دروغ چرا، خانمه چون خوشگل و خوشبرخورد بود! بهش گفتم سهتا آمپول دیگه هم مونده، اگه میشه اینارم خودتون بیاید بزنید. خانمه گفت پس معلومه راضی بودین از کارم. گفت بله البته. حالا مامانم از تو اتاق صدای نالهش میومد انقدر که آمپولشو بد زده بود!
امروز قرار بود با فاطمه بریم لالهزار، کباب دیگی بخوریم. ولی نشستم تو خونه، یه دستم لیوان آبه یه دستم قرص زیرزبونی. ناهارم نداریم. واقعاً فاصلهی اوج تا فرود آدمیزاد خیلی کوتاهه.
امیدوارم بخاطر پرستاری از مادر، فرشتهی سمت راستی یه پرس کبابدیگی بهشتی برام بنویسه.
البته من واقعاً میخواستم برم فاطمه رو ببینم، اشتباه نشه. ولی کبابدیگیهای بازار هم چیز کوچیکی نیست.
خیلی از این فوبیاهایی که تراپیستا بهمون میقبولونن که داریم، بخاطر اینه که آدما بیشتر احساس دیوونه بودن کنن و برن پیششون! الان همین چیزی که من میگم خودش پارانویافوبیاست! ببین اینا تا کجا نفوذ کردن.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حواخانم هم رفت. بقول فرهاد یروان: «حواخانم عزیزِ عزیزم»
بیشتر از صدبار فیلم رو دیدم، نقش حواخانم بدون زری خوشکام، با هیچ بازیگر دیگهای صاحب این لحن و بیان منحصربفرد نمیشد.
بیشتر از صدبار فیلم رو دیدم، نقش حواخانم بدون زری خوشکام، با هیچ بازیگر دیگهای صاحب این لحن و بیان منحصربفرد نمیشد.
گوشیم لوکیشن هرکدوم از قسمتای خونه رو یهجا میزنه. رو مبل میزنه بلوار طالقانی، میری سمت آشپزخونه میزنه خیابان رجایی، سمت توالت میشه بنبست ارغوان.
همهچیز در درستترین و اندازهترین شکل ممکن قرار دارد. شمایل یک اثر هنری تمامعیار.
به سلیقهی بکار رفته در انتخاب ظروف دقت کنید. به سفتی مناسب و اندازهی خورشت در ظرف مسی که حرارت و مزه را حفظ خواهد کرد. به راهراه پلوی سفید و زعفرانی، دقیق و بهاندازه، با آن خلالهای پسته که گذارده شده برای شیطنت مطلوبی میان جویدنِ نرم و پنبهای پلو. و همراهی تهدیگی نازک و برشته که با ریزش اندکی خورشت بر رویش به چیزی تبدیل خواهد شد که توانایی پایان دادن جنگ میان دو قوم را خواهد داشت!
آن سالاد شیرازی دستساز، که گویی با محاسبات دقیق ریاضی اندازهگیری و خرد شده. سبزیخوردن تازه و خوشرنگ، و آن پارچ دوغ. امان از آن پارچ و محتویاتش!
شمایل است قربان، شمایلی از میراث تاریخی یک ملت.
به سلیقهی بکار رفته در انتخاب ظروف دقت کنید. به سفتی مناسب و اندازهی خورشت در ظرف مسی که حرارت و مزه را حفظ خواهد کرد. به راهراه پلوی سفید و زعفرانی، دقیق و بهاندازه، با آن خلالهای پسته که گذارده شده برای شیطنت مطلوبی میان جویدنِ نرم و پنبهای پلو. و همراهی تهدیگی نازک و برشته که با ریزش اندکی خورشت بر رویش به چیزی تبدیل خواهد شد که توانایی پایان دادن جنگ میان دو قوم را خواهد داشت!
آن سالاد شیرازی دستساز، که گویی با محاسبات دقیق ریاضی اندازهگیری و خرد شده. سبزیخوردن تازه و خوشرنگ، و آن پارچ دوغ. امان از آن پارچ و محتویاتش!
شمایل است قربان، شمایلی از میراث تاریخی یک ملت.
من و سهیل برای مامان مبل خریدیم، فردا میارن تحویل میدن. خیلی ذوق داریم. پیشقسطشو سهیل داد، قسطاشم باز قراره سهیل بده، منم رنگ و مدلشو انتخاب کردم! همکاری و همیاری.
مبل رو از مشهد خریدیم، درحالی که فاصلهی خونهی ما تا بازار مبل یافتآباد، که به کل خاورمیانه مبل میده، فقط نیمساعته!
چرا؟ آیا ما احمقیم که ۳میلیون هم پول باربری دادیم؟ و ریسک دربوداغان شدن مبل را هم پذیرفتیم؟
خدمتتان عرض کنم که عین همین مبل انتخابی ما، با کیفیتی حدوداً سیدرصد پایینتر، در پاساژ خلیجفارس یافتآباد (یهچیزی تو مایههای پاساژعلاالدین برای موبایل) ۱۵میلیون گرونتر بود. تازه با محدودیت انتخاب رنگ و پارچه، و ارسال ۱۰روز دیرتر. همون روز هم که رفته بودیم یافتآباد هزاران زوج شهرستانی دیدیم که از شهرهای مختلف برای خرید مبلمان اومده بودن تهران، بیخبر از قیمتها و گشادی پاچهها! اینه که همیشه هم نباید گول اسم و برندسازیهای این تهرانیا رو خورد.
چرا؟ آیا ما احمقیم که ۳میلیون هم پول باربری دادیم؟ و ریسک دربوداغان شدن مبل را هم پذیرفتیم؟
خدمتتان عرض کنم که عین همین مبل انتخابی ما، با کیفیتی حدوداً سیدرصد پایینتر، در پاساژ خلیجفارس یافتآباد (یهچیزی تو مایههای پاساژعلاالدین برای موبایل) ۱۵میلیون گرونتر بود. تازه با محدودیت انتخاب رنگ و پارچه، و ارسال ۱۰روز دیرتر. همون روز هم که رفته بودیم یافتآباد هزاران زوج شهرستانی دیدیم که از شهرهای مختلف برای خرید مبلمان اومده بودن تهران، بیخبر از قیمتها و گشادی پاچهها! اینه که همیشه هم نباید گول اسم و برندسازیهای این تهرانیا رو خورد.
یه آگهی مبل هم بود تو دیوار، بهش زنگ زدم. یارو گفت این مبلا خیلی خوبه و فلانه و برای مادر مرحومم بوده. بعد بغض کرد گفت آقا ببخشید نمیفروشم!
یه هفتهست زانوی غم بغل کردم که چهجوری بذارم این کاناپههه رو از در ببرن بیرون، وقتی بابا صبح تا شب روش مینشست، غذاشو اونجا میخورد، چرتشو میزد، سریالشو میدید و منتظر من میموند تا شب بیام خونه، بگه اومدی؟ بعد با کف دست بزنه رو مبل بگه بیا اینجا بشین کنار من.
من حتی نسبت به اشیاء هم تعلقخاطر دارم، آدما که جای خود داره.
من حتی نسبت به اشیاء هم تعلقخاطر دارم، آدما که جای خود داره.