در تقارن زمانی عجیب و غیرقابل باوری، داشتم بازی درخشان آقای #مهدی_فخیم_زاده را در فیلم درست و حسابی #به_وقت_خماری می دیدم و از فکر این که دارد در فیلم اخیرش #مشت_در_وقت_اضافه بازی هم می کند، کیفور بودم. فیلم که تمام شد و به خانه که رسیدم، خبر تصادف شدید او در روز ماقبل آخر فیلمبرداری فیلم خودش را دیدم و خواندم. حالا به تهران منتقل شده و در بیهوشی به سر می برد. حساسیت های بعد از #پرونده_پزشکی آقای #عباس_کیارستمی باعث نگرانی پزشکان و پرسنل هر بیمارستانی شده و بعید نیست که در مواردی، همین نگرانی باعث ادعای نداشتن ِ تخت خالی و نپذیرفتن افراد نام-آشنای فرهنگی شود. انتظار این است که به جای برخورد اینچنین، میزان مراقبت ها و رسیدگی تخصصی بیشتر و دقیق تر شود تا اعتماد ضروری و کمرنگ شده، بازگردد. سلامتی آقای #فخیم_زاده به همان اندازه که برای جامعهٔ #سینمای_ایران مهم است، باید برای #جامعهٔ_پزشکی نیز مهم باشد و عامل جلب اعتماد دوباره.
او یکی از میراث داران ارزشمند نوعی از فعالیت سینمایی است که تجربه را به تخصص و شناخت بدل می کرد. برای رویارویی با سطح دانش او تماشای گفتگوی بنده با او در برنامهٔ اینترنتی #آپاراتچی یا هر گفتگوی تخصصی دیگر می تواند کافی باشد. آرزوی سلامتی او، تکمیل فیلم #مشت_در_وقت_اضافه و شنیدن دوبارهٔ صدا و لحن و لبخند بی مشابه اش، دلمشغولی اساسی این روزهای ماست.
پی نوشت: اگر قول بدهید که کم تعجب کنید، عرض می شود کمدی اجتماعی #به_وقت_خماری ، جنبه های غافلگیرکنندهٔ فراوانی دارد که به زودی از آن خواهم گفت. به عنوان دستگرمی، این را داشته باشید که ایدهٔ محوری اش، بارها خواستگاری رفتن یک سروان نیروی انتظامی و جواب رد شنیدن است. گمان می کنید از آن فیلم هاست که می خواهد شخصیت مأمور را تطهیر کند؟ به هیچ وجه. بلکه بیشترین موقعیت های کمیک خود را با حق دادن به دافعه ای که اعضای خانوادهٔ دختر نسبت به او دارند، خلق می کند.
#سینمای_کمدی پرهیز و پیشگیری از #خطای_پزشکی
@amiropouria
او یکی از میراث داران ارزشمند نوعی از فعالیت سینمایی است که تجربه را به تخصص و شناخت بدل می کرد. برای رویارویی با سطح دانش او تماشای گفتگوی بنده با او در برنامهٔ اینترنتی #آپاراتچی یا هر گفتگوی تخصصی دیگر می تواند کافی باشد. آرزوی سلامتی او، تکمیل فیلم #مشت_در_وقت_اضافه و شنیدن دوبارهٔ صدا و لحن و لبخند بی مشابه اش، دلمشغولی اساسی این روزهای ماست.
پی نوشت: اگر قول بدهید که کم تعجب کنید، عرض می شود کمدی اجتماعی #به_وقت_خماری ، جنبه های غافلگیرکنندهٔ فراوانی دارد که به زودی از آن خواهم گفت. به عنوان دستگرمی، این را داشته باشید که ایدهٔ محوری اش، بارها خواستگاری رفتن یک سروان نیروی انتظامی و جواب رد شنیدن است. گمان می کنید از آن فیلم هاست که می خواهد شخصیت مأمور را تطهیر کند؟ به هیچ وجه. بلکه بیشترین موقعیت های کمیک خود را با حق دادن به دافعه ای که اعضای خانوادهٔ دختر نسبت به او دارند، خلق می کند.
#سینمای_کمدی پرهیز و پیشگیری از #خطای_پزشکی
@amiropouria
در سکانسی از فیلم #رژه_پنگوئن_ها برنده #اسکار بهترین #مستند بلند سال ۲۰۰۶ یک جفت پنگوئن را می بینیم که معاشقه می کنند و رفتارشان به جای تداعی عمل جنسی، شبیه حرمت گذاشتن به همدیگر است. قطعه موسیقی زیبا و گوش نوازی با ترانه ای دربارهٔ یکی شدن و زیبا شدن در دل برف و یخ، سکانس را همراهی می کند. این فیلم آن زمان در ایران هم اکران شد و در #تلویزیون هم به نمایش درآمد. اما این سکانس از آن حذف شد! از آن موقع تا همین اواخر که در برنامهٔ #اتاق_روشن به صحبت از #فیلم آخر آقای #عباس_کیارستمی یعنی #۲۴_فریم نشستیم، همواره به این فکر می کنم که چرا باید در این کشور چنین موقعیت های عاطفی زیبایی از چشم مردم ما دریغ شود؟ در فریم نُهُم فیلم آقای #کیارستمی هم لحظهای کوتاه از همآغوشی یک شیر نر و یک شیر ماده از خیلی دور دیده می شود و اگر بنا بود به #اکران_عمومی درآید، حتماً باید حذف می شد. چه احتمالی از به گناه افتادن و وسوسه و تحریک در چنین تصاویری نهفته است که #سانسور
این سرنوشت را برایشان رقم می زند؟
حتی اگر این حذف، حق مردم نباشد، کاری نمی شود کرد. اما در خانه ها، در #کانون_فیلم ها، #سینماتک ها و کلاس های تخصصی #سینما همه این تصاویر را می بینیم و حق مان است که ببینیم. در تمام مجلات سینمایی دربارهٔ آنها و فیلم های بسیار ممنوع تر با معیارهای امروز و اینجا، #نقد می نویسیم و چاپ هم می شود و مشکلی هم نیست. وقتی منتقدان غیرایرانی از من می پرسند چه طور دربارهٔ فیلمی که نمایش رسمی آن در کشورتان ممکن نیست در مجلات و کتاب های رسمی و دارای مجوز، می نویسید، جواب روشنی برایشان ندارم. می گویم یک توافق نانوشته است. مسئولان هم این را می دانند که تماشای هیچ فیلمی برای یک پیگیر جدی سینما و مطالعات سینمایی، ممنوع نیست. منع هر #سینمادوست از این تماشا مانند آن است که به پزشکان شاخه های مختلف بگوییم هیچ نقطه از بدن بیمار را نباید ببینند و لمس کنند! در نتیجه، تلاش برای از بین بردن همین حق حداقلی، نوع تحمل ناپذیری از تنگ نظری است. امیدوارم اگر در جامعه هم به وفور یافت می شود، من یکی در اطرافم دیگر نشانههای ناخوشایند «سانسورچی تر از سانسورچی ها» را نبینم.
