Anarchonomy
35.5K subscribers
6.43K photos
527 videos
27 files
1.31K links
خروجی‌های مکتوب یک ذهن خشن
Download Telegram
اینکه نقص مدل‌ها انقدر سریع داره برطرف میشه باید بیشتر سردرگمی و اضطراب ایجاد کنه، نه شوخی و خنده. ولی قسمت خنده‌دارش اینه که این جوک چهار حرفی چیزیه که هوش مصنوعی به راحتی میتونه بسازدش، چون خیلی قابل پیش‌بینیه.
گربه خصوصیتی داره که ازشون خوشم میاد.
نسبت به هرچیزی که حرکت داره کنجکاوه، بدون اینکه بش علاقه‌ای نشون بده. آدم‌ها در موازی کردن این دو مشکل دارند. اگه به چیزی علاقه نداشته باشند نمی‌تونند درباره‌ش کنجکاو باشند، و اگه درباره چیزی کنجکاو باشند نمیتونند به راحتی ولش کنند‌.
الان بیش از هر زمان دیگه‌ای در تاریخ میشه فرعون بود. چون الان بیش از هر زمان دیگه قادر به انجام کارهایی هستیم که شبیه معجزه‌ست. اینکه چیپ مموری به هزار لایه رسیده (و به زودی تجاری‌سازی میشه)، و هر لایه چند نانومتره، یک معجزه‌ست. سالی هزار و دویست تن محموله به فضا فرستادن، یه معجزه‌ست. واکسن کرونا یه معجزه بود، و فاصله معجزه‌ها هم کم شده، چون اوزمپیک هم یک معجزه‌ست، و داروی جدید ضد اچ‌آی‌وی گیلیاد هم داره با ۹۸ درصد موفقیت جواب میده.
و این یک موج انکارگرایی ایجاد کرده. هرجا سرتون رو می‌چرخونید این انکارها رو می‌بینید: «انرژی خورشیدی فایده نداره»، «دیگه سی‌پی‌یو‌ها رو نمیشه قوی‌تر کرد»، «هوش مصنوعی هنوز خیلی راه داره»، «می‌خواستید برید مریخ که، چی شد؟»، «اوزمپیک عوارض داره بعضی‌ها دل‌درد گرفتن».
این یک پدیده چندلایه‌ست. در لایه اول، یک نوع جهل فنی علمی مطرحه که عمدیه. چون هرکس که در موضع انکاره، اگه بخواد میتونه بره دیتا رو چک کنه و ببینه چه انقلابی در تولید برق از نور آفتاب رخ داده، یا داروهایی که دقیقا توسط «شرکت‌های خونخوار» دارویی ساخته شدن با چه تیراژی دارن ادم نجات میدن. در لایه دوم اما موضوع یک نوع تظاهراته. انکار به شکل اعتراضی درمیاد در برابر کسانی که صاحب معجزه‌اند، تا نکنه فرعون بشن (البته در اینکه کی فرعونه هم مشکل دارند و فرق سهامدار و مدیرعامل رو تشخیص نمیدن، و گاهی فرق فرعون موثر و فرعون ناموثر هم تشخیص نمیدن، چون فرعونی که فقط تو ویلای خودش فرعونه و خارج ازون ویلا اختیاراتی نداره، به کسی ضرری نمیرسونه). اما در لایه سوم، یک موضوع مهم‌تر جریان داره. و اون تنبلی و مسئولیت‌ناپذیری این آدم‌هاست. وقتی معجزه زیاده، باید آدم‌تر از قبل بود. و وقتی ضرورت داره آدم‌تر از قبل بود، سهم بار هرکس بیشتر میشه. هر معلم، هر مهندس، هر پزشک، و هر پدر و مادر، باید آدم‌تر از معلم‌های قبلی و مهندس‌های قبلی و پزشکان قبلی و پدر و مادرهای قبلی باشند. چون همونطور که شانس فرعون بودن بیشتره، نیاز به موسی بودن هم بیشتره. وقتی توانستن‌ها گسترده‌تره، تکالیف هم بیشتره. وقتی پوشش ماهواره‌ای اینترنت رو میشه به کل سیاره رسوند، تکلیف برای اینکه اجازه ندی کسی آفلاین بمونه، بیشتره. انکار یک ترفنده، تا به خودشون و دیگران تلقین کنند که بار روی دوش‌شون سنگین‌تر نشده.
