. این ماجرا به چند روز ناآرامی و اعتراض در تهران و تبریز (و چند شهر دیگر) منجر شد. خشم بسیاری دامنگیر امیدواران اصلاحات شده بود. یک سال بعد، دادگاه فرمانده وقت نیروی انتظامی تهران (سردار فرهاد نظری) و همه متهمان را از اتهامات وارد شده تبرئه کرد؛ غیر از دو نفر: فرهاد ارجمندی و اروجعلی ببرزاده؛ اروجعلی (که چند سال بعد برخی مدعی شدند سرهنگ نیروی انتظامی شده) آن موقع سرباز وظیفه بود که به خاطر دزدیدن یک ریشتراش دانشجویی، مجرم شناخته شد!
دوم ▪️ آن روزها من در هفتهنامه پیام زنجان بودم و مینوشتم؛ همزمان در دفتر حزب کارگزاران سازندگی در زنجان فعالیت میکردم. آقای مهدی اسکندری (سردبیر وقت پیام زنجان و دبیر حزب در استان) پیشنهاد کرد در اعتراض به این سرکوب، همایشی برگزار کنیم؛ روزگار همدلی و شوق بسیار بود، همه جبهه اصلاحات زنجان بسیج شدند (از احد رضایی و رئوف طاهری تا رحمتالله بیگدلی و برویچههای پرشور دانشگاه زنجان و بسیاری دیگر)، مجوز گرفته شد، احمد زیدآبادی دعوت به سخنرانی را پذیرفت (بعدها گفت اولین سخنرانیاش بوده برای جمعیتی بیش از چهل نفر)، سالن ورزشی دانشگاه آزاد (اعتمادیه) محل برگزاری مراسم بود، قرار شد احمد مدادی (عضو انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه زنجان، اکنون مقیم آمریکا) مجری مراسم باشد، اطلاعیه مراسم طراحی شد (با شعار «هر شب ستارهای به زمین میکشند و باز، این آسمان غرق ستاره است» که بعدتر داستان شد!)؛ مراسم با شکوه و آرامش تمام و حضور پیشبینی نشده بسیاری از مردم برگزار شد، بعد از پایان مراسم برخی حاضران خودجوش راهپیمایی کردند، شعار دادند و به سمت پایین خیابان معلم راهپیمایی کردند. ماموران انتهای خیابان را بسته بودند. جریان مقابل چند روز بعد مراسمی در مسجد سید برگزار کرد، سخنرانشان غلامحسین الهام بود (بعدها از حلقه احمدینژاد)، مجری برنامهشان سعید ارجمندفر (اکنون مقام مسئول در جامعهالمصطفی قم). فرمت اطلاعیهشان عین اطلاعیه ما بود!
سوم▪️ در پی وقایع کوی دانشگاه تهران، سفر از قبل پیشبینی شده محمد خاتمی به زنجان، به تاخیر افتاد.
چهارم▪️ بسیاری معتقدند واقعه کوی دانشگاه تهران، پایان دوره اقتدار دو ساله خاتمی در مقام ریاستجمهوری بود. فشارها روی خشن و بیرحم خود را با قربانی کردن حرمت دانشجو و دانشگاه، نشان داده بود.
پنجم▪️ ربع قرن گذشته و سعید زینالی (دانشجوی مفقودی) هنوز پیدا نشده است.
💢mmoeeni1
@antioligarchie
#یادداشت
⭕️نام زخم: کوی دانشگاه تهران/زمان جراحت: ربع قرن قبل
اول▪️ ربع قرن قبل، روزی مثل امروز، ۱۸ تیر سال ۷۸، روز جمعهای بود. یک روز قبلترش روزنامه سلام توقیف شده بود چون اعلام کرده بود قانون اعمال محدودیت بیشتر علیه مطبوعات، پیشنهاد سعید امامی بوده (او مقام ارشد امنیتی بود که در پرونده قتلهای زنجیرهای متهم شد ولی پیش از دادگاه در زندان از دنیا رفت). دانشجویان در کوی دانشگاه تهران عصر پنجشنبه اعتراض را شروع کرده بودند، این اعتراض با هجوم ماموران نیروی انتظامی و لباسشخصیها به شدت سرکوب و به کوی دانشگاه هم خسارتهای زیادی وارد شد. این ماجرا به چند روز ناآرامی و اعتراض در تهران و تبریز (و چند شهر دیگر) منجر شد. خشم بسیاری دامنگیر امیدواران اصلاحات شده بود. یک سال بعد، دادگاه فرمانده وقت نیروی انتظامی تهران (سردار فرهاد نظری) و همه متهمان را از اتهامات وارد شده تبرئه کرد؛ غیر از دو نفر: فرهاد ارجمندی و اروجعلی ببرزاده؛ اروجعلی (که چند سال بعد برخی مدعی شدند سرهنگ نیروی انتظامی شده) آن موقع سرباز وظیفه بود که به خاطر دزدیدن یک ریشتراش دانشجویی، مجرم شناخته شد!
