Amir Pouria
1.96K subscribers
1.09K photos
400 videos
108 files
401 links
این کانال اخبار مربوط به فعالیت های امیر پوریا مدرس و منتقد سینما را بازتاب می‌دهد.
Download Telegram
ممنوع می‌کنم، پس هستم
📻نیوشا بقراطی؛ ساعت ششم - آیت‌الله علی خامنه‌ای ثابت کرده که یکی از دلبستگی‌های همیشگی‌اش، بر حذر داشتن است؛ نهیب زدن و نهی کردن، هشدار و منع.
«ممنوع است» را شاید بتوان به جرات یکی از محبوب‌ترین افعالش دانست؛ فعلی که هر بار می‌تواند جلوی یک واژه جدید بنشیند تا تبدیل شود به نصیحتی، شماتتی، یا گاه هم حکمی حکومتی تا زندگی ده‌ها میلیون نفر را دستخوش تغییر کنید.
او این مهر ممنوعیت را گاه می‌تواند بر «مذاکره با آمریکا» بزند تا آینده روابط بین‌المللی ایران را در بزنگاهی تعیین‌کننده رقم بزند، یا ممکن است در جایی با اشاره به ممنوعیت مفاهیمی انتزاعی همچون «گمراه‌گری» و «اغواگری» توجیه‌گر سرکوب آزادی بیان شود.
ممکن است روزی برای جلب اعتماد دیگر کشورها، ناگهان «سلاح‌های کشتار جمعی» را ممنوع اعلام کند، یا در مهلکه تاریخی یک پاندمی مرگبار با حکمی حکومتی معتبرترین واکسن‌ها را از زندگی میلیون‌ها نفر دریغ کند.
علاقه علی خامنه‌ای به «ممنوع» کردن تا جایی پیش می‌رود که حتی «پند و اندرزها» و شماتت‌هایش را هم با توسل به آن بیان می‌کند.
@RadioFarda
در این نوشته، بیشتر به واسطه‌ی توصیف احوال جلسه‌ی پرسش و پاسخ بهرام بیضایی درباره‌ی نمایش "چهارراه" به خود اثر و آن چه از ایران ِ بعد از انقلاب ترسیم می‌کند، پرداخته‌ام. خود آن جلسه نیز از طریق لینک همین نوشته، قابل تماشاست:

https://www.radiofarda.com/a/bezaei-remarks-on-crossroads-play/31502145.html

@amiropouria
Amir Pouria
در این نوشته، بیشتر به واسطه‌ی توصیف احوال جلسه‌ی پرسش و پاسخ بهرام بیضایی درباره‌ی نمایش "چهارراه" به خود اثر و آن چه از ایران ِ بعد از انقلاب ترسیم می‌کند، پرداخته‌ام. خود آن جلسه نیز از طریق لینک همین نوشته، قابل تماشاست: https://www.radiofarda.com/a/bezaei…
این پُستی است برای دعوت به خواندن نوشته‌ام درباره‌ی نمایش "چهارراه" و دو احوال بهرام بیضایی در زمان نوشتن آن در ایران (سال ۸۸) و زمان اجرایش در آمریکا (سال ۹۷). دو احوال کاملاً متفاوت از هم. این نوشته در سایت رادیو فردا منتشر شده و لینک آن همین بالا آمده.
در پست قبلی هم برش‌های کوتاهی از این مطلب را آورده بودم. یکی از دوستان که عکس سیاه و سفید را در دوران سپری‌شده‌ی نگاتیو گرفته بود، با دیدن همان لینک و اشاره‌ام به جلسه‌ی پرسش و پاسخ نمایش "چهارراه"، این عکس را برایم فرستاد. نوشت که آن را در جلسه‌ی پرسش و پاسخ فیلم "سگ‌کشی" برداشته. یادم است نخستین نمایش فیلم در جشنواره فجر سال ۷۹ در سینما استقلال (ویژه‌ی منتقدان) بود.
برای زینت بخشیدن نوشته‌ام به عکسی از جلسه‌ی نمایش "چهارراه" طبعاً عکسی از بیضایی خندان انتخاب شده بود. کسی که نوشته را بخواند، دلیلش را خوب خواهد دانست. اما اگر می‌خواستم از رنج و عصبیت بیضایی در دوران کار در ایران بعد از انقلاب ۵۷ تصویری انتخاب کنم، حتماً بهتر از این عکس به کوشش فرزین شادمهر،‌ گیرم نمی‌آمد! با نگاه هراسان بیضایی و سایه‌های توی تصویر. دو لحظه‌‌ با قابلیت نمادین

@amiropouria
اشاره‌ای از امیر پوریا درباره‌ی "زمانی برای مردن نیست" و ربط فیلم بیست و پنجم جیمز باند به پاندمی کرونا!