نکته عبرت‌آموز و تأمل‌برانگیز درباره IBM اینه که نمی‌تونستن به چیزی غیر از داکیومنت کاغذی فکر کنند، و تمام تلاش در راستای کم کردن حجم کاغذ بوده، نه کنار گذاشتن کاغذ! و وقتی هم یک قدم جلوتر رفتند همون کاغذ رو اسکن کردند و به شکل اسلاید نگهش داشتند!
ما داریم امروز فکر می‌کنیم چه چیزی حذف‌شدنی نیست و داره مانع میشه که به آلترناتیوش فکر کنیم؟


https://youtu.be/i7ydo7H_1TA
مرسی بابت استارهایی که به پست‌ها میدید. ولی اون آپشن که میگه پروفایلتون رو نشون بده رو بردارید. تلگرام برای پول درآوردن روی نوجوان‌ها و کانال‌های سرگرمی تمرکز کرده و برای اون‌ها پرایوسی زیاد مهم نیست. موقع طراحی فیچرها به دغدغه‌های من و شما اهمیت نمیدن.
#پست_موقت
پدر کارگر پسرش رو با خودش میبره سر کار تا کمک‌دستش باشه. همسایه از سر و صدا شکایت می‌کنه، و پسر جوابش رو میده، و همسایه ازینکه از پسر یک کاگر جواب شنیده عصبانی‌تر میشه. پدر به جای اینکه پشت پسرش دربیاد، یه تشری هم بش میزنه و از همسایه بابت کله‌خراب بودن پسرش عذرخواهی می‌کنه. چون به درستی فکر می‌کنه اگه کوچکترین حدی از غرور و عزت نفس نشون بده اون کار رو از دست میدن، چون رضایت همسایه برای صاحبکار مهم‌تره. و اگه کار رو از دست بدن باید گشنه بخوابند.
اینجوری فقط یک چیز به پسرش تدریس می‌کنه: ما فقیر به دنیا اومدیم، پس صبح که از خونه می‌زنیم بیرون باید هرچی غرور و شخصیت و عزت داریم بذاریم تو خونه بمونه و بعد بریم سر کار. و پسر هم فقط یک چیز یاد می‌گیره: گشنه نخوابیدن باارزش‌ترین چیز دنیاست، و بقیه چیزها هیچ ارزشی ندارند. که بدون پول ما موجوداتی تهی هستیم، یا اصلا وجود نداریم.
پسری که اینجوری بزرگ بشه، برای قبر همین پدر زحمتکش یک قطعه سنگ هم نخواهد خرید، چون توجیه اقتصادی نداره. اما این قسمتش ربطی به جامعه نداره. مردم ازینکه قبر پدران زحمتکش گم بشه آسیبی نمی‌بینند. اما از تکثیر آدم‌هایی که فکر می‌کنند تنها راه تهی نبودن پول داشتنه، آسیب‌های زیادی خواهد دید.
اون پدر زحمتکش تا وقتی زنده بود، خودش رو از انسان‌های بی‌آزار معرفی می‌کرد، و بقیه هم تأییدش می‌کردند. چرا که همیشه عذرخواهی کردن، مترادف بی‌آزار بودن تعیین شده. و دلش خوش بود که مال حلال بدست آورده، و کسی ازش ناراضی نیست، پس حداقل قدردانی خدا اینه که در دنیای بعدی، یه زندگی راحت در اختیارش قرار بده. اما با تربیت آدم‌هایی که جنگیدن برای هرچیزی غیر از پول رو بی‌معنی می‌دونند، آسیب‌های عمیق و طولانی به جامعه زد.
اگه خدایی وجود داشته باشه، گول دست‌های پینه بسته رو نمیخوره، و دلش برای کسانی که انتخاب کرده‌اند کسی نباشند، نمیسوزه.
