ناصر ملک مطیعی و چهل سال مرگ در حین حیات
امیر پوریا
مرگ که مرگ است؛ دست کسی نیست و برخی اوقات، تقصیر کسی هم نیست. اما مرگ در حین حیات، چهل و چند سال ممنوع الکاری، البته که مقصر دارد و حالا اندوه فقدان آقای #ناصر_ملک_مطیعی با خشم نسبت به مسببین ممنوعیت او، چنان درآمیخته که اغلب، دومی بر اولی چیره می شود. می شود گفت این مجوز چند سال پیش که تنها به بازی در فیلم زیرمتوسط «نقش نگار» منتهی شد، بیشتر در حکم «نوشدارو» و «سنگی بر گوری» بود: تصویر یکی از مظاهر #قهرمانی را زمانی بر پردهٔ سپید می افکنیم که جان و جلوهٔ تداعی آن دوران را نداشته باشد. می شود پرسید اگر کار در سینمایی که شرایط ایجاب می کرد، بعدها با تغییر شرایط، گناه محسوب شود، چه طور #مجید_مجیدی و #فرج_الله_سلحشور که در دهه شصت #بازیگر فیلم های #محسن_مخملباف بودند، با صدور حکم «معاندت» مخملباف از سوی نگرش رسمی ما، ممنوع الکار نشدند؟ پاسخ ساده و قابل درکی چون «اون مخملباف که این مخملباف نبود» و «اونها چه می دونستند بعداً این جوری می شه»، دقیقاً دربارهٔ آن همه بازیگر ممنوع الکار شده از زمان #انقلاب ، قابل تکرار نیست؟ ملک مطیعی از دههٔ سی باید با این احتمال که بعدها #حکومت_اسلامی می آید، در هیچ فیلمی عاشق نمی شد و کاباره نمی رفت؟!! تازه او که اغلب از همان ارزش های ناموسی دفاع می کرد که بعدها هم ارزش ماند! تکلیف ممنوعیت منجر به مهاجرت صدها #سینماگر آن سال ها و در رأس شان #بهروز_وثوقی ، پاسخ حسرت ده ها نفر که در ایران مانده اند و مانند ملک مطیعی حتی #صدا_و_سیما از نمایش تصویر آنها در سالخوردگی، می هراسد و جلوگیری می کند، چیست؟ حضرات مدیر فرهنگی امروز که با تماشای بریده جراید احضار بازیگران به دادسرا در سال پنجاه و هشت، پوزخند می زنند و سری به نشانهٔ تاسف تکان می دهند، در ماهیت و با این خوش خدمتی های اضافه بر سازمان، چه تفاوتی با آن قضات و بازپرس های تندرو دارند؟ همین ماندن و زیستن ِ کسانی چون زنده یاد #فردین
خانم #پوری_بنایی ، #جعفر_پناهی و بسیاری دیگر در ایران، دلیلی کامل و کافی برای رفع ممنوعیت ِ از ابتدا مضحک شان نبوده و نیست؟
پی نوشت یک: با مکث بر خبر احضار بازیگران سینمای پیش از انقلاب به دادسرا، اندوه تان را به خشم بیامیزید.
پی نوشت دو: این سوگنامه با ذکر نام نگارنده، هر جور و هر جا که بخواهید، قابل بازنشر است.
