Amir Pouria
برشی از نوروز ۱۳۶۳ و نوروز ۱۴۰۲: حکومتی که هر وقت هر چه خواست، به مردم غالب کرد؛ بی آن که به خواست مردم ربطی داشته باشد @amiropouria یادداشت در ادامه میآید
کنار هم گذاشتن این دو ویدئو را به این تعبیر نکنید که بعد از ۲۰ سال، اوضاع بهتر شده. در هیچ وجه از آن چه به مردم ارائه میشود، وضع بهتر نشده. فرقی هم نمیکند که آن برنامهی نوروزی سال ۱۳۶۳ از صدا و سیمای فلاکتزده پخش شده و این برنامهی نوروزی ۱۴۰۲ که تکههایش را تحمل میکنید، از یک شبکهی خانگی یا اینترنتی. مهم این است که محصولات فرهنگی مثلاً سرگرمیساز نوروزی به همان فضاحتیست که اوضاع اقتصادی و عملکرد ضدامنیتی نهادهای مسئول نظم و امنیت.
مقایسهی این دو ویدئو نباید یکی دیگر از آن امیدهای واهی را برانگیزد. از آن امیدهای کور که ماها هم در دورهی مدعیان اصلاحات به خودمان میدادیم. مثل این که در نهایت سادگی، سادهدلی و - با عرض معذرت- سادهلوحی بگوییم "فضا بازتر شده"!
ماجرا این نیست. اصلش این است: آنان که بر کشور ما سوارند، همواره با تحمیل مطلق ایدئولوژی مطلوبشان، صدا و سیما و آموزش و پرورش و دیوارها و بیلبوردهای شهری را از هر چه خواستهاند، انباشتهاند. از شعارهای خشک و چندشآور دههی ۱۳۶۰ تا ابتذال ِ باز هم چندشآور این سالها.
آن موقع برایشان مهم نبود که پای سفرهی هفتسین و در برنامهی نوروزی، جای مهملات جنگطلبانه نیست. جای عقدهگشایی با گذاشتن کلام مرگ در دهان نوجوانهای سرودخوان نیست. جای این حجم ورمکردهی یبوست مزاج، گوشتتلخی، نازیبایی، ناآراستگی، مصیبتزدگی و روضهخوانی نیست.
حالا هم در گردهمایی تمام-مردانهای که بزن و برقصش یادآور ویدئوهای مضحک سیبیل-پارتی در سمت مردانهی عروسیهاییست که دیدهاید و میدانید چه میگویم، برایشان اهمیتی ندارد که مردم این ریخت و رنگ را نه "شاد"، بلکه "جلف" میخوانند. حالیشان نیست که بین سازندگان ترانهی "گلواژه" (اجراکننده/خواننده: ابی/ابراهیم حامدی؛ ترانهسرا: منصور تهرانی؛ آهنگساز: صادق نوجوکی؛ تنظیمکننده: زندهیاد ناصر چشمآذر) تنها کسی که ننگ و نفرت و نفرین نثار حکومتشان نکرده، همان یک نفریست که از دنیا رفته. میلیونها ایرانی صدها هزار بار آن را شنیدهاند و خواندهاند و "با صدای ابی زندگی کردهاند"؛ بعد مشتی عادیساز که میخواهند فکر و باور "مردم ما امسال عید ندارند" را خط بزنند، آن را چنین مصادره به مطلوب یا - بهتر است بگویم- مضحکه و ملعبهی خود میکنند. در حالی که همین سه سال پیش، گویندهی اخبار صدا و سیما را بابت ابراز تعلق خاطرش به همین ابی، بازخواست و اخراج کردهاند!
تا پیش از ۲۲ شهریور ۱۴۰۱ ممکن بود این مسخرگیها تعبیر شادمانی کردن را در ذهن خیلی از ما ایرانیها خلق و دل سادهی برخی را خوش کند؛ اما حالا با آگاهی ِ گسترشیافته و روزافزون مردم، برداشت درستی میسازد: فرقی بین آن دوره و این دوره از برنامهسازی نیست. همه به یک میزان از زیست و احوال و روزگار و خواست مردم، دورند.
@amiropouria
مقایسهی این دو ویدئو نباید یکی دیگر از آن امیدهای واهی را برانگیزد. از آن امیدهای کور که ماها هم در دورهی مدعیان اصلاحات به خودمان میدادیم. مثل این که در نهایت سادگی، سادهدلی و - با عرض معذرت- سادهلوحی بگوییم "فضا بازتر شده"!
ماجرا این نیست. اصلش این است: آنان که بر کشور ما سوارند، همواره با تحمیل مطلق ایدئولوژی مطلوبشان، صدا و سیما و آموزش و پرورش و دیوارها و بیلبوردهای شهری را از هر چه خواستهاند، انباشتهاند. از شعارهای خشک و چندشآور دههی ۱۳۶۰ تا ابتذال ِ باز هم چندشآور این سالها.
آن موقع برایشان مهم نبود که پای سفرهی هفتسین و در برنامهی نوروزی، جای مهملات جنگطلبانه نیست. جای عقدهگشایی با گذاشتن کلام مرگ در دهان نوجوانهای سرودخوان نیست. جای این حجم ورمکردهی یبوست مزاج، گوشتتلخی، نازیبایی، ناآراستگی، مصیبتزدگی و روضهخوانی نیست.
حالا هم در گردهمایی تمام-مردانهای که بزن و برقصش یادآور ویدئوهای مضحک سیبیل-پارتی در سمت مردانهی عروسیهاییست که دیدهاید و میدانید چه میگویم، برایشان اهمیتی ندارد که مردم این ریخت و رنگ را نه "شاد"، بلکه "جلف" میخوانند. حالیشان نیست که بین سازندگان ترانهی "گلواژه" (اجراکننده/خواننده: ابی/ابراهیم حامدی؛ ترانهسرا: منصور تهرانی؛ آهنگساز: صادق نوجوکی؛ تنظیمکننده: زندهیاد ناصر چشمآذر) تنها کسی که ننگ و نفرت و نفرین نثار حکومتشان نکرده، همان یک نفریست که از دنیا رفته. میلیونها ایرانی صدها هزار بار آن را شنیدهاند و خواندهاند و "با صدای ابی زندگی کردهاند"؛ بعد مشتی عادیساز که میخواهند فکر و باور "مردم ما امسال عید ندارند" را خط بزنند، آن را چنین مصادره به مطلوب یا - بهتر است بگویم- مضحکه و ملعبهی خود میکنند. در حالی که همین سه سال پیش، گویندهی اخبار صدا و سیما را بابت ابراز تعلق خاطرش به همین ابی، بازخواست و اخراج کردهاند!
تا پیش از ۲۲ شهریور ۱۴۰۱ ممکن بود این مسخرگیها تعبیر شادمانی کردن را در ذهن خیلی از ما ایرانیها خلق و دل سادهی برخی را خوش کند؛ اما حالا با آگاهی ِ گسترشیافته و روزافزون مردم، برداشت درستی میسازد: فرقی بین آن دوره و این دوره از برنامهسازی نیست. همه به یک میزان از زیست و احوال و روزگار و خواست مردم، دورند.
@amiropouria
دربارهی سیزده به دری که برخلاف تمام سیزدههای مبارک قبلی، این بار به نحوست دچار شده!/یادداشت امیر پوریا:
در ایران که ساعت ۲ بعد از نیمهشب است. اینجا هم شب از نیمه گذشته. من اما دارم به اتفاقاتی فکر میکنم که فردا زندگی معمول مردم را در این همه پارک و فضای سبز و میدان و میدانچه و باغ و باغچه در جایجای ایران، ناآرام خواهد کرد. یکی از معدود رسوم همگانی "خارج از خانه" را به کامشان تلخ خواهد کرد. رسم چهارشنبه سوری را که حکومت با تمام بگیر و ببندها و تهدیدها نتوانست از سکه بیاندازد. به وفور فحش خورد و ناسزاهایی که سزایش بود، شنید.