دوم ▪️ آن روزها من در هفتهنامه پیام زنجان بودم و مینوشتم؛ همزمان در دفتر حزب کارگزاران سازندگی در زنجان فعالیت میکردم. آقای مهدی اسکندری (سردبیر وقت پیام زنجان و دبیر حزب در استان) پیشنهاد کرد در اعتراض به این سرکوب، همایشی برگزار کنیم؛ روزگار همدلی و شوق بسیار بود، همه جبهه اصلاحات زنجان بسیج شدند (از احد رضایی و رئوف طاهری تا رحمتالله بیگدلی و برویچههای پرشور دانشگاه زنجان و بسیاری دیگر)، مجوز گرفته شد، احمد زیدآبادی دعوت به سخنرانی را پذیرفت (بعدها گفت اولین سخنرانیاش بوده برای جمعیتی بیش از چهل نفر)، سالن ورزشی دانشگاه آزاد (اعتمادیه) محل برگزاری مراسم بود، قرار شد احمد مدادی (عضو انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه زنجان، اکنون مقیم آمریکا) مجری مراسم باشد، اطلاعیه مراسم طراحی شد (با شعار «هر شب ستارهای به زمین میکشند و باز، این آسمان غرق ستاره است» که بعدتر داستان شد!)؛ مراسم با شکوه و آرامش تمام و حضور پیشبینی نشده بسیاری از مردم برگزار شد، بعد از پایان مراسم برخی حاضران خودجوش راهپیمایی کردند، شعار دادند و به سمت پایین خیابان معلم راهپیمایی کردند. ماموران انتهای خیابان را بسته بودند. جریان مقابل چند روز بعد مراسمی در مسجد سید برگزار کرد، سخنرانشان غلامحسین الهام بود (بعدها از حلقه احمدینژاد)، مجری برنامهشان سعید ارجمندفر (اکنون مقام مسئول در جامعهالمصطفی قم). فرمت اطلاعیهشان عین اطلاعیه ما بود!
سوم▪️ در پی وقایع کوی دانشگاه تهران، سفر از قبل پیشبینی شده محمد خاتمی به زنجان، به تاخیر افتاد.
چهارم▪️ بسیاری معتقدند واقعه کوی دانشگاه تهران، پایان دوره اقتدار دو ساله خاتمی در مقام ریاستجمهوری بود. فشارها روی خشن و بیرحم خود را با قربانی کردن حرمت دانشجو و دانشگاه، نشان داده بود.
پنجم▪️ ربع قرن گذشته و سعید زینالی (دانشجوی مفقودی) هنوز پیدا نشده است.
💢mmoeeni1
@antioligarchie
Telegram
pic
نام زخم: کوی دانشگاه تهران
زمان جراحت: ربع قرن قبل
.
زمان جراحت: ربع قرن قبل
.
#یادداشت
⭕️آرمانشهرها، حسرتهای ماست!
✍️علی مرادی مراغه ای
زمانی در دهه چهل و پنجاه، انسان ایرانی لبریز از آرمانشهر بود و شیفته اسطوره و ناجی...
آرمانشهرهای محصول نداشته ها و حسرتهاست، آنچه می خواهیم نمی یابیم، یا نمی توانیم در واقعیتِ بوجود بیاوریم، پس در تخیلِ خود می سازیم...!
آرمانشهرها، محصولِ نه داشته ها، بلکه نداشته های ماست، اگر می داشتیم چه نیازی به ساختن آن در تخیل بود؟! کپه مرگمان را می گذاشتیم و زندگیِ خودمان را می کردیم!