@amiropouria
این سرنوشت را برایشان رقم می زند؟
حتی اگر این حذف، حق مردم نباشد، کاری نمی شود کرد. اما در خانه ها، در #کانون_فیلم ها، #سینماتک ها و کلاس های تخصصی #سینما همه این تصاویر را می بینیم و حق مان است که ببینیم. در تمام مجلات سینمایی دربارهٔ آنها و فیلم های بسیار ممنوع تر با معیارهای امروز و اینجا، #نقد می نویسیم و چاپ هم می شود و مشکلی هم نیست. وقتی منتقدان غیرایرانی از من می پرسند چه طور دربارهٔ فیلمی که نمایش رسمی آن در کشورتان ممکن نیست در مجلات و کتاب های رسمی و دارای مجوز، می نویسید، جواب روشنی برایشان ندارم. می گویم یک توافق نانوشته است. مسئولان هم این را می دانند که تماشای هیچ فیلمی برای یک پیگیر جدی سینما و مطالعات سینمایی، ممنوع نیست. منع هر #سینمادوست از این تماشا مانند آن است که به پزشکان شاخه های مختلف بگوییم هیچ نقطه از بدن بیمار را نباید ببینند و لمس کنند! در نتیجه، تلاش برای از بین بردن همین حق حداقلی، نوع تحمل ناپذیری از تنگ نظری است. امیدوارم اگر در جامعه هم به وفور یافت می شود، من یکی در اطرافم دیگر نشانههای ناخوشایند «سانسورچی تر از سانسورچی ها» را نبینم.
@amiropouria
اشاراتی به مناسبت روز پزشک:
ابتدا برشی از داستان-کوتاه ِ بلند یا رمانِ کوتاه یا نوولای بس مشهور «مرگ ایوان ایلیچ» اثر لئو تولستوی (نوشته شده در نیمهٔ دوم دههٔ ۱۸۷۰، منتشرشده در سال ۱۸۸۶) را بخوانیم:
ایوان ایلیچ نزد پزشک رفت و همه چیز همان طوری بود که انتظار داشت. همان طوری که همیشه پیش می آید: همان انتظار، همان تکلف و نِخوَت پزشکانه که برایش تازگی نداشت و درست همان حالتی بود که خود در دادگاه اختیار می کرد. پزشک پک و پهلویش را معاینه کرد و انگشت بر آن کوفت و گوش بر آن گذاشت و همان پرسشهایی را از او کرد که می بایست پاسخ هایی از پیش معین و البته نالازم به آنها داده شود؛ با همان نخوتی که معنی اش این بود: «شما خود را فقط به ما واگذارید و ما هر کار که لازم باشد می کنیم. ما به خوبی و بی هیچ تردیدی می دانیم چه باید کرد. راه علاج برای همهٔ اشخاص، هر کسی که باشد، یکی بیش نیست».
همه چیز درست همان جوری بود که در دادگاه. همان حالتی که او نسبت به متهمان اختیار می کرد، اینجا پزشک سرشناس نسبت به خود او داشت
.
یک و نیم قرن بعد از داستان قاضی ای به اسم ایوان ایلیچ که از نام داستان اش روشن است بعد از مراجعه های متعدد به پزشکان پرشمار، برای او چه پیش می آید، #جامعه_پزشکی همان است که تولستوی وصف می کرد: اکثریتی که در رشته و شاخهٔ خود چیزی را که به آن می گویم «کلیشه های پزشکی» تحویل بیمار می دهند و در ایران می توانم برای هر شاخه، جملات مکرر و آشنایشان را بازگو کنم. آن هم با لحنی که خواندیم. در برابر یا در کنار اقلیتی از پزشکان که بیشتر به عنوان فرد و انسان می شناسیم تا در جایگاه پزشک صرف. آنهایی که دوست مان اند؛ نه صرفاً پزشک. آنهایی که با بیمار/مراجع به عنوان فرد و انسان مواجه می شوند، نه
Case.
آنهایی که حتی در گفتن ِ وضعیت بیمار به خودش، شیوه هایی انسانی و مهرآمیز در پیش می گیرند؛ از آن دست که سال نود و پنج در مناظرهٔ تلویزیونی مربوط به پروندهٔ پزشکی آقای #عباس_کیارستمی گفتم
.
همهٔ ما بیمار شده ایم و می شویم. کمتر یا بیشتر، حادتر و لاعلاج یا ساده تر و گذرا. پس ما و پزشکان بخش حذف نشدنی زندگی یکدیگریم. شناختن احتمالاتی که هر دو گروه ممکن است به آن دچار شویم یا همین حالا دچار باشیم، نیاز همهٔ ماست. ما به بیماری و احساس های بعدش؛ و آنها به نوعی از رفتارهای مبتنی بر کلیشه های پزشکی. خواندن «مرگ ایوان ایلیچ» یکی از اصیل ترین قدم های کسب این شناخت است
.
ترجمهٔ سروش حبیبی (نشر چشمه) که هم در دل مجموعهٔ «سونات کرویتسر و داستانهای دیگر» منتشر شده و هم به طور جداگانه و تک داستان، ترجمهٔ یوسف قنبر (نشر قطره) و ترجمهٔ صالح حسینی (نشر نیلوفر) از نسخههای معتبر برگردان فارسی این اثرند. بی تردید ترجمه های خوب دیگری هم موجودند که شناخت نداشته ام
.
پی نوشت: مناظرهٔ مورد اشاره، در همین کانال تلگرامی قابل جستجو و تماشاست
@amiropouria
ابتدا برشی از داستان-کوتاه ِ بلند یا رمانِ کوتاه یا نوولای بس مشهور «مرگ ایوان ایلیچ» اثر لئو تولستوی (نوشته شده در نیمهٔ دوم دههٔ ۱۸۷۰، منتشرشده در سال ۱۸۸۶) را بخوانیم:
ایوان ایلیچ نزد پزشک رفت و همه چیز همان طوری بود که انتظار داشت. همان طوری که همیشه پیش می آید: همان انتظار، همان تکلف و نِخوَت پزشکانه که برایش تازگی نداشت و درست همان حالتی بود که خود در دادگاه اختیار می کرد. پزشک پک و پهلویش را معاینه کرد و انگشت بر آن کوفت و گوش بر آن گذاشت و همان پرسشهایی را از او کرد که می بایست پاسخ هایی از پیش معین و البته نالازم به آنها داده شود؛ با همان نخوتی که معنی اش این بود: «شما خود را فقط به ما واگذارید و ما هر کار که لازم باشد می کنیم. ما به خوبی و بی هیچ تردیدی می دانیم چه باید کرد. راه علاج برای همهٔ اشخاص، هر کسی که باشد، یکی بیش نیست».
همه چیز درست همان جوری بود که در دادگاه. همان حالتی که او نسبت به متهمان اختیار می کرد، اینجا پزشک سرشناس نسبت به خود او داشت
.
یک و نیم قرن بعد از داستان قاضی ای به اسم ایوان ایلیچ که از نام داستان اش روشن است بعد از مراجعه های متعدد به پزشکان پرشمار، برای او چه پیش می آید، #جامعه_پزشکی همان است که تولستوی وصف می کرد: اکثریتی که در رشته و شاخهٔ خود چیزی را که به آن می گویم «کلیشه های پزشکی» تحویل بیمار می دهند و در ایران می توانم برای هر شاخه، جملات مکرر و آشنایشان را بازگو کنم. آن هم با لحنی که خواندیم. در برابر یا در کنار اقلیتی از پزشکان که بیشتر به عنوان فرد و انسان می شناسیم تا در جایگاه پزشک صرف. آنهایی که دوست مان اند؛ نه صرفاً پزشک. آنهایی که با بیمار/مراجع به عنوان فرد و انسان مواجه می شوند، نه
Case.
آنهایی که حتی در گفتن ِ وضعیت بیمار به خودش، شیوه هایی انسانی و مهرآمیز در پیش می گیرند؛ از آن دست که سال نود و پنج در مناظرهٔ تلویزیونی مربوط به پروندهٔ پزشکی آقای #عباس_کیارستمی گفتم
.
همهٔ ما بیمار شده ایم و می شویم. کمتر یا بیشتر، حادتر و لاعلاج یا ساده تر و گذرا. پس ما و پزشکان بخش حذف نشدنی زندگی یکدیگریم. شناختن احتمالاتی که هر دو گروه ممکن است به آن دچار شویم یا همین حالا دچار باشیم، نیاز همهٔ ماست. ما به بیماری و احساس های بعدش؛ و آنها به نوعی از رفتارهای مبتنی بر کلیشه های پزشکی. خواندن «مرگ ایوان ایلیچ» یکی از اصیل ترین قدم های کسب این شناخت است
.
ترجمهٔ سروش حبیبی (نشر چشمه) که هم در دل مجموعهٔ «سونات کرویتسر و داستانهای دیگر» منتشر شده و هم به طور جداگانه و تک داستان، ترجمهٔ یوسف قنبر (نشر قطره) و ترجمهٔ صالح حسینی (نشر نیلوفر) از نسخههای معتبر برگردان فارسی این اثرند. بی تردید ترجمه های خوب دیگری هم موجودند که شناخت نداشته ام
.
پی نوشت: مناظرهٔ مورد اشاره، در همین کانال تلگرامی قابل جستجو و تماشاست
@amiropouria
ادای دین سینمای جریان اصلی به سینمای متمایز ایران که موفقیتهای بینالمللی را در پی آورد
اشارهای از امیر پوریا دربارهٔ حرفهای سعید روستایی و نوید محمدزاده در اختتامیهٔ جشنوارهٔ توکیو
خیلی طبیعی بود که بازتاب جوایز جشنواره توکیو به #سعید_روستایی و #نوید_محمدزاده در محیط مَجازی، از بسیاری جوایز فیلمهای نامتعارف، بیشتر باشد. خب، این فیلمی متعلق به جریان اصلیست و آن فیلمها، فوقاش در گروه #هنر_و_تجربه اکران محدودی داشته باشند. پس جز پیگیران اتفاقات تازهٔ ساختاری در سینمای ایران، کسی مثلاً #باز_هم_سیب_داری ساختهٔ #بایرام_فضلی یا #ممیرو ساختهٔ #هادی_محقق یا #حمال_طلا ساختهٔ #تورج_اصلانی را نمیشناسد (این سومی هنوز اکران نشده و بهقول #پوریا_ذوالفقاری یک دهنکجی همهجانبه به مناسبات سینمای ایران و چرخهٔ تجاری آن به شمار میرود)
.
با این اوصاف، در حالی که مسیر اعتبار بینالمللی این سینما و موفقیت در مجامع فرهنگی را فیلمسازان بزرگ و تجربهگرای خارج از جریان اصلی هموار کردند، نام بردن از آقایان #عباس_کیارستمی و #امیر_نادری بسیار ارزشمند بود. برای من به منزلهٔ یادآوری این نکته بود که تا پیش از جوایز #اصغر_فرهادی، بهندرت و فقط در موارد انگشتشمار، فیلمهای جریان اصلی ما به موفقیتهایی از این دست، میرسیدند
.
