Amir Pouria
دربارهی فقدان سه بزرگ ادبیات ایران و جهان در دو روز متوالی: چه خبر است؟!/ یادداشتی از امیر پوریا @amiropouria متن در ادامه میآید 👇
چه خبر شده؟! چند نفر در یک شبانهروز؟ شاید نسبت و شباهتی بین خودشان نباشد، اما میزان نسبت ما با کلمات، توصیفها، تعابیر و نوشتهها به هر یک از سه ادیب، وابستگی بسیار داشت. بسیاری از عناوین یا عبارات رایج این سالها (مثل "عالیجناب عشق") در اصل ابداع اعتمادی بود و اگر بپذیریم که شوخیهای کلامی احمدی همپای شعرهایش نزد هر اهل هنر در ایران، شناخته و دوستداشتهشده است، آن وقت میرسیم به این که او هم مثل میلان کوندرا به ما نگاه شوخ به جهان تلخ را آموخت. طنز سیاه، چیزی که بیش از هر لحن و ابزار دیگر برای وصف دنیا و دوران ما به کار میآید، از کافکا تا هرابال تا کوندرا، دستاورد بزرگ هر نویسندهی اهل چک بود و احمدرضا هم با لحن و لهجهای دیگر، اوستاکار ِ همین فن.
در این سالها با این همه رنج و فقدان که بر سر هر انسان ایرانی و هر ایرانی ِ انسان هوار شده، دو روز متوالی را با این حجم سنگین ِ از دست دادن در جهان کلمه و نوشتار، به یاد ندارم.
همیشه در سوگسراییها برای هنرمندان به این فکر میکنم که این اتفاق دربارهی کسانی با اشارههای عجیب و خاص به "مرگ"، با بقیه فرق دارد. وقتی نوع مواجههی هر یک با مرگ را در آثار و نوشتههایش ببینیم، مرگ خود او از زوایای نوینی درگیرمان میکند. اگر احمدرضا خودش این سطرها را میخواند، از این حرفم دل خوشی نمیداشت و با طنز گزندهاش سنگین بارم میکرد؛ اما عباس کیارستمی هم یکی از همین هنرمندان بود. او در فیلمها و البته حرفهایش، احمدی در شعرها و شوخیهایش و کوندرا در رمانهایش آن قدر به مرگ و نوع رویارویی با آن پرداختهاند که آدمی درمیماند مرگ خودشان را به کدام یک از آن جلوهها وصل کند.
برای من در تلخی جهانگیر شدهی این دو روز، طنین آن سطر شعر "حرف دارم" احمدرضا که به مسعود کیمیایی قرضش داد تا اعظم در "قیصر" بگوید، مدام در سرم میچرخد: "خانمها، آقایان، من نیز میدانم که میوه، در سوگواری طعم ندارد..."/ "نه خانوم جون، میوه تو عزا اصلاً طعم نداره".
@amiropouria
#احمدرضا_احمدی #میلان_کوندرا #ر_اعتمادی #طنز_سیاه #شعر #تاریخ_روزنامه_نگاری #تاریخ_ادبیات #جمهوری_چک #ادبیات_ایران #مسعود_کیمیایی #سوگ #عزا #فقدان #قیصر
در این سالها با این همه رنج و فقدان که بر سر هر انسان ایرانی و هر ایرانی ِ انسان هوار شده، دو روز متوالی را با این حجم سنگین ِ از دست دادن در جهان کلمه و نوشتار، به یاد ندارم.
همیشه در سوگسراییها برای هنرمندان به این فکر میکنم که این اتفاق دربارهی کسانی با اشارههای عجیب و خاص به "مرگ"، با بقیه فرق دارد. وقتی نوع مواجههی هر یک با مرگ را در آثار و نوشتههایش ببینیم، مرگ خود او از زوایای نوینی درگیرمان میکند. اگر احمدرضا خودش این سطرها را میخواند، از این حرفم دل خوشی نمیداشت و با طنز گزندهاش سنگین بارم میکرد؛ اما عباس کیارستمی هم یکی از همین هنرمندان بود. او در فیلمها و البته حرفهایش، احمدی در شعرها و شوخیهایش و کوندرا در رمانهایش آن قدر به مرگ و نوع رویارویی با آن پرداختهاند که آدمی درمیماند مرگ خودشان را به کدام یک از آن جلوهها وصل کند.
برای من در تلخی جهانگیر شدهی این دو روز، طنین آن سطر شعر "حرف دارم" احمدرضا که به مسعود کیمیایی قرضش داد تا اعظم در "قیصر" بگوید، مدام در سرم میچرخد: "خانمها، آقایان، من نیز میدانم که میوه، در سوگواری طعم ندارد..."/ "نه خانوم جون، میوه تو عزا اصلاً طعم نداره".
@amiropouria
#احمدرضا_احمدی #میلان_کوندرا #ر_اعتمادی #طنز_سیاه #شعر #تاریخ_روزنامه_نگاری #تاریخ_ادبیات #جمهوری_چک #ادبیات_ایران #مسعود_کیمیایی #سوگ #عزا #فقدان #قیصر