آرمانشهرها و چشم دوختن بر قهرمان نجاتبخش، جان پناهِ انسانهای ستمدیده و رمانتیک است، ناتوانی و درماندگی انسان در تغییر واقعیتی است که نمی خواهد باشد، اما هست.
امروزه، آرمانشهری و گرایش به رهبر و قهرمان ناجی کمرنگ شده اما زمانی، انسان ایرانی بخش اعظم زندگی خود را در آرمانشهر می گذرانده! یا به گذشته اساطیری پناه برده یا به آینده ی دوردست در پس افقها یا به مدینه فاضله مارکسی یا...!
ما کمتر نویسنده و شاعری داشتیم که آرمانشهر نداشته باشد به برخی از آنها که پس از کودتای ۲۸مرداد و خفقانِ پس از آن آمدند اشاره می کنم.
البته به انقلاب ۵۷ که نزدیک می شویم فکر نمی کنم که دیگر یک ایرانی پیدا شود که مدینه فاضله ای در ذهنش نداشته باشد!
شاعرانی چون اخوان ثالث، شاملو، فروغ فرخزاد، سپهری، حمید مصدق، کسرایی، ابتهاج، شفیعی کدکنی و...
▪️فروغ فرخزاد در شعر«کسی که مثل هیچ کس نیست» بدنبال ظهور یک منجی است:
«من خواب دیده ام کسی می آید
من خواب یک ستاره قرمز دیده ام
من خواب آن ستاره قرمز
را وقتی که خواب نبوده ام دیده ام
کسی می آید...کسی که مثل هیچ کس نیست...»
▪️فریدون مشیری در «فریادهای سوخته» چشم به کودکی دوخته که به دنیا بیاید:
«ای کودک نیامده! ای آرزوی دور
کی چهره می نمایی
ای نور مبهمی که نمی بینمت درست
کی پرده میگشایی
امروز دست گیر که فردا از دست رفته است
انسان خسته ای که نجاتش
به دست توست...»
▪️شفیعی کدکنی نیز در «فصل پنجم» به دنبال مدینه فاضله است:
«وقتی که فصل پنجمِ این سال
آغاز شد
دیوارهای واهمه خواهد ریخت؛
و کوچه باغهای نشابور
سرشار از ترنّمِ مجنون خواهد شد
مجنون بی قلاده و زنجیر...»
▪️آرمانشهر سپهری شعر «آب» است که توصیه می کند آنرا گِل نکنیم و گل کردن آن کنایه از ستمگری است، آرمانشهر سپهری که ده «بالادستی» است آب را هیچگاه گِل نکردند و آنجا نهایت صفا، صمیمت و صداقت است و «بی گمان پای چپرهاشان جا پای خداست».
و یا آرمانشهرش، «پشت دریاها»ست جایی بسیار دور، که شاید دست هیچ بشری بدانجا نرسیده...و شاعر برای رفتن به آنجا قایقی خواهد ساخت...و
«در آن پنجره ها رو به تجلّی باز است.
بامها جای کبوترهایی است، که به فواره ی هوش بشری می نگرند.
دست هر کودک ده ساله ی شهر، شاخه ی معرفتی است....»
▪️اخوان از این «شهر سنگستان» که همه انگار به سنگ تبدیل شده اند شهریار شکست خورده شهر سنگستان مصدّق که با کودتای ۲۸ مرداد به احمدآباد تبعید شد:
«یکی آواره مرد است این پریشانگرد
همان شهزاده ی از شهر خود رانده...»
▪️در آرمانشهرِ کسرایی، این ناجی به قامت آرش ظهور می کند و اوضاع بدی که او فضاسازی کرد یعنی:
«برف می بارد
برف میبارد به روی خار و خارا سنگ
کوهها خاموش
درّه ها دلتنگ
راهها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ...»
و قهرمانش آرش، جانش را فدا می کند تا آن مدینه فاضله رخ نماید:
«فرورفتن به کام مرگ شیرین است
همان بایسته ی آزادگی این است»
▪️اما آرشِ کسرایی در قهرمانِ حمید مصدق، کاوه آهنگر می گردد:
«نهاده پای در سندان
دژم، پژمان
پریشان بود...