حالا و در آیین زیبای ایرانی ِ زدن به دل طبیعت، در سیزده به در سال ۱۴۰۲، عمال حکومت به بهانهی ایدئولوژیک و تحمیلی و نفرتآور "مقابله با روزهخواری" یا به عبارت مضحکتر " برخورد با تظاهر به روزهخواری در ملاء عام"، بسیج شدهاند که همین یک روز پیکنیک پر از مهر و رقص و خوراکی و صفای خانوادگی را هم از ایرانیان ِ انسان و انسانهای ایرانی بگیرند.
چه لبخندها و سرخوشیهایی که فردا به خشم و بیزاری بیشتر از حقنه کردن ِ دین بدل خواهد شد. سیزده به در ِ اول ِ بعد از کشته شدن مهسا امینی، سیزده به در ِ سال ِ بعد از انقلاب ۱۴۰۱، انگار طبق تقدیری عجیب با ماه رمضان همزمان شده تا خوب در جان و ذهن همهی ما -حتی آنان که خود به این ماه و آیینش باور دارند- ثبت شود که وقتی از حجاب اجباری، دین اجباری، پوشش اجباری و نوع زیست اجباری حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم.
گرسنگی اجباری که البته حوزهی تخصصی این حکومت بوده و هست!
@amiropouria
#روزه
#رمضان
#ماه_رمضان
#روزه_داری
#روزه_خواری
#زندگی_نرمال
#ایدئولوژی
#دین_اجباری
#حجاب_اجباری
#سیزده_بدر
#سیزده_به_در
#سیزده_فروردین
#۱۳فروردین
#انقلاب۵۷
#انقلاب۱۴۰۱
#مهسا_امینی
#مهساامینی
#ژینا_امینی
در ایران که ساعت ۲ بعد از نیمهشب است. اینجا هم شب از نیمه گذشته. من اما دارم به اتفاقاتی فکر میکنم که فردا زندگی معمول مردم را در این همه پارک و فضای سبز و میدان و میدانچه و باغ و باغچه در جایجای ایران، ناآرام خواهد کرد. یکی از معدود رسوم همگانی "خارج از خانه" را به کامشان تلخ خواهد کرد. رسم چهارشنبه سوری را که حکومت با تمام بگیر و ببندها و تهدیدها نتوانست از سکه بیاندازد. به وفور فحش خورد و ناسزاهایی که سزایش بود، شنید.
حالا و در آیین زیبای ایرانی ِ زدن به دل طبیعت، در سیزده به در سال ۱۴۰۲، عمال حکومت به بهانهی ایدئولوژیک و تحمیلی و نفرتآور "مقابله با روزهخواری" یا به عبارت مضحکتر " برخورد با تظاهر به روزهخواری در ملاء عام"، بسیج شدهاند که همین یک روز پیکنیک پر از مهر و رقص و خوراکی و صفای خانوادگی را هم از ایرانیان ِ انسان و انسانهای ایرانی بگیرند.
چه لبخندها و سرخوشیهایی که فردا به خشم و بیزاری بیشتر از حقنه کردن ِ دین بدل خواهد شد. سیزده به در ِ اول ِ بعد از کشته شدن مهسا امینی، سیزده به در ِ سال ِ بعد از انقلاب ۱۴۰۱، انگار طبق تقدیری عجیب با ماه رمضان همزمان شده تا خوب در جان و ذهن همهی ما -حتی آنان که خود به این ماه و آیینش باور دارند- ثبت شود که وقتی از حجاب اجباری، دین اجباری، پوشش اجباری و نوع زیست اجباری حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم.
گرسنگی اجباری که البته حوزهی تخصصی این حکومت بوده و هست!
@amiropouria
#روزه
#رمضان
#ماه_رمضان
#روزه_داری
#روزه_خواری
#زندگی_نرمال
#ایدئولوژی
#دین_اجباری
#حجاب_اجباری
#سیزده_بدر
#سیزده_به_در
#سیزده_فروردین
#۱۳فروردین
#انقلاب۵۷
#انقلاب۱۴۰۱
#مهسا_امینی
#مهساامینی
#ژینا_امینی
Forwarded from ماهنامهٔ سینمایی فیلم امروز
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در دهۀ شصت خورشیدی، نسخۀ دوبلۀ انیمیشن «رابینهود» (1973) هشت سال متوالی هر سال روز سیزدهبهدر از تلویزیون ایران پخش شد که آن سالها با وجود سانسور زیاد و حذف بیشتر ترانههایش، برای کودکان و شاید بزرگترها یک ضیافت محسوب میشد تاجایی که برخی از شخصیتها و دیالوگهای این فیلم وارد فرهنگ عامه شد و هنوز هم گاهی از آنها یاد میشود.
سکانس پایانی این فیلم، شامل بازگشت شاه ریچارد و ازدواج رابینهود و ماریان، هرگز به شکل کامل پخش نشد که اینجا میتوانید آن را ببینید.
@filmemrooz_official
جالب است بدانید که پایان در فیلمنامه شامل زخمیشدن رابینهود توسط پرنسجان و سر رسیدن ریچارد در لحظۀ نهایی بود اما سازندگان این پایان را تاریک تشخیص دادند. در نسخۀ نهایی نه تنها رابینهود زخمی نمیشود بلکه پرنسجان، هیس و داروغۀ ناتینگهام زنده میمانند. در نسخۀ دیویدی جدید دیزنی، پایان اولیه به شکل استوریبورد گنجانده شده است.
سکانس پایانی این فیلم، شامل بازگشت شاه ریچارد و ازدواج رابینهود و ماریان، هرگز به شکل کامل پخش نشد که اینجا میتوانید آن را ببینید.
@filmemrooz_official
جالب است بدانید که پایان در فیلمنامه شامل زخمیشدن رابینهود توسط پرنسجان و سر رسیدن ریچارد در لحظۀ نهایی بود اما سازندگان این پایان را تاریک تشخیص دادند. در نسخۀ نهایی نه تنها رابینهود زخمی نمیشود بلکه پرنسجان، هیس و داروغۀ ناتینگهام زنده میمانند. در نسخۀ دیویدی جدید دیزنی، پایان اولیه به شکل استوریبورد گنجانده شده است.
در دورهی مدرسه، گاهی اوقات شمارهی ۱۳ دفتر حضور و غیاب کلاس بودم و گاهی هم ۱۲. آن سالها بهش میگفتیم دفتر نمره. کسانی که نام خانوادگیشان با الف و ب شروع میشد، کم نبودند و من که اسمم با پ شروع میشد، بعد از آنها قرار میگرفتم. اما برخلاف تصوری که از نحسی ِ ۱۳ داريم، سالهایی که ردیف ۱۳ بودم، خیلی اوضاعم بهتر بود. معلمها خیلی ازم درس نمیپرسیدند! در عوض هر وقت میافتادم به ردیف ۱۲، آن قدر ازم بیوقت درس میپرسیدند که مدام گندش درمیآمد.
به طور کلی و در تاریخ زندگی ایرانی، ما جای این دو عدد را اشتباه گرفته بودیم. زمانی دچار این خطای بزرگ بودیم که گمان میکردیم تفاوت بین ۲ خرداد و ۳ خرداد و تفاوت آدمهایی که آن یکی یا این یکی برایشان مهم است، خیلی اساسیست. چه سادهاندیش، الکیخوش و بیهوده امیدوار بودیم. بین آنها فرقی نبود. خطای اصلی و تاریخی همین بود که روز لایق لقب نحس را در تقویم ایرانی، یک روز اشتباه گرفته بودیم: ۱۲ فروردین بود؛ نه سیزدهم
@amiropouria
به طور کلی و در تاریخ زندگی ایرانی، ما جای این دو عدد را اشتباه گرفته بودیم. زمانی دچار این خطای بزرگ بودیم که گمان میکردیم تفاوت بین ۲ خرداد و ۳ خرداد و تفاوت آدمهایی که آن یکی یا این یکی برایشان مهم است، خیلی اساسیست. چه سادهاندیش، الکیخوش و بیهوده امیدوار بودیم. بین آنها فرقی نبود. خطای اصلی و تاریخی همین بود که روز لایق لقب نحس را در تقویم ایرانی، یک روز اشتباه گرفته بودیم: ۱۲ فروردین بود؛ نه سیزدهم
@amiropouria
گفتوگو با کیومرث پوراحمد
بابک غفوری آذر - رادیو فردا
فروردین سال ۱۳۹۹ چند هفته پس از همهگیری ویروس کرونا در ایران هشت فیلمساز با صدور بیانیهای خواستار آزادی تمام زندانیان سیاسی از جمله فعالان محیط زیست زندانی شدند.
