آنتی الیگارشی
7.74K subscribers
14.6K photos
5.34K videos
94 files
5.05K links
تمام مطالب منتشر شده در کانال مورد تایید نیست و گاهی تنها برای هم افزایی و ایجاد فضای آزاد اندیشانه انتشار می یابد.

مسئولیت مطالب مخاطبان در گروه متصل به کانال تنها به
عهده خود مخاطبان است.
Download Telegram
#داستانک

🔻جلال خان هشتادو هفت تا تفنگچی داشت، اما مردم می­ گفتند هزار تا تفنگچی دارد. شش تا زن داشت، اما مردم می­ گفتند چهارده تا زن دارد. دو تا زن قبل از یاغیگری گرفته بود، که از آن­ها سرجمع سیزده تا بچه داشت. سه تا از پسرهای بزرگش جزء تفنگچی­ هایش بودند. چهار تا زن در دوره ­ی یازده ساله ی یاغیگری ­اش از روستاهای منطقه­ اش گرفته بود و از همه ­ی آن­ها بچه داشت. مردم می ­گفتند فقط پنجاه تا پسر دارد. هفته­ ای یک­ بار یکی از روستاها را قرق می­ کرد، شبی را تا صبح با خانواده ­اش می ­گذراند و صبح سحر قبل از آن­که نیروهای انتظامی سر برسند، روستا را ترک می­ کرد.
آن شب، نوبتِ سرکشی اش به زنِ شور آبادیش بود. با دوازده تفنگچی مجهز به تیربار، کلاش، آر پی ­جی، بی­ سیم و ماشین­ های صحرا نورد به شور آباد رفت. همسرش به این بی­ هنگام آمدنش عادت داشت. می­ دانست باید بساط تریاک را فراهم کند .خان نیمه­ های شب، هنگام سرکشی به نیروهایش سری هم به مبالِ ته حیاط زد. زنش و دوازده تفنگچی فریاد نعره ­آسای او را شنیدند، با این تفاوت که زن فراموش کرده بود به او بگوید چاه مبال در حال ریزش است و چند روزی است که از آن استفاده نمی­ کنند. تفنگچی­ های خان به کمکش شتافتند. یکی از آن­ها درون چاه سقوط کرد و دیگران دیدند که خان و تفنگچی ­اش در انبوه فضولات غرق شدند. تفنگچی­ ها به مدیریت پسرِ خان تلاش کردند جنازه­ ها را از چاهِ مبال بیرون بیاورند، اما چیزی به صبح نمانده بود و هر آن ممکن بود نیروهای انتظامی سر برسند. پسر خان همان جا اولین دستور فرماندهی­ اش را صادر کرد: چاه را پر کنید!

👤#بلقیس_سلیمانی

@antioligarchie
🔻نمایش

مادر به پسر گفت: گریه کن. به خاک بیفت؛ طلب بخشش بکن.
پدر به پسرش گفت:ناراحت نباش، می برنت تا پای چوبه ی دار، بعد می بخشندت.
مادر مقتول به دخترش گفت:می بخشمش، ولی پای چوبه ی دار،بگذار مزه ی مرگ را بچشد.
جوان وقتی جرثقیل، طناب دار و انبوه جمعیت را دید، برای اولین بار ترسید؛اما خیلی زود یادش آمد باید نمایش را اجرا کند،خودش را روی خاک انداخت،افتاد به گریه و پشت سرهم دست هایش را از آسمان به طرف خانواده ی مقتول می چرخاند.
خانواده ی مقتول با بغض و خشم،نگاه شان را از جوان قاتل می دزدیدند.جوان هنوز به جرثقیل مرگ نردیک نشده بود که از گوشه و کنار فریاد قاتل،قاتل و بکشیدش،بکشیدش بلند شد.جناب سروان،مسئول مراسم به نیروهایش دستور داد مراقب همه چیز باشند،اما نیروهای جناب سروان نتوانستند مانع هجوم بیست جوان سنگ و چوب به دست شوند. آن ها خودشان را به جرثقیل نزدیک کردند.جناب سروان به نماینده ی دادگاه گفت: خواهش می کنم از خیر قرائت حکم و تشریفات بگذرید تا جان کس دیگری به خطر نیفتاده.جوان را کشان کشان به طناب دار نزدیک کردند.جوان های معترض با چوب و چماق به جان جرثقیل افتاده بودند.طناب به گردن جوان قاتل افتاد.یکی از جوان های معترض بالا پرید و به طرف قاتل هجوم برد.جناب سروان فریاد زد تمامش کنید.جوان قاتل از زمین کنده شد و در میانه ی اسمان و زمین معلق شد. کسی در پشت نمایش دوستان مقتول،نمایش مادر مقتول را نمی دید که روی زمین پهن شده بود و می گفت: بخشیدمش، بخشیدمش.

#بلقیس_سلیمانی

@antioligarchie

🔻به مناسبت ۷ ژوئیه #روز_جهانی_بخشش


https://t.co/Qdy8HjHLpg https://twitter.com/EGhadyani/status/1147841411720646656?s=20