ولی در سینه اش دل؟
نه که خورشید محبت گرم می تابید»
و «نگاه کاوه آنگه چون عقابی، بیکران دور را پیمود»
و خطاب به مردم: «کنون یاران به پا خیزید
...به سوی خصم روی آرید!
به سوی فتح و پیروزی
به سوی روز بهروزی»
▪️به نظر شاملو در این اوضاع سیاهی که:
«روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر
پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر
از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد
از عقب از توی برج ناله شبگیر می اومد»
شاملو، "پریا" را به شهر آرمانی خود دعوت می کند که مردم در جشن و شادی بخاطر شکست دیوها بدست شان
«امشب تو شهر چراغونه
خونه دیوها داغونه...»
▪️پوپر سخن جالبی دارد، می گوید:
همانطور که تقاضا (برای یک کالا) میتواند به تولید و عرضه آن بیانجامد، به همین منوال هم، تقاضا برای آمدنِ پیشوا، می تواند به یک تولیدِ انبوه از آنان (در تاریخ) بیانجامد.
مارکس در توصیفِ انسانِ جامعه یِ کمونیستی می گفت:
در جامعه کمونیستی صبح ها شکار میکند، ظهرها ماهی می گیرد و عصر دامداری می کند، شب هم بحث های مختلف می کند!
اما بجای آن، استالینیزم و اردوگاه های اجباری سیبری آمد!.
همیشه پس از انقلاب ها، دردناکترین سیلی بر آرمانگرائی و خیالپردازی و اسطوره سازی زده می شود...
@antioligarchie
⭕️آرمانشهرها، حسرتهای ماست!
✍️علی مرادی مراغه ای
زمانی در دهه چهل و پنجاه، انسان ایرانی لبریز از آرمانشهر بود و شیفته اسطوره و ناجی...
آرمانشهرهای محصول نداشته ها و حسرتهاست، آنچه می خواهیم نمی یابیم، یا نمی توانیم در واقعیتِ بوجود بیاوریم، پس در تخیلِ خود می سازیم...!
آرمانشهرها، محصولِ نه داشته ها، بلکه نداشته های ماست، اگر می داشتیم چه نیازی به ساختن آن در تخیل بود؟! کپه مرگمان را می گذاشتیم و زندگیِ خودمان را می کردیم!
آرمانشهرها و چشم دوختن بر قهرمان نجاتبخش، جان پناهِ انسانهای ستمدیده و رمانتیک است، ناتوانی و درماندگی انسان در تغییر واقعیتی است که نمی خواهد باشد، اما هست.
امروزه، آرمانشهری و گرایش به رهبر و قهرمان ناجی کمرنگ شده اما زمانی، انسان ایرانی بخش اعظم زندگی خود را در آرمانشهر می گذرانده! یا به گذشته اساطیری پناه برده یا به آینده ی دوردست در پس افقها یا به مدینه فاضله مارکسی یا...!
ما کمتر نویسنده و شاعری داشتیم که آرمانشهر نداشته باشد به برخی از آنها که پس از کودتای ۲۸مرداد و خفقانِ پس از آن آمدند اشاره می کنم.
البته به انقلاب ۵۷ که نزدیک می شویم فکر نمی کنم که دیگر یک ایرانی پیدا شود که مدینه فاضله ای در ذهنش نداشته باشد!
شاعرانی چون اخوان ثالث، شاملو، فروغ فرخزاد، سپهری، حمید مصدق، کسرایی، ابتهاج، شفیعی کدکنی و...
▪️فروغ فرخزاد در شعر«کسی که مثل هیچ کس نیست» بدنبال ظهور یک منجی است:
«من خواب دیده ام کسی می آید
من خواب یک ستاره قرمز دیده ام
من خواب آن ستاره قرمز
را وقتی که خواب نبوده ام دیده ام
کسی می آید...کسی که مثل هیچ کس نیست...»
▪️فریدون مشیری در «فریادهای سوخته» چشم به کودکی دوخته که به دنیا بیاید:
«ای کودک نیامده! ای آرزوی دور
کی چهره می نمایی
ای نور مبهمی که نمی بینمت درست
کی پرده میگشایی
امروز دست گیر که فردا از دست رفته است
انسان خسته ای که نجاتش
به دست توست...»
