کافیه وکیل خانواده یا مشاور روانشناس داستان موکلانش یا کیسهایی که بش مراجعه میکنند رو بدون ذکر اسم و مشخصات بنویسه تا تو همون شبکهای که نوشته بازدید میلیونی بگیره.
فکر میکنید برای اینه که مردم به داستانهای عجیب و غریب علاقه دارند؟ نه. دلیلش این نیست. دلیلش اینه که مردم دنبال جمعآوری قصه هستند.
وقتی برای منتقل کردن نکتهای داستان فردی رو تعریف میکنی که خواست با پریدن از جای مرتفع خودکشی کنه و پرید و نمرد و دچار جراحتی شد که از مرگ بدتر بود، قصه دیگهای برات رو میکنند که در اون فردی پریده و نمرده و به جراحتی بدتر از مرگ هم دچار شده، و ماشین هم بش زده! هدف اینه که بگه ۱- من هم قصه مشابهی در صندوقچهام دارم، فقط تو نداری، و ۲- قصه من یک مرحله هم از قصه تو جالبتره.
طوری که انگار اون هدف اولیه که انتقال یک نکته بوده، یک مسئله بیاهمیته، و یک مسابقه درباره قصهخوانی مطرحه. برای این مسابقه نیاز به آذوقه دارند. بنابراین هرجا گیرشون بیاد، جمعش میکنند. واقعی یا غیرواقعی. مربوط یا نامربوط. مهم یا رندوم. برای تویی که هدفت از یک روایت، انتقال یک مفهومه، اون روایت سابجکتیوه. اما برای اونها آبجکتیوه. قصه رو به عنوان شیء ذخیره شدنی، و مصرفکردنی میبینند.
چون فقیرند. آدم فقیر چیزی نداره که بیان کنه. و ازینکه چیزی نداشته باشن که بگن، وحشت میکنند. قصههای مختلف از حوادث و سرگذشت آدمهای دیگه، بشون این امکان رو میده که بدون اینکه چیزی داشته باشند بتونند حرف بزنند.
فکر میکنید برای اینه که مردم به داستانهای عجیب و غریب علاقه دارند؟ نه. دلیلش این نیست. دلیلش اینه که مردم دنبال جمعآوری قصه هستند.
وقتی برای منتقل کردن نکتهای داستان فردی رو تعریف میکنی که خواست با پریدن از جای مرتفع خودکشی کنه و پرید و نمرد و دچار جراحتی شد که از مرگ بدتر بود، قصه دیگهای برات رو میکنند که در اون فردی پریده و نمرده و به جراحتی بدتر از مرگ هم دچار شده، و ماشین هم بش زده! هدف اینه که بگه ۱- من هم قصه مشابهی در صندوقچهام دارم، فقط تو نداری، و ۲- قصه من یک مرحله هم از قصه تو جالبتره.
طوری که انگار اون هدف اولیه که انتقال یک نکته بوده، یک مسئله بیاهمیته، و یک مسابقه درباره قصهخوانی مطرحه. برای این مسابقه نیاز به آذوقه دارند. بنابراین هرجا گیرشون بیاد، جمعش میکنند. واقعی یا غیرواقعی. مربوط یا نامربوط. مهم یا رندوم. برای تویی که هدفت از یک روایت، انتقال یک مفهومه، اون روایت سابجکتیوه. اما برای اونها آبجکتیوه. قصه رو به عنوان شیء ذخیره شدنی، و مصرفکردنی میبینند.
چون فقیرند. آدم فقیر چیزی نداره که بیان کنه. و ازینکه چیزی نداشته باشن که بگن، وحشت میکنند. قصههای مختلف از حوادث و سرگذشت آدمهای دیگه، بشون این امکان رو میده که بدون اینکه چیزی داشته باشند بتونند حرف بزنند.
خوبی کانال من اینه که مخاطبش حداقل چندماه جلوتر از رویدادهاست، اگه نگیم چندسال. میبینید که چه سریع بحث از قدس و اسلام و کودکان گرسنه، رسید به شکست دادن امپراتوری! چون عربها حس حقارت دارند و دلشون برای قلدربازیهای قدیمشون تنگ شده. یعنی همون چیزی که قبلا نوشتم کل موضوع اصلی فلسطینه.
البته قصد تبلیغ ندارم، فقط دارم ضمیمه به پستهام اضافه میکنم 😉
البته قصد تبلیغ ندارم، فقط دارم ضمیمه به پستهام اضافه میکنم 😉
صحبت وابستگان حکومتی درباره لباس زیر زنان پشت تریبونهای پابلیک، من رو برد به سالها پیش که با یک دختر محجبه که استایل زنان لبنانی در حجاب رو داشت، بحث میکردم، از همانهایی که فکر میکنند نفی چادر مشکی کافیه برای خارج شدن از دایره تحجر! و میگفت ما دینمون رو از آخوندها نگرفتهایم که بعد اونها تعیین کنند حجاب اسلامی باید چطور باشد، و من میگفتم تمام دینتون رو از آخوند گرفتهاید و جز این نمیتواند باشد. و زیر بار نمیرفت تا اینکه چیزی گفتم که دچار شوک شد، چون تا قبلش بش فکر نکرده بود، و ازینکه بش فکر نکرده بود حالتی از ترکیب ترس و خجالت بش دست داد.
گفتم حجابی که تو داری، یعنی مانتو و روسری، که به قول خودت لبنانیه یا هرچه، استایل نود درصد زنان مسلمان جهان امروزه، در واقع سه دست لباسه. یکی اون که مردم میبینند، یا همون مانتو. یکی اون که زیر اون مانتو پوشیدی. و یکی لباس زیری که زیر اون پوشیدی. در زمان ظهور اسلام مردم توان تهیه یک دست لباس هم نداشتند. چطور ممکنه این حجاب تو همون حجاب اونها باشه؟ حجاب تو فقط برای این ممکن شده که سرمایهداری باعث شده غیر از نجیبزادگان، مردم عادی هم چندین دست لباس داشته باشند و اونها روی همدیگه بپوشند، و هی عوضشون کنند، و با یک دستگاه برقی شسته و خشک بشن، و گرنه در حالت کلاسیکش هندل کردن لباسهای تو فقط سه تا کنیز و کلفت میخواد. حجاب تو دقیقا ترکیب ایدههای آخوندهاست که با امکانات دنیای مدرن سکولار بدست اومده. و گرنه حجاب زن مسلمان یه چیزی بود شبیه لباس خواب مادربزرگت، که اون هم تا زانو بود، و هیچ چیز دیگهای هم زیرش نداشتند. اون تا زانو بودنش انقدر براش تکاندهنده نبود که لباسزیر نداشتن. میتونستم حدس بزنم توی ذهنش داشت تجسم میکرد فضایی رو که نوک سینه دختران جوان که در خیابان تردد میکردهاند، از زیر همون یکدست لباسی که تنشون بوده مشخص بوده، و با خودش گفته چطور این زشت نبوده؟
به اونایی که خودشون رو نواندیش در دینداری میدونند سختتر میشه فهموند که اونها هم داخل قفسهای ذهنی هستند. چون عبور از سنت رو به شکل رسیدن به خط پایان میبینند، و وقتی بش رسیدند دیگه لازم نیست خودشون رو حسابرسی کنند. مثل دونده ماراتنی که لحظات آخری که میخواد از خط بگذره و روبان رو از جا بکنه، دستاش رو به شکل بال پرندهها باز میکنه، که یعنی دیگه به پرواز دراومدم و چسبیدن به زمین، تمام شد!
ولی اندیشه اینجوری کار نمیکنه. هیچجا نقطهای نیست که بتونی بالهات رو باز کنی و بگی تمام شد.