داریوش مهرجویی، جعفر پناهی، محمد رسولاف، کیومرث پوراحمد، رضا درمیشیان، علیرضا داودنژاد، محسن امیریوسفی و مجتبی میرطهماسب، هشت فیلمساز امضاکننده این بیانیه بودند.
آن زمان برای انتشار در رادیو فردا با کیومرث پوراحمد درباره امضای این نامه گفتوگو کردم و او در این گفتوگو یادی از جمله خسرو گلسرخی با این مضمون کرد که «من برای جانم چانه نمیزنم».
در روز اعلام خبر درگذشت کیومرث پوراحمد دعوت میکنم این گفتوگو را بشنوید.
@babakgha
داریوش مهرجویی، جعفر پناهی، محمد رسولاف، کیومرث پوراحمد، رضا درمیشیان، علیرضا داودنژاد، محسن امیریوسفی و مجتبی میرطهماسب، هشت فیلمساز امضاکننده این بیانیه بودند.
آن زمان برای انتشار در رادیو فردا با کیومرث پوراحمد درباره امضای این نامه گفتوگو کردم و او در این گفتوگو یادی از جمله خسرو گلسرخی با این مضمون کرد که «من برای جانم چانه نمیزنم».
در روز اعلام خبر درگذشت کیومرث پوراحمد دعوت میکنم این گفتوگو را بشنوید.
@babakgha
حرمتی که به جا آوردم و صراحتی که او داشت/ یادداشتی از امیر پوریا به بهانهی درگذشت و خودکشی کیومرث پوراحمد
@amiropouria
متن در ادامه میآید 👇
@amiropouria
متن در ادامه میآید 👇
Amir Pouria
حرمتی که به جا آوردم و صراحتی که او داشت/ یادداشتی از امیر پوریا به بهانهی درگذشت و خودکشی کیومرث پوراحمد @amiropouria متن در ادامه میآید 👇
عکس، تزئینی نیست. از آن عکسهایی نیست که پس از فقدان کسی، بخواهیم به رؤیت دیگران برسانیم تا بگوییم بعله، من با او عکس دارم! اولاً که عکس مشترک پشت تریبون جلسهی پرسش و پاسخ جشنواره فیلم فجر، افتخار نیست و ثانیاً بهانهای برای روایت آن موقعیت است.
بهمن ۱۳۹۲ بود. کیومرث پوراحمد بعد از ۷ سال فیلم ساخته بود. فیلم قبلیاش "اتوبوس شب" با وجود پایانی که بیش از حد کِش میآمد، فیلم ضدجنگ اثرگذاری از کار در آمده بود و او دوباره فیلم جنگی ساخت. اما سر نمایش "پنجاه قدم آخر" در فجر کوفتی، از میانهی فیلم حضار سالن رسانهها و مطبوعات شروع به خنديدن کردند و در ادامه، به سوت و کف زدن تمسخرآمیز رسیدند. خودم هم فیلم را بهشدت ناموفق، آکنده از خطاهای روایتی، انتخاب لحن غلط و هدایت نادرست بازیگران میدیدم. اما جلسهی پرسش و پاسخ، جای گفتوگو بود. باید با حفظ حرمت طرفین برپا میشد و بعد، جای سلاخی فیلم میتوانست نقد باشد. بیهوده نیست که در عبارت رایج جهانی به گردانندهی چنین جلسهای میگویند host. ترکیبی از مجری و میزبان. میزبانی هم آدابی دارد که کوشیدم به جا بیاورم.
با این که اول جلسه به بسیاری از بیمنطقیهای فیلم به عنوان دلیل خندهی حضار اشاره کرده بودم، آن زمان خیلیها و از جمله خبرگزاری ایسنا - که این عکس عالی هم بدون نام عکاس در سایت این خبرگزاری آمده بود- در گزارش جلسه نوشتند که من سعی کردم جلوی انتقاد به کارگردان را بگیرم و بسیاری از سؤالات انتقادی را "به عمد" نخواندم.
الان و با گذشت ده سال، جداً یادم نمیآید که بابت حفظ فضای معقول جلسه، آنها را نخواندم یا محدودیت وقت باعثش شد یا ترکیبی از این دو. اما امروز که خبر خودکشی پوراحمد، همهی ما و شما را بهتزده کرده، با خودم فکر کردم هر جا مبنای عملکردم این نوع حرمت گذاشتن بوده، درست و انسانی رفتار کردهام. اگر هم در نقد، به طور جداگانه صریح و بیتعارف بودهام، باز میتوانسته در جای خودش درست باشد. حتماً گاهی هم این دو و جایشان را با هم اشتباه گرفتهام که از خطاهای کار و کارنامهام به حساب میآید و به آن معترفم.
اما این حرمت گذاشتنها بابت فردیت انسانی طرف است؛ نه از این زاویه که فیلم بد یا خوبی ساخته باشد. به این کار معتقد بودهام و با بالاتر رفتن سن، این باورم عمیقتر هم شده.
در اسفند ۹۷ که در جلسهای در یک دانشکده پزشکی، فیلم بسیار بد "کفشهایم کو" با حضور خود پوراحمد، از منظر روانشناسی بررسی میشد، باز کوشیدم اشکالات عمدهی فیلم را با رعایت احترام در لحن و بیان، بازگو کنم. به طور کلی پوراحمد برخلاف بسیاری از کارگردانان سینمای ایران، به دلیل آن که دست به قلم بود و در نشریات سینمایی هم مینوشت، چنین حرمتی را نزد خیلی از منتقدان برمیانگیخت و حتی در نقدها هم خیلیها سعی میکردند کمتر به او و فیلمهایش بتوپند. از این زاویه، میتوانست از قدردیدگان این سینما به شمار آید.
اما این که چنین آدمی با آن همه طنز و شوخطبعی، با آن روحیهی کودکانه که در کارش جاری بود، با کلهشقی و صراحت عجیبی که در ابراز نظرش از جمله علیه سیستم حاکم بر ایران داشت، چنین اختیار مرگ خود را به دست بگيرد، پیچیدهتر از آن است که بشود دربارهاش نظری داد.
آن صراحتی که گفتم، از جمله در جلسهای در مركز گسترش سینمای مستند و تجربی برایم غافلگیرکننده بود. فیلم مستند "پنجاه سالگی" ساختهی صبا ندایی را نمایش میدادند که دربارهی بیماری و مرگ پدرش مرتضی ندایی بود. پوراحمد در ستایش مرتضی ندایی دوست قدیمی خودش و من و خیلی از سینماگران، بلند و عصبانی فریاد میزد که چرا آدمهای عزیزی مثل او این قدر زود جان میبازند ولی "آخوندهای بیخاصیت" و "مسئولین بیکفایت" هیچ کدام هیچ چیزشان نمیشود! (حضار آن جلسه حتماً این حرفهای او که لبخندی بر لب همهی ما نشانده بود، یادشان هست).
وقتی سال گذشته ژان لوک گدار با تأکید بر این که از زندگی گیاهی پر از درد و رنج کهنسالی و تبدیل شدن به زحمتی برای دیگران، بیزار است، خودکشی کرد، یادداشتی در ستایش این ارادهی او نوشتم. اما برای این کار پوراحمد، بابت همان پیچیدگی که گفتم، هیچ نمیدانم چه باید گفت. صراحت و آشکار کردن احساسات (چه در فیلمها و چه در کلام خود آدم)، از ویژگیهای برونگرایانه است و نمیگذارد آدم فکر کند بخش بزرگی از احساسهای چنین افرادی، ناگفته مانده. اما خودکشی کسی چون کیومرث پوراحمد نشان میدهد که به هیچ خصوصیت هیچ آدمی نمیشود به عنوان عاملی برای جلوگیری از ناامیدی، مطمئن بود...
@amiropouria
بهمن ۱۳۹۲ بود. کیومرث پوراحمد بعد از ۷ سال فیلم ساخته بود. فیلم قبلیاش "اتوبوس شب" با وجود پایانی که بیش از حد کِش میآمد، فیلم ضدجنگ اثرگذاری از کار در آمده بود و او دوباره فیلم جنگی ساخت. اما سر نمایش "پنجاه قدم آخر" در فجر کوفتی، از میانهی فیلم حضار سالن رسانهها و مطبوعات شروع به خنديدن کردند و در ادامه، به سوت و کف زدن تمسخرآمیز رسیدند. خودم هم فیلم را بهشدت ناموفق، آکنده از خطاهای روایتی، انتخاب لحن غلط و هدایت نادرست بازیگران میدیدم. اما جلسهی پرسش و پاسخ، جای گفتوگو بود. باید با حفظ حرمت طرفین برپا میشد و بعد، جای سلاخی فیلم میتوانست نقد باشد. بیهوده نیست که در عبارت رایج جهانی به گردانندهی چنین جلسهای میگویند host. ترکیبی از مجری و میزبان. میزبانی هم آدابی دارد که کوشیدم به جا بیاورم.
با این که اول جلسه به بسیاری از بیمنطقیهای فیلم به عنوان دلیل خندهی حضار اشاره کرده بودم، آن زمان خیلیها و از جمله خبرگزاری ایسنا - که این عکس عالی هم بدون نام عکاس در سایت این خبرگزاری آمده بود- در گزارش جلسه نوشتند که من سعی کردم جلوی انتقاد به کارگردان را بگیرم و بسیاری از سؤالات انتقادی را "به عمد" نخواندم.
الان و با گذشت ده سال، جداً یادم نمیآید که بابت حفظ فضای معقول جلسه، آنها را نخواندم یا محدودیت وقت باعثش شد یا ترکیبی از این دو. اما امروز که خبر خودکشی پوراحمد، همهی ما و شما را بهتزده کرده، با خودم فکر کردم هر جا مبنای عملکردم این نوع حرمت گذاشتن بوده، درست و انسانی رفتار کردهام. اگر هم در نقد، به طور جداگانه صریح و بیتعارف بودهام، باز میتوانسته در جای خودش درست باشد. حتماً گاهی هم این دو و جایشان را با هم اشتباه گرفتهام که از خطاهای کار و کارنامهام به حساب میآید و به آن معترفم.
اما این حرمت گذاشتنها بابت فردیت انسانی طرف است؛ نه از این زاویه که فیلم بد یا خوبی ساخته باشد. به این کار معتقد بودهام و با بالاتر رفتن سن، این باورم عمیقتر هم شده.
در اسفند ۹۷ که در جلسهای در یک دانشکده پزشکی، فیلم بسیار بد "کفشهایم کو" با حضور خود پوراحمد، از منظر روانشناسی بررسی میشد، باز کوشیدم اشکالات عمدهی فیلم را با رعایت احترام در لحن و بیان، بازگو کنم. به طور کلی پوراحمد برخلاف بسیاری از کارگردانان سینمای ایران، به دلیل آن که دست به قلم بود و در نشریات سینمایی هم مینوشت، چنین حرمتی را نزد خیلی از منتقدان برمیانگیخت و حتی در نقدها هم خیلیها سعی میکردند کمتر به او و فیلمهایش بتوپند. از این زاویه، میتوانست از قدردیدگان این سینما به شمار آید.
اما این که چنین آدمی با آن همه طنز و شوخطبعی، با آن روحیهی کودکانه که در کارش جاری بود، با کلهشقی و صراحت عجیبی که در ابراز نظرش از جمله علیه سیستم حاکم بر ایران داشت، چنین اختیار مرگ خود را به دست بگيرد، پیچیدهتر از آن است که بشود دربارهاش نظری داد.
آن صراحتی که گفتم، از جمله در جلسهای در مركز گسترش سینمای مستند و تجربی برایم غافلگیرکننده بود. فیلم مستند "پنجاه سالگی" ساختهی صبا ندایی را نمایش میدادند که دربارهی بیماری و مرگ پدرش مرتضی ندایی بود. پوراحمد در ستایش مرتضی ندایی دوست قدیمی خودش و من و خیلی از سینماگران، بلند و عصبانی فریاد میزد که چرا آدمهای عزیزی مثل او این قدر زود جان میبازند ولی "آخوندهای بیخاصیت" و "مسئولین بیکفایت" هیچ کدام هیچ چیزشان نمیشود! (حضار آن جلسه حتماً این حرفهای او که لبخندی بر لب همهی ما نشانده بود، یادشان هست).
وقتی سال گذشته ژان لوک گدار با تأکید بر این که از زندگی گیاهی پر از درد و رنج کهنسالی و تبدیل شدن به زحمتی برای دیگران، بیزار است، خودکشی کرد، یادداشتی در ستایش این ارادهی او نوشتم. اما برای این کار پوراحمد، بابت همان پیچیدگی که گفتم، هیچ نمیدانم چه باید گفت. صراحت و آشکار کردن احساسات (چه در فیلمها و چه در کلام خود آدم)، از ویژگیهای برونگرایانه است و نمیگذارد آدم فکر کند بخش بزرگی از احساسهای چنین افرادی، ناگفته مانده. اما خودکشی کسی چون کیومرث پوراحمد نشان میدهد که به هیچ خصوصیت هیچ آدمی نمیشود به عنوان عاملی برای جلوگیری از ناامیدی، مطمئن بود...
@amiropouria
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آخ که یادت زنده، ای کیومرث پوراحمد، با این مثال زیبا که برایم به یادگار گذاشتی.
چندین و چند سال است که میگویم بدتر از خود جمهوری اسلامی، این است که ما ندانسته شبیهش بشویم. این از آن فجایع است که حتی با اتمام این حکومت هم درستشدنی نیست. تصور هم نکنیم فقط به صرف مخالفت با حجاب اجباری یا مثلاً دست به هوا بردن برای میگساری یا رقص، دیگر هیچ شباهتی به این نظام نداریم.
اگر در نشستن بر کرسی اتهام زدن به دیگران، به هر بهانهای، خودمان را محور اخلاق بدانیم؛ اگر توقع و طلبکاری از دیگران، مبنای تمام مناسباتمان با مردم باشد و اگر در هر موردی، رفتار خودمان را متفاوت با کار بقیه ببینیم و آن را با این فرض که "آخه شرایط من فرق میکنه" توجیهپذیر بدانیم، در این صورت ما خود جمهوری اسلامی هستیم.
کاری که کیومرث پوراحمد آن اوایل انقلاب با ریشش کرد، صرفا ً در تقابل با ریش گذاشتن نبود. بلکه به این قصد متعالی بود که حتی از احتمال شباهت یافتن به طرح ژنریک عمّال نظام هم دوری کند.
نه فقط در ظاهر، بلکه در نگرش و عملکرد و کلام، به همین میزان و با همین سرعتی که او رفت خانه و ریشش را زد، از همانندی به این سیستم، دوری کنیم
@amiropouria
چندین و چند سال است که میگویم بدتر از خود جمهوری اسلامی، این است که ما ندانسته شبیهش بشویم. این از آن فجایع است که حتی با اتمام این حکومت هم درستشدنی نیست. تصور هم نکنیم فقط به صرف مخالفت با حجاب اجباری یا مثلاً دست به هوا بردن برای میگساری یا رقص، دیگر هیچ شباهتی به این نظام نداریم.
اگر در نشستن بر کرسی اتهام زدن به دیگران، به هر بهانهای، خودمان را محور اخلاق بدانیم؛ اگر توقع و طلبکاری از دیگران، مبنای تمام مناسباتمان با مردم باشد و اگر در هر موردی، رفتار خودمان را متفاوت با کار بقیه ببینیم و آن را با این فرض که "آخه شرایط من فرق میکنه" توجیهپذیر بدانیم، در این صورت ما خود جمهوری اسلامی هستیم.
کاری که کیومرث پوراحمد آن اوایل انقلاب با ریشش کرد، صرفا ً در تقابل با ریش گذاشتن نبود. بلکه به این قصد متعالی بود که حتی از احتمال شباهت یافتن به طرح ژنریک عمّال نظام هم دوری کند.
نه فقط در ظاهر، بلکه در نگرش و عملکرد و کلام، به همین میزان و با همین سرعتی که او رفت خانه و ریشش را زد، از همانندی به این سیستم، دوری کنیم
@amiropouria
اصل ماجرا این است که "فوتبال ۳۶۰" یک برنامهی اینترنتی بینیاز از مجوز نیست. اصلاً فقط یک برنامه نیست.
@amiropouria
یادداشت امیر پوریا را در ادامه یخوانید
@amiropouria
یادداشت امیر پوریا را در ادامه یخوانید
Amir Pouria
اصل ماجرا این است که "فوتبال ۳۶۰" یک برنامهی اینترنتی بینیاز از مجوز نیست. اصلاً فقط یک برنامه نیست. @amiropouria یادداشت امیر پوریا را در ادامه یخوانید
اصل ماجرا این است که "فوتبال ۳۶۰" یک برنامهی اینترنتی بینیاز از مجوز نیست. اصلاً فقط یک برنامه نیست. یک وبسایت ورزشی در
domain
رسمی و داخلی ایران یعنی
.ir
است، چَنِل یوتوبی، اپلیکیشن و صفحهی رسمی در پلتفرمهای مختلف دارد.
بنابراین بدیهی است که باید با مجوز و تحت نظر "سازمانهای مربوطه" کار کند. این که دقیقاً از ساترا مجوز میگیرد، بازبینهای نظارت و ارزشیابی وزارت ارشاد باید تأییدش کنند یا چی، نه باخبرم و نه فرقی میکند. چون نتیجه، همین است که در گفتگوی اخیر عادل فردوسیپور با عليرضا جهانبخش - بعد از ۷ ماه پخش نشدن- میبینید و میشنویم:
از همه چیز با اشاره و به طور غیرمستقیم صحبت میشود، به طور مسلم حتی یک بار هم کلماتی مانند "اعتراض"، "تجمع"، "نارضایتی"، "آزادی" یا "آزادیخواهی"، "حجاب" یا حتی "پوشش"، "سرکوب"، "خشونت" و هر واژهی خفیفتری در آن به کار نمیرود و البته سانسورهای خندهآوری مثل این که در اسلاید دوم میبینید، در آن اتفاق میافتد:
اسلاید اول را ببینید. نشان میدهد که قرار بوده در اسلاید دوم تصویرهایی از دلداری دادن بازیکنان تیم ملی آمریکا به فوتبالیستهای ایرانی در پسزمینه نشان داده شود و مجری و مهمان برنامه، آشکارا به آنها نگاه کنند. اما در تدوین یا بهتر است بگویم در مرحلهی "نظارت"، تصاویر حذف میشوند.
عکسهایی که همه دیدهاند. طرفین گفتوگو دربارهی آنها با لحن و کلمات ستایشآمیز حرف میزنند. اما حضرات بس شجاعدل، تصور میکنند نمایش آنها در برنامه، زیادی است و باعث همدلی با "آمریکاییها" خواهد شد!
این نوع ِ زحمت کشیدن مسئولینی است که در اسلاید اول، خود را لایق پاداش میدانند. چه فرقی میکند در کدام نهاد دولتی یا حکومتی کار کنند؟ این روشی است که این سیستم بر آن استوار بوده و میپندارد با همین الگو خواهد توانست سرجایش بماند.
@amiropouria
#عادل_فردوسی_پور
#علیرضا_جهانبخش
#فوتبال
#فوتبال۳۶۰
#تیم_ملی
#جام_جهانی_قطر
#سانسور
#مجوز
#نظارت
#زن_زندگی_آزادی
#اعتراضات۱۴۰۱
#انقلاب۱۴۰۱
domain
رسمی و داخلی ایران یعنی
.ir
است، چَنِل یوتوبی، اپلیکیشن و صفحهی رسمی در پلتفرمهای مختلف دارد.
بنابراین بدیهی است که باید با مجوز و تحت نظر "سازمانهای مربوطه" کار کند. این که دقیقاً از ساترا مجوز میگیرد، بازبینهای نظارت و ارزشیابی وزارت ارشاد باید تأییدش کنند یا چی، نه باخبرم و نه فرقی میکند. چون نتیجه، همین است که در گفتگوی اخیر عادل فردوسیپور با عليرضا جهانبخش - بعد از ۷ ماه پخش نشدن- میبینید و میشنویم:
از همه چیز با اشاره و به طور غیرمستقیم صحبت میشود، به طور مسلم حتی یک بار هم کلماتی مانند "اعتراض"، "تجمع"، "نارضایتی"، "آزادی" یا "آزادیخواهی"، "حجاب" یا حتی "پوشش"، "سرکوب"، "خشونت" و هر واژهی خفیفتری در آن به کار نمیرود و البته سانسورهای خندهآوری مثل این که در اسلاید دوم میبینید، در آن اتفاق میافتد:
اسلاید اول را ببینید. نشان میدهد که قرار بوده در اسلاید دوم تصویرهایی از دلداری دادن بازیکنان تیم ملی آمریکا به فوتبالیستهای ایرانی در پسزمینه نشان داده شود و مجری و مهمان برنامه، آشکارا به آنها نگاه کنند. اما در تدوین یا بهتر است بگویم در مرحلهی "نظارت"، تصاویر حذف میشوند.
عکسهایی که همه دیدهاند. طرفین گفتوگو دربارهی آنها با لحن و کلمات ستایشآمیز حرف میزنند. اما حضرات بس شجاعدل، تصور میکنند نمایش آنها در برنامه، زیادی است و باعث همدلی با "آمریکاییها" خواهد شد!
این نوع ِ زحمت کشیدن مسئولینی است که در اسلاید اول، خود را لایق پاداش میدانند. چه فرقی میکند در کدام نهاد دولتی یا حکومتی کار کنند؟ این روشی است که این سیستم بر آن استوار بوده و میپندارد با همین الگو خواهد توانست سرجایش بماند.
@amiropouria
#عادل_فردوسی_پور
#علیرضا_جهانبخش
#فوتبال
#فوتبال۳۶۰
#تیم_ملی
#جام_جهانی_قطر
#سانسور
#مجوز
#نظارت
#زن_زندگی_آزادی
#اعتراضات۱۴۰۱
#انقلاب۱۴۰۱
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تولد روزبه خادمیان بر مزار او و نقش تاریخی ِ قهرمانان انقلاب مهسا
@amiropouria
یادداشت امیر پوریا در ادامه میآید👇
@amiropouria
یادداشت امیر پوریا در ادامه میآید👇
Amir Pouria
تولد روزبه خادمیان بر مزار او و نقش تاریخی ِ قهرمانان انقلاب مهسا @amiropouria یادداشت امیر پوریا در ادامه میآید👇
این ویدئو را از صفحهی ۱۵۰۰ تصویر برداشتم. خانوادهی روزبه خادمیان را بر مزار او در تولد ۳۲ سالگیش نشان میدهد. او که اصالت کردی داشت فقط یک هفته بعد از جان باختن مهسا امینی، در اعتراضات کرج به دست مأموران سرکوب، کشته شد و این اولین زادروز او پس از جان باختنش است. در بین تمام سکانسهای سینمایی که گریه و خنده را به هم میآمیزند و معمولاً چالش مهمی برای بازیگر و کارگردان به حساب میآیند، هرگز تلفیقی چنین عجیب و تکاندهنده ندیده بودم. انگار هر دو حس تبریک و حسرت در عمیقترین حالت خود، در تمام اجزای حرکتی و رفتاری داغدیدهها و در صدای کسانی که توی تصویر نمیبینیم و حتی در ذرات فضا جاری است.
به خانوادهای که بابت غم فقدان عزیز خودشان در پسزمینهی تصویر کنار گور دیگری ایستادهاند، نگاه میکنم. چند نفرشان چند بار برمیگردند به طرف صداهای دریغآمیز و دردباری که از اطراف دوربین و مزار روزبه برمیآید. با خودم فکر میکنم اگر ایران بودم، اگر برای هر فقدانی گذرم به هر گورستانی میافتاد که یکی از این همه کشتهشدگان شجاع اعتراضهای مردمی در آن خفته بود، بابت اندوه فقدان فرد دیگری که مرا به گورستان کشانده بود، شرمسار نمیشدم؟ آیا پیش خودم نمیگفتم در برابر غم از دست رفتن این مطالبهگران، این راهبران مردم، هیچ فقدان دیگری چندان غمبار نیست؟
حرفم به هیچ روی فقط از روی سوگسرایی نیست. دارم به اهمیت تاریخی کار این جوانان و زنان و مردان اشاره میکنم. آنها پیشگامان اعلام انزجار از حاکمیتی هستند که در چهار و نیم دهه هرگز به این صراحت از سوی مردم انکار مطلق نشده بود. جمهوری اسلامی در تمام این سالها از هر فرد همسو با خود که در هر دوره و به هر شکل، از انقلاب ۵۷ تا جنگ تا انفجارها و ترورها کشته شد، انبوهی قهرمان ساخت. بینشان هر چه از دل مردم بود، بهجا و بایسته به چشم میآمد و هر چه از مجموعهی مسئولان و حاکمان، قهرمانپردازی ِ دروغین و اغراقشده. اما حالا و بعد از ۷ ماهه شدن ِ انقلاب مهسا، باید ما به این نقش تاریخی و تاریخساز هر معترض این انقلاب، واقف باشیم و شأن قهرمانی ِ تک تکشان را تا فردای براندازی و بعد از آن، به جا آوریم.
@amiropouria
به خانوادهای که بابت غم فقدان عزیز خودشان در پسزمینهی تصویر کنار گور دیگری ایستادهاند، نگاه میکنم. چند نفرشان چند بار برمیگردند به طرف صداهای دریغآمیز و دردباری که از اطراف دوربین و مزار روزبه برمیآید. با خودم فکر میکنم اگر ایران بودم، اگر برای هر فقدانی گذرم به هر گورستانی میافتاد که یکی از این همه کشتهشدگان شجاع اعتراضهای مردمی در آن خفته بود، بابت اندوه فقدان فرد دیگری که مرا به گورستان کشانده بود، شرمسار نمیشدم؟ آیا پیش خودم نمیگفتم در برابر غم از دست رفتن این مطالبهگران، این راهبران مردم، هیچ فقدان دیگری چندان غمبار نیست؟
حرفم به هیچ روی فقط از روی سوگسرایی نیست. دارم به اهمیت تاریخی کار این جوانان و زنان و مردان اشاره میکنم. آنها پیشگامان اعلام انزجار از حاکمیتی هستند که در چهار و نیم دهه هرگز به این صراحت از سوی مردم انکار مطلق نشده بود. جمهوری اسلامی در تمام این سالها از هر فرد همسو با خود که در هر دوره و به هر شکل، از انقلاب ۵۷ تا جنگ تا انفجارها و ترورها کشته شد، انبوهی قهرمان ساخت. بینشان هر چه از دل مردم بود، بهجا و بایسته به چشم میآمد و هر چه از مجموعهی مسئولان و حاکمان، قهرمانپردازی ِ دروغین و اغراقشده. اما حالا و بعد از ۷ ماهه شدن ِ انقلاب مهسا، باید ما به این نقش تاریخی و تاریخساز هر معترض این انقلاب، واقف باشیم و شأن قهرمانی ِ تک تکشان را تا فردای براندازی و بعد از آن، به جا آوریم.
@amiropouria
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مسائل نژادی، فیزیک آدمها، رنگ پوست و طرز بیانشون، موسیقی محلی، تجربههای هنری، تمام اینا تپههاییه که در همین دو سه شب اخیر توسط تلویزیون حکومتی ایران فتح شده! چه سرعتی داری در تسخیر تمام تپهها پسر!
نمیفهمم چرا این قدر در مقابل سازمان صدا و سیما مثل بسیاری از نهادهای دلسوز دیگه، موضع خصمانه اتخاذ میشه. در حالی که این سازمان موفق شده به یکی از آرزوهای قدیمی صنعت تولید تصویر و صدا، جامهی عمل بپوشونه و عنصر "بو" رو هم به عناصر جاری در محصولاتش اضافه کنه. خوب نگاه و گوش کنید. خواهید دید که غیر از چشم و گوش، بینیتون هم در طول دیدن این دو برش از برنامههای اخیر سیمای مثلاً ملی ایران، درگیر میشه و بوی بسیار قوی و مشخصی از برنامهها استشمام میکنه.
عِطر برآمده از این تولیدات مشعشع رو با چه کلماتی توصیف میکنین؟
@amiropouria
#صدا_و_سیما
#صداوسیما
#سازمان_صدا_و_سیما
#سازمان_صدا_و_سیمای_جمهوری_اسلامی_ایران
#سیمای_میلی
#تلویزیون_حکومتی_ایران
#نژادپرستی
#تمسخر
#موسیقی_مقامی
#موسیقی_محلی
#شاره_جان
#سهراب_محمدی
#کرمانجی
#فوتبال
#لیگ_قهرمانان_اروپا
#مسابقه
#پیمان_یوسفی
#حامد_آهنگی
#مهران_رجبی
مسائل نژادی، فیزیک آدمها، رنگ پوست و طرز بیانشون، موسیقی محلی، تجربههای هنری، تمام اینا تپههاییه که در همین دو سه شب اخیر توسط تلویزیون حکومتی ایران فتح شده! چه سرعتی داری در تسخیر تمام تپهها پسر!
نمیفهمم چرا این قدر در مقابل سازمان صدا و سیما مثل بسیاری از نهادهای دلسوز دیگه، موضع خصمانه اتخاذ میشه. در حالی که این سازمان موفق شده به یکی از آرزوهای قدیمی صنعت تولید تصویر و صدا، جامهی عمل بپوشونه و عنصر "بو" رو هم به عناصر جاری در محصولاتش اضافه کنه. خوب نگاه و گوش کنید. خواهید دید که غیر از چشم و گوش، بینیتون هم در طول دیدن این دو برش از برنامههای اخیر سیمای مثلاً ملی ایران، درگیر میشه و بوی بسیار قوی و مشخصی از برنامهها استشمام میکنه.
عِطر برآمده از این تولیدات مشعشع رو با چه کلماتی توصیف میکنین؟
@amiropouria
#صدا_و_سیما
#صداوسیما
#سازمان_صدا_و_سیما
#سازمان_صدا_و_سیمای_جمهوری_اسلامی_ایران
#سیمای_میلی
#تلویزیون_حکومتی_ایران
#نژادپرستی
#تمسخر
#موسیقی_مقامی
#موسیقی_محلی
#شاره_جان
#سهراب_محمدی
#کرمانجی
#فوتبال
#لیگ_قهرمانان_اروپا
#مسابقه
#پیمان_یوسفی
#حامد_آهنگی
#مهران_رجبی
در این سالهای هنوز اندک بعد از مهاجرت، در هر تصویری از زادگاهم رشت و محل زندگیم تهران، تلاش میکنم خیابان و محله را بشناسم. فرقی نمیکند یک فیلم سینمایی باشد یا عکس و ویدئوی مربوط به اعتراضهای مردم.
این جا و این زاویهی نگاه را در رشت، خیابان شاه که بعد از انقلاب تبدیل شد به خیابان علمالهدی، خوب میشناسم. حتی میدانم عکاس احتمالاً حوالی کتابفروشی طاعتی، کمی بعد از در ِ چوبی قدیمی و بزرگ و زیبای کتابخانه ملی رشت ایستاده.
اما تا به عمر ایران بودنم قد داد، من هرگز این زیبایی ِ طبیعی را در آن خیابان ندیدم. دربست نوکر این بانو هستم و آرزویم این است که یک روز این زیبایی چنان همگانی و اختیاری شود که مثل امروز، آن را الزاماً نشانی از مبارزه نبینیم و فقط به صلابت ِ این بانو ربط ندهیم. بلکه این پوشش با پرهیز از پوشاندن موهایش، حق سادهی زندگی جاری او باشد.
@amiropouria
این جا و این زاویهی نگاه را در رشت، خیابان شاه که بعد از انقلاب تبدیل شد به خیابان علمالهدی، خوب میشناسم. حتی میدانم عکاس احتمالاً حوالی کتابفروشی طاعتی، کمی بعد از در ِ چوبی قدیمی و بزرگ و زیبای کتابخانه ملی رشت ایستاده.
اما تا به عمر ایران بودنم قد داد، من هرگز این زیبایی ِ طبیعی را در آن خیابان ندیدم. دربست نوکر این بانو هستم و آرزویم این است که یک روز این زیبایی چنان همگانی و اختیاری شود که مثل امروز، آن را الزاماً نشانی از مبارزه نبینیم و فقط به صلابت ِ این بانو ربط ندهیم. بلکه این پوشش با پرهیز از پوشاندن موهایش، حق سادهی زندگی جاری او باشد.
@amiropouria
خزه؟ جلبک؟ لجن ته ِ مرداب؟ بُز؟ بُزمجه؟ [این آخری را حتی اگر میدانید چیست، دوباره و قبل از خواندن بقیهی این متن، جستجو و یک لحظه نگاه کنید]
به تک تک این موجودات، توهین میشود اگر ...
[متن کامل در ادامه میآید]
@amiropouria
به تک تک این موجودات، توهین میشود اگر ...
[متن کامل در ادامه میآید]
@amiropouria
Amir Pouria
خزه؟ جلبک؟ لجن ته ِ مرداب؟ بُز؟ بُزمجه؟ [این آخری را حتی اگر میدانید چیست، دوباره و قبل از خواندن بقیهی این متن، جستجو و یک لحظه نگاه کنید] به تک تک این موجودات، توهین میشود اگر ... [متن کامل در ادامه میآید] @amiropouria
خزه؟ جلبک؟ لجن ته ِ مرداب؟ بُز؟ بُزمجه؟ [این آخری را حتی اگر میدانید چیست، دوباره و قبل از خواندن بقیهی این متن، جستجو و یک لحظه نگاه کنید]
به تک تک این موجودات، توهین میشود اگر میزان شعور ایدهپرداز، طراح، چاپچی و هر دستاندرکار این بیلبورد را به آنان مانند کنیم. آن گرافیستی که طرح زده و توانسته آسیبدیدگان چشم را همردیف دماغ پینوکیوی دروغگو جای دهد، کارکنان کوچک و بزرگ آن طرف قراردادی که این بیلبورد را در اختیار دارد، آن نصابهایی که رفتهاند بالا و آنجا عَلَمش کردهاند، با خود بچههایی که مأموران به چشمشان شلیک کردهاند، نباید فاصلهی نسلی، فرهنگی و تحصیلی چندانی داشته باشند. در هر مرحله از کار که سرشان را انداختهاند پایین و هر کاری که ازشان خواسته شده، انجام دادهاند، چگونه خود را راضی کردهاند؟
آن کس که مثلاً حدیث را مثلاً ترجمه کرده یا در اختیار طراح و خطاط گذاشته، چه درکی از نوشتار فارسی داشته که نوشته "در دروغگویان، خیری نهفته نیست"؟ مگر خیر، عنصری در بطن سیستم فیزیکی یا مثلاً دستگاه گوارش آدمیست که در خود ِ افراد - به تعبیر این بیلبورد، افراد "دروغگو"- در آن بگردیم؟ اگر فرق اسم معنا و اسم ذات را میفهمیم و داریم فارسی مینویسیم، باید بنویسیم "در دروغگویی، خیری نهفته نیست". اگر میخواهیم حدیثی را درست ترجمه و مقصودش در عربی را به فارسی تبدیل کنیم، باید جملهبندی و انتخاب واژه بلد باشیم.
اما اگر اربابان سفارشدهنده برای لجنپراکنی و ابراز نفرت از معترضان، حتی معترضان قربانیشده، میخواهند به خود آنها در قالب کلمهی "دروغگویان"، بد بگویند و همین به این جملهی غلط نوشتهشده منتهی میشود، آن وقت باید به سر سطر برگردیم و از خودمان بپرسیم:
دامنهی جملهی "من فقط دارم کارمو انجام میدم" یا "بالاخره ما هم باید نون بخوریم" تا کجاست؟ این میزان مشارکت در پذیرش شر، تبلیغ شر و اجرای شر، چطور میتواند فقط شغل دستاندرکاران این بیلبورد یا صدها شغل دیگر در صنعت تبلیغات، تیزرسازی، برنامهسازی، موسیقی، سینما، تئاتر، اجرای کنسرت و غیره و غیره و غیره به شمار رود؟ تا کجا میتوان خود را پشت کلمهی سادهی "شغل" پنهان کرد و بخش مشارکت در شر را نادیده گرفت؟ فرق هر کدام از ما با همان مأموری که به چشم این دختران و پسران نازنین شلیک کرد، در چیست؟ چرا تصور میکنیم وقتی در کار خودمان، این مشارکت از ما برمیآید، اگر کارمان کار آن بسیجی یا سرباز نیروی ضدامنیتی و ضدانتظامی بود، مرتکب شلیک نمیشدیم؟
@amiropouria
به تک تک این موجودات، توهین میشود اگر میزان شعور ایدهپرداز، طراح، چاپچی و هر دستاندرکار این بیلبورد را به آنان مانند کنیم. آن گرافیستی که طرح زده و توانسته آسیبدیدگان چشم را همردیف دماغ پینوکیوی دروغگو جای دهد، کارکنان کوچک و بزرگ آن طرف قراردادی که این بیلبورد را در اختیار دارد، آن نصابهایی که رفتهاند بالا و آنجا عَلَمش کردهاند، با خود بچههایی که مأموران به چشمشان شلیک کردهاند، نباید فاصلهی نسلی، فرهنگی و تحصیلی چندانی داشته باشند. در هر مرحله از کار که سرشان را انداختهاند پایین و هر کاری که ازشان خواسته شده، انجام دادهاند، چگونه خود را راضی کردهاند؟
آن کس که مثلاً حدیث را مثلاً ترجمه کرده یا در اختیار طراح و خطاط گذاشته، چه درکی از نوشتار فارسی داشته که نوشته "در دروغگویان، خیری نهفته نیست"؟ مگر خیر، عنصری در بطن سیستم فیزیکی یا مثلاً دستگاه گوارش آدمیست که در خود ِ افراد - به تعبیر این بیلبورد، افراد "دروغگو"- در آن بگردیم؟ اگر فرق اسم معنا و اسم ذات را میفهمیم و داریم فارسی مینویسیم، باید بنویسیم "در دروغگویی، خیری نهفته نیست". اگر میخواهیم حدیثی را درست ترجمه و مقصودش در عربی را به فارسی تبدیل کنیم، باید جملهبندی و انتخاب واژه بلد باشیم.
اما اگر اربابان سفارشدهنده برای لجنپراکنی و ابراز نفرت از معترضان، حتی معترضان قربانیشده، میخواهند به خود آنها در قالب کلمهی "دروغگویان"، بد بگویند و همین به این جملهی غلط نوشتهشده منتهی میشود، آن وقت باید به سر سطر برگردیم و از خودمان بپرسیم:
دامنهی جملهی "من فقط دارم کارمو انجام میدم" یا "بالاخره ما هم باید نون بخوریم" تا کجاست؟ این میزان مشارکت در پذیرش شر، تبلیغ شر و اجرای شر، چطور میتواند فقط شغل دستاندرکاران این بیلبورد یا صدها شغل دیگر در صنعت تبلیغات، تیزرسازی، برنامهسازی، موسیقی، سینما، تئاتر، اجرای کنسرت و غیره و غیره و غیره به شمار رود؟ تا کجا میتوان خود را پشت کلمهی سادهی "شغل" پنهان کرد و بخش مشارکت در شر را نادیده گرفت؟ فرق هر کدام از ما با همان مأموری که به چشم این دختران و پسران نازنین شلیک کرد، در چیست؟ چرا تصور میکنیم وقتی در کار خودمان، این مشارکت از ما برمیآید، اگر کارمان کار آن بسیجی یا سرباز نیروی ضدامنیتی و ضدانتظامی بود، مرتکب شلیک نمیشدیم؟
@amiropouria
دربارهی تبلیغات جدید حجاب توسط نهادهای "فرهنگی" و "ادبی" در ایران: احیای یک تعبیر نهچندان ادبی تحت عنوان "سِنده بر پیکر خود مالیدن"
@amiropouria
یادداشت امیر پوریا در ادامه میآید 👇
@amiropouria
یادداشت امیر پوریا در ادامه میآید 👇
Amir Pouria
دربارهی تبلیغات جدید حجاب توسط نهادهای "فرهنگی" و "ادبی" در ایران: احیای یک تعبیر نهچندان ادبی تحت عنوان "سِنده بر پیکر خود مالیدن" @amiropouria یادداشت امیر پوریا در ادامه میآید 👇
سالها پیش اصطلاحی ساخته بودم و به کار میبردم: "سِنده بر پیکر خود مالیدن"! در توصیف تلاش مذبوحانهی کسانی که بعد از کنشی حماقتبار یا اصرار به باوری پرت و پلا، بهجای سکوت یا سر به زیر انداختن، دنبال سند و مدرک هم دست و پا میزنند. رفتار شهرداری تهران و احتمالاً بسیاری شهرهای دیگر برای ترویج حجاب با شعارهای تبلیغاتی فوقمضحک، بعد از این همه سال، آن تعبیر را در ذهنم زنده کرد. اینجا دو اُسوهی دیگر بلاهت یعنی وزارت ارشاد و نمايشگاه کتاب تهران هم در آیین ِ عِطرآگین ِ "سِندهمالی بر خود"، کنار شهرداری خوابیدهاند.
جسارتاً دو سه سؤال ادبی/تاریخی دارم:
- لئو تولستوی سال ۱۹۱۰ درگذشت. یعنی اواخر قرن نوزدهم که او داشت بزرگترین تأثیراتش را بر ادبیات و انسانیت میگذاشت، آمار طلاق در اروپا آن قدر بالا بوده که حضرت تولستوی نگران شده و ریشهیابی کرده؟ 🤔 اگر آن موقع به این نتیجه رسیده، چرا یافتههایش باید در ایران امروز اجرا شود؟
- ایشان در ریشهیابیاش چطور به "تمدن فاسد" به عنوان یکی از دلایل افزایش طلاق رسیده؟ اساساً تمدن چطور میتواند فاسد باشد یا فاسد شود؟ اگر منظور این است که قاره یا سرزمینی از پایه و اساس بر فساد بنا شده، چطور ممکن است بشود با "حجاب" درستش کرد؟!
- در حالی که تولستوی ۲۶ سال پیش از دستور کشف حجاب رضا خان از دنیا رفت، چطور زبان روسی برای مفهوم "حجاب"، از آن موقع معادل داشته؟!🕌
- در فرانسه و انگلیسی، برای تمام مفاهیم مجعولی که همیشه بهانهی مردسالاری و محدودسازی زنان بوده (مثل نجابت، پاکدامنی، عفت و غیره) فقط یک کلمه وجود دارد:
chasteté
و
chastity.
باقی مشابهها معانی کلی دارند (مثل
nobility, modesty, purity)
چطور ویکتور هوگو در یک جمله، هم "وقار" را به کار برده و هم "عفت" را؟ احتمالاً به جای واژگان فرانسه، از بیان آخوندی استفاده میکرده؟🙄
- کلمهی "وجاهت" که حضرات و حشرات به هوگو نسبت دادهاند، یعنی زیبایی و خوشگلی. سوتی را ببینید! معنایش میشود این که آدم نازیبا حجاب لازم ندارد. پس فقط جابهجایی لازم داریم: مردم حجاب کنند و خاندان سران و مسئولان، حجاب از سر بردارند!
احتمالاً منظورشان "نجابت" بوده و از فرط دانش ادبی، نوشتهاند "وجاهت"😝
در نهایت برمیگردیم به سر سطر: بعد از ۴۵ سال تحمیل حجاب، نتوانستید نگهش دارید. حالا تصور میکنید با "تبلیغ"، میتوانید؟ چرا این قدر سِنده بر سر و پیکر خود میمالید؟
@amiropouria
جسارتاً دو سه سؤال ادبی/تاریخی دارم:
- لئو تولستوی سال ۱۹۱۰ درگذشت. یعنی اواخر قرن نوزدهم که او داشت بزرگترین تأثیراتش را بر ادبیات و انسانیت میگذاشت، آمار طلاق در اروپا آن قدر بالا بوده که حضرت تولستوی نگران شده و ریشهیابی کرده؟ 🤔 اگر آن موقع به این نتیجه رسیده، چرا یافتههایش باید در ایران امروز اجرا شود؟
- ایشان در ریشهیابیاش چطور به "تمدن فاسد" به عنوان یکی از دلایل افزایش طلاق رسیده؟ اساساً تمدن چطور میتواند فاسد باشد یا فاسد شود؟ اگر منظور این است که قاره یا سرزمینی از پایه و اساس بر فساد بنا شده، چطور ممکن است بشود با "حجاب" درستش کرد؟!
- در حالی که تولستوی ۲۶ سال پیش از دستور کشف حجاب رضا خان از دنیا رفت، چطور زبان روسی برای مفهوم "حجاب"، از آن موقع معادل داشته؟!🕌
- در فرانسه و انگلیسی، برای تمام مفاهیم مجعولی که همیشه بهانهی مردسالاری و محدودسازی زنان بوده (مثل نجابت، پاکدامنی، عفت و غیره) فقط یک کلمه وجود دارد:
chasteté
و
chastity.
باقی مشابهها معانی کلی دارند (مثل
nobility, modesty, purity)
چطور ویکتور هوگو در یک جمله، هم "وقار" را به کار برده و هم "عفت" را؟ احتمالاً به جای واژگان فرانسه، از بیان آخوندی استفاده میکرده؟🙄
- کلمهی "وجاهت" که حضرات و حشرات به هوگو نسبت دادهاند، یعنی زیبایی و خوشگلی. سوتی را ببینید! معنایش میشود این که آدم نازیبا حجاب لازم ندارد. پس فقط جابهجایی لازم داریم: مردم حجاب کنند و خاندان سران و مسئولان، حجاب از سر بردارند!
احتمالاً منظورشان "نجابت" بوده و از فرط دانش ادبی، نوشتهاند "وجاهت"😝
در نهایت برمیگردیم به سر سطر: بعد از ۴۵ سال تحمیل حجاب، نتوانستید نگهش دارید. حالا تصور میکنید با "تبلیغ"، میتوانید؟ چرا این قدر سِنده بر سر و پیکر خود میمالید؟
@amiropouria