@amiropouria

متن در ادامه می‌می‌آید 👇
Amir Pouria
اشاره‌ای از امیر پوریا درباره‌ی "زمانی برای مردن نیست" و ربط فیلم بیست و پنجم جیمز باند به پاندمی کرونا! @amiropouria متن در ادامه می‌می‌آید 👇
اشاره‌ای از امیر پوریا درباره‌ی بیست و پنجمین فیلم مجموعه‌ی جیمز باند:


نوشته‌اند که رامی مالک بازیگر نقش سَفین در "زمانی برای مردن نیست" (کری فوکوناگا، ۲۰۲۱) پیش از شروع کارش در این فیلم، نشسته و "دکتر نو" (ترنس یانگ، ۱۹۶۲) را دوباره دیده. فیلم اول مجموعه‌ فیلم‌های جیمز باند. این کار، صرفاً از روی نوستالژی یا ادای احترام نبوده‌. ارجاع‌های فیلم بیست و پنجم به فیلم اول مانند شروع در جامائیکا یا تهدید هسته‌ای جهان هم تنها نسبت بین دو فیلم نیست. بلکه ریشه‌ی چینی-آلمانی باند ویلِین/ شخصیت منفی مشهوری چون دکتر نو (با گریم و حضور شمایل‌وار جوزف وایزمن) و پوشش و یقه و ماسک کابوکی سَفین، راز و رمز دو شخصیت را به هم نزدیک می‌کند. آن موقع و در رمان یان فلمینگ خالق اصلی جیمز باند که فقط ده، دوازده سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم نوشته شد، یک رگ آلمانی این تهدید بزرگ برای جهان، قابل درک به نظر می‌رسید. اما رگ چینی او را می‌توان از شناخت شرایط تا پیشگویی، به دلایل مختلفی تحسین کرد.

حالا و در مورد "زمانی برای مردن نیست" هم همه می‌دانیم که فیلم از ۲۰۱۶ پایه‌ریزی شد و به توافق رسیدن و نرسیدن با دنی بویل و بعد هم شیوع ویروس کرونا، کار تولید و اکران آن را این همه به تعویق انداخت. اما اینها باعث نمی‌شود که به خود بگوییم فیلمنامه خیلی قبل از همه‌گیری کرونا نوشته شده و ربطی به آن ندارد. ذهن مخاطب بین آلودگی استخرهای سَفین و جهان پاندمی‌زده‌ی امروز، پیوندی روشن پیدا می‌کند. وقتی شدت و سرعت گسترش نقاط قرمز را روی نقشه‌ می‌بینیم، انگار این بار جیمز باند می‌خواهد جهان را از همان شرایطی نجات دهد که مردم ِ در حال تماشای فیلمش دارند همچنان آن را با ماسک و نگرانی‌ها و ابتلاها، تحمل می‌کنند.

و مناسبت زمانی تلخ دیگر برای من این است که اکران فیلم درست یک ماه پیش از نخستین سالمرگ اولین جیمز باند سینما، شون کانری آغاز می‌شود.

@amiropouria
به یاد جیمز مایکل تایلر: یک مکمل تمام و کمال
@amiropouria

متن در ادامه می‌آید 👇
Amir Pouria
به یاد جیمز مایکل تایلر: یک مکمل تمام و کمال @amiropouria متن در ادامه می‌آید 👇
‌اشاره‌ای از امیر پوریا درباره‌ی جیمز مایکل تایلر (۲۰۲۱-۱۹۶۲):


