Amir Pouria
1.95K subscribers
1.11K photos
401 videos
108 files
407 links
این کانال اخبار مربوط به فعالیت های امیر پوریا مدرس و منتقد سینما را بازتاب می‌دهد.
Download Telegram
به بهانه‌ی فقدان میکیس تئودوراکیس آهنگساز بزرگ یونانی

این سه قطعه را بشنوید:

۱. پائولا از موسیقی متن "حکومت نظامی" (فیلم ساخته‌ی کنستانتین کوستا گاوراس، موسیقی ساخته‌ی میکیس تئودوراکیس)
https://m.youtube.com/watch?v=06xjhD9EyBc
۲. کولی ساخته‌ی خوزه فلیسیانو
https://m.youtube.com/watch?v=P89XFD7CRcI
۳. وطن بر اساس تم فلیسیانو با تنظیم واروژان، کلام ایرج جنتی عطایی و اجرای داریوش اقبالی
https://m.youtube.com/watch?v=Vkaz1lmP724&has_verified=1

آیا قطعات موسیقی، بدون همراهی کلام هم سمت و سویی دارند که مثلاً بشود با صفاتی مثل "اجتماعی" یا "سیاسی" وصف‌شان کرد؟ صفات ساده و عمومی مانند "شاد" و "غمبار" در اینجا موردنظرم نیست. چون بسیار کلی‌اند و بر اساس ریتم و تمپوی موزیک، به آن نسبت داده می‌شوند. اما مثلاً قطعه‌ی بس مشهور "پائولا" که صدایش را روی شروع فیلم "حکومت نظامی" (کنستانتین کوستا گاوراس، ۱۹۷۲) می‌شنوید، آیا واقعاً در ماهیت خودش نوعی اندوه ملی بر اثر ستم و شکنجه را تداعی می‌کند؟ یا چون من آن را به این فیلم می‌شناسم و سکانس "کلاس آموزش شکنجه" در فیلم (که این قطعه هم رویش نیست!) هرگز از یادم نمی‌رود، این حس را دارم؟ بسیاری از کاربران ایرانی این قطعه را جدا از فیلم با افسانه‌ای عاشقانه از زندگی خصوصی تئودوراکیس به جا می‌آورند. اما برای من به روشنی نشان‌دهنده‌ی زمان مشخصی از زندگی اوست که طی آن، موسیقی این فیلم را ساخت: یک سال پس از تبعید و دور از "حکومت سرهنگ‌ها" در زادگاهش. وقتی آن را می‌شنوم، آشکارا آن غمخواری برای مردم تحت فشار دیکتاتوری را در سازبندی و ملودی به‌غایت دریغ‌انگیزش پیدا می‌کنم. مردمی که رنج، کرختی و بن‌بست‌شان در نوای گیتار و فلوت این قطعه، جاری شده است
.
دو لینک بعد، سؤال را سخت‌تر می‌کند: "وطن" که با صدای داریوش اقبالی و پاره‌ی تکرارشونده‌ی ترانه‌ی ایرج جنتی عطایی "وطن پرنده‌ی پر در خون" می‌شناسیم، ارکستراسیون واروژان هاخباندیان است بر روی ترانه‌ی "Gypsy" ساخته‌ی خوزه فلیسیانو. اما نه‌تنها یکی از جلوه‌های "این کجا و آن کجا" در زندگی‌هایی است که با موسیقی دارم، بلکه از نمونه‌های عجیبی است که بازخوانی/بازسازی یک قطعه از قطعه‌ی اصلی پیش می‌افتد.
ترانه‌ی فلیسیانو در توصیف گیتارش است که سال‌هاست او را از هر زنی دوست‌تر می‌دارد و با آوایش مردم را به خنده یا گریه می‌اندازد. اما در تشخیص نبوغ‌آمیز واروژان، عمق غم این ملودی از سازبازی ِ مرحوم فلیسیانو بیشتر است و به درد ترسیم اندوه یک ملت می‌خورد
.
خوب نشستن "وطن" روی تصویر رنج مردم بر کف خیابان‌های سال ۸۸، سی سال بعد از ساخت این قطعه، باز همان سؤال را به ذهن می‌آورد: آیا موسیقی می‌تواند به تنهایی "سیاسی" یا "اجتماعی" باشد؟ یا این صفات فقط از تصویر و ترانه می‌آید؟