در بیش از صد کشور مختلف، با درآمدهای سرانه مختلف، و دموگرافی مختلف، انواع سیستم‌های بیمه درمان رو داریم. از خصوصی، تا نیمه خصوصی، تا نصفه دولتی، تا کاملا دولتی. در همه این کشورها ملت اسیرند. یا صف طولانیه، یا کیفیت پایینه، یا قیمت بالاست، یا خطا بالاست، یا دولت زیر بار هزینه فلج شده. اگه مردم هند اختیار داشتند هجوم نمی‌بردند به بیمارستان‌های مکزیک؟ البته که هجوم می‌بردند. اگه مکزیکی‌ها اختیار داشتند هجوم نمی‌بردند به کلینیک‌های آمریکا؟ البته که هجوم می‌بردند. اما در سراسر دنیا تقریبا هیچ‌کس راضی نیست.
ازین باید دو نتیجه گرفت:
۱- وقتی موضوع مربوط به جان افراده، هیچ‌وقت کسی راضی نمیشه. اینکه یه روز سیستمی بسازیم که مردم راضی باشند، و کشور هم ورشکسته نشود، یک رویاست. در ارزیابی اینکه چه سیستمی بهتر کار می‌کند باید همیشه این نکته رو در ذهن داشت. کلا با پروژه‌ای طرفیم که توش موفقیت وجود نداره. بلکه باید به «شکست کم‌دردسرتر» رسید، که این شکست میتونه به شکل «پنج سال به نرخ امید به زندگی جمعیت‌مون اضافه کردیم و اقتصادمون هم متلاشی نشد» بسنده کرد، و به فحش‌هایی که میدن توجه نکرد.
۲- هر سیستمی که انسان بسازه، میتونه به خود انسان ببازه. مثل وقتی که تقاضای انسان‌ها از حد توان سیستمی که خود انسان ساخته، فراتر میره. اگه قرار باشه تقاضا کنترل نشه، هیچ سیستمی که انسان بسازه از پسش برنمیاد. تا وقتی تقاضا برای درمان انقدر بالاست، کمر هر سیستمی بهرحال خم خواهد شد. یکی زودتر یکی دیرتر. یکی شفاف‌تر، یکی مخفی‌تر. کیفیت محیط، کیفیت و کمیت تغذیه، و کمیت فعالیت، تقاضا برای درمان رو بقدری بالا برده که دیگه خیلی فرقی نداره سیستم چقدر داره خوب کار می‌کنه. چون حتی وقتی داره خوب کار می‌کنه هم به نظر میرسه داره خوب کار نمی‌کنه. یه جا باید استاپ کنند و به پشت سرشون نگاه کنند و این حجم عظیم از سرمایه که صرف درمان میشه رو صرف پایین آوردن تقاضا کنند.

و بعد تازه باید بیاییم بگیم سیستمی که بر مبنای بازار آزاد باشد خیلی بهتر است.
از پدر یا پدربزرگ بالای شصت‌سال‌تون بخواید یه تحلیلی درباره تجاوز روسیه به اوکراین انجام بده و ببینید چی میگه. البته منظور مرد مذهبی پنجاه و هفتیه که معتقده جن بین ما زندگی می‌کنه و اگه بسم‌الله بگیم فرار می‌کنه، و وقتی عطسه‌شون می‌گیره کاری که باید انجام بدن رو به تأخیر میندازه، و دخترش رو به مرد افغانی نمیده و میگه مردم حرف درمیارن، و این مشخصات. بعد ازینکه تحلیلش رو شنیدید فرماندهی کل نیروهای مسلح ایران، بعلاوه چاه‌های نفت، بعلاوه ستاد فرمان امام و بنیاد مستضعفان رو بش بدید. چیزی که حاصل میشه چیزی نخواهد بود جز علی خامنه‌ای.