با وجود حرمت گذاریِ بهجای این نسل نسبت به اهل تجربه در نسلهای قبلی، همچنان میزان هشتگ خوردن نام آقایان کیارستمی و نادری در همین اینستاگرام، چندین برابر میزان ِ دیده شدن ِ فیلمهایشان است. ارزش کار روستایی و محمدزاده در این است که همین مهجور ماندن سینمای متمایز و دِین محصولات تأملبرانگیز جریان اصلی به سینمای دیگرگونه را یادآوری میکند
اشارهای از امیر پوریا دربارهٔ حرفهای سعید روستایی و نوید محمدزاده در اختتامیهٔ جشنوارهٔ توکیو
خیلی طبیعی بود که بازتاب جوایز جشنواره توکیو به #سعید_روستایی و #نوید_محمدزاده در محیط مَجازی، از بسیاری جوایز فیلمهای نامتعارف، بیشتر باشد. خب، این فیلمی متعلق به جریان اصلیست و آن فیلمها، فوقاش در گروه #هنر_و_تجربه اکران محدودی داشته باشند. پس جز پیگیران اتفاقات تازهٔ ساختاری در سینمای ایران، کسی مثلاً #باز_هم_سیب_داری ساختهٔ #بایرام_فضلی یا #ممیرو ساختهٔ #هادی_محقق یا #حمال_طلا ساختهٔ #تورج_اصلانی را نمیشناسد (این سومی هنوز اکران نشده و بهقول #پوریا_ذوالفقاری یک دهنکجی همهجانبه به مناسبات سینمای ایران و چرخهٔ تجاری آن به شمار میرود)
.
با این اوصاف، در حالی که مسیر اعتبار بینالمللی این سینما و موفقیت در مجامع فرهنگی را فیلمسازان بزرگ و تجربهگرای خارج از جریان اصلی هموار کردند، نام بردن از آقایان #عباس_کیارستمی و #امیر_نادری بسیار ارزشمند بود. برای من به منزلهٔ یادآوری این نکته بود که تا پیش از جوایز #اصغر_فرهادی، بهندرت و فقط در موارد انگشتشمار، فیلمهای جریان اصلی ما به موفقیتهایی از این دست، میرسیدند
.
با وجود حرمت گذاریِ بهجای این نسل نسبت به اهل تجربه در نسلهای قبلی، همچنان میزان هشتگ خوردن نام آقایان کیارستمی و نادری در همین اینستاگرام، چندین برابر میزان ِ دیده شدن ِ فیلمهایشان است. ارزش کار روستایی و محمدزاده در این است که همین مهجور ماندن سینمای متمایز و دِین محصولات تأملبرانگیز جریان اصلی به سینمای دیگرگونه را یادآوری میکند
در سه سال گذشته، هر سال در این روز وظیفهای داشتم: اجرای مراسم سالگرد فقدان مردی که یادبودهایش هم هیچ شباهتی به مراسم مرسوم نداشت
.
#سالگرد_فقدان
آقای #عباس_کیارستمی
آقای #کیارستمی
#چهارمین_سال
#خطای_پزشکی
#پرونده_پزشکی_عباس_کیارستمی
#شما_تنها_نیستید
.
عکسها به ترتیب متعلق به سالهای ۹۶ در دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی که آن پایین، حسن قاضیزاده هاشمی و ایرج حریرچی - وزیر و معاون وزیر بهداشت آن زمان- نشستهاند و بعد، توضیحات و توجیههای خود را دربارهٔ پروندهٔ پزشکی آقای کيارستمی ارائه دادند و قول نهایی وزیر وقت دربارهٔ درخواست گزارش کامل پزشکی از تیم درمانی، هرگز محقق نشد
.
سال ٩٧ که دومین سالگرد بر مزار ایشان با خواندن متن پیگیری کمپین «شما تنها نیستید» توسط مینا اکبری به نمایندگی از بنیاد کیارستمی برگزار شد (عکس از فرناز عزیزی)
.
و سال ۹۸ باز در کنار آرامگاه که فقط بخشهایی از صدای ایشان در فیلمها و مصاحبهها و سفرهای مختلف پخش شد.
عکس سالهای اول و سوم (که در هر دو سفید پوشیدهام) از فیلم گزارش مراسم که منبع هر کدام روی تصویر آمده
@amiropouria
.
#سالگرد_فقدان
آقای #عباس_کیارستمی
آقای #کیارستمی
#چهارمین_سال
#خطای_پزشکی
#پرونده_پزشکی_عباس_کیارستمی
#شما_تنها_نیستید
.
عکسها به ترتیب متعلق به سالهای ۹۶ در دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی که آن پایین، حسن قاضیزاده هاشمی و ایرج حریرچی - وزیر و معاون وزیر بهداشت آن زمان- نشستهاند و بعد، توضیحات و توجیههای خود را دربارهٔ پروندهٔ پزشکی آقای کيارستمی ارائه دادند و قول نهایی وزیر وقت دربارهٔ درخواست گزارش کامل پزشکی از تیم درمانی، هرگز محقق نشد
.
سال ٩٧ که دومین سالگرد بر مزار ایشان با خواندن متن پیگیری کمپین «شما تنها نیستید» توسط مینا اکبری به نمایندگی از بنیاد کیارستمی برگزار شد (عکس از فرناز عزیزی)
.
و سال ۹۸ باز در کنار آرامگاه که فقط بخشهایی از صدای ایشان در فیلمها و مصاحبهها و سفرهای مختلف پخش شد.
عکس سالهای اول و سوم (که در هر دو سفید پوشیدهام) از فیلم گزارش مراسم که منبع هر کدام روی تصویر آمده
@amiropouria
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
گفتوگوی امیر پوریا با آیدین آغداشلو دربارهٔ شخصیت فردی، زندگی و هنر عباس کیارستمی
در مجموعه گفتوگوهای #چند_روزی_در_میان به بهانهٔ چهارمین سالگرد فقدان کيارستمی / ١۵ تیر ٩٩
.
محورهای صحبت:
- آیا اختلافاتی هم داشتید
.
مهارتهای کیارستمی در صید فکرها و نگاه و ثبت به شیوهٔ خودش
.
- فرق و فاصلهٔ امر مصنوع و امر واقع در کارهای کیارستمی
.
از کِی به نگاه و بهتعبیر خودتان نبوغش پی بردید
.
آیا «طعم گیلاس» میتوانست نتیجهٔ وسوسهٔ خودکشی نزد خود او باشد
.
چگونه انسانی محتاط، ریسکهای بزرگ میکند
.
تعبیر «فیلمسازی بلد نبود» به چه معناست و از کجا میآید
.
تاثیرهای سهراب شهیدثالث و میراث او و کيارستمی در سینمای ایران
.
سال آخر، ماههای آخر و دیدار آخر
.
#آیدین_آغداشلو #عباس_کیارستمی #بهمن_فرمان_آرا #سهراب_شهید_ثالث #محمود_رضا_بهمن_پور #ایرج_کریمی #علی_اکبر_صادقی #علی_گلستانه #بهمن_فرزانه #فدریکو_فلینی #دیوید_لینچ #مارک_روتکو #پابلو_پیکاسو #ویتوریو_دسیکا #محسن_مخملباف #حسین_سبزیان #امیر_پوریا
@amiropouria
در مجموعه گفتوگوهای #چند_روزی_در_میان به بهانهٔ چهارمین سالگرد فقدان کيارستمی / ١۵ تیر ٩٩
.
محورهای صحبت:
- آیا اختلافاتی هم داشتید
.
مهارتهای کیارستمی در صید فکرها و نگاه و ثبت به شیوهٔ خودش
.
- فرق و فاصلهٔ امر مصنوع و امر واقع در کارهای کیارستمی
.
از کِی به نگاه و بهتعبیر خودتان نبوغش پی بردید
.
آیا «طعم گیلاس» میتوانست نتیجهٔ وسوسهٔ خودکشی نزد خود او باشد
.
چگونه انسانی محتاط، ریسکهای بزرگ میکند
.
تعبیر «فیلمسازی بلد نبود» به چه معناست و از کجا میآید
.
تاثیرهای سهراب شهیدثالث و میراث او و کيارستمی در سینمای ایران
.
سال آخر، ماههای آخر و دیدار آخر
.
#آیدین_آغداشلو #عباس_کیارستمی #بهمن_فرمان_آرا #سهراب_شهید_ثالث #محمود_رضا_بهمن_پور #ایرج_کریمی #علی_اکبر_صادقی #علی_گلستانه #بهمن_فرزانه #فدریکو_فلینی #دیوید_لینچ #مارک_روتکو #پابلو_پیکاسو #ویتوریو_دسیکا #محسن_مخملباف #حسین_سبزیان #امیر_پوریا
@amiropouria
Amir Pouria
یادداشتی از امیر پوریا دربارهی ویژگیها و تأثیرات مهم جایزهی زر امیرابراهیمی در کن هفتاد و پنجم: از "خودمون کنسلکالچر داشتیم" تا ایدهی "پرهیز از قضاوت" اصغر فرهادی @amiropouria متن در ادامه میمیآید👇
جایزهی زر امیرابراهیمی: وقتی کنسلکالچر مُد نبود!/ یادداشت امیر پوریا
یک: متن ورودی ِ خبر فرانس۲۴ در بازتاب خبر اهدای جایزهی دورهی هفتاد و پنجم جشنواره فیلم کن به زر امیرابراهیمی: "زر امیرابراهیمی بازیگر ایرانی که در پی یک کمپین/حرکت جمعی ِ مداخلهگرانه در روابط عاطفیاش، در تبعید به سر میبرد، با دریافت جایزهی بهترین بازیگر زن فستیوال کن در روز شنبه، شادمانه اشک ریخت".
از این جهت نقل میکنم که بگویم تا وقتی کلیگویی میکنیم و از محدودیتهای منجر به کوچ اجباری امیرابراهیمی حرف میزنیم، میتواند شامل حال هر همکار او شود. اما وقتی به مورد خاص او و آن چه برایش رخ داد، اشاره کنیم، ماجرای "قضاوت اخلاقی" و "برچسب زدن" به آدمها توسط جامعه به میان میآید که بر اثر عادت قضاوت و طرد آدمها در جامعهی قضاوتگر فارسیزبان، احتمال و خطرش بس گسترده است و پیش و بیش از همه، امیرابراهیمی را هدف حملهی خود قرار داد. ابتدا او را به آن همه رنج و احتمال خودکشی و بعد خوشبختانه مهاجرت و این روند منجر به بالندگی رساند.
دو. عبارت طنزآمیزی در شوخیهای نوشتاری محیط مجازی رایج است که میگوید خودمان چیزی را پیش از رواج جهانیاش داشتهایم. مُهر فساد اخلاقی زدن بر یک انسان، یک زن، آن هم بر اساس انتشار فیلمی خصوصی از رابطهی طبیعی و انسانی او با دوستپسرش، در جامعهی ایرانی سرعتی ورای سرعت نور داشت. با توجه به زمان وقوع آن که بیش از ۱۵ سال پیش است، با قطعیت میتوان گفت: "ما خودمون کنسلکالچر داشتیم، وقتی هنوز حتی کلمهش هیچ جای دنیا مُد نبود"!
سه. این قدمت در فرهنگ کنسل که طبعاً برخلاف بسیاری از انواع قدمت، هیچ افتخاری ندارد، در خیلی زمینههای قضاوت اخلاقی در جامعهی ما وجود داشته و دارد. نگرش گشت ارشاد از دهههای دور، در کلام انبوه مادران و مادربزرگهای ایرانی که معتقد بودند دختر تا پیش از "خونهی شووَر" نباید دست به ابرویش بزند، جاری بوده. آن چه جمهوری اسلامی از ابتدا با سؤال معروف کمیتهی دههی ۱۳۶۰ از جوانان یعنی "چه نسبتی با هم دارید؟" پایهگذاری کرد، عملاً در نگاه عموم که رابطهی دختر و پسر تا پیش از ازدواج را ناروا میدانستند، وجود داشت.
همسویی ِ شرمآور ِ قضاوت مردم و ممنوعیت توسط حکومت، مهمترین چیزیست که با استقبال از جایزهی امیرابراهیمی زیر سؤال میرود. چیزی که درک آن در هر لبخند و جملهی او حین دریافت جایزه، به خوبی آشکار است.
چهار. اصغر فرهادی، تنها فرد ایرانی ِ حاضر در هیأت داوران، نمیتوانسته در تبیین این شرایط و این قضاوت و طرد برای باقی اعضای ژوری، بیتأثیر باشد. به ویژه از این حیث که تعبیر "همدیگر را قضاوت نکنیم" در واکنش به فیلم "دربارهی الی" ساختهی او، به بخشی از تعابير متداول ادبیات عمومی طبقهی متوسط ایرانی بدل شد و ویژگی مشهور "پایان باز" که در محیط مجازی ما همواره به شوخی با فیلمهای فرهادی منجر میشود، اساساً از همین تلاش برای "پرهیز از قضاوت" و حق ندادن به یکی از طرفهای ماجرا سرچشمه گرفته است. در ردیابی مسیر منتهی به جایزهی امیرابراهیمی، آن چه گلشیفته فراهانی در توئیتهای پیش از مراسم اختتامیهی کن نوشت، نباید ناديده بماند. او به تبعات احتمالی هر جایزهای به فیلم "عنکبوت مقدس" برای عضو ایرانی ِ ژوری، اشاره کرد و اگر این ابراز نگرانی به نظرتان اغراقآمیز میآید، باز باید یادآوری کنم مدیریت دولتی سینما در ایران که خود را مصدر "ارشاد" مردم و سینماگران میداند، بعد از حضور فیلمسازی چون عباس کیارستمی در همین فستیوال، به دست دادن او با یک خانم (کاترین دونوو) روی سِن مراسم هم کار داشت؛ چه رسد به اعطای جایزه به بازیگری که همین سیستم، زمانی او را مفسد و مطرود دانسته بود.