@amiropouria
Amir Pouria
به بهانه‌ی فقدان میکیس تئودوراکیس آهنگساز بزرگ یونانی این سه قطعه را بشنوید: ۱. پائولا از موسیقی متن "حکومت نظامی" (فیلم ساخته‌ی کنستانتین کوستا گاوراس، موسیقی ساخته‌ی میکیس تئودوراکیس) https://m.youtube.com/watch?v=06xjhD9EyBc ۲. کولی ساخته‌ی خوزه فلیسیانو…
عکسی از بهمن ۱۳۷۸. از چپ به راست: سعید خاموش، بنده در دوران پیشابرّاقی ِ سر (!)، کنستانتین کوستا گاوراس و محسن غفرانی. بهانه‌ای است برای اشاره به نکته‌ای در امتداد بحث/پُست قبلی
@amiropouria
متن در ادامه می‌آید
👇
Amir Pouria
عکسی از بهمن ۱۳۷۸. از چپ به راست: سعید خاموش، بنده در دوران پیشابرّاقی ِ سر (!)، کنستانتین کوستا گاوراس و محسن غفرانی. بهانه‌ای است برای اشاره به نکته‌ای در امتداد بحث/پُست قبلی @amiropouria متن در ادامه می‌آید 👇
به این فکر کنیم که چرا جمهوری اسلامی و صدا و سیمایش در دهه‌های قبل تا می‌توانست فیلم‌های کوستا گاوراس مثل همین "حکومت نظامی" را پخش یا در برنامه‌های سینمایی و سیاسی، مطرح می‌کرد. ساده‌ است: چون ضدآمریکایی بودند. اما چرا حالا تماشای هر کدام‌شان ما را به یاد تصویرهای کف خیابان‌های هر شهر و دیار ایران در اعتراضات ۸۸، ۹۶، ۹۸ و ۱۴۰۰ می‌اندازد؟ چرا دیگر حس "ضدآمریکایی" آنها رنگ باخته و به طور کلی ضدیت با ظلم، ديکتاتوری و تحمیل رنج و محدودیت بر مردمان را در هر جا و هر وقت، تداعی می‌کند؟ چون از همان سال‌های دهه‌ی ۱۹۷۰، تعداد آثار منتقد زیست و جامعه‌ی آمریکا که در خود سینمای آمریکا ساخته می‌شود، سال به سال بیشتر شد و عملاً به جایی رسیده‌ایم که نیازی به ساخته شدن فیلم‌هایی از این دست در باقی جهان وجود ندارد. سینمای آمریکا خود به بزرگ‌ترین منتقد مناسبات جاری و رایج کشورش یا حتی مناسبات خود همین سینما بدل شده است.
از مترسک (جری شاتزبرگ، ۱۹۷۳) تا "گرسنه بمان" (باب رافلسون، ۱۹۷۶)، از "برش‌های کوتاه/راه‌های میان‌بُر" (رابرت آلتمن، ۱۹۹۳) تا "شب‌های بوگی" (پل توماس آندرسون، ۱۹۹۷)، از "شبکه" (سیدنی لومت، ۱۹۷۶) تا "شب‌کار/خزنده‌ی شب" (دن گیلروی، ۲۰۱۴)، از "واژگونی" (آلن جِی‌. پاکولا، ۱۹۸۱) تا "ارباب جنگ" (اندرو نیکول، ۲۰۱۴) و... از "لنی" (باب فاس، ۱۹۷۴) تا "کاملاً رو به جلو/تمام‌قد" (استیون سودربرگ، ۲۰۰۲) و ... صدها نمونه‌ی دیگر.
این را هم حفظیم که می‌گویند این نوع انتقادها "سوپاپ اطمينان" سیستم‌ها به شمار می‌روند و قصد نقد جدی ندارند. معتقدم چنین اصالتی را باید در خود آن چه عملکرد و کارکرد فیلم است، جستجو کرد و دید مثلاً "جِی.اف.کی" الیور استون در نقد ماهیت قدرت در نظام کشور تا کجا پیش می‌رود یا "نردبان جِیکوب/پل صراط" آدریان لین چگونه افزایش شدت عمل سربازان را افشا می‌کند. انکار تمامی این جریان ِ البته جدا از هