در واپسین ساعات سالی که حتی زنده ماندن تا تهش هم می توانست موفقیت به حساب آید، سالی که خیال خوش بافتن و به کمترین خواسته های دل نرسیدن حتی در زمین #فوتبال هم خودش را یادآوری می کرد و به اصلی ترین اتفاق زندگی مان در هر تصمیمی بدل شد، به راه هایی فکر می کنم که بتواند زندگی را تحمل پذیر یا لذتبخش کند. طبعاً به بهبود شرایط و درایت #دولت مردان و بالاتر و پایین تر، امیدی ندارم و نداریم؛همان طور که ایمان به #معجزه و در انتظارش نشستن، جز تخدیر و انفعال، حاصلی نخواهد داشت.
تنها راهی که بدان باور دارم، این است که در پی راه های موفقیت از دل همین اوضاع بحرانی نباشیم. این که بدانیم #زبان_فارسی در کنار تمام قابلیت های عمیق اش، ده ها ضرب المثل مروج رفتارهای غیرانسانی و ناجوانمردانه هم دارد. این که نگوییم حالا که وضع وخیم است، من هم باید «گلیم خودم را از آب بیرون بکشم» و در هر کار و تجارتی که هستم، «تا تنور داغ است، بچسبانم» و در توجیه هر سودجویی و ولعی از «حق، دادنی نیست؛ گرفتنی ست» دَم نزنیم.
راحت تر عرض کنم: تنها راه تداوم، این است که کمتر شبیه #سیستم حاکم و جاری کشورمان باشیم. کمتر افزایش هر بهایی که در اختیارمان است را حق طبیعی خود در این وضعیت بدانیم. کمتر بخواهیم تمام آن چه نداریم، از مسیر ِ باز و جای کافی تا سرعت حرکت و حق تقدم را در #رانندگی و به زور به دست آوریم. کمتر در این #محیط_مجازی دیدن هر چیزی از زندگی آدم ها، از رابطهٔ عاطفی ای که برقرار و جلوه گر کرده اند تا سفری که رفته اند تا خطوط صورت و شکل اندام شان را به زمینهٔ اظهار نظر و #قضاوت مان بدل کنیم. بابت چند نکتهٔ مربوط به نوش و پوشش مورد تأکید و تکرار این سیستم که رعایت نمی کنیم، گمان نکنیم هیچ شباهتی به سیستم نداریم. ما با تزریق زیرجلدی، شبیه همین سیستم شده ایم: فضول، قضاوتگر و به محض این که پایش بیفتد، آماده برای منفعتطلبی و فقط به فکر سود خود بودن، حتی در ابعاد عاطفی. نگذاریم این توفیق موذیانهٔ سیستم پس از چهار دهه پروراندن و به خود شبیه ساختن ِ مردم و نسل ها، امتداد یابد. آدم تر باشیم. فقط در این صورت است که #سال_نو_مبارک معنایی خواهد داشت.
#امیر_پوریا
تنها راهی که بدان باور دارم، این است که در پی راه های موفقیت از دل همین اوضاع بحرانی نباشیم. این که بدانیم #زبان_فارسی در کنار تمام قابلیت های عمیق اش، ده ها ضرب المثل مروج رفتارهای غیرانسانی و ناجوانمردانه هم دارد. این که نگوییم حالا که وضع وخیم است، من هم باید «گلیم خودم را از آب بیرون بکشم» و در هر کار و تجارتی که هستم، «تا تنور داغ است، بچسبانم» و در توجیه هر سودجویی و ولعی از «حق، دادنی نیست؛ گرفتنی ست» دَم نزنیم.
راحت تر عرض کنم: تنها راه تداوم، این است که کمتر شبیه #سیستم حاکم و جاری کشورمان باشیم. کمتر افزایش هر بهایی که در اختیارمان است را حق طبیعی خود در این وضعیت بدانیم. کمتر بخواهیم تمام آن چه نداریم، از مسیر ِ باز و جای کافی تا سرعت حرکت و حق تقدم را در #رانندگی و به زور به دست آوریم. کمتر در این #محیط_مجازی دیدن هر چیزی از زندگی آدم ها، از رابطهٔ عاطفی ای که برقرار و جلوه گر کرده اند تا سفری که رفته اند تا خطوط صورت و شکل اندام شان را به زمینهٔ اظهار نظر و #قضاوت مان بدل کنیم. بابت چند نکتهٔ مربوط به نوش و پوشش مورد تأکید و تکرار این سیستم که رعایت نمی کنیم، گمان نکنیم هیچ شباهتی به سیستم نداریم. ما با تزریق زیرجلدی، شبیه همین سیستم شده ایم: فضول، قضاوتگر و به محض این که پایش بیفتد، آماده برای منفعتطلبی و فقط به فکر سود خود بودن، حتی در ابعاد عاطفی. نگذاریم این توفیق موذیانهٔ سیستم پس از چهار دهه پروراندن و به خود شبیه ساختن ِ مردم و نسل ها، امتداد یابد. آدم تر باشیم. فقط در این صورت است که #سال_نو_مبارک معنایی خواهد داشت.
#امیر_پوریا
Amir Pouria
دربارهی چند عکس هلن کلر و بازیگر نقش کودکی او، پَتی دوک: چگونه میشود با لمس صورت، زیبایی یا همانندی را تشخیص داد؟/ یادداشتی از امیر پوریا با اشارههایی به فیلم "معجزهگر" (آرتور پِن، ۱۹۶۲) @amiropouria متن در ادامه میآید 👇
۱. این خانم موسپید، هلن کلر واقعیست در دیدار با پَتی دوک، بازیگر نقش کودکی ِ او در نمایش و فیلم "معجزهگر". عکسها را نینا لین برداشته و محل دیدار، سرصحنهی فیلم "معجزهگر" (آرتور پِن، ۱۹۶۲) بوده. دوک از ۱۹۵۹ در اجرای صحنهای ِ همین نمایشنامه بر صحنهی تئاتر برادوِی، نقش هلن کلر را در بچگی ایفا میکرد. نمایشنامه را ویلیام گیبسون نوشته بود و منبعش کتاب اتوبیوگرافی هلن کلر بود. موقع ساختن فیلم، کارگردان همان اجرای برادوِی را صدا زدند، فیلمنامه را خود نمایشنامهنویس نوشت و همان بازیگران صحنه جلوی دوربین رفتند و هر دو اسکار نقش اصلی و مکمل زن را از آن ِ خود کردند: بانو آن بَنکرافت و خانم پَتی دوک.
در این دیدار، هلن کلر ۸۱ ساله است و پتی دوک، ۱۵ ساله. بله، بهش میخورد کوچکتر باشد.
۲. به آدمها و اتفاقات واقعی و فیلمهای مربوط به آنها همیشه علاقه و توجه داشتهام. با مکث بر آن، چندین دوره کلاس برگزار کردهام. در جلسات سخنرانی، گاه فیلم سینمایی مربوط به این افراد و وقایع را در کنار برشهایی از مستندی که به همان زمینه میپرداخته، پخش و بررسی کردهام. هیجانم از حضور هلن کلر در کنار پتی دوک، از این منظر هم هست: کسی دارد فرد ثبتکنندهی تصویرش در چشم جهانیان را بغل، لمس، نوازش و تأیید میکند.
۳. نگاه پتی دوک به هلن کلر نشان میدهد که دارد همچنان برای بازیاش در چهرهی او دقیق میشود. دارد از هر آن و نشان او برای بازیگریاش میدزدد. در نگاه دوک، نبوغی جاریست که از هوش فراتر میرود. قبول ندارید؟
۴. آرامش سگ در آغوش هلن کلر و احساس امنیتی که باعث میشود برود دورتر برای خودش لم بدهد، دلم را میبَرَد.
۵. عکس شمارهی ۵ را ببینید. این جور وقتها به فرد نابینا میگویند "اینجا رو نگاه کنین لطفاً". او هم چشمهایش را به سمت منبع صدا میگرداند. جملهی تناقضآمیز عجیبیست. به کسی میگویند نگاه کن که آرزو داشت بتواند چنین کند!
۶. کاری که هلن کلر در عکس ۶ میکند، همان کاریست که بچگیاش در فیلم با صورت خانم آنی سالیوان میکرد: تشخیص چهره با لمس انگشتان. چگونه میشود زیبایی یا شباهت را با لمس، تشخیص داد؟ راز غریبیست.
۷. یک بار در مقالهای در تعظیم به بازی بنکرافت، آنی سالیوان ِ او را شمایل یک آموزگار ِ مشتاق ِ یاد دادن وصف کردم.
۸. دستاوردهای هلن کلر را دستکم نگیرید. در ۱۱ سالگی اولین داستان کوتاهش را نوشت. چهار سال پیش از انقلاب اکتبر، مجموعه مقالاتش دربارهی سوسیالیسم کتاب شد. فعال جدی و اثرگذار حقوق کارگران، زنان، کمتوانان و صلح جهانی بود. اولین ناشنوای نابینای تاریخ بود که موفق به تحصیلات دانشگاهی شد؛ آن هم در دانشگاه هاروارد. ۱۴ کتاب، دهها مقاله و صدها سخنرانی او دامنهی موضوعی بسیار وسیعی را در برمیگرفت: از مهاتما گاندی تا شناخت حیوانات مختلف.
۹. مارک تواین نویسندهی بزرگ آمریکایی گفته است: "هلن کلر معجزه بود و آنی سالیوان، معجزهگر". نام نمایشنامه و فیلم، از همین جمله آمده است.
۱۰. حدود بیست سال پیش در مبحثی از یک کلاس شناخت سینما دربارهی جلوههای مختلف مهارت کارگردانی، سکانس نُه دقیقهای دونفرهی تلاش خانم سالیوان برای واداشتن هلن کلر به این که با قاشق غذا بخورد را با سکانسهای توفانی ِ جنگی ِ سواحل نورماندی در افتتاحیهی "نجات سرباز رایان" استیون اسپیلبرگ، هماورد دانستم؛ و هنوز فکر میکنم هماورد قَدَریست. "معجزهگر" هم یکی از آن فیلمهای به ظاهر سادهایست که اگر کسی بگوید بهترین فیلم عمرش است، به او حق میدهم.
@amiropouria
#هلن_کلر #پتی_دوک #آن_بنکرافت #آنی_سالیوان #معجزه_گر #آرتور_پن #نابینا #ناشنوا #نقد_فیلم #تحلیل_فیلم #تحلیل_بازیگری #امیر_پوریا
در این دیدار، هلن کلر ۸۱ ساله است و پتی دوک، ۱۵ ساله. بله، بهش میخورد کوچکتر باشد.
۲. به آدمها و اتفاقات واقعی و فیلمهای مربوط به آنها همیشه علاقه و توجه داشتهام. با مکث بر آن، چندین دوره کلاس برگزار کردهام. در جلسات سخنرانی، گاه فیلم سینمایی مربوط به این افراد و وقایع را در کنار برشهایی از مستندی که به همان زمینه میپرداخته، پخش و بررسی کردهام. هیجانم از حضور هلن کلر در کنار پتی دوک، از این منظر هم هست: کسی دارد فرد ثبتکنندهی تصویرش در چشم جهانیان را بغل، لمس، نوازش و تأیید میکند.
۳. نگاه پتی دوک به هلن کلر نشان میدهد که دارد همچنان برای بازیاش در چهرهی او دقیق میشود. دارد از هر آن و نشان او برای بازیگریاش میدزدد. در نگاه دوک، نبوغی جاریست که از هوش فراتر میرود. قبول ندارید؟
۴. آرامش سگ در آغوش هلن کلر و احساس امنیتی که باعث میشود برود دورتر برای خودش لم بدهد، دلم را میبَرَد.
۵. عکس شمارهی ۵ را ببینید. این جور وقتها به فرد نابینا میگویند "اینجا رو نگاه کنین لطفاً". او هم چشمهایش را به سمت منبع صدا میگرداند. جملهی تناقضآمیز عجیبیست. به کسی میگویند نگاه کن که آرزو داشت بتواند چنین کند!
۶. کاری که هلن کلر در عکس ۶ میکند، همان کاریست که بچگیاش در فیلم با صورت خانم آنی سالیوان میکرد: تشخیص چهره با لمس انگشتان. چگونه میشود زیبایی یا شباهت را با لمس، تشخیص داد؟ راز غریبیست.
۷. یک بار در مقالهای در تعظیم به بازی بنکرافت، آنی سالیوان ِ او را شمایل یک آموزگار ِ مشتاق ِ یاد دادن وصف کردم.
۸. دستاوردهای هلن کلر را دستکم نگیرید. در ۱۱ سالگی اولین داستان کوتاهش را نوشت. چهار سال پیش از انقلاب اکتبر، مجموعه مقالاتش دربارهی سوسیالیسم کتاب شد. فعال جدی و اثرگذار حقوق کارگران، زنان، کمتوانان و صلح جهانی بود. اولین ناشنوای نابینای تاریخ بود که موفق به تحصیلات دانشگاهی شد؛ آن هم در دانشگاه هاروارد. ۱۴ کتاب، دهها مقاله و صدها سخنرانی او دامنهی موضوعی بسیار وسیعی را در برمیگرفت: از مهاتما گاندی تا شناخت حیوانات مختلف.
۹. مارک تواین نویسندهی بزرگ آمریکایی گفته است: "هلن کلر معجزه بود و آنی سالیوان، معجزهگر". نام نمایشنامه و فیلم، از همین جمله آمده است.
۱۰. حدود بیست سال پیش در مبحثی از یک کلاس شناخت سینما دربارهی جلوههای مختلف مهارت کارگردانی، سکانس نُه دقیقهای دونفرهی تلاش خانم سالیوان برای واداشتن هلن کلر به این که با قاشق غذا بخورد را با سکانسهای توفانی ِ جنگی ِ سواحل نورماندی در افتتاحیهی "نجات سرباز رایان" استیون اسپیلبرگ، هماورد دانستم؛ و هنوز فکر میکنم هماورد قَدَریست. "معجزهگر" هم یکی از آن فیلمهای به ظاهر سادهایست که اگر کسی بگوید بهترین فیلم عمرش است، به او حق میدهم.
@amiropouria
#هلن_کلر #پتی_دوک #آن_بنکرافت #آنی_سالیوان #معجزه_گر #آرتور_پن #نابینا #ناشنوا #نقد_فیلم #تحلیل_فیلم #تحلیل_بازیگری #امیر_پوریا