یه آگهی مبل هم بود تو دیوار، بهش زنگ زدم. یارو گفت این مبلا خیلی خوبه و فلانه و برای مادر مرحومم بوده. بعد بغض کرد گفت آقا ببخشید نمیفروشم!
یه هفتهست زانوی غم بغل کردم که چهجوری بذارم این کاناپههه رو از در ببرن بیرون، وقتی بابا صبح تا شب روش مینشست، غذاشو اونجا میخورد، چرتشو میزد، سریالشو میدید و منتظر من میموند تا شب بیام خونه، بگه اومدی؟ بعد با کف دست بزنه رو مبل بگه بیا اینجا بشین کنار من.
من حتی نسبت به اشیاء هم تعلقخاطر دارم، آدما که جای خود داره.
من حتی نسبت به اشیاء هم تعلقخاطر دارم، آدما که جای خود داره.
مبلمون رسید و ما انتظار داشتیم مامانمون مثل این کلیپای اینستایی دستشو بگیره جلوی صورتش و بغض کنه، ولی مثل امام خمینی تو هواپیما هیچ حسی نداره.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این ویدیو رو برای فاطمه فرستادم که گول بخوره بره موهاشو کوتاه کنه، برام نوشته دلم آرایشگر مرد خواست!
بعد هی میگید دختره چقدر مظلوم و صبوره. ممابر ساده.
بعد هی میگید دختره چقدر مظلوم و صبوره. ممابر ساده.
به مهدی گفتم تهسیگارتو نذار لب هره. گفت هره دیگه چیه؟ گفتم هره دیگه، به اینجا میگن هره پنجره. گفت حاجی مگه تو چندسالته؟ همچین کلماتی نداریم اصن دیگه!
امشب موقع اومدن خونه رفتم سبزی بگیرم، آقاهه دستهی سبزی رو جلوی من برداشت کوبوند رو زمین، منم عصبی شدم پولو جلوش کوبوندم رو زمین. گفت چرا اینجوری میکنی؟ پولو چرا انداختی؟ گفتم خودت چرا سبزیا رو انداختی؟ گفت میخواستم گلای سبزی بریزه! پول را گذاشتم و صحنه را ترک کردم.