▪️شفیعی کدکنی نیز در «فصل پنجم» به دنبال مدینه فاضله است:
«وقتی که فصل پنجمِ این سال
آغاز شد
دیوارهای واهمه خواهد ریخت؛
و کوچه باغهای نشابور
سرشار از ترنّمِ مجنون خواهد شد
مجنون بی قلاده و زنجیر...»
▪️آرمانشهر سپهری شعر «آب» است که توصیه می کند آنرا گِل نکنیم و گل کردن آن کنایه از ستمگری است، آرمانشهر سپهری که ده «بالادستی» است آب را هیچگاه گِل نکردند و آنجا نهایت صفا، صمیمت و صداقت است و «بی گمان پای چپرهاشان جا پای خداست».
و یا آرمانشهرش، «پشت دریاها»ست جایی بسیار دور، که شاید دست هیچ بشری بدانجا نرسیده...و شاعر برای رفتن به آنجا قایقی خواهد ساخت...و
«در آن پنجره ها رو به تجلّی باز است.
بامها جای کبوترهایی است، که به فواره ی هوش بشری می نگرند.
دست هر کودک ده ساله ی شهر، شاخه ی معرفتی است....»
▪️اخوان از این «شهر سنگستان» که همه انگار به سنگ تبدیل شده اند شهریار شکست خورده شهر سنگستان مصدّق که با کودتای ۲۸ مرداد به احمدآباد تبعید شد:
«یکی آواره مرد است این پریشانگرد
همان شهزاده ی از شهر خود رانده...»
▪️در آرمانشهرِ کسرایی، این ناجی به قامت آرش ظهور می کند و اوضاع بدی که او فضاسازی کرد یعنی:
«برف می بارد
برف میبارد به روی خار و خارا سنگ
کوهها خاموش
درّه ها دلتنگ
راهها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ...»
و قهرمانش آرش، جانش را فدا می کند تا آن مدینه فاضله رخ نماید:
«فرورفتن به کام مرگ شیرین است
همان بایسته ی آزادگی این است»
▪️اما آرشِ کسرایی در قهرمانِ حمید مصدق، کاوه آهنگر می گردد:
«نهاده پای در سندان
دژم، پژمان
پریشان بود...
ولی در سینه اش دل؟
نه که خورشید محبت گرم می تابید»
و «نگاه کاوه آنگه چون عقابی، بیکران دور را پیمود»
و خطاب به مردم: «کنون یاران به پا خیزید
...به سوی خصم روی آرید!
به سوی فتح و پیروزی
به سوی روز بهروزی»
▪️به نظر شاملو در این اوضاع سیاهی که:
«روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر
پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر
از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد
از عقب از توی برج ناله شبگیر می اومد»
شاملو، "پریا" را به شهر آرمانی خود دعوت می کند که مردم در جشن و شادی بخاطر شکست دیوها بدست شان
«امشب تو شهر چراغونه
خونه دیوها داغونه...»
▪️پوپر سخن جالبی دارد، می گوید:
همانطور که تقاضا (برای یک کالا) میتواند به تولید و عرضه آن بیانجامد، به همین منوال هم، تقاضا برای آمدنِ پیشوا، می تواند به یک تولیدِ انبوه از آنان (در تاریخ) بیانجامد.
مارکس در توصیفِ انسانِ جامعه یِ کمونیستی می گفت:
در جامعه کمونیستی صبح ها شکار میکند، ظهرها ماهی می گیرد و عصر دامداری می کند، شب هم بحث های مختلف می کند!
اما بجای آن، استالینیزم و اردوگاه های اجباری سیبری آمد!.
همیشه پس از انقلاب ها، دردناکترین سیلی بر آرمانگرائی و خیالپردازی و اسطوره سازی زده می شود...
@antioligarchie
#یادداشت
⭕️تفاوت حرف های اتاق سیگار مسوولان با حرف های رسمی
✍جعفر شیرعلی نیا
روغنی زنجانی از اعضای کابینه دولت میرحسین موسوی درباره سال های پایانی جنگ هشت ساله به ماجرای یک اتفاق جالب در ساختمان دولت اشاره می کند.