@amiropouria
امیر پوریا
مرگ که مرگ است؛ دست کسی نیست و برخی اوقات، تقصیر کسی هم نیست. اما مرگ در حین حیات، چهل و چند سال ممنوع الکاری، البته که مقصر دارد و حالا اندوه فقدان آقای #ناصر_ملک_مطیعی با خشم نسبت به مسببین ممنوعیت او، چنان درآمیخته که اغلب، دومی بر اولی چیره می شود. می شود گفت این مجوز چند سال پیش که تنها به بازی در فیلم زیرمتوسط «نقش نگار» منتهی شد، بیشتر در حکم «نوشدارو» و «سنگی بر گوری» بود: تصویر یکی از مظاهر #قهرمانی را زمانی بر پردهٔ سپید می افکنیم که جان و جلوهٔ تداعی آن دوران را نداشته باشد. می شود پرسید اگر کار در سینمایی که شرایط ایجاب می کرد، بعدها با تغییر شرایط، گناه محسوب شود، چه طور #مجید_مجیدی و #فرج_الله_سلحشور که در دهه شصت #بازیگر فیلم های #محسن_مخملباف بودند، با صدور حکم «معاندت» مخملباف از سوی نگرش رسمی ما، ممنوع الکار نشدند؟ پاسخ ساده و قابل درکی چون «اون مخملباف که این مخملباف نبود» و «اونها چه می دونستند بعداً این جوری می شه»، دقیقاً دربارهٔ آن همه بازیگر ممنوع الکار شده از زمان #انقلاب ، قابل تکرار نیست؟ ملک مطیعی از دههٔ سی باید با این احتمال که بعدها #حکومت_اسلامی می آید، در هیچ فیلمی عاشق نمی شد و کاباره نمی رفت؟!! تازه او که اغلب از همان ارزش های ناموسی دفاع می کرد که بعدها هم ارزش ماند! تکلیف ممنوعیت منجر به مهاجرت صدها #سینماگر آن سال ها و در رأس شان #بهروز_وثوقی ، پاسخ حسرت ده ها نفر که در ایران مانده اند و مانند ملک مطیعی حتی #صدا_و_سیما از نمایش تصویر آنها در سالخوردگی، می هراسد و جلوگیری می کند، چیست؟ حضرات مدیر فرهنگی امروز که با تماشای بریده جراید احضار بازیگران به دادسرا در سال پنجاه و هشت، پوزخند می زنند و سری به نشانهٔ تاسف تکان می دهند، در ماهیت و با این خوش خدمتی های اضافه بر سازمان، چه تفاوتی با آن قضات و بازپرس های تندرو دارند؟ همین ماندن و زیستن ِ کسانی چون زنده یاد #فردین
خانم #پوری_بنایی ، #جعفر_پناهی و بسیاری دیگر در ایران، دلیلی کامل و کافی برای رفع ممنوعیت ِ از ابتدا مضحک شان نبوده و نیست؟
پی نوشت یک: با مکث بر خبر احضار بازیگران سینمای پیش از انقلاب به دادسرا، اندوه تان را به خشم بیامیزید.
پی نوشت دو: این سوگنامه با ذکر نام نگارنده، هر جور و هر جا که بخواهید، قابل بازنشر است.
@amiropouria
Amir Pouria
اشارهای از امیر پوریا دربارهی خاطرهی نوجوانی محمود کلاری سرصحنهی "قیصر" و فیلمبرداری "سرب" برای کیمیایی @amiropouria متن در ادامه میآید 👇
کم نیستتد سینماگرانی که در کودکی، سودا و رویای همکاری با سینماگری بزرگ و قدیمیتر را در سر داشتند و بزرگ که شدند، این همکاری در بهترین حالت برایشان اتفاق افتاد.
ژاک پرن تازهفقید تهیهکنندهی فیلم "زد" کنستانتین کوستاگاوراس بود و از جمله با ایو مونتان، بازیگر قدیمیتر سینمای فرانسه قرارداد بست. کسی که سالها پیش ژاک پرن در کودکی فقط چند لحظه از کنار او که نقش اصلی فیلم "دروازههای شب" را داشت، میگذشت.
سوفیا کاپولا از نوجوانی دوستدار بیل موری بود و به خصوص شیفتهی فیلمهای سری "شکارچیان روح" که اولین قسمتش در ۱۳ سالگی سوفیا اکران شد. او به گفتهی خودش باور نمیکرد که زمانی بتواند او را به عنوان بازیگر، او را در اختیار داشته باشد.