بنابراین، همچنان باید تأکید و درک کنیم که جایزهی زر امیر ابراهیمی و استقبال از آن، فراتر از یک جایزهی بازیگری صرف است و برای ما قضاوتگران بیرحم و مطلقگرا میتواند به معنای پیشنهاد شعورمندی ِ اجتماعی در تَرک ِ فرهنگ کنسل باشد.
#زر_امیرابراهیمی #زر_امیر_ابراهیمی #زهرا_امیرابراهیمی #زهرا_امیر_ابراهیمی #جشنواره_فیلم_کن #جشنواره_کن #فستیوال_کن #فستیوال_فیلم_کن #جایزه_بازیگری #فرهنگ_کنسل #کنسل_کالچر #قضاوت #قضاوت_اخلاقی #گشت_ارشاد #کمیته #عنکبوت_مقدس #علی_عباسی #اصغر_فرهادی #گلشیفته_فراهانی #عباس_کیارستمی #وزارت_ارشاد #امیر_پوریا
@amiropouria
یک: متن ورودی ِ خبر فرانس۲۴ در بازتاب خبر اهدای جایزهی دورهی هفتاد و پنجم جشنواره فیلم کن به زر امیرابراهیمی: "زر امیرابراهیمی بازیگر ایرانی که در پی یک کمپین/حرکت جمعی ِ مداخلهگرانه در روابط عاطفیاش، در تبعید به سر میبرد، با دریافت جایزهی بهترین بازیگر زن فستیوال کن در روز شنبه، شادمانه اشک ریخت".
از این جهت نقل میکنم که بگویم تا وقتی کلیگویی میکنیم و از محدودیتهای منجر به کوچ اجباری امیرابراهیمی حرف میزنیم، میتواند شامل حال هر همکار او شود. اما وقتی به مورد خاص او و آن چه برایش رخ داد، اشاره کنیم، ماجرای "قضاوت اخلاقی" و "برچسب زدن" به آدمها توسط جامعه به میان میآید که بر اثر عادت قضاوت و طرد آدمها در جامعهی قضاوتگر فارسیزبان، احتمال و خطرش بس گسترده است و پیش و بیش از همه، امیرابراهیمی را هدف حملهی خود قرار داد. ابتدا او را به آن همه رنج و احتمال خودکشی و بعد خوشبختانه مهاجرت و این روند منجر به بالندگی رساند.
دو. عبارت طنزآمیزی در شوخیهای نوشتاری محیط مجازی رایج است که میگوید خودمان چیزی را پیش از رواج جهانیاش داشتهایم. مُهر فساد اخلاقی زدن بر یک انسان، یک زن، آن هم بر اساس انتشار فیلمی خصوصی از رابطهی طبیعی و انسانی او با دوستپسرش، در جامعهی ایرانی سرعتی ورای سرعت نور داشت. با توجه به زمان وقوع آن که بیش از ۱۵ سال پیش است، با قطعیت میتوان گفت: "ما خودمون کنسلکالچر داشتیم، وقتی هنوز حتی کلمهش هیچ جای دنیا مُد نبود"!
سه. این قدمت در فرهنگ کنسل که طبعاً برخلاف بسیاری از انواع قدمت، هیچ افتخاری ندارد، در خیلی زمینههای قضاوت اخلاقی در جامعهی ما وجود داشته و دارد. نگرش گشت ارشاد از دهههای دور، در کلام انبوه مادران و مادربزرگهای ایرانی که معتقد بودند دختر تا پیش از "خونهی شووَر" نباید دست به ابرویش بزند، جاری بوده. آن چه جمهوری اسلامی از ابتدا با سؤال معروف کمیتهی دههی ۱۳۶۰ از جوانان یعنی "چه نسبتی با هم دارید؟" پایهگذاری کرد، عملاً در نگاه عموم که رابطهی دختر و پسر تا پیش از ازدواج را ناروا میدانستند، وجود داشت.
همسویی ِ شرمآور ِ قضاوت مردم و ممنوعیت توسط حکومت، مهمترین چیزیست که با استقبال از جایزهی امیرابراهیمی زیر سؤال میرود. چیزی که درک آن در هر لبخند و جملهی او حین دریافت جایزه، به خوبی آشکار است.
چهار. اصغر فرهادی، تنها فرد ایرانی ِ حاضر در هیأت داوران، نمیتوانسته در تبیین این شرایط و این قضاوت و طرد برای باقی اعضای ژوری، بیتأثیر باشد. به ویژه از این حیث که تعبیر "همدیگر را قضاوت نکنیم" در واکنش به فیلم "دربارهی الی" ساختهی او، به بخشی از تعابير متداول ادبیات عمومی طبقهی متوسط ایرانی بدل شد و ویژگی مشهور "پایان باز" که در محیط مجازی ما همواره به شوخی با فیلمهای فرهادی منجر میشود، اساساً از همین تلاش برای "پرهیز از قضاوت" و حق ندادن به یکی از طرفهای ماجرا سرچشمه گرفته است. در ردیابی مسیر منتهی به جایزهی امیرابراهیمی، آن چه گلشیفته فراهانی در توئیتهای پیش از مراسم اختتامیهی کن نوشت، نباید ناديده بماند. او به تبعات احتمالی هر جایزهای به فیلم "عنکبوت مقدس" برای عضو ایرانی ِ ژوری، اشاره کرد و اگر این ابراز نگرانی به نظرتان اغراقآمیز میآید، باز باید یادآوری کنم مدیریت دولتی سینما در ایران که خود را مصدر "ارشاد" مردم و سینماگران میداند، بعد از حضور فیلمسازی چون عباس کیارستمی در همین فستیوال، به دست دادن او با یک خانم (کاترین دونوو) روی سِن مراسم هم کار داشت؛ چه رسد به اعطای جایزه به بازیگری که همین سیستم، زمانی او را مفسد و مطرود دانسته بود.
بنابراین، همچنان باید تأکید و درک کنیم که جایزهی زر امیر ابراهیمی و استقبال از آن، فراتر از یک جایزهی بازیگری صرف است و برای ما قضاوتگران بیرحم و مطلقگرا میتواند به معنای پیشنهاد شعورمندی ِ اجتماعی در تَرک ِ فرهنگ کنسل باشد.
#زر_امیرابراهیمی #زر_امیر_ابراهیمی #زهرا_امیرابراهیمی #زهرا_امیر_ابراهیمی #جشنواره_فیلم_کن #جشنواره_کن #فستیوال_کن #فستیوال_فیلم_کن #جایزه_بازیگری #فرهنگ_کنسل #کنسل_کالچر #قضاوت #قضاوت_اخلاقی #گشت_ارشاد #کمیته #عنکبوت_مقدس #علی_عباسی #اصغر_فرهادی #گلشیفته_فراهانی #عباس_کیارستمی #وزارت_ارشاد #امیر_پوریا
@amiropouria
مدتیست هر جای پراگ، گلدانی شبیه حسن یوسف خودمان میبینم، با ذوقزدگی کنارش عکس میگیرم. حتی وقتی به کوچکیِ آن بچهگلدان ِ روی میز باشد. امروز که در عکسهای قدیمیام با آقای کیارستمی پرسه میزدم، دلیل احتمالی این شیفتگیام را پیدا کردم: اولین نوروز بدون او، یکی از گلدانهای بزرگ و پربرگ حسن یوسفمان را از خانه برداشتیم و به مزار او بردیم.
#زادروز #عباس_کیارستمی
@amiropouria
#زادروز #عباس_کیارستمی
@amiropouria
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ببخشید که نمیتوانم بگویم روز ملی سینمای ایران مبارک. احوال و اوضاعی بر این سینما و این جامعه حاکم است که فقط "یادش به خیر" گفتن، ازم برمیآید!
تکهفیلم، برشیست از فیلم "۷۶ دقیقه و ۱۵ ثانیه" ساختهی سیفالله صمدیان محصول ۱۳۹۵ که روز فیلمبرداری تیتراژ فیلم "سربازهای جمعه" محصول ۱۳۸۲ را نشان میدهد: عباس کیارستمی دوربین میکارد و مسعود کیمیایی چتر میگیرد. دو آدم با دو جهانبینی و شیوه و ساختار فکری و هنری هزار درصد متمایز؛ که اما قدر دانستن بلدند. یکی بعد از مهمترین افتخارات بینالمللی میپذیرد که بیاید برای فیلم همپالکی ِ همدورهاش تیتراژ بسازد؛ و دیگری بیآن که کلامی در کنارش بگوید، دوربینش و خودش را زیر چتر میبرد.
هر چیزی که ما را به سینما وصل و علاقهمند نگه داشته، ریشه در گذشته دارد: در فهمی که آن قبلها بود، سینمایی که بود، رفاقتهایی که بود و ... حتی فیلمهای انگشتشمار اثرگذاری که از قبل و قبلیها برمیآیند.
#عباس_کیارستمی
#مسعود_کیمیایی
#روز_سینما
#روز_ملی
#روز_ملی_سینما
#روزسینما
#روز_ملی_کدام_سینما ؟!
#سیف_الله_صمدیان
#امیر_پوریا
@amiropouria
ببخشید که نمیتوانم بگویم روز ملی سینمای ایران مبارک. احوال و اوضاعی بر این سینما و این جامعه حاکم است که فقط "یادش به خیر" گفتن، ازم برمیآید!
تکهفیلم، برشیست از فیلم "۷۶ دقیقه و ۱۵ ثانیه" ساختهی سیفالله صمدیان محصول ۱۳۹۵ که روز فیلمبرداری تیتراژ فیلم "سربازهای جمعه" محصول ۱۳۸۲ را نشان میدهد: عباس کیارستمی دوربین میکارد و مسعود کیمیایی چتر میگیرد. دو آدم با دو جهانبینی و شیوه و ساختار فکری و هنری هزار درصد متمایز؛ که اما قدر دانستن بلدند. یکی بعد از مهمترین افتخارات بینالمللی میپذیرد که بیاید برای فیلم همپالکی ِ همدورهاش تیتراژ بسازد؛ و دیگری بیآن که کلامی در کنارش بگوید، دوربینش و خودش را زیر چتر میبرد.
هر چیزی که ما را به سینما وصل و علاقهمند نگه داشته، ریشه در گذشته دارد: در فهمی که آن قبلها بود، سینمایی که بود، رفاقتهایی که بود و ... حتی فیلمهای انگشتشمار اثرگذاری که از قبل و قبلیها برمیآیند.
#عباس_کیارستمی
#مسعود_کیمیایی
#روز_سینما
#روز_ملی
#روز_ملی_سینما
#روزسینما
#روز_ملی_کدام_سینما ؟!
#سیف_الله_صمدیان
#امیر_پوریا
@amiropouria
Amir Pouria
یادداشتی دربارهی مرگ ژان لوک گدار که خود، اختیارش را به دست گرفت و من از آن آموختم/ امیر پوریا @amiropouria متن در ادامه میآید
اشاره به ویلچر، فقط یک مثال بوده. گدار میخواسته این حقیقت ِ روشنتر از روز آفتابی ِ وسط تابستان را باز بگوید که خانمها، که آقایان، با مسیر زندگی و عمر، همراهی کردن، با هر چه بر سر جسم و جانتان میآورد، کنار آمدن، حد و قدری دارد. تا یک جایی میشود با ضعف، درد، کاهش قوا، دوری از شتاب و وداع با شور و سرعت و ریتم، ساخت. آن "جا"، آن حد و مرز را نباید به دست طبیعت سپرد.
در مصاحبهای نه چندان دور، گدار گفت از آنهایی نیست که ویلچرنشینی را تاب بیاورد؛ و حالا هم رو شد که خودش اختیار را به دست گرفته و از یکی از امتیازات انگشتشمار سوئیس در قیاس با باقی همسطحهای اروپاییاش یعنی امکان و اختیار مرگ خودخواسته، زیباترین بهره را برداشته است.
آن چه این روزها با این عزیمت مستحکم گدار در ذهنم رژه میرود، از عزم خودکشی در "طعم گیلاس" کیارستمی تا آن تعبیر "مرگ شرافتمندانه" که در بچگی شنیدم و مال بیمارانی بود که میخواستند بیشتر زجر نکشند و باقی را زجر ندهند، بسیار پراکنده و گسترده است.
آخرش هم نفهمیدیم و هیچ وقت نمیشود با قطعیت گفت خودکشی در "طعم گیلاس" که فیلمی در ستایش میل به زیستن توصیف شده، فقط یک مضمون بود؛ یا دغدغهی خود فیلمساز در گذر از بحران ِ ۵۰ سالگی (به تعبیر خودش، سختتر از هر برش سنی دیگر). سررسید کیارستمی در سال ۷۶ را یک پسرش کتاب کرد با عنوان "مرگ و دیگر هیچ". پسر ارشدش اما گفت آنها دستخطهای منتهی به فیلمنامهی "طعم گیلاس"اند. یعنی حرفهایی مثل "میخواهم به مرگ خودم بمیرم، نه به مرگ پزشکی" که آن تو نوشته شده را آقای بدیعی (همایون ارشادی) با خودش میگوید؛ نه خود کیارستمی.
هیچ کدام را نمیشود رد کرد. هیچ کدام را نمیشود حتمی دانست. ما عبارت "مرگ پزشکی" را بر اساس آن چه در زندگی کیارستمی روی داد و به مرگ انجامید، با "خطای پزشکی" یکی گرفتیم. ولی هر مرگی که از سالخوردگی و تقلیل توان جسم میآید، تا آن جا که فهم من قد میدهد و حالا گدار پایش مهر تأیید زده، یعنی مرگ پزشکی.
بیشتر ما شتاب میکنیم که تا بزرگی از دنیا رفت، دربارهاش چیزکی بنویسیم. دربارهی گدار، صبر کردم و مرگش را بزرگتر از این پنداشتم که شتاب، شایستهاش باشد. درست از آب درآمد: برای او، سوگ و ستایش سینمایی، به تنهایی معنا نمیدهد. مرگی که او ساخت، با پیروزی در برابر غول کریه کهولت، نزد من ستایشی عظیمتر از عمر فیلمسازیاش دارد. دستاوردش درس من است و خودش پیغمبرم.
عکس اول: گدار و فیلمبردارش رائول کوتار که ویلچرنشین شده، چون تراولینگ نداشتند
#ژان_لوک_گدار
#عباس_کیارستمی
#خودکشی
#اتانازی
@amiropouria
اشاره به ویلچر، فقط یک مثال بوده. گدار میخواسته این حقیقت ِ روشنتر از روز آفتابی ِ وسط تابستان را باز بگوید که خانمها، که آقایان، با مسیر زندگی و عمر، همراهی کردن، با هر چه بر سر جسم و جانتان میآورد، کنار آمدن، حد و قدری دارد. تا یک جایی میشود با ضعف، درد، کاهش قوا، دوری از شتاب و وداع با شور و سرعت و ریتم، ساخت. آن "جا"، آن حد و مرز را نباید به دست طبیعت سپرد.
در مصاحبهای نه چندان دور، گدار گفت از آنهایی نیست که ویلچرنشینی را تاب بیاورد؛ و حالا هم رو شد که خودش اختیار را به دست گرفته و از یکی از امتیازات انگشتشمار سوئیس در قیاس با باقی همسطحهای اروپاییاش یعنی امکان و اختیار مرگ خودخواسته، زیباترین بهره را برداشته است.
آن چه این روزها با این عزیمت مستحکم گدار در ذهنم رژه میرود، از عزم خودکشی در "طعم گیلاس" کیارستمی تا آن تعبیر "مرگ شرافتمندانه" که در بچگی شنیدم و مال بیمارانی بود که میخواستند بیشتر زجر نکشند و باقی را زجر ندهند، بسیار پراکنده و گسترده است.
آخرش هم نفهمیدیم و هیچ وقت نمیشود با قطعیت گفت خودکشی در "طعم گیلاس" که فیلمی در ستایش میل به زیستن توصیف شده، فقط یک مضمون بود؛ یا دغدغهی خود فیلمساز در گذر از بحران ِ ۵۰ سالگی (به تعبیر خودش، سختتر از هر برش سنی دیگر). سررسید کیارستمی در سال ۷۶ را یک پسرش کتاب کرد با عنوان "مرگ و دیگر هیچ". پسر ارشدش اما گفت آنها دستخطهای منتهی به فیلمنامهی "طعم گیلاس"اند. یعنی حرفهایی مثل "میخواهم به مرگ خودم بمیرم، نه به مرگ پزشکی" که آن تو نوشته شده را آقای بدیعی (همایون ارشادی) با خودش میگوید؛ نه خود کیارستمی.
هیچ کدام را نمیشود رد کرد. هیچ کدام را نمیشود حتمی دانست. ما عبارت "مرگ پزشکی" را بر اساس آن چه در زندگی کیارستمی روی داد و به مرگ انجامید، با "خطای پزشکی" یکی گرفتیم. ولی هر مرگی که از سالخوردگی و تقلیل توان جسم میآید، تا آن جا که فهم من قد میدهد و حالا گدار پایش مهر تأیید زده، یعنی مرگ پزشکی.
بیشتر ما شتاب میکنیم که تا بزرگی از دنیا رفت، دربارهاش چیزکی بنویسیم. دربارهی گدار، صبر کردم و مرگش را بزرگتر از این پنداشتم که شتاب، شایستهاش باشد. درست از آب درآمد: برای او، سوگ و ستایش سینمایی، به تنهایی معنا نمیدهد. مرگی که او ساخت، با پیروزی در برابر غول کریه کهولت، نزد من ستایشی عظیمتر از عمر فیلمسازیاش دارد. دستاوردش درس من است و خودش پیغمبرم.
عکس اول: گدار و فیلمبردارش رائول کوتار که ویلچرنشین شده، چون تراولینگ نداشتند
#ژان_لوک_گدار
#عباس_کیارستمی
#خودکشی
#اتانازی
@amiropouria