گفتم حجابی که تو داری، یعنی مانتو و روسری، که به قول خودت لبنانیه یا هرچه، استایل نود درصد زنان مسلمان جهان امروزه، در واقع سه دست لباسه. یکی اون که مردم میبینند، یا همون مانتو. یکی اون که زیر اون مانتو پوشیدی. و یکی لباس زیری که زیر اون پوشیدی. در زمان ظهور اسلام مردم توان تهیه یک دست لباس هم نداشتند. چطور ممکنه این حجاب تو همون حجاب اونها باشه؟ حجاب تو فقط برای این ممکن شده که سرمایهداری باعث شده غیر از نجیبزادگان، مردم عادی هم چندین دست لباس داشته باشند و اونها روی همدیگه بپوشند، و هی عوضشون کنند، و با یک دستگاه برقی شسته و خشک بشن، و گرنه در حالت کلاسیکش هندل کردن لباسهای تو فقط سه تا کنیز و کلفت میخواد. حجاب تو دقیقا ترکیب ایدههای آخوندهاست که با امکانات دنیای مدرن سکولار بدست اومده. و گرنه حجاب زن مسلمان یه چیزی بود شبیه لباس خواب مادربزرگت، که اون هم تا زانو بود، و هیچ چیز دیگهای هم زیرش نداشتند. اون تا زانو بودنش انقدر براش تکاندهنده نبود که لباسزیر نداشتن. میتونستم حدس بزنم توی ذهنش داشت تجسم میکرد فضایی رو که نوک سینه دختران جوان که در خیابان تردد میکردهاند، از زیر همون یکدست لباسی که تنشون بوده مشخص بوده، و با خودش گفته چطور این زشت نبوده؟
به اونایی که خودشون رو نواندیش در دینداری میدونند سختتر میشه فهموند که اونها هم داخل قفسهای ذهنی هستند. چون عبور از سنت رو به شکل رسیدن به خط پایان میبینند، و وقتی بش رسیدند دیگه لازم نیست خودشون رو حسابرسی کنند. مثل دونده ماراتنی که لحظات آخری که میخواد از خط بگذره و روبان رو از جا بکنه، دستاش رو به شکل بال پرندهها باز میکنه، که یعنی دیگه به پرواز دراومدم و چسبیدن به زمین، تمام شد!
ولی اندیشه اینجوری کار نمیکنه. هیچجا نقطهای نیست که بتونی بالهات رو باز کنی و بگی تمام شد.
اگه در وضعیتی اورژانسی پزشک بیاد بالا سرت و بگه نترس، و بگی دست خودم نیست نمیتونم، درستش اینه که بت بگه اگه نتونی میمیری.
تو پروتکل این نیست که به کسی بگن داری میمیری، چون این باعث میشه بیشتر بترسن یا همکاری نکنند. اما حقیقت کاری به پروتکلها نداره.
دنیای فیزیکی به درد و دل هیچکس گوش نمیده. فیزیک، به هیچکس نمیگه «میفهمم عزیزم». فیزیک هیچ اهمیتی نمیده که دست خودت نیست! پس جایی که برای بقا لازمه نترسی، با فیزیک طرفی، نه آدمها. پس نباید دنبال کسی باشی که درک کنه دست خودت نیست، تا به شکل عاطفی همراهیت کنه. اونجا، همراه بودن با آدمها مهم نیست. باید با فیزیک همراه شد. و همراه شدن با فیزیک یعنی به ترس غلبه کردن.
دنیای فیزیکی با جامعه انسانی هم همینطور تا میکنه. به اون چیزی که بش میگن «نالههای یتیمان» گوش نمیده. داغ دل مادران هیچ اهمیتی براش نداره. حجم خون، براش هیچ مسئلهای نیست. بنابراین هیچ فرقی نداره این جامعه چقدر میگه دست خودم نیست. دست خودمون نیست که به فرمان گروگانگیرها عمل میکنیم، دست خودمون نیست که نسبت به سقوط بیتفاوتیم، دست خودمون نیست که فرو رفتیم در روزمرگی، دست خودمون نیست که هرروز اشرار جلوتر میان و ما عقبتر میریم، دست خودمون نیست که دستمون به جایی بند نیست. دنیای فیزیکی هیچ کدوم اینها رو نمیشنوه. ضجه براش مثل توجیهه، و توجیه براش مثل ضجهست، چون هر دو رو نمیشنوه.
فکر میکنی اینو میدونی، چون بدیهیه. ولی هنوز نمیدونی. خودت هم میدونی که نمیدونی.
تو پروتکل این نیست که به کسی بگن داری میمیری، چون این باعث میشه بیشتر بترسن یا همکاری نکنند. اما حقیقت کاری به پروتکلها نداره.
دنیای فیزیکی به درد و دل هیچکس گوش نمیده. فیزیک، به هیچکس نمیگه «میفهمم عزیزم». فیزیک هیچ اهمیتی نمیده که دست خودت نیست! پس جایی که برای بقا لازمه نترسی، با فیزیک طرفی، نه آدمها. پس نباید دنبال کسی باشی که درک کنه دست خودت نیست، تا به شکل عاطفی همراهیت کنه. اونجا، همراه بودن با آدمها مهم نیست. باید با فیزیک همراه شد. و همراه شدن با فیزیک یعنی به ترس غلبه کردن.
دنیای فیزیکی با جامعه انسانی هم همینطور تا میکنه. به اون چیزی که بش میگن «نالههای یتیمان» گوش نمیده. داغ دل مادران هیچ اهمیتی براش نداره. حجم خون، براش هیچ مسئلهای نیست. بنابراین هیچ فرقی نداره این جامعه چقدر میگه دست خودم نیست. دست خودمون نیست که به فرمان گروگانگیرها عمل میکنیم، دست خودمون نیست که نسبت به سقوط بیتفاوتیم، دست خودمون نیست که فرو رفتیم در روزمرگی، دست خودمون نیست که هرروز اشرار جلوتر میان و ما عقبتر میریم، دست خودمون نیست که دستمون به جایی بند نیست. دنیای فیزیکی هیچ کدوم اینها رو نمیشنوه. ضجه براش مثل توجیهه، و توجیه براش مثل ضجهست، چون هر دو رو نمیشنوه.
فکر میکنی اینو میدونی، چون بدیهیه. ولی هنوز نمیدونی. خودت هم میدونی که نمیدونی.
اونایی که به امام رضا گفتند «شاه» و «سلطان»، موفق شدند حرمش رو هم تبدیل به قصر دربار کنند. شکل و معماری و ساختار حرم امروزی مشابه قصرهای سلطنتی شرق آسیاست. مردم به واسطه سریالهای کرهای تا حدی با این قصرها آشنا شدهاند، ولی سیستم کرهای نسخه کوچکتر سیستم چینی این قصرهاست. حرم امروز دقیقا یک قصر چینی است. این از دوره صفوی شروع شد (دقت کنید که ضریح، به مثابه تخت پادشاهی، داخل یک اتاقه. طراحان قبر خمینی فهمشون به این نمیرسید، و گرنه از زیر دستشون در نمیرفت که کپیش نکنند)، اما الان به اوج خودش رسیده: صحنهای بزرگ، که محل حضور سربازان امپراتور بودند. برنامههای فشرده و متعدد روزانه. آشپزخانه غولپیکر. تخصصی شدن کار کارکنان قصر، که یه عده پزشکند، یه عده آشپزند، یه عده نظافتچیاند، یه عده امنیتی هستند، یه عده مسئول لباس هستند، یه عده مسئول فرش زیر پا، یه عده مسئول چراغها، یه عده مسئول برپایی مراسم، یه عده حمال، یه عده ناظر...، و همینطور بلند شدن دیوارهای محوطه، و کنترل عبور و مرور.
عرض ارادت ایرانی به امام در این محیط، عملا عرض ارادت به دستگاه سلطنته، بدون اینکه مسئولیتی داشته باشه. وقتی به یک شاه عرض ارادت داری، ازونجایی که اون شاه ممکنه هرکاری کرده باشه یا هرکاری بعدا بکنه، تو هم در عملکردش شریک میشی. چون میگن به کسی عرض ارادت داشتی که چنین و چنان کرد، و مجبوری مسئولیتش رو بپذیری. و امام رضا این مسئله رو نداره. در واقع ایرانی چنان معتاد عرض ارادت به شاهه، که یک شهرک سینمایی از دربار پادشاهی ساخت، که بتونه اونجا انجامش بده، بدون اینکه در چیزی شریک بشه.
بنابراین اگه تگرگ زد و کبوتر حرم رو آش و لاش کرد، شوخی کردن با «ضامن آهو»، یک شوخی خنکتر از اون قطعه تگرگ خواهد بود. چون ایرانی زائر اهمیتی به اینکه کی ضامن کیه نمیده. اون فقط میاد اونجا که درد اعتیادش رو تسکین بده.
عرض ارادت ایرانی به امام در این محیط، عملا عرض ارادت به دستگاه سلطنته، بدون اینکه مسئولیتی داشته باشه. وقتی به یک شاه عرض ارادت داری، ازونجایی که اون شاه ممکنه هرکاری کرده باشه یا هرکاری بعدا بکنه، تو هم در عملکردش شریک میشی. چون میگن به کسی عرض ارادت داشتی که چنین و چنان کرد، و مجبوری مسئولیتش رو بپذیری. و امام رضا این مسئله رو نداره. در واقع ایرانی چنان معتاد عرض ارادت به شاهه، که یک شهرک سینمایی از دربار پادشاهی ساخت، که بتونه اونجا انجامش بده، بدون اینکه در چیزی شریک بشه.
بنابراین اگه تگرگ زد و کبوتر حرم رو آش و لاش کرد، شوخی کردن با «ضامن آهو»، یک شوخی خنکتر از اون قطعه تگرگ خواهد بود. چون ایرانی زائر اهمیتی به اینکه کی ضامن کیه نمیده. اون فقط میاد اونجا که درد اعتیادش رو تسکین بده.
دوران ما دوران اینفلوعنسرهاست، که معمولا سعی دارند چیزی به ما بفروشند. وقتی خوب فروختند، ازشون انتظار میره که کارهای بزرگتری هم بکنند. مثلا لایف استایل ما رو هم تحت تأثیر قرار بدن. و حتی بزرگتر ازون: برداشت ما از رویدادهای اطرافمون رو هم تحت تأثیر قرار بدن. اما اونجوری که ازشون توقع میره پیش نمیره. نه فقط اینکه باید به چه کسی رأی داد، نفوذ چندانی نمیکنه، بلکه حرفهای عمیقشون هم مورد توجه قرار نمیگیره.
خود اینفلوعنس داشتن خیلی قدیمیه و اصلش به فیلسوفها برمیگرده. صفحه ویکیپدیا هر متفکری رو باز کنید، پایین مشخصات زیستی، یه لیست از کسانی هست که روش اثر گذاشتن، مثل ارسطو و کانت (ارسطو تو لیست بیشتر متفکرها هست، چون بشر رو تحت تأثیر قرار داد)، و یه لیست از کسانی که روشون اثر گذاشته. اینکه اینفلوعنس در بین فیلسوفها انقدر جدیه، ولی در بین اینفلوعنسرها جدی نیست، به دلیل اینه که اینفلوعنسرهای مدرن سطحیان و فقط بدنشون خوبه؟
نه. دلیلش لزوما این نیست. میشه بدن خوبی داشت و حرف حساب هم زد. و همه فیلسوفها هم حرف حساب نمیزنند.
دلیلش اینه که زندگی اینفلوعنسر دیده میشه، ولی زندگی فیلسوف دیده نمیشه، و این خاصیت متنه. وقتی داری نوشته کسی رو میخونی، خودش رو نمیبینی. و چون خودش نیست، حرفش رو جدا از خودش میخونی. مردم نمیتونند حرف عمیق رو از کسی بپذیرند که دارند میبینند یک زندگی پیش پا افتاده مثل بقیه آدمها داره. که اعصابش خورد میشه ازینکه در قابلمه رو دیر برداشت و چیزی که گذاشته بود بجوشه سر رفت، و یادش میره لباسهای چرکش رو بندازه ماشین. اینها هیچ ربطی به حرف عمیقی که میزنه ندارند، اما ذهن مردم نمیتونه از هم تفکیکشون کنه. ما دوست داریم کسی که حرف عمیق میزنه، یک انسان پرفکت باشه. و هیچوقت نیست.
خود اینفلوعنس داشتن خیلی قدیمیه و اصلش به فیلسوفها برمیگرده. صفحه ویکیپدیا هر متفکری رو باز کنید، پایین مشخصات زیستی، یه لیست از کسانی هست که روش اثر گذاشتن، مثل ارسطو و کانت (ارسطو تو لیست بیشتر متفکرها هست، چون بشر رو تحت تأثیر قرار داد)، و یه لیست از کسانی که روشون اثر گذاشته. اینکه اینفلوعنس در بین فیلسوفها انقدر جدیه، ولی در بین اینفلوعنسرها جدی نیست، به دلیل اینه که اینفلوعنسرهای مدرن سطحیان و فقط بدنشون خوبه؟
نه. دلیلش لزوما این نیست. میشه بدن خوبی داشت و حرف حساب هم زد. و همه فیلسوفها هم حرف حساب نمیزنند.
دلیلش اینه که زندگی اینفلوعنسر دیده میشه، ولی زندگی فیلسوف دیده نمیشه، و این خاصیت متنه. وقتی داری نوشته کسی رو میخونی، خودش رو نمیبینی. و چون خودش نیست، حرفش رو جدا از خودش میخونی. مردم نمیتونند حرف عمیق رو از کسی بپذیرند که دارند میبینند یک زندگی پیش پا افتاده مثل بقیه آدمها داره. که اعصابش خورد میشه ازینکه در قابلمه رو دیر برداشت و چیزی که گذاشته بود بجوشه سر رفت، و یادش میره لباسهای چرکش رو بندازه ماشین. اینها هیچ ربطی به حرف عمیقی که میزنه ندارند، اما ذهن مردم نمیتونه از هم تفکیکشون کنه. ما دوست داریم کسی که حرف عمیق میزنه، یک انسان پرفکت باشه. و هیچوقت نیست.
دولت از یکطرف تورم ایجاد میکنه، سپس از پسانداز مردم که به طلا تبدیل شدهاند مالیات میگیره. اما این پایان داستان نیست. خود دولت شروع میکنه به ثبتنام خودروی برقی، در کشوری که مطلقا هیچ زیرساختی برای شارژش وجود نداره. تا به اون عدهای که پولش رو دارند که اون ماشین رو بخرند این فرصت رو بده که ازش به عنوان سپری در برابر ریال استفاده کنند، که یعنی بخوابانند در پارکینگ و بالا رفتن قیمتش در طول زمان رو تماشا کنند.
این مثل این نیست که پول بگیری تا ویروس مهندسیشده بسازی و منتشرش کنی، و بعد واکسن همون ویروس رو بسازی و بابتش پول بگیری. که طرفداران نظریه توطئه میگفتند در مورد کرونا رخ داده، که رخ نداد و مهمل محض بود. این مثل اینه که پول بگیری که واکسن بسازی، سپس خودت ویروس رو طوری جهش بدی که واکسن خودت دیگه کار نکنه!
با این اوصاف، محاسبه کنید چقدر بیمعنی و سپس غیراخلاقی است مالیات دادن به چنین تشکیلاتی، که عملا حتی یک تشکیلات هم نیست و یک «موقعیت رندوم» از راهزنیهاست.
این مثل این نیست که پول بگیری تا ویروس مهندسیشده بسازی و منتشرش کنی، و بعد واکسن همون ویروس رو بسازی و بابتش پول بگیری. که طرفداران نظریه توطئه میگفتند در مورد کرونا رخ داده، که رخ نداد و مهمل محض بود. این مثل اینه که پول بگیری که واکسن بسازی، سپس خودت ویروس رو طوری جهش بدی که واکسن خودت دیگه کار نکنه!
با این اوصاف، محاسبه کنید چقدر بیمعنی و سپس غیراخلاقی است مالیات دادن به چنین تشکیلاتی، که عملا حتی یک تشکیلات هم نیست و یک «موقعیت رندوم» از راهزنیهاست.
اگه یه بیل بگیری دستت و پشت سرت بکشی، رد خاصی روی خاک میندازه، و اگه کلنگ بگیری دستت و پشت سرت بکشی یه رد خاص دیگه، و اگه جارو باشه، یه رد دیگه.
بدون اینکه متوجه باشی انتخاب یک فرد به عنوان کسی که به حرفهاش گوش میدی یا نوشتههاش رو میخونی و یا به تابلوهای نقاشیش نگاه میکنی، یه ردی پشت سرت میندازه. و این رد تعیین میکنه که بقیه افرادی که حرفهاشون رو گوش میدی و یا نوشتههاشون رو میخونی و یا به تابلوهای نقاشیشون نگاه میکنی، به اون فرد اولیه نزدیک باشند، و بدین ترتیب مجموعه کسانی که حس میکنی باشون قرابت در فکر و استایل داری، کسانی خواهند بود که با همدیگه قرابت در فکر و استایل دارند. این لزوما بد نیست، ولی خیلی هم خوب نیست. بنابراین بهتره هر از گاهی یه reshuffle انجام بدی.
بدون اینکه متوجه باشی انتخاب یک فرد به عنوان کسی که به حرفهاش گوش میدی یا نوشتههاش رو میخونی و یا به تابلوهای نقاشیش نگاه میکنی، یه ردی پشت سرت میندازه. و این رد تعیین میکنه که بقیه افرادی که حرفهاشون رو گوش میدی و یا نوشتههاشون رو میخونی و یا به تابلوهای نقاشیشون نگاه میکنی، به اون فرد اولیه نزدیک باشند، و بدین ترتیب مجموعه کسانی که حس میکنی باشون قرابت در فکر و استایل داری، کسانی خواهند بود که با همدیگه قرابت در فکر و استایل دارند. این لزوما بد نیست، ولی خیلی هم خوب نیست. بنابراین بهتره هر از گاهی یه reshuffle انجام بدی.
اینترنت پر شده از تکنیک. طوری که انگار هرچیزی که پیش نمیره لنگ فنونه. مخصوصا الان که همه خیلی عجله دارند همهچیز پیش بره. برید وضعیت صادق هدایت در اروپا رو مطالعه کنید. تکنیک راضی کردن اون فرد که «بشین درست رو بخون پسر انقدر از همهچی غر نزن، تو همین دیروز از پشت کوه اومدی، و اگه پول دولت نبود باید همون پشت کوه میموندی» چی بود؟ مگه وجود داره چنین تکنیکی؟
سرنخ این تکنیکطلبی اونجاست که فکر میکنند باید همهچیز پیش بره، یا تندتر پیش بره. ولی دنیای واقعی این شکلی نیست. ولی سرنخ اون فکر که همهچیز باید پیش بره به کجا میرسه؟
وقتی مدرسه بودی و یه عده از بچهها بعد از توالت دستشون رو نمیشستن، معلم یا مربی بهداشت انقدر انگشتنماشون میکرد و تذکر میداد و جریمه میکرد که مجبور بشن بشورن. این یه چیزی رو انداخت تو ذهنت که وقتی بقیه به استاندارد ما عمل نمیکنند، میشه مجبورشون کرد که عمل کنند. اما بچه بودی و یه چیزی رو متوجه نبودی. که کلاس درس یک اسکیل کوچک از بیرونه، و اون چیزی که اونجا رخ میده نمیتونه به بیرون تعمیم پیدا کنه. وقتی بزرگ شدی هنوز نمیدونستی اون چیزی که وقتی در زمان بچگی متوجه نبودی چی بوده، بنابراین وقتی سوار مترو شدی و بوی عرق خفهت کرد، ازینکه «به این همه آدم چطور میشه فهموند هرروز دوش بگیرند؟» شوکه شدی، و خودت به خودت جواب دادی که نمیشه، و اگه هم بشه پنجاه سال طول میکشه، و خودت مأیوس شدی ازینکه چیزی پیش بره!
در حالی که قرار نیست خطی پیش بره، و حتی طبق برنامه پیش بره. ممکنه مردم در عرض پنج سال یاد بگیرند که هرروز دوش بگیرند و در این زمینه ژاپنی بشن، و ممکنه بعد از دوره ژاپنی شدن، فرانسوی بشن و مسواک نزنند، و دوباره یک جور دیگه بشن. تو میتونی یه استاندارد رو محکم بگیری، و تبلیغش هم بکنی. اما این فکر که بقیه میپذیرند محصول شناخت از دنیای واقعی نیست. محصول سیستم آموزشیه. اون چیزی که باید بت آموزش داده میشد، «رام کردن دیگران در جهت پسندیده کردن جهان» نبود؛ چیزی که باید بت آموزش داده میشد «محکم بودن در برابر ناپسند بودن جهان» بود. به جای اینکه بت بگن چطور باید کسی که دوش نمیگیرد و مسواک نمیزند را به غلط کردن انداخت، باید بت میگفتن باید چطور با کسی که دوش نمیگیرد و مسواک نمیزند تعامل داشت، و یا تحملش کرد.
این در سطوح بالاتر میرسه به این نالههای متداول که «چرا مردم ماتریالیستند و محاسبه معنوی ندارند؟»، یا «با این همه آدم که به راحتی در برابر دزدها سر خم میکنند باید چه کرد؟».
سرنخ این تکنیکطلبی اونجاست که فکر میکنند باید همهچیز پیش بره، یا تندتر پیش بره. ولی دنیای واقعی این شکلی نیست. ولی سرنخ اون فکر که همهچیز باید پیش بره به کجا میرسه؟
وقتی مدرسه بودی و یه عده از بچهها بعد از توالت دستشون رو نمیشستن، معلم یا مربی بهداشت انقدر انگشتنماشون میکرد و تذکر میداد و جریمه میکرد که مجبور بشن بشورن. این یه چیزی رو انداخت تو ذهنت که وقتی بقیه به استاندارد ما عمل نمیکنند، میشه مجبورشون کرد که عمل کنند. اما بچه بودی و یه چیزی رو متوجه نبودی. که کلاس درس یک اسکیل کوچک از بیرونه، و اون چیزی که اونجا رخ میده نمیتونه به بیرون تعمیم پیدا کنه. وقتی بزرگ شدی هنوز نمیدونستی اون چیزی که وقتی در زمان بچگی متوجه نبودی چی بوده، بنابراین وقتی سوار مترو شدی و بوی عرق خفهت کرد، ازینکه «به این همه آدم چطور میشه فهموند هرروز دوش بگیرند؟» شوکه شدی، و خودت به خودت جواب دادی که نمیشه، و اگه هم بشه پنجاه سال طول میکشه، و خودت مأیوس شدی ازینکه چیزی پیش بره!
در حالی که قرار نیست خطی پیش بره، و حتی طبق برنامه پیش بره. ممکنه مردم در عرض پنج سال یاد بگیرند که هرروز دوش بگیرند و در این زمینه ژاپنی بشن، و ممکنه بعد از دوره ژاپنی شدن، فرانسوی بشن و مسواک نزنند، و دوباره یک جور دیگه بشن. تو میتونی یه استاندارد رو محکم بگیری، و تبلیغش هم بکنی. اما این فکر که بقیه میپذیرند محصول شناخت از دنیای واقعی نیست. محصول سیستم آموزشیه. اون چیزی که باید بت آموزش داده میشد، «رام کردن دیگران در جهت پسندیده کردن جهان» نبود؛ چیزی که باید بت آموزش داده میشد «محکم بودن در برابر ناپسند بودن جهان» بود. به جای اینکه بت بگن چطور باید کسی که دوش نمیگیرد و مسواک نمیزند را به غلط کردن انداخت، باید بت میگفتن باید چطور با کسی که دوش نمیگیرد و مسواک نمیزند تعامل داشت، و یا تحملش کرد.
این در سطوح بالاتر میرسه به این نالههای متداول که «چرا مردم ماتریالیستند و محاسبه معنوی ندارند؟»، یا «با این همه آدم که به راحتی در برابر دزدها سر خم میکنند باید چه کرد؟».
فکر میکنم ما بچههای اوتیستی بیشتر ازون چیزی که خودمون فکر میکنیم روی دنیا تأثیر داریم.
کریستن استوارت اخیرا از صحنههای سکس داخل فیلمها و سریالها انتقاد کرده بود و گفته این صحنهها شبیه سکسی که مردم در دنیای واقعی با هم دارند نیست، برای مردم آرامتر و طولانیتره.
خودش داخل سینماست و نمیدونه موضوع چیه. موضوع شبیهسازی سکس مردم عادی نبوده، که حالا نتیجه بگیری ناموفق بوده. دعوا بین دو طرف دیگهست. تقابل بین کسانیه که فیلم و سریال رو برای سلبریتیهایی که توش بازی میکنند، میبینند، و ما اوتیستیکها. از زاویه دید اونها، خود سکس مهم نیست، بهرهمندی کاراکتر از سکس مهمه. اگه اون بازیگری که بدنش رو میپسندند، سریع و بیدردسر بهرهمند نشه، حیف شده. و فیلمساز میخواد بشون اطمینان بده که، نه، نگران نباشید، حیفش نکردیم. خارج از فیلم هم همینطوره. میبینید که وقتی میفهمند یک بدن خوب هنوز ویرجینه، «حیف» لحاظش میکنند.
ما ولی یک دید دیگه داریم. فیزیک سکس برای ما مضحکه (هرکس که فیزیک سکس رو مضحک میبینه توی تیم ما نیست البته. اونا نیاز به تراپی دارن، و درست میشه). تصاحب کردن و بهرهمند شدن که تو طبیعت وجود داره، برای ما جذابیتی نداره. نه اینکه قشنگ نباشه، اما مغز ما ریسپانسی بش نداره. ما سکس رو در پر شدن یک طرف و خالی شدن طرف دیگه نمیبینیم. ما خودمون رو یک سیاهچاله میخواهیم، که «مجاورت» با ما، طرف مقابل رو محو کنه!
کسی دنبال اون نوع از مجاورت که ما میپسندیم نیست، ولی دعوا با ماست، که نگاهمون گسترش پیدا نکنه. جامعه دنبال خانواده و بچهست، و حق داره.
کریستن استوارت اخیرا از صحنههای سکس داخل فیلمها و سریالها انتقاد کرده بود و گفته این صحنهها شبیه سکسی که مردم در دنیای واقعی با هم دارند نیست، برای مردم آرامتر و طولانیتره.
خودش داخل سینماست و نمیدونه موضوع چیه. موضوع شبیهسازی سکس مردم عادی نبوده، که حالا نتیجه بگیری ناموفق بوده. دعوا بین دو طرف دیگهست. تقابل بین کسانیه که فیلم و سریال رو برای سلبریتیهایی که توش بازی میکنند، میبینند، و ما اوتیستیکها. از زاویه دید اونها، خود سکس مهم نیست، بهرهمندی کاراکتر از سکس مهمه. اگه اون بازیگری که بدنش رو میپسندند، سریع و بیدردسر بهرهمند نشه، حیف شده. و فیلمساز میخواد بشون اطمینان بده که، نه، نگران نباشید، حیفش نکردیم. خارج از فیلم هم همینطوره. میبینید که وقتی میفهمند یک بدن خوب هنوز ویرجینه، «حیف» لحاظش میکنند.
ما ولی یک دید دیگه داریم. فیزیک سکس برای ما مضحکه (هرکس که فیزیک سکس رو مضحک میبینه توی تیم ما نیست البته. اونا نیاز به تراپی دارن، و درست میشه). تصاحب کردن و بهرهمند شدن که تو طبیعت وجود داره، برای ما جذابیتی نداره. نه اینکه قشنگ نباشه، اما مغز ما ریسپانسی بش نداره. ما سکس رو در پر شدن یک طرف و خالی شدن طرف دیگه نمیبینیم. ما خودمون رو یک سیاهچاله میخواهیم، که «مجاورت» با ما، طرف مقابل رو محو کنه!
کسی دنبال اون نوع از مجاورت که ما میپسندیم نیست، ولی دعوا با ماست، که نگاهمون گسترش پیدا نکنه. جامعه دنبال خانواده و بچهست، و حق داره.
روسیه یه دانشمند دیگه خودش رو به زندان محکوم کرد، و این یکی به چهارده سال، که با در نظر گرفتن سن و وضع سلامتیش، نقش اعدام رو داره. اتهام اینه که اطلاعات موشکهای هایپرسونیک رو به آلمانیها فروختن. در حالی که حتی روی خود سلاح هم کار نمیکردن و فقط پژوهش تئوری درباره اشیاء هایپرسونیک داشتند، که اطلاعاتش پابلیکه.
برای خیلیها سخته باور اینکه امنیتیها برای تفریح آدم بکشند، اون هم آدمهایی که به درد کشور میخورند. اما در کشوری که توسط خلافکارها اداره میشه، کاملا محتمله. دستگاه امنیتی میخواد خاطرات دوره شوروی رو زنده کنه، که در لبه تکنولوژی تسلیحاتی بودند، و خارجیها در به در دنبال دانشمندان روس میگشتن تا تخلیه اطلاعاتیشون کنند (جرم این بدبخت هم دقیقا ارائه اطلاعات در یک کنفرانس خارجی بوده). و خریدار هم نازیها هستند.
یعنی ممکنه برای فقط یک نوستالژی آدم بکشند؟ خودت رو برای فضایی که کاملا ممکنه، آماده کن.
برای خیلیها سخته باور اینکه امنیتیها برای تفریح آدم بکشند، اون هم آدمهایی که به درد کشور میخورند. اما در کشوری که توسط خلافکارها اداره میشه، کاملا محتمله. دستگاه امنیتی میخواد خاطرات دوره شوروی رو زنده کنه، که در لبه تکنولوژی تسلیحاتی بودند، و خارجیها در به در دنبال دانشمندان روس میگشتن تا تخلیه اطلاعاتیشون کنند (جرم این بدبخت هم دقیقا ارائه اطلاعات در یک کنفرانس خارجی بوده). و خریدار هم نازیها هستند.
یعنی ممکنه برای فقط یک نوستالژی آدم بکشند؟ خودت رو برای فضایی که کاملا ممکنه، آماده کن.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سبک ایرانی «ترانه عاشقانه به مثابه چسناله موزون» به غرب صادر شد.
#لبخند_شبانه
#لبخند_شبانه
اینها حکم نشان دادن بیلاخ به اسراییل رو داره، جدی نگیرید. به رسمیت شناختن فلسطین، یعنی به رسمیت نشناختن مرزهای اسراییل، که یعنی به رسمیت نشناختن دولتش، که یعنی نتانیاهو را بردارید.
اروپا اگه غیر از بیلاخبازی قصد جدی برای ایجاد کشور فلسطینی داره باید اول حکومت آخوندها را ساقط کنه. میانبری وجود نداره. آیا این کار رو میکنه؟ خیر. پس کنسله.
اروپا اگه غیر از بیلاخبازی قصد جدی برای ایجاد کشور فلسطینی داره باید اول حکومت آخوندها را ساقط کنه. میانبری وجود نداره. آیا این کار رو میکنه؟ خیر. پس کنسله.
میفرماید از طلا به عنوان پول استفاده میکردیم چون هنوز یاد نگرفته بودیم نهادهایی مبتنی بر اعتماد متقابل بسازیم، و این مانع حداکثری شدن همکاریهای اقتصادی بود. و حالا که بلدیم، لزومی نداره بریم سراغ بیتکوین، چون بازگشت به طلا و عدم اعتماده!
اینها پیشفرضهای غلطی هستند. طلا پول بود چون شاه تعیین کرده بود پول باشه. چون میتونست فرآیند استخراج و تولید و ضرب و توزیعش رو در انحصار خودش بگیره. و گرنه مردم حاضر بودند در قابلمه رو هم به عنوان پول به رسمیت بشناسند.
وقتی هم طلا کنار رفت، برای این نبود که تونستیم اعتماد نهادی ایجاد کنیم. برای این بود که دولت مدرن، که به عنوان جایگزین شاه انحصار ضرب پول رو داشت، دیگه نمیتونست و نمیخواست با طلا کار کنه، و باز هم مردم تبعیت کردند.
اینها پیشفرضهای غلطی هستند. طلا پول بود چون شاه تعیین کرده بود پول باشه. چون میتونست فرآیند استخراج و تولید و ضرب و توزیعش رو در انحصار خودش بگیره. و گرنه مردم حاضر بودند در قابلمه رو هم به عنوان پول به رسمیت بشناسند.
وقتی هم طلا کنار رفت، برای این نبود که تونستیم اعتماد نهادی ایجاد کنیم. برای این بود که دولت مدرن، که به عنوان جایگزین شاه انحصار ضرب پول رو داشت، دیگه نمیتونست و نمیخواست با طلا کار کنه، و باز هم مردم تبعیت کردند.
Anarchonomy
میفرماید از طلا به عنوان پول استفاده میکردیم چون هنوز یاد نگرفته بودیم نهادهایی مبتنی بر اعتماد متقابل بسازیم، و این مانع حداکثری شدن همکاریهای اقتصادی بود. و حالا که بلدیم، لزومی نداره بریم سراغ بیتکوین، چون بازگشت به طلا و عدم اعتماده! اینها پیشفرضهای…
یک مغلطه دیگه هم در افاضات استاد وجود داره. اگر امروز به نهادی مثل بانک مرکزی اعتماد وجود داره، در واقع اعتماد به خود اون نهاد نیست، بلکه خوشبینی به صحت این فرضه که دولت را توپ تکون نخواهد داد. مردم انقدر خوشبین نیستند که بانکی که امروز توش حساب دارند، فردا صبح هم سرجاش وجود داشته باشه. ولی خوشبینند که دولتشون فردا صبح هم سرجاشه. و این دو خیلی با هم فرق دارند (این حتی در کشورهایی که بانک مرکزی از دولت مستقله هم صادقه. چون همه میدونند اگه کار نهاد مستقل بیخ پیدا کنه، دولت یه کاری خواهد کرد. همونطور که در بحران اقتصادی دولت مانع ورشکستگی بعضیها شد). بنابراین درستترش اینه که بگیم ما توانستیم روی پلتفرم «خوشبینی به استقرار دولت»، نهادهایی را سوار کنیم.
و اما بعد میرسیم به جنبه زبانشناسانه قضیه، و اینکه اصولا «اعتماد» چیست؟ وقتی من به آقای ایکس اعتماد میکنم و میگم این پول رو بگیر و ببر به فلان کشور و تحویل بده به آقای ایگرگ، دارم دقیقا چه کاری انجام میدم؟ آیا دارم رولت روسی انجام میدم با اموال خودم، یا چه؟
معمولا اینجوریه که آقای ایکس رو میشناسم. و این شناخت دو نتیجهگیری میتونه داشته باشه: ۱- آقای ایکس آدمی است که اصولی دارد و اصولش را زیر پا نمیگذارد و یکی از اصولش امانتداری است، و ۲- آقای ایکس از اینکه او را امانتدار بدانم منافعی میبرد و حاضر نخواهد شد بر علیه منافع خود اقدامی کند.
این دو با اینکه دو چیز متفاوتند (یکیش معنویه، و یکیش درباره مادیاته)، هر دو دیتا هستند. یعنی میدانی که اصولی دارد و اصولش چیست، و یا میدانی که از رابطهای که با تو دارد منافعی دارد و منافعش چیست. پس در حال قمار نیستی. در حال استفاده از دیتا هستی. قسمت قماریش برمیگرده به وقتی که دیتات ناقص یا نادرسته. بنابراین در همین سیستم هم در حال وریفای کردن هستی، نه اعتماد. ولی مرجع وریفای کردنت، صرفا دیتای خودته، و این یعنی یک وریفای کامل نیست.
اینکه در مورد بیتکوین گفته میشه «اعتماد نکن، وریفای کن» معنیش این نیست که قبلا هیچ وریفایی انجام نمیشده. معنی اینه که از وریفای ناقص و یکطرفه، به وریفای کامل برسیم. چون هرچقدر هم دیتای من از آقای ایکس زیاد باشه، هیچوقت و هیچوقت نمیتونه به اندازه دیتای بلاکچین موثق باشه.
و اما بعد میرسیم به جنبه زبانشناسانه قضیه، و اینکه اصولا «اعتماد» چیست؟ وقتی من به آقای ایکس اعتماد میکنم و میگم این پول رو بگیر و ببر به فلان کشور و تحویل بده به آقای ایگرگ، دارم دقیقا چه کاری انجام میدم؟ آیا دارم رولت روسی انجام میدم با اموال خودم، یا چه؟
معمولا اینجوریه که آقای ایکس رو میشناسم. و این شناخت دو نتیجهگیری میتونه داشته باشه: ۱- آقای ایکس آدمی است که اصولی دارد و اصولش را زیر پا نمیگذارد و یکی از اصولش امانتداری است، و ۲- آقای ایکس از اینکه او را امانتدار بدانم منافعی میبرد و حاضر نخواهد شد بر علیه منافع خود اقدامی کند.
این دو با اینکه دو چیز متفاوتند (یکیش معنویه، و یکیش درباره مادیاته)، هر دو دیتا هستند. یعنی میدانی که اصولی دارد و اصولش چیست، و یا میدانی که از رابطهای که با تو دارد منافعی دارد و منافعش چیست. پس در حال قمار نیستی. در حال استفاده از دیتا هستی. قسمت قماریش برمیگرده به وقتی که دیتات ناقص یا نادرسته. بنابراین در همین سیستم هم در حال وریفای کردن هستی، نه اعتماد. ولی مرجع وریفای کردنت، صرفا دیتای خودته، و این یعنی یک وریفای کامل نیست.
اینکه در مورد بیتکوین گفته میشه «اعتماد نکن، وریفای کن» معنیش این نیست که قبلا هیچ وریفایی انجام نمیشده. معنی اینه که از وریفای ناقص و یکطرفه، به وریفای کامل برسیم. چون هرچقدر هم دیتای من از آقای ایکس زیاد باشه، هیچوقت و هیچوقت نمیتونه به اندازه دیتای بلاکچین موثق باشه.
پوتین فاز «تصفیه ارتش از مفسدین» برداشته. هرروز دارند یکی رو بازداشت میکنند. از دزد تا رشوهبگیر. جالبه که بیش از یکسال پیش چند تحلیلگر نظامی گفتند اینکه خاکریزهای روسیه سیمخاردار نداره به خاطر این نیست که بلد نیستند خاکریز استاندارد بسازند، برای اینه که یکی داره سیمخاردارها رو میزنه به جیب. و الان یکی از کسانی که گرفتن به همین اتهام گرفتن. که یعنی تمام مدت میدونستن (و سربازان خودشون رو به کشتن دادن) اما فقط الان تصمیم گرفتند اقدام کنند. که یعنی خود دزدی مسئلهشون نیست، بلکه با شخص دزد مشکل پیدا کردهاند.
از ابتدای جنگ، جبهه محل تصادم شقه نظامی با رهبری شویگو از یک طرف، و امنیتیها از طرف دیگه بود. شویگو تونست واگنر، که نماینده امنیتیها هستند، رو بفرسته جایی که آفریقایی نی انداخت، و رهبرشون رو هم تو هوا حذف کنه. و حالا نوبت گوشمالی دادن به شقه نظامی شد.
پوتین خودش رو ماورای همه بقیه دزدها میدونه، بنابراین به جای برنده کردن یکی و بازوندن یکی دیگه، بشون اجازه میده خودشون موقتا غلبههایی نسبت به رقیبشون داشته باشند، تا حاصلجمع این رقابتها، تضعیف همه اونها و تقویت موقعیت خودش باشه.
بنابراین هیچ کدوم این «تحولات»، به معنی «تحول» نیست.
از ابتدای جنگ، جبهه محل تصادم شقه نظامی با رهبری شویگو از یک طرف، و امنیتیها از طرف دیگه بود. شویگو تونست واگنر، که نماینده امنیتیها هستند، رو بفرسته جایی که آفریقایی نی انداخت، و رهبرشون رو هم تو هوا حذف کنه. و حالا نوبت گوشمالی دادن به شقه نظامی شد.
پوتین خودش رو ماورای همه بقیه دزدها میدونه، بنابراین به جای برنده کردن یکی و بازوندن یکی دیگه، بشون اجازه میده خودشون موقتا غلبههایی نسبت به رقیبشون داشته باشند، تا حاصلجمع این رقابتها، تضعیف همه اونها و تقویت موقعیت خودش باشه.
بنابراین هیچ کدوم این «تحولات»، به معنی «تحول» نیست.