اگه اینطوری بش نگاه کنید می‌تونید بفهمید چرا ایران رو قاطی جنگ سوریه، و سپس جنگ یمن، و سپس جنگ اوکراین کرد. اگه یادتون باشه بعد ازینکه درباره پیش‌بینی اتمام نفت آمریکا ضایع شد، نیومد بگه اطلاعات نادرست بم دادند. ترجیح میده خودش رو بزنه به اون راه ولی اعتراف نکنه که اطلاعات نادرست بش دادن. چون اعتراف به اینکه اطلاعات نادرست بش دادن به این معنیه که در انتخاب کسانی که ازشون اطلاعات می‌گیره درست عمل نکرده. که یعنی آدم‌ها رو خوب نمیشناسه. این کپی پدر یا پدربزرگ شما نیست؟ غیر از اینکه در اعتماد به فرزندان‌شون اشتباه کرده‌اند (که اونم کاربردش اینه که فرزندشون رو تحقیر کنند)، شده اعتراف کنند که در اعتماد به کسی اشتباه کرده‌اند؟
میخواد بگه حالت بهینه در یک چیز، لزوما حالت بهینه در یک چیز دیگه نیست‌، چون بهینه کردن یک نسخه واحد نداره. که بدیهیه، چون مسئله واحد هم وجود نداره. ایشون یکم شهوت لایف منتور بودن داره و از هرچیز بدیهی میخواد قاعده دربیاره. زیاد جدی نگیرید.
تأثیرگذاری معدل بر کنکور که این روزها تیتر میسازه (که معادل بقیه ورجه وورجه‌های حکومته که ادعای بهبود داره اما در واقع جابجایی رانت از یه آخور به آخور دیگه‌ست، و این بار از سمت بیزینس کنکور، که دیگه مستهلک شده، به سمت مدارس خصوصی که توسط خانواده‌های الیگارشی اداره میشن. مثل گران‌سازی بنزین که ربطی به آلودگی و مصرف نداره و یک دعواست بین قاچاقچیان و تولیدکنندگان. و مثل موضوع افغان‌هاست، که یه روز برای سپاه قدس ازشون سربازگیری می‌کنند و یک‌روز دیگه علیه‌شون نفرت‌پراکنی می‌کنند، چون اون سربازگیری منفعتی داره و این نفرت‌پراکنی منفعتی دیگر. و البته همه نقش‌شون رو به خوبی بازی می‌کنند. هم پوزیده مدرسه‌سازی رو به سپاه میسپاره و مقداری پولشویی اونجا انجام می‌گیره، هم بسیجی به عنوان خر حمال چهارتا آجر میچینه، و هم کل این نمایش جهاد مدرسه‌سازی، بیزینس مدرسه پولی رو بالانس رسانه‌ای می‌کنه)، من رو یاد یه دبیر کنکور انداخت که حزب‌اللهی بود، اما برخلاف بقیه حزب‌اللهی‌ها طرفدار زیاد داشت. چون فقط تمرکز کرده بود روی تدریس و آماده کردن شاگردانش برای تست زدن، بدون اینکه پولی ازشون بگیره. توی کلاسش یک جمله هم درباره حکومت نمی‌گفت. ابدا چیزی رو تبلیغ نمی‌کرد، و خبری از آیه و حدیث هم نبود. با اینکه جلوی مادر بچه‌ها سرش رو پایین مینداخت، اما بین مادر چادری و مادر شل حجاب هیچ تفاوتی قائل نمی‌شد. ازون زحمات چیزی هم گیرش نمی‌اومد جز اینکه همون مادرها که طرفدارش شده بودند گهگاه ربع سکه‌ای بش هدیه می‌دادند.
با خودم می‌گفتم چه شانسی آوردیم که از جنس این حزب‌اللهی فقط چهار پنج تا بشه در کل ایران پیدا کرد. اگه همشون مثل این بودن کار تمام بود. چون حتی نوبت به اینکه درباره فاشیست بودن این‌ها چیزی بگیم هم نمی‌رسید. اول مردم ازین‌ها حالت تهوع داشتند بعد قضیه فاشیسم و دیکتاتوری و این‌ها رو شنیدن. اگه قرار بود مرید مرام‌شون باشند، پرونده همونجا بسته می‌شد.