در اهمیت دادن به بازیگران نقش‌های مکمل از آن جمله‌ی آشنای "نقش کوچک و بزرگ وجود ندارد" هم فراتر می‌روم. آنها را رقم‌زننده‌ی تقدیر آدم‌های اصلی فیلم می‌دانم؛ چون در زنجیره‌ی وقایع، نقشی به عهده دارند که زمینه‌ی شکل‌گیری هر موقعیت داستان را برای آدم اصلی فراهم می‌کند. ضمن این که‌ خیلی اوقات، این که ممکن بود چه رفتاری از شخصیت اصلی سر بزند، با رفتار مکمل‌ها معنا می‌یابد و ما تمایز قهرمان فیلم را درست با دیدن همین رفتارهای دیگران تشخیص می‌دهیم
.
گانتر (با بازی جیمز مایکل تایلر) در سریال "فرندز/دوستان" (۲۰۰۴-۱۹۹۴) نمونه‌ی تمام‌عیار همین نوع نقش مکمل بود. کامل و رقم‌زننده‌ی تقدير اصلی‌ها. یادتان نرفته که لو رفتن رابطه‌ی یک‌شبه‌ی راس (دیوید شوییمر) و دختر مغازه‌ی زیراکس، در اصل زیر سر حضرت گانتر بود.‌ رفتار عجیب او در واکنش به روابط رِیچِل (جنیفر آنیستون) مثل شکستن ظروف سنترال پِرک با فهمیدن قرار ریچل و مارک (همکار ریچل در لویی ویتون) یا کارهایی که برای اثبات علاقه‌اش حاضر می‌شود انجام دهد مثل نگهداری از گربه‌ی نژاد اسفینکس که ریچل یکهو و بدون شناخت از گربه‌داری می‌آورد، همه باعث می‌شوند با وجود تمام عجایب رفتار اصلی‌ها، آنان را به عنوان افرادی عادی، ستایش کنیم!
.
در "فرندز: تجدید دیدار" (۲۰۲۱) دیدن تصویر آقای تایلر که آشکارا با بیماری سرطان دست و پنجه نرم می‌کرد، آه از نهاد فرندزدوستان جهان برآورد. ساعاتی پیش در ۲۴ اکتبر ۲۰۲۱ او در مرحله‌ی چهارم سرطان پیشرفته‌ی پروستات، در حالی که هنوز به مرز ۶۰ سالگی نرسیده بود، از دنیا رفت
.
آقای گانتر ابدی، ما همیشه تو را به عنوان کسی که جیغ‌ترین و تندترین رنگ‌ها را به تن می‌کند و عجیب‌ترین رنگ پیراهن و کراوات را بر روی هم می‌نشاند ولی نتیجه‌‌اش بد نمی‌شود، کسی که موهایش را به شکل و رنگ نامتعارفی درآورده اما نتیجه‌اش هیچ کس را پس نمی‌زند، کسی که با صدا و صورت کاریزماتیکش برای جوان‌های خوش‌قیافه هم قیافه می‌گیرد، به یاد می‌آوریم
.
و در ذهن من، او با ویژگی عجیب دیگری هم ثبت شده: شباهت انکارناپذیر به چهره‌ی سیروس ابراهیم‌زاده بازیگر باسابقه‌ی تئاتر و سینما و تلویزیون ایران و مدرس قدیمی فن بیان که سلامت و مستدام باشد
.
#فرندز #بازیگری #جیمز_مایکل_تایلر #تحلیل_بازیگری #امیر_پوریا

@amiropouria
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اشاره‌ای از امیر پوریا به کم‌اعتنایی نابخشودنی تئوری مؤلف به فرانک کاپرا به بهانه‌ی یادآوری فیلم ِ هم روده‌برکننده و هم هولناک "آرسنیک و تور کهنه" ساخته‌ی کاپرا به بهانه‌ی شب هالووین !
@amiropouria
متن در ادامه می‌آید 👇
Amir Pouria
اشاره‌ای از امیر پوریا به کم‌اعتنایی نابخشودنی تئوری مؤلف به فرانک کاپرا به بهانه‌ی یادآوری فیلم ِ هم روده‌برکننده و هم هولناک "آرسنیک و تور کهنه" ساخته‌ی کاپرا به بهانه‌ی شب هالووین ! @amiropouria متن در ادامه می‌آید 👇

‌‌
چندی پیش در توصیف نتایج تئوری مؤلف، بحث کوتاهی در یکی از پُست‌ها مطرح کردم. این نتایج، همزمان می‌توانند فواید و از آن طرف، عواقب این مشهورترين تئوری تاریخ نقد سینمایی به حساب بیایند. از عوارض بزرگ این تئوری، شدت تاثیر منتقدان پیرو آن بر توجه به فيلمسازان موردستایش آنهاست. نمی‌خواهم وارد این بحث شوم که این اتفاق کجاها روا بود و کجاها جفا. البته که در مورد نوابغی همچون‌ آلفرد هیچکاک، به درست‌ترین نوع یادگیری در زمینه‌ی سینما یعنی یاد گرفتن به واسطه‌ی تماشای آثار چنین بزرگانی انجامید. اما در مواردی که بی‌شک یکی از آنها فرانک کاپراست، کم‌اعتنایی منتقدان مؤلفی باعث شد در خیلی جاها - که‌ متأسفانه ایران هم بین‌شان است- شناخت کاپرا بین سینمادوستان محدود شود‌. در حالی که هر فیلم مهجور یا مشهور او درست از دل جهان‌بینی خالق اثر برمی‌آید. چیزی که این نوع منتقدان، برای رسیدن فیلمساز به جایگاه مؤلف،‌ ضروری می‌دانستند.
مثل همین "آرسنیک و تور کهنه" (۱۹۴۹) که پایان تيتراژش را اینجا می‌بینید و در نمایش خونسردی و حتی نادانی آدم‌ها در مورد آن چه مهیب و مرگبار است، سرچشمه‌ی بسیاری از گروتسک‌های سینمای دهه‌های بعد (از "رقص خون‌آشام‌ها"ی پولانسکی تا "هارولد و ماد" هال اَشبی) و محبوب و منبع الهام بسیاری از پست‌مدرن‌های اصیل (از کوئن‌ها تا استيون سودربرگ تا تارانتینو) به حساب می‌آید. با توجه به قدرنادیدگی‌‌اش در ایران و همچنین در پانتئون مؤلفی‌ها، بهتر است بگویم باید به حساب می‌آمد.
جایگاه نمایشنامه‌ی منبع این فیلم نوشته‌ی جوزف کِسرلینگ (که کامبیز کاهه حدود ۲۰ سال پیش آن را به شیوایی، فارسی کرد) البته محفوظ است که حتی داستان "خواهران پی‌یرس" از مجموعه‌ داستان‌های کوتاه میک جکسون با عنوان اصلی "ده داستان اسفبار"
Ten Sorry Tales
در سال ۲۰۰۵ کاملاً تحت‌تأثیر آن نوشته شده. این مجموعه با نام "تارک دنیا موردنیاز است" به ترجمه‌ی گلاره اسدی آملی به فارسی برگردانده و اتفاقا ً در ايران خوب خوانده‌ شد.
اما تصورش خیلی سخت است که ایده‌ی داستان "خواهران پی‌یرس" را در دل نمايشنامه‌ی کسرلینگ بیابی که ایده‌ی مرکزی هولناکش را با خونسردی غریب و غيرقابل‌باوری در آغاز دهه‌ی ۱۹۴۰ میلادی روایت می‌کند. خونسردی‌ای که توصیف مرگ‌ها و ربطش به دو پیرزن نازنین گوگولی را هولناک‌تر جلوه می‌دهد و ساخته شدن فیلم در سال‌های پایانی جنگ جهانی دوم نیز شدت جدیت این همه شوخی را به اوج می‌رساند.

@amiropouria
اشاره‌ای از امیر پوریا درباره‌ی عجیب‌ترین حساسیت جمهوری اسلامی، به بهانه‌ی فقدان احمد آزاد خواننده‌ی ترانه‌ی "ساقی"
درباره‌ی عجیب‌ترین حساسیت جمهوری اسلامی، به بهانه‌ی فقدان احمد آزاد خواننده‌ی ترانه‌ی "ساقی"

دیروز، دهم آبان و یکم نوامبر، وقتی تصاویری از خاکسپاری احمد آزاد در اصفهان منتشر شد و خبر درگذشت او بعد از ابتلای چند ساله‌اش به بیماری، به ایرانیان رسید، میلیون‌ها نفر مثل بنده اصوات تعجب سردادند که اِ... پس او این سال‌ها برگشته بود ایران؟ چنین نبود و گویا پیکر او از آمریکا برای خاکسپاری به ایران منتقل شد، اما تعجب،‌ به‌جا بود.
او در حالی درگذشت که تقریباً تنها اجرای به‌خاطره‌پیوسته‌اش همین "ساقی" بود و حتی چند سال بعد وقتی "ساقی دو" را خواند، در مقدمه‌ی صوتی آن، خودش را به عنوان "همونی که ساقی رو خونده بود" یادآوری کرد. در اوج شعارهای رسمی جمهوری اسلامی در سال‌های جنگ ایران و عراق، کسی در بین جوان‌ها و نوجوان‌ها و حتی بچه‌‌ترهای آن دوره نبود که ترانه‌ی "ساقی" را از بر نباشد. جادویش در این بود که مفهوم انتزاعی "ساقی" در اشعار عرفانی و اصرار صدا و سیما و آموزش و پرورش جمهوری اسلامی به این که منظور شعرای سبک عراقی از "مسجد"، فقط "میخانه" است و مقصود از "میخانه"، همانا "مسجد" است، جایش را به تعبیر عینی ساقی می‌بخشید. يعنی کسی که برایت مِی می‌ریزد و می‌نوشی و مست و لول می‌شوی و به ترنم و ترقّص می‌افتی. در ترکیبی هوشمندانه، البته نیم‌نگاهی به جایگاه معشوق‌وار ساقی هم در آن جاری بود و شیفتگی ِ "من ِ راوی" ِ ترانه به خود ساقی را کم‌وبیش تغزلی توصیف می‌کرد.
اما چگونه شد که از انتقال او به ایران و خاکسپاری‌اش در اصفهان تعجب کرديم؟ چون تصور کردیم اگر در ایران زندگی می‌کرده جمهوری اسلامی باید او را به نخواندن و اجرا نکردن واداشته باشد. حتی در محافل و مجالس. شاید خیلی‌ها صفت "کوچه‌بازاری" را برای دست‌کم گرفتن کار امثال او کافی می‌دانند، ولی این نوع کار در جشن‌ها و عروسی‌ها همچنان جواب می‌دهد و به وجد می‌آورد.
به این که احمد آزاد چه قدر ممنوع شد یا آزاد بود و خودش کار نکرد، کاری ندارم. مسئله‌ام فقط او یک نفر که زیر شصت سالگی درگذشت، نیست. از حکومت‌های تک‌محور، اعمالی مشابه جمهوری اسلامی در به زندان انداختن ِ هر مخالف و معترض، زیاد سر می‌زند. دستگیری ِ اعضای فعال حکومت سابق هم همین طور. اما این میزان حساسیت جمهوری اسلامی به اسم و صدا و تصویر هر خواننده و بازیگر و هنرمند دهه‌های آخر حکومت پهلوی که با پیر شدن و از دنیا رفتن بسیاری از قدیمی‌ها هم هرگز کم یا تمام نشده، استثنای تاریخ جهان است!

@amiropouria
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
چرا جمهوری اسلامی رؤسای جمهور پیشین خود را طرد و تکفیر می‌کند؟/ زمینۀ شکل‌گیری این گفت‌وگوی امیر پوریا از رادیو فردا با رضا علیجانی تحلیلگر و کنشگر سیاسی مقیم پاریس، این خبر روز سه‌شنبه یازدهم آبان بود که مجلس شورای اسلامی در گزارشی به قوۀ قضاییه، خواستار توبیخ حسن روحانی بابت سوءمدیریت در بحران شیوع کرونا شده؛ بی آن که به تأثیر احتمالی فرمان علی خامنه‌ای مبنی بر منع واردات واکسن آمریکایی و بریتانیایی، هیچ اشاره‌ای کرده باشد. مجلس از قوۀ قضاییه خواسته با حسن روحانی در جایگاه "متخلف"، برخورد شدیدی صورت گیرد.
@amiropouria
🎙
اپیزود شماره‌ی ۱۱: پایانِ طعم گیلاس

روایت میهمانان برنامه از پایانِ طعم گیلاس

با حضور اختصاصی؛


ناصر فکوهی، انسان‌شناس، نویسنده و مترجم
پرویز جاهد، منتقد و نویسنده‌ی سینما
محمد شیروانی، کارگردان و نویسنده
امیر پوریا، منتقد سینما و روزنامه‌نگار از رادیو فردا
بابک روشنی‌نژاد، آرتیست تجسمی و نویسنده
دنیا میرکتولی، منتقد سینما، نویسنده و مترجم
هومن بابانوروزی، مستندساز
سام گیوراد، پژوهشگر، نویسنده و شاعر
و
افشین خورشیدباختری، بازیگر فیلم طعم گیلاس



نویسندگان: سپیده دیبا و محمدرضا روحی
گویندگان: طناز اصغری و امید خاکپورنیا
گرافیست و طراحی لوگو: عطا سرمست
مدیر تولید: محمدرضا روحی
کارگردان، تدوین و ساخت ویدیوها: امید خاکپورنیا
تهیه‌کننده و مدیر هنری: سپیده دیبا


طراحی و سازنده‌ی هویت بصری: استودیو خلاقیت گرافیک‌باز

حامی این اپیزود از رادیوپایان، کافه سینما است.

رادیوپایان را از این پلتفرم‌ها دنبال کنید:

- سایت رادیوپایان
- کانال تلگرام رادیوپایان
- کست باکس
- ساندکلود
- گوگل پادکست
-پادبین
-شنوتو


@radiopayanpodcast
Taste of Cherry
RadioPayan
اپیزود شماره‌ی ۱۱ رادیوپایان

پایانِ «طعم گیلاس»

@radiopayanpodcast
اشاره‌ای از امیر پوریا درباره‌ی فیلم اخیر کلینت ایستوود
Cry Macho (2021)
و برخورد رایج در ایران با فیلمسازان پا‌به‌سن‌گذاشته

@amiropouria

متن در ادامه می‌آید 👇
Amir Pouria
اشاره‌ای از امیر پوریا درباره‌ی فیلم اخیر کلینت ایستوود Cry Macho (2021) و برخورد رایج در ایران با فیلمسازان پا‌به‌سن‌گذاشته @amiropouria متن در ادامه می‌آید 👇
در تصویر قبلی، کلینت ایستوود را کنار مادرش می‌بینید. سال ۲۰۰۴ بود و او برای "رود میستیک/رودخانه مرموز" کاندیدای اسکار کارگردانی. جایزه را به پیتر جکسون باخت؛ اما هم در ۱۹۹۳ که برای "نابخشوده" برنده شد و هم در ۲۰۰۵ که برای "عزیز میلیون دلاری" باز اسکار کارگردانی گرفت، مادرش هم در مراسم حاضر بود. بار دوم این خانم روت وود، ۹۶ سالش بود و یک سال بعد، درگذشت. یعنی سال پیش از پایان عمرش از نزدیک شاهد دومین اسکار پسر ۷۴ساله‌اش بود.
در سال ۲۰۰۴، مجری مراسم بیلی کریستال که معروف است حجم قابل ملاحظه‌ای از شوخی‌هایش را خودش می‌نویسد، اول از این که ایستوود در آن سن و سال هنوز زنده‌ است، به شوخی ابراز تعجب کرد و بعد، مثلاً با دیدن ِ مادرش، چندبرابر متعجب شد. اما ایستوود که بنده دو سال بعد از آن در گزارش فستیوال برلین نوشتم او از بالاترین سطح قامت حضار مراسم رسمی فستیوال هم یک گردن بلندقامت‌تر‌ بود، همچنان شاخ شمشاد است و فیلم اخیرش "فریاد بزن ماچو" در ۹۱ سالگی‌اش به نمایش درآمده.
آن موقع که کریستال آن طور با سن و سال ایستوود و مادرش شوخی کرد، با خودم و به دوستانم گفتم اگر ایران بود، تا هر زمانی در آینده هر اتفاقی برای ایستوود یا مادرش می‌افتاد، می‌گفتند کریستال نفوس/نفوذ بد زد. سقش سیاه بود و چشمش شور! حالا و در برخورد با "فریاد بزن ماچو" و سادگی ِ پرداخت موضوع رستگاری و روراستی در آن، می‌شود دید که چگونه ارزش و بازتاب سن و سال ایستوود را با خود دارد. این، نه به آن معناست که فیلم فوق‌العاده‌ای است؛ نه از آن طرف به این منجر می‌شود که برای او حکم "بهتر است دیگر فیلم نسازی" صادر کنند. حکمی که با هر کار تازه‌ی هر کارگردان سن‌وسال‌دار در ایران، از هر ۱۰ بیننده‌ی فیلمش ۱۱۰ نفر پای آن را امضا می‌کنند!
نمی‌گویم سن و سال، باید به اغماض در معیارهای ارزشگذاری بیانجامد. بلکه برعکس، باید به جای تعیین معمولی ِ بد و خوب هر نوشته‌ی چاپ‌شده یا فیلم‌شان، به این نگاه کرد که فرزانگی و فهم برآمده از این همه سال زیستن، چه طور در اثرشان جاری شده.
کسی که "فریاد بزن ماچو" را دیده باشد، می‌‌داند ایستوود در عکس دیگر در کدام کافه‌بار نشسته. آن همه سال دنیا را دیدن و فهم کردن، او را به انتخاب آن مأمن آرامش رسانده. کسی که گفته است: "به گمانم درست و حسابی پا به سن گذاشتن، توانایی خیلی مهمی است. از من که گذشته"! این را از روی فروتنی گفته یا با نوعی طنز مدعیانه؟ تک‌گویی نزدیک به اواخر همین فیلم در وصف این که گاهی نباید پا پس کشیدن را دیر کرد، بشنوید تا بدانید این را جدی می‌گويد یا به شوخی.

@amiropouria