اما محمود کلاری در پروندهی فیلم "سرب" مسعود کیمیایی در ماهنامهی سینمایی فیلم (شمارهی ۷۹، مرداد ۱۳۶۸) نوشت که در ۱۷ سالگی در راه برگشت از مدرسه که همان دبیرستان بَدِر معروف بود، با ازدحام سرصحنهی فیلمبرداری "قیصر" روبهرو شده و فیلمبرداری نمایی را دیده که بهروز وثوقی سر پیچ بازارچه نواب از حمام بیرون میآمده و ته ِ کوچه را نگاهی میکرده و راهش را میگرفته و میرفته.
به نوشتهی کلاری، همان موقع هم دوربین آریفلکس روی دست مازیار پرتو بیشتر چشمش را گرفته بوده تا رخنمایی ِ بهروز وثوقی!
کمتر از ۲۰ سال بعد، کلاری بابت اولین تجربهاش در جایگاه مدیر فیلمبرداری، برای "سرب" سیمرغ هفتمین جشنوارهی فجر را گرفت. اما اعتبار تصویرسازی و بازی نورها و رنگهایش، از سکانس جلوی سینما خورشید با سنگفرش بارانخورده و بازتاب نئونها توی آن تا رنگهای سرد و خفهی بخش ساحلی اواخر فیلم، بس فراتر از ابعاد فجر بود. اوایل "سرب"، حرکت دوربینی از توی ساختمان معاینات پزشکی به بیرون محوطه هست که حرکت دوربین مشابه اوایل "پدرخوانده۲" را در چشم یک تصویرفهم، اندکی از سکه میاندازد!
بابت این دستاورد است که به جای "عجب شانسی!"، باید به کلاری گفت: چه فرصتشناس قهاری.
@amiropouria
#سرب #مسعود_کیمیایی #محمود_کلاری #قیصر #بهروز_وثوقی #دبیرستان_بدر #سوفیا_کاپولا #بیل_موری #گمشده_در_ترجمه #ایو_مونتان #ژاک_پرن #زد #ماهنامه_فیلم
کم نیستتد سینماگرانی که در کودکی، سودا و رویای همکاری با سینماگری بزرگ و قدیمیتر را در سر داشتند و بزرگ که شدند، این همکاری در بهترین حالت برایشان اتفاق افتاد.
ژاک پرن تازهفقید تهیهکنندهی فیلم "زد" کنستانتین کوستاگاوراس بود و از جمله با ایو مونتان، بازیگر قدیمیتر سینمای فرانسه قرارداد بست. کسی که سالها پیش ژاک پرن در کودکی فقط چند لحظه از کنار او که نقش اصلی فیلم "دروازههای شب" را داشت، میگذشت.
سوفیا کاپولا از نوجوانی دوستدار بیل موری بود و به خصوص شیفتهی فیلمهای سری "شکارچیان روح" که اولین قسمتش در ۱۳ سالگی سوفیا اکران شد. او به گفتهی خودش باور نمیکرد که زمانی بتواند او را به عنوان بازیگر، او را در اختیار داشته باشد.
اما محمود کلاری در پروندهی فیلم "سرب" مسعود کیمیایی در ماهنامهی سینمایی فیلم (شمارهی ۷۹، مرداد ۱۳۶۸) نوشت که در ۱۷ سالگی در راه برگشت از مدرسه که همان دبیرستان بَدِر معروف بود، با ازدحام سرصحنهی فیلمبرداری "قیصر" روبهرو شده و فیلمبرداری نمایی را دیده که بهروز وثوقی سر پیچ بازارچه نواب از حمام بیرون میآمده و ته ِ کوچه را نگاهی میکرده و راهش را میگرفته و میرفته.
به نوشتهی کلاری، همان موقع هم دوربین آریفلکس روی دست مازیار پرتو بیشتر چشمش را گرفته بوده تا رخنمایی ِ بهروز وثوقی!
کمتر از ۲۰ سال بعد، کلاری بابت اولین تجربهاش در جایگاه مدیر فیلمبرداری، برای "سرب" سیمرغ هفتمین جشنوارهی فجر را گرفت. اما اعتبار تصویرسازی و بازی نورها و رنگهایش، از سکانس جلوی سینما خورشید با سنگفرش بارانخورده و بازتاب نئونها توی آن تا رنگهای سرد و خفهی بخش ساحلی اواخر فیلم، بس فراتر از ابعاد فجر بود. اوایل "سرب"، حرکت دوربینی از توی ساختمان معاینات پزشکی به بیرون محوطه هست که حرکت دوربین مشابه اوایل "پدرخوانده۲" را در چشم یک تصویرفهم، اندکی از سکه میاندازد!
بابت این دستاورد است که به جای "عجب شانسی!"، باید به کلاری گفت: چه فرصتشناس قهاری.
@amiropouria
#سرب #مسعود_کیمیایی #محمود_کلاری #قیصر #بهروز_وثوقی #دبیرستان_بدر #سوفیا_کاپولا #بیل_موری #گمشده_در_ترجمه #ایو_مونتان #ژاک_پرن #زد #ماهنامه_فیلم
Amir Pouria
۹ مرداد ۱۳۷۲، هادی اسلامی درگذشت. یادداشتی به بهانهی سالمرگ او @amitopouria متن در ادامه میآید 👇
هفتهی پیش، اوقات من و چند رفیق موافق جور شد و نشستیم به نوش و نیوش و گپ و یاد و تماشای نوری و اسلامی و اسماعیلی در "سرب" (مسعود کیمیایی، ۱۳۶۷).
پریروز، زادروز مسعود کیمیایی بود و امروز، سالگرد فقدان هادی اسلامیست. در ۵۳ سالگی، آن قدر زود کارش با دنیا تمام شد که حتی صدابرداری سرصحنه هنوز در سینمای ایران رواج کامل پیدا نکرده بود. تازه آن قاعدهی آخر دههی شصت و اوایل دههی هفتاد برقرار شده بود که باید دستکم ۳ نفر از ۷ نقش اصلی و مکمل هر فیلم، جای خودش حرف میزد. در "سادهلوح" و "شتابزده" هر دو کار مهدی فخیمزاده، صدای او را بر صورت خودش شنیدیم و تا جایی که میدانم، در سینما فقط در "طعمه" صدابرداری همزمان را تجربه کرد. فیلم پلیسی ِ خوشساختی که امروز حتی مدعیان و سازندگان فیلمهای پلیسی یا جاسوسی پرخرج هم نمیتوانند لحظههای سادهی انسانی آن مثل مواجههی شاگرد قدیمی (فرامرز قریبیان) و معلم دوران مدرسهاش (هادی اسلامی) را درست از کار دربیاورند؛ و اولین و آخرین ساختهی فرامرز صدیقی بود.
صدای هادی اسلامی به غیر از یکی دو نفر، از بیشتر دوبلورهایی که نقشهای او را میگفتند، بمتر و پُرتر بود. در همین "سرب"، تکگویی مشهور "آدم باش، هر چی میخوای باش" او با طنین فریاد اسماعیلی بزرگ، در یادها مانده. اما میتوانم بهتان اطمینان بدهم که اگر فرصت بیشتر بود، چنان به صدای درست خودش عادت میکردید که بسیاری دوبلههایش (از جمله، جاهایی که زندهیادان پرویز بهرام و احمد رسولزاده به جایش حرف زدند) را نامناسب میدانستید.
بچهی محلهی پامنار تهران، تئاتری ِ باسابقه و از آن آدم-باحالهای نسل خودش بود. گردنفرازی و سِرتِقی بهش میآمد؛ اما گاه حُجب و حُزن ِ بهجایی هم در نگاهش مینشست که از خوشطینتیاش خبر میداد؛ مثل همین نمای "سرب" که در عکس میبینید و انگار دلش برای قوطیهای روی میز ما لک زده!