اما در واقع خوش‌شانسی در کار نبود. ذات این تشکیلات طوری طراحی شده که نتونه ازین سرباز معنوی خودش استفاده کنه. چون قدرت رو دارای اصالت فرض کرده. از همون روزی که گفت حفظ این نظام اوجب واجبات است، این فرض رو داشته. و این یعنی به صورت کاملا طبیعی و ارگانیک، عوضی‌‌ترها میان بالا و بقیه اوت میشن. تو بازی‌ای که توش قدرت اصالت داره، این مفلوک هیچ شانسی نداره و به حاشیه میره. و چون به حاشیه میره ازش استفاده نمیشه، و چون ازش استفاده نمیشه خود این تشکیلات تضعیف میشه.
اقتدارگرایی، مثل سیگاریه که فکر می‌کنند اگه نکشن نمیتونند دوام بیارن، ولی چون میکشن دوام نمیارن.
Anarchonomy
میخواد بگه حالت بهینه در یک چیز، لزوما حالت بهینه در یک چیز دیگه نیست‌، چون بهینه کردن یک نسخه واحد نداره. که بدیهیه، چون مسئله واحد هم وجود نداره. ایشون یکم شهوت لایف منتور بودن داره و از هرچیز بدیهی میخواد قاعده دربیاره. زیاد جدی نگیرید.
جناب طالب به جای منتورشیپ مخاطبان جهانی، باید برای هموطنان شیعه‌ش کلاس بذاره و درباره اوپتیمایز کردن در جنگ توضیحاتی ارائه بده، و بگه استفاده از یک پلتفرم اختصاصی، که هیچ‌کس دیگه در دنیا ازش استفاده نمی‌کنه، بهینه‌کردنیه که انجامش ندی بهتره، چون گاو پیشونی سفیدت می‌کنه، که یعنی خودت کار پرمشقت و پرهزینه سلکت کردن رو برای دشمن انجام میدی.
Anarchonomy
جناب طالب به جای منتورشیپ مخاطبان جهانی، باید برای هموطنان شیعه‌ش کلاس بذاره و درباره اوپتیمایز کردن در جنگ توضیحاتی ارائه بده، و بگه استفاده از یک پلتفرم اختصاصی، که هیچ‌کس دیگه در دنیا ازش استفاده نمی‌کنه، بهینه‌کردنیه که انجامش ندی بهتره، چون گاو پیشونی…
یکی آمار کور شده‌ها رو ۵۰۰ نفر گفته، که معلوم نیست درست باشه، ولی اگه درست باشه یعنی یه کاری شبیه جنگ شش روزه رو انجام دادند. شب قبل از جنگ، پونصد نفر از نیروهای طرف مقابل رو کور کنی معادل اینه که قبل از پرواز جنگنده‌ها روی باند فرودگاه منهدم‌شون کنی. ولی بدون مصرف یک لیتر سوخت جت.
پیچیدگی توسعه صنعت در سطحی قرار گرفته که بیل مار، که آدم باسواد و مطلعی حساب میشه، مدیر شرکت‌ها رو به عنوان مهمان میاره تو برنامه‌ش، و ازشون میپرسه «شما دقیقا چی می‌فروشید؟»، و وقتی توضیح میدن باز هم متوجه نمیشه، اما به عنوان مجری به اینکه جواب مناسب رو دریافت کرده قناعت می‌کنه.
سیستم آموزشی که داره آدم‌هایی تربیت می‌کنه که لبه تکنولوژی رو جلو ببرند، به طور میانگین آدم‌هایی تربیت کرده که متوجه اینکه الیت علمی فنی مهندسی، که همون سیستم تربیت کرده، دارند چیکار می‌کنند، نمیشه. که یعنی سیستم آموزشی از خودش جا مونده! و این با اینکه هشداردهنده‌ست، یک پدیده زیباست.
باید حواست به چیزی که بت به ارث میرسه باشه. باغ سیبی که بت ارث رسیده اما شصت نفر دیگه هم روش ادعا دارن، بیشتر به ضرر تبدیل میشه تا سرمایه. اگه تو دوران پدربزرگت زندگی می‌کردی، ارزش داشت براش بجنگی. چون زندگیت خیلی ربط پیدا می‌کرد به چیزی که ازون زمین حاصل بشه. ولی تو اون دوران نیستی و یه زندگی شهری داری و حتی نمیدونی سیب کی شکوفه میده. میتونی تو دادگاه برنده بشی، ولی اون شصت مدعی محلی هم راحتت نمیذارن. اونی که ارث برات گذاشت به این چیزاش فکر نمی‌کرد، چون همه اینطوری نگاه می‌کنند که قراره زندگی آدم‌های آینده مثل زندگی خودشون باشه، و هر دارایی همون میوه‌هایی رو بده که برای خودشون می‌داد. همین‌ها منطق «بچه لازمه تا فردا پیر شدی دستت رو بگیره» هم برای نسل بعدشون به ارث گذاشتن. اما نسل بعدشون همون میوه رو نتونست ازش بچینه. بچه رو آورد اما اون بچه دیگه بچه دستگیری نبود. در نتیجه رفتن آسایشگاه خوابیدن، بدون اینکه کسی بیاد به ملاقات‌شون. اونایی که داشتن این منطق رو به ارث میگذاشتن فکر می‌کردن قراره همیشه بچه همونجوری دربیاد که برای خودشون دراومد. اموال موروثی فکری میتونند خیلی شرتر از اموال موروثی فیزیکی از آب دربیان.
عبارت «زندگی موفق» یا «موفقیت در زندگی»، مربوط به تو و زندگی تو و دوران تو نیست. این چیزیه که بت به ارث رسیده. غالبا از طرف یه مشت دهاتی که در منطقه زمانی شیفت ارزش‌ها قرار گرفته بودند. یعنی وقتی که می‌دیدند پسر ارباب ماشین سواری خریده، و ماشینه یونجه لازم نداره. اونجا تعریف موفقیت شکل گرفت. پسر ارباب شد آدم موفق! برای همین وقتی نظام ارباب رعیتی فروپاشید، خیلی ذوق داشتند. چون به خودشون گفتند پس قراره ما هم موفق باشیم! نه فقط اینکه موفقیت چیست، و باید کار ایکس و ایگرگ را انجام داد حتما تا بشود گفت یک زندگی موفق دارد طرف، ایده دهاتی‌ها بود، بلکه نفس اینکه چیزی به عنوان «موفقیت عام» تعریف بشه، ایده دهاتی‌ها بود. این ایده رو ممکنه پدرزنت که تو اتاقش هزار جلد کتاب چپانده شده بگه، و ممکنه پزشک خانوادگی‌تون که همگی حس می‌کنید خیلی آدم حسابیه بگه، و ممکنه مشاور روانشناست بگه، و ممکنه دوست‌پسرت بگه. اینکه کی میگه تأثیری در این واقعیت که ایده دهاتی‌ها بود نداره. حمالان ایده‌های دهات، ممکنه آپگریدهایی انجام بدن، و مثلا بگن «موفقیت برای هرکس متفاوته». اما اینهم ایده دهاتی‌هاست. چیزی به عنوان موفقیت در زندگی نداریم، که بعد بخواد برای هرکس منحصر بفرد باشه. اون بیرون چنین چیزی وجود نداره. این فقط یک کلمه‌ تهی از معناست. با زندگی هیچ کاری جز زندگی کردن نمیشه کرد. هرکاری کنی، و هر خاکی بریزی روی سر خودت، تنها کاری که کردی اینه که زندگی کردی. اون چیزی که به تو، که دهاتی نیستی، مربوطه اینه.
Anarchonomy
باید حواست به چیزی که بت به ارث میرسه باشه. باغ سیبی که بت ارث رسیده اما شصت نفر دیگه هم روش ادعا دارن، بیشتر به ضرر تبدیل میشه تا سرمایه. اگه تو دوران پدربزرگت زندگی می‌کردی، ارزش داشت براش بجنگی. چون زندگیت خیلی ربط پیدا می‌کرد به چیزی که ازون زمین حاصل…
اون‌ها موفقیت در یک کار هستند. کار به معنی نیوتنی اون. مثل جابجایی جسم از آ به ب (که البته همونم یک مسئله فلسفی داره، مثل وقتی که در ساختن سد موفق می‌شویم، بعد می‌فهمیم اکوسیستم رو به فاک عظما داده. در اون صورت می‌تونیم بگیم موفق بودیم؟ که بعد مجبور میشید یک پرانتز زمانی قراردادی برای خودتون در نظر بگیرید و بگید در داخل این پرانتز کارمون موفقیت‌آمیز بود، که بعد مجبور میشید سر اینکه سر و ته اون پرانتز کجا قرار بگیره دعوا کنید). موفقیت در کارهای نیوتنی نمیتونه به کلیت زندگی هم بچسبه. چون زندگی یک کار نیست، یک حسه. در مورد دو تا پلنگ که یکی‌شون دائما از تله‌هایی که انسان‌ها براش گذاشتن فرار کرده، و اون یکی هیچ‌وقت در معرض تله نبوده، و هر دو به اندازه میانگین گونه‌شون عمر کردن، میتونی بگی زندگی یکی موفق‌تر ازون یکی بوده؟ نه. هر دو حیات رو حس کردند، و رفتند.
بخشی از اسراییلی‌ها به خوبی این رو در خاورمیانه فهمیده‌اند که در این منطقه خوب و بد و خطا و صواب نداریم، بلکه فقط قوی و ضعیف داریم. قوی تعیین می‌کنه درست چیست، و صواب چیست. چون خوب و بد رو فقط از کسی که بش احترام میذارن می‌پذیرند، و فقط قوی براشون محترمه. پذیرفتن با قبول داشتن فرق کنه. ممکنه درستی که قوی درست تعیین کرده رو قبول نداشته باشند، اما چون براشون محترمه ازش می‌پذیرند. بنابراین تنها راه بقاء در این منطقه اینه که با زبان قدرت باشون برخورد کنی، تا حتی اگه قبولت نداشته باشند بت احترام بذارن. خشونتی که جدا از اصل خشونتش، ماهیت شوک‌‌آور داره هم در همین راستاست. چون قوی کسیه که بتونه شوک وارد کنه (بخشی از آمریکایی‌ها هم بعد از یازده سپتامبر بر مبنای این نوع نگاه، حمله به عراق رو طراحی کردند. تحقیر کردن قلدرترین کاراکتر منطقه، همراه با خشونتی شوک‌آور، تعیین می‌کرد قوی کیه. چون مسلمان خاورمیانه‌ای بابت یازده سپتامبر دچار این خیال شد که دیگه آمریکا قوی نیست. اینکه این اقدام نظامی به چه شکلی ادامه پیدا کرد و به چه شکلی تمام شد، تأثیری در این واقعیت نداره که در رسیدن به اون هدف موفق بود. چون همه دیدند که شیر منطقه یک موش بوده، و این اثرات سیاسی و روانشناسی خودش رو گذاشت).
مردم خاورمیانه متوجه این واقعیت نیستند، یا به عمد ازش طفره میرن، که خود این فرهنگ قلدرسالاری، به نقطه ضعفش تبدیل شده. این قلدرسالاری میتونه توامان به فحاشی به همون قلدر باشه چون خود فحش هم باز در چارچوب سالار بودنشه. مثل روسیه که به پوتین فحش میدن که چرا دشمن می‌تواند به راحتی انبار مهمات ما را منهدم کند؟ سوال درباره این نیست که داریم چه غلطی می‌کنیم یا چرا وارد این جنگ شدیم یا خیلی چراهای دیگه. تنها چرای موجود اینه که چرا اون قلدر باعرضه‌ای که فکر می‌کردیم نیستی مردک؟
اگه ببینند نقطه ضعفت همینه، هردفعه همین رو می‌گیرن تو مشت‌شون، و فشار میدن، و باز هم فشار میدن، و آهت رو بلند می‌کنند.
مردم خاورمیانه مشکل اساسی فکری و فرهنگی دارند که با اسراییل ستیز دارند. اما چون مشکل اساسی فکری و فرهنگی دارند روش اسراییل روشون جواب میده.
به ما می‌گفتن
Profiling nonlinearity is hard

عکس بالا با آیفون ۳جی‌اس گرفته شده. گوشی پونزده سال پیش. و عکس پایین با آیفون ۱۶ پرو. ارتقاء کیفیت کاملا واضحه، مخصوصا اگه زوم بشه، اما مدل جدیدتر، لامپ نئون رو خیلی بدتر درآورده. چون نور نئون خیلی قوی‌تر از نور بقیه محیطه. برای اینکه این رنج زیاد (از حداکثر روشنایی تا حداقل روشنایی) رو پوشش بده مجبورند چندتا فریم بگیرند، یکی نئون رو بگیره، یکی محیط رو، سپس روشنایی رو طبق یک تابع لگاریتمی توزیع کنه، و بعد با هم ترکیب کنند. و همه مشکل در روش ترکیب کردن این دو تابع غیرخطیه. چون کامپیوتر نمیدونه چقدر از نور نئون رو بریزه تو نور محیط، چون نمیدونه چقدرش زیاده و چقدرش کمه.
این تنها قسمت آیفونه که نیاز به ارتقاء سخت‌افزاری داره. باید نور صفحه نمایش رو انقدر بالا ببرند که کل رنج رو پوشش بده، و نیاز کمتری به حدس نرم‌افزار باشه.
اخبار زنجیره تأمین هم نشون میده تولیدکنندگان صفحه نمایش در حال رقابت نفس‌گیر برای بالا بردن نور صفحه نمایش اولِد هستند.
با خودشون میگن «من که از ارتش خوشم نمیاد، ولی حقوق ثابتش استرس اینکه ماه بعد چیکار کنم رو نداره». با خودشون میگن «میدونم آموزش و پرورش حقوق چندانی نداره، ولی از بیکاری بهتره». در حالی که این ارتش دیگه حتی ارتش بیست سال پیش هم نیست، چه برسه ارتش پنجاه سال پیش. و این آموزش و پرورش، آموزش و پرورش پنج سال پیش هم نیست، چه برسه آموزش و پرورش بیست سال پیش. و در حالی که حتی کارمندان نفت هم در حال اعتراض صنفی هستند، که یعنی حتی نفت که بهشت کارمندی بود هم نفت بیست سال پیش نیست. به جای اینکه با تغییر وضعیت گزینه‌ها، توجیهات حذف بشن، به‌روز رسانی شده‌اند. و اگه قرار باشه با هر مقدار از سقوط، توجیهات به جای حذف به‌روزرسانی بشن، یعنی نقطه پایانی برای زندگی سگی متصور نیست. هیچ نقطه‌ای نیست که این افراد بگن «خب، حالا که به این مرحله رسیده‌ایم، دیگه کار کردن برای تشکیلات حکومتی هیچ توجیهی ندارد».
زندگی شرافتمندانه رو مثل پیتزا نمیارن دم در. اینجوری نیست که بگن «تو آدم شریفی هستی، بیا این زندگی شرافتمندانه آماده رو تحویل بگیر، که لایقشی. خیلی‌ها هستن که نمی‌خوانش، ولی تو میخوای. پس تو باید داشته باشی». چنین چیزی وجود نداره. باید رفت بدستش آورد. گاهی با حالت سینه‌خیز، از زیر سیم خاردار. ولی اینطوری هم نیست که اگه بدستش نیاری، از یک چیز خوب محروم بشی‌. زندگی شرافتمندانه یک چیز خوشمزه نیست. یک عذابه‌. اگه این عذاب رو انتخاب نکنی، به یک سگ تبدیل میشی. کل موضوع شرافت یک معامله‌ست که در اون عذاب رو می‌گیری، تا در عوض بتونی سگ نشی. در امان ماندن از سگ‌شدن رو میخری. اگه داخل دارایی‌هات اون عذاب دیده نمیشه، یعنی سگ شدی و خبر نداری.