ااو می گوید اتاقی پشت در محل برگزاری جلسات هیات دولت بود که وزرا برای تماس با دفتر و منازل شان یا رفع خستگی و کشیدن سیگار و نوشیدن چای به آن جا می رفتند. معمولا وقتی خبر یا گزارشی از وضعیت جنگ ارایه می شد وزرا نظرات واقعی شان را در آن اتاق با صراحت می گفتند و مخالف ادامه جنگ بودند. اما ده متر آن طرفتر در اتاق جلسات ماجرا رنگ و بویی دیگر داشت و محکم از آمادگی برای ادامه جنگ صحبت می کردند و جلسه حالت شعاری می گرفت. به روایت روغنی«در مجلس نیز همین طور بود، تمام نطق های پیش از دستور نمایندگان در دفاع از ادامه جنگ بود. اما وقتی با تک تک نمایندگان به صحبت می نشستی» و وضعیت را توضیح می دادی آن ها هم به نقد ادامه جنگ می پرداختند.
تا این که وضعیت کشور و جنگ به نقطه ای رسید تا بسیاری مجبور شدند رودربایستی را کنار بگذارند و حرف اتاق سیگار و غیر سیگارشان به هم نزدیک شود.
نکته این جاست حتی اگر نخواهی ساخت زمانه چنان است که تورا مجبور به دیدن واقعیت ها خواهد کرد پس بهتر است از دوگانگی دست برداشت که خطرناک است. روزی از قضای اتفاق نزد دوستی بودم که یکی از شاعران نامی پیش از رفتن به مراسمی مهم نزد او آمد. از وضعیت شعر در میان جوان ها گله کرد و برخی از شعرهای دختران و پسران جوان را خواند که عرق شرم بر صورت ما نشست، باور نمی کردم با آن کلمات هم کسی شعر بگوید.
فردای آن روز سخنان او را در مراسمی که شرکت کرده بود شنیدم که از رشد چشمگیر شعرهایی با مضامین عالی در میان جوانان شاعر می گفت...
@antioligarchie
⭕️تفاوت حرف های اتاق سیگار مسوولان با حرف های رسمی
✍جعفر شیرعلی نیا
روغنی زنجانی از اعضای کابینه دولت میرحسین موسوی درباره سال های پایانی جنگ هشت ساله به ماجرای یک اتفاق جالب در ساختمان دولت اشاره می کند.
ااو می گوید اتاقی پشت در محل برگزاری جلسات هیات دولت بود که وزرا برای تماس با دفتر و منازل شان یا رفع خستگی و کشیدن سیگار و نوشیدن چای به آن جا می رفتند. معمولا وقتی خبر یا گزارشی از وضعیت جنگ ارایه می شد وزرا نظرات واقعی شان را در آن اتاق با صراحت می گفتند و مخالف ادامه جنگ بودند. اما ده متر آن طرفتر در اتاق جلسات ماجرا رنگ و بویی دیگر داشت و محکم از آمادگی برای ادامه جنگ صحبت می کردند و جلسه حالت شعاری می گرفت. به روایت روغنی«در مجلس نیز همین طور بود، تمام نطق های پیش از دستور نمایندگان در دفاع از ادامه جنگ بود. اما وقتی با تک تک نمایندگان به صحبت می نشستی» و وضعیت را توضیح می دادی آن ها هم به نقد ادامه جنگ می پرداختند.
تا این که وضعیت کشور و جنگ به نقطه ای رسید تا بسیاری مجبور شدند رودربایستی را کنار بگذارند و حرف اتاق سیگار و غیر سیگارشان به هم نزدیک شود.
نکته این جاست حتی اگر نخواهی ساخت زمانه چنان است که تورا مجبور به دیدن واقعیت ها خواهد کرد پس بهتر است از دوگانگی دست برداشت که خطرناک است. روزی از قضای اتفاق نزد دوستی بودم که یکی از شاعران نامی پیش از رفتن به مراسمی مهم نزد او آمد. از وضعیت شعر در میان جوان ها گله کرد و برخی از شعرهای دختران و پسران جوان را خواند که عرق شرم بر صورت ما نشست، باور نمی کردم با آن کلمات هم کسی شعر بگوید.
فردای آن روز سخنان او را در مراسمی که شرکت کرده بود شنیدم که از رشد چشمگیر شعرهایی با مضامین عالی در میان جوانان شاعر می گفت...
@antioligarchie