اگر حالا یا سالهای بعد به جایی برسیم که برخی مثلاً علاقهمندان سینما او را به جا نیاورند، باکی نیست. به سید رجوع میکنیم که در "گوزنها" میگفت: "نمیشناسیش. اَقِدیمیاس".
@amiropouria
#هادی_اسلامی #سالگرد_فقدان #سرب #مسعود_کیمیایی #منوچهر_اسماعیلی #طعمه #فرامرز_صدیقی #فرامرز_قریبیان #مهدی_فخیم_زاده #گوزن_ها #بهروز_وثوقی #دوبله #صدابرداری_سر_صحنه
هفتهی پیش، اوقات من و چند رفیق موافق جور شد و نشستیم به نوش و نیوش و گپ و یاد و تماشای نوری و اسلامی و اسماعیلی در "سرب" (مسعود کیمیایی، ۱۳۶۷).
پریروز، زادروز مسعود کیمیایی بود و امروز، سالگرد فقدان هادی اسلامیست. در ۵۳ سالگی، آن قدر زود کارش با دنیا تمام شد که حتی صدابرداری سرصحنه هنوز در سینمای ایران رواج کامل پیدا نکرده بود. تازه آن قاعدهی آخر دههی شصت و اوایل دههی هفتاد برقرار شده بود که باید دستکم ۳ نفر از ۷ نقش اصلی و مکمل هر فیلم، جای خودش حرف میزد. در "سادهلوح" و "شتابزده" هر دو کار مهدی فخیمزاده، صدای او را بر صورت خودش شنیدیم و تا جایی که میدانم، در سینما فقط در "طعمه" صدابرداری همزمان را تجربه کرد. فیلم پلیسی ِ خوشساختی که امروز حتی مدعیان و سازندگان فیلمهای پلیسی یا جاسوسی پرخرج هم نمیتوانند لحظههای سادهی انسانی آن مثل مواجههی شاگرد قدیمی (فرامرز قریبیان) و معلم دوران مدرسهاش (هادی اسلامی) را درست از کار دربیاورند؛ و اولین و آخرین ساختهی فرامرز صدیقی بود.
صدای هادی اسلامی به غیر از یکی دو نفر، از بیشتر دوبلورهایی که نقشهای او را میگفتند، بمتر و پُرتر بود. در همین "سرب"، تکگویی مشهور "آدم باش، هر چی میخوای باش" او با طنین فریاد اسماعیلی بزرگ، در یادها مانده. اما میتوانم بهتان اطمینان بدهم که اگر فرصت بیشتر بود، چنان به صدای درست خودش عادت میکردید که بسیاری دوبلههایش (از جمله، جاهایی که زندهیادان پرویز بهرام و احمد رسولزاده به جایش حرف زدند) را نامناسب میدانستید.
بچهی محلهی پامنار تهران، تئاتری ِ باسابقه و از آن آدم-باحالهای نسل خودش بود. گردنفرازی و سِرتِقی بهش میآمد؛ اما گاه حُجب و حُزن ِ بهجایی هم در نگاهش مینشست که از خوشطینتیاش خبر میداد؛ مثل همین نمای "سرب" که در عکس میبینید و انگار دلش برای قوطیهای روی میز ما لک زده!
اگر حالا یا سالهای بعد به جایی برسیم که برخی مثلاً علاقهمندان سینما او را به جا نیاورند، باکی نیست. به سید رجوع میکنیم که در "گوزنها" میگفت: "نمیشناسیش. اَقِدیمیاس".
@amiropouria
#هادی_اسلامی #سالگرد_فقدان #سرب #مسعود_کیمیایی #منوچهر_اسماعیلی #طعمه #فرامرز_صدیقی #فرامرز_قریبیان #مهدی_فخیم_زاده #گوزن_ها #بهروز_وثوقی #دوبله #صدابرداری_سر_صحنه