اتحادیه اروپا قانون مربوط به هوش مصنوعی رو تصویب کرد و اولین چیزی که از متن قانون به چشم میاد اینه که قانونگذار تحت تأثیر تیترهای خبری، ترندهای شبکههای اجتماعی، و حتی میم بوده! مثلا یه سری حوزههای پرریسک تعریف کرده و بعد دربارهشون مقررات وضع کرده. به عنوان نمونه یکی از حوزهها اینه: بررسی احساسات کارمندان با استفاده از تحلیل هوش مصنوعی از تصاویر دوربین مداربسته! این دقیقا یه ویدئوی وایرال در تیکتاک بود، که نشون میداد میشه تخمین زد کدوم کارمند حالت عصبی داره، و مثلا قرار بود بگه «وای چه آینده دارکی پیش روی ماست»، در حالی که کاربران اهمیتی بش ندادند و خیلی زود از فید همه خارج شد. انگار مردم حس نکردند که خیلی دارکه، ولی قانونگذار باورش شده.
و چون این دغدغهها از یک پنیک حاصل شده، مقررات وضع شده هم دچار تناقضه. مثلا در همین قانون، در کنار اینکه این تحلیل رفتار افراد در جمع رو حوزه پرریسک معرفی کرده، استفاده ازش برای پیشگیری و کنترل پاندمی رو مجاز دونسته! یعنی تشخیص اینکه کی توی جمع عصبانیه، بده، ولی تشخیص اینکه کی خستهست چون مریضه، خوبه! (حالا اگه پیشبینی کنیم خستگی منجر به رفتار عصبی میشه چی؟).
قوانینی که از روی پنیک وضع میشن یا عمر کوتاهی دارند، یا در دراز مدت از خاصیت میفتند. و جالبه که بقیه فکر میکنند اروپا چون زودتر از بقیه چنین چیزی رو تصویب کرده، از بقیه جلوتره!
اون حوزهای که در مورد هوش مصنوعی نیاز به قانونگذاری داشت، و اونی که واقعا جلوتره باید بش بپردازه، حوزه مالکیته. اگه من هوش مصنوعی ساختم که تخصصش طراحی فرمولهای آلیاژهای جدید بود، و اون رو در اختیار یک شرکت قرار دادم، و اونجا یه فرمول جدید ساخته شد و آلیاژی ساخته شد که قبلا وجود نداشته، اختراعش باید به نام کی ثبت بشه؟ و اگه قراره به نام اون شرکت ثبت بشه، من باید با چه مبلغی هوش مصنوعیم رو بشون بفروشم یا اجاره بدم، که متناسب با سود نجومی اونها از فرمولی که بدست آوردن باشه؟ و اگه به اختلاف خوردیم قراره چجوری حل بشه؟
و چون این دغدغهها از یک پنیک حاصل شده، مقررات وضع شده هم دچار تناقضه. مثلا در همین قانون، در کنار اینکه این تحلیل رفتار افراد در جمع رو حوزه پرریسک معرفی کرده، استفاده ازش برای پیشگیری و کنترل پاندمی رو مجاز دونسته! یعنی تشخیص اینکه کی توی جمع عصبانیه، بده، ولی تشخیص اینکه کی خستهست چون مریضه، خوبه! (حالا اگه پیشبینی کنیم خستگی منجر به رفتار عصبی میشه چی؟).
قوانینی که از روی پنیک وضع میشن یا عمر کوتاهی دارند، یا در دراز مدت از خاصیت میفتند. و جالبه که بقیه فکر میکنند اروپا چون زودتر از بقیه چنین چیزی رو تصویب کرده، از بقیه جلوتره!
اون حوزهای که در مورد هوش مصنوعی نیاز به قانونگذاری داشت، و اونی که واقعا جلوتره باید بش بپردازه، حوزه مالکیته. اگه من هوش مصنوعی ساختم که تخصصش طراحی فرمولهای آلیاژهای جدید بود، و اون رو در اختیار یک شرکت قرار دادم، و اونجا یه فرمول جدید ساخته شد و آلیاژی ساخته شد که قبلا وجود نداشته، اختراعش باید به نام کی ثبت بشه؟ و اگه قراره به نام اون شرکت ثبت بشه، من باید با چه مبلغی هوش مصنوعیم رو بشون بفروشم یا اجاره بدم، که متناسب با سود نجومی اونها از فرمولی که بدست آوردن باشه؟ و اگه به اختلاف خوردیم قراره چجوری حل بشه؟
Anarchonomy
اتحادیه اروپا قانون مربوط به هوش مصنوعی رو تصویب کرد و اولین چیزی که از متن قانون به چشم میاد اینه که قانونگذار تحت تأثیر تیترهای خبری، ترندهای شبکههای اجتماعی، و حتی میم بوده! مثلا یه سری حوزههای پرریسک تعریف کرده و بعد دربارهشون مقررات وضع کرده. به عنوان…
دوستان اتوکد رو مثال زدند که امکانات هوش مصنوعی هم داره اخیرا و اجاره سالیانهش دو هزار دلاره، اما کسانی که ازش استفاده میکنند پروژههای چندمیلیون دلاری رو باش انجام میدن، و شرکت اتودسک سهمی ازون پروژهها نمیبره.
اما اتوکد، حتی با امکانات هوش مصنوعی، و حتی با اینکه استفاده ازش یک ضرورت شده، همچنان یک دستیاره، و جای معمار رو نگرفته. یک پزشک هم ممکنه بگه اگه این منشی رو تو مطبم نداشتم نمیدونستم چطور مریضهام رو هندل کنم. که یعنی هم وجود منشی و هم وجود اون منشی خاص، برای کارش یک ضرورته. اما بدون وجود پزشک، منشی نمیتونه کاری برای مریضها انجام بده. اون هوش مصنوعی که فرمولهای جدید بیرون میده، دیگه یک دستیار نیست، خودش نقش پزشک رو داره. و حتی شاید بشه گفت این انسانه که میشه دستیارش. این مسئله حقوقی وقتی جدیتر میشه که کار هوش مصنوعی زمان نجومی برای انسان میخره. مثلا فرمول دارویی رو در عرض ۶ ماه پیدا کنه، که برای مجموعه همه محققان دارویی در سراسر دنیا، با فرض اینکه همهشون روی یک پروژه کار کنند، ۶۰ سال طول میکشید! اونوقت میخواید بگید حق مالکیت چنین چیزی تعلق میگیره به فقط همون یوزری که اجارهش کرده؟
چنین چیزی برای من و همه خیلی مسئلهتر است، تا اینکه با هوش مصنوعی تشخیص بدن که کدوممون تو خیابون مواد تو جیبمون داریم. اتفاقا خوشحالتر خواهم شد اگه از چنین چیزی استفاده کنند، چون هرچقدر هم خطا داشته باشه، قضاوتش از قضاوت پلیسی که چون از تیپ و قیافهم خوشش نمیاد بم گیر میده، بهتر خواهد بود.
اما اتوکد، حتی با امکانات هوش مصنوعی، و حتی با اینکه استفاده ازش یک ضرورت شده، همچنان یک دستیاره، و جای معمار رو نگرفته. یک پزشک هم ممکنه بگه اگه این منشی رو تو مطبم نداشتم نمیدونستم چطور مریضهام رو هندل کنم. که یعنی هم وجود منشی و هم وجود اون منشی خاص، برای کارش یک ضرورته. اما بدون وجود پزشک، منشی نمیتونه کاری برای مریضها انجام بده. اون هوش مصنوعی که فرمولهای جدید بیرون میده، دیگه یک دستیار نیست، خودش نقش پزشک رو داره. و حتی شاید بشه گفت این انسانه که میشه دستیارش. این مسئله حقوقی وقتی جدیتر میشه که کار هوش مصنوعی زمان نجومی برای انسان میخره. مثلا فرمول دارویی رو در عرض ۶ ماه پیدا کنه، که برای مجموعه همه محققان دارویی در سراسر دنیا، با فرض اینکه همهشون روی یک پروژه کار کنند، ۶۰ سال طول میکشید! اونوقت میخواید بگید حق مالکیت چنین چیزی تعلق میگیره به فقط همون یوزری که اجارهش کرده؟
چنین چیزی برای من و همه خیلی مسئلهتر است، تا اینکه با هوش مصنوعی تشخیص بدن که کدوممون تو خیابون مواد تو جیبمون داریم. اتفاقا خوشحالتر خواهم شد اگه از چنین چیزی استفاده کنند، چون هرچقدر هم خطا داشته باشه، قضاوتش از قضاوت پلیسی که چون از تیپ و قیافهم خوشش نمیاد بم گیر میده، بهتر خواهد بود.
وقتی یوگنی پریگوژین رو با موشک زدن، یکی از شیرینترین لحظات بود برای هرکسی که میدونست چه جنایاتی مرتکب شده. ولی پشت این شیرینی وصفناپذیر، یک تلخی هم وجود داشت: جامعه انسانی نتونست نذاره پریگوژین، پریگوژین بشه.
سر راهحلها میشه اختلاف داشت، و وقتی برمبنای راهحلها قانون وضع کرد، به قانونهای مختلف و حتی متضاد رسید. اما این فاجعهبار نخواهد بود اگه هردو قانون باشند. فرض کنید قانون یک کشور این بشه که همه مدارس باید خصوصی باشند، و در یک کشور دیگه قانون این باشه که همه مدارس باید دولتی باشند. با اینکه متضادند، و با اینکه نتیجه مشابه نخواهند داشت و به احتمال زیاد بچهها در یکی ازین دو کشور بیش از بچههای اون کشور دیگه زیان خواهند دید، ولی تا وقتی که قانون واقعا حاکم است، بعیده فاجعه جبرانناپذیر رخ بده. فاجعه جبرانناپذیر وقتی رخ میده که قانونی وجود نداشته باشه.
بزرگترین توهم قرن بیستم این بود که آلترناتیوی برای لیبرالیسم غربی (انگلیسی-آمریکایی) پیدا شده، پس راهحلهاش متفاوته، پس قوانینش هم متفاوته. حالا اسمش رو کمونیسم میذاشتن، یا فاشیسم، یا هرچه. اما در واقعیت هیچ آلترناتیوی پیدا نشده بود، بلکه یه عده میخواستن قانون وجود نداشته باشه. یک قانون در شوروی سابق رو نام ببرید، که با فرمالیسم محض اجرا و اعمال شده باشه. اگه قانون این بود که کسی حق ندارد دو تا ماشین سواری داشته باشد، حتما عدهای بودند که دوتا داشتند، چون آشنا داشتند، یا بلد بودند چطور از ماشین دولت استفاده کنند. اگه قانون این بود که همه سه ساعت در صف بایستند تا کره کوپنی تحویل بگیرند، حتما عدهای بودند که بدون صف بگیرند، و حتما عدهای بودند که کره رو یه جای دیگه تحویل بدن. ازین نباید نتیجه گرفت که «بله خب، همیشه عدهای دغلباز هستند». هیچوقت مسئله عدهای دغلباز نبود. مسئله این بود که همه میخواستن قانون حکمفرما نباشد، تا شاید یه جا بتونند هرجور که دلشون خواست عمل کنند. اون یک جا میتونست هرجایی باشه، و میتونست رندوم باشه. کسی که یک ماشین سواری هم گیرش نیومده بود، شاید سه برابر بقیه کره گیرش میاومد، و کسی که تو هر دوی اینها ته صف بود شاید میتونست پسرش رو جایی ثبتنام کنه که بقیه نمیتونستن.
وقتی قانون نیست، یا حکمفرما نیست، همه و یا حداقل اونهایی که ضعیفند، به بدترین نسخه خودشون تبدیل میشن. اوباش روس که امروز دنبال «نظم جدید جهانی» هستند، منظورشون جهانی بدون قانونه، تا بتونند هرکاری که خواستن بکنند، از جمله کشورگشایی، از جمله غارت، از جمله عرفی کردن فساد. ولی خود اینها به اینی که هستند تبدیل شدهاند چون تو محیطی بزرگ شدن که قانون وجود نداشته یا حکمفرما نبوده. به عبارت دیگه، چون کسی نبوده که جلوی ستیز با حکمرانی قانون رو بگیره، اینها به بدترین نسخه ممکن از خودشون تبدیل شدند.
جزغاله شدن پریگوژین خوشحالکننده بود، اما ازینکه تونستن جزغالهش کنند و یه آب هم روش بخورند باید ترسید. چون یه سری بچه دارند تو محیطی بزرگ میشن که میشه یکی رو تو هوا جزغاله کرد و هیچچیزی مانعش نشه و هیچ هزینهای براش ایجاد نشه. و این یعنی قراره این بچهها به بدترین نسخه خودشون تبدیل بشن.
سر راهحلها میشه اختلاف داشت، و وقتی برمبنای راهحلها قانون وضع کرد، به قانونهای مختلف و حتی متضاد رسید. اما این فاجعهبار نخواهد بود اگه هردو قانون باشند. فرض کنید قانون یک کشور این بشه که همه مدارس باید خصوصی باشند، و در یک کشور دیگه قانون این باشه که همه مدارس باید دولتی باشند. با اینکه متضادند، و با اینکه نتیجه مشابه نخواهند داشت و به احتمال زیاد بچهها در یکی ازین دو کشور بیش از بچههای اون کشور دیگه زیان خواهند دید، ولی تا وقتی که قانون واقعا حاکم است، بعیده فاجعه جبرانناپذیر رخ بده. فاجعه جبرانناپذیر وقتی رخ میده که قانونی وجود نداشته باشه.
بزرگترین توهم قرن بیستم این بود که آلترناتیوی برای لیبرالیسم غربی (انگلیسی-آمریکایی) پیدا شده، پس راهحلهاش متفاوته، پس قوانینش هم متفاوته. حالا اسمش رو کمونیسم میذاشتن، یا فاشیسم، یا هرچه. اما در واقعیت هیچ آلترناتیوی پیدا نشده بود، بلکه یه عده میخواستن قانون وجود نداشته باشه. یک قانون در شوروی سابق رو نام ببرید، که با فرمالیسم محض اجرا و اعمال شده باشه. اگه قانون این بود که کسی حق ندارد دو تا ماشین سواری داشته باشد، حتما عدهای بودند که دوتا داشتند، چون آشنا داشتند، یا بلد بودند چطور از ماشین دولت استفاده کنند. اگه قانون این بود که همه سه ساعت در صف بایستند تا کره کوپنی تحویل بگیرند، حتما عدهای بودند که بدون صف بگیرند، و حتما عدهای بودند که کره رو یه جای دیگه تحویل بدن. ازین نباید نتیجه گرفت که «بله خب، همیشه عدهای دغلباز هستند». هیچوقت مسئله عدهای دغلباز نبود. مسئله این بود که همه میخواستن قانون حکمفرما نباشد، تا شاید یه جا بتونند هرجور که دلشون خواست عمل کنند. اون یک جا میتونست هرجایی باشه، و میتونست رندوم باشه. کسی که یک ماشین سواری هم گیرش نیومده بود، شاید سه برابر بقیه کره گیرش میاومد، و کسی که تو هر دوی اینها ته صف بود شاید میتونست پسرش رو جایی ثبتنام کنه که بقیه نمیتونستن.
وقتی قانون نیست، یا حکمفرما نیست، همه و یا حداقل اونهایی که ضعیفند، به بدترین نسخه خودشون تبدیل میشن. اوباش روس که امروز دنبال «نظم جدید جهانی» هستند، منظورشون جهانی بدون قانونه، تا بتونند هرکاری که خواستن بکنند، از جمله کشورگشایی، از جمله غارت، از جمله عرفی کردن فساد. ولی خود اینها به اینی که هستند تبدیل شدهاند چون تو محیطی بزرگ شدن که قانون وجود نداشته یا حکمفرما نبوده. به عبارت دیگه، چون کسی نبوده که جلوی ستیز با حکمرانی قانون رو بگیره، اینها به بدترین نسخه ممکن از خودشون تبدیل شدند.
جزغاله شدن پریگوژین خوشحالکننده بود، اما ازینکه تونستن جزغالهش کنند و یه آب هم روش بخورند باید ترسید. چون یه سری بچه دارند تو محیطی بزرگ میشن که میشه یکی رو تو هوا جزغاله کرد و هیچچیزی مانعش نشه و هیچ هزینهای براش ایجاد نشه. و این یعنی قراره این بچهها به بدترین نسخه خودشون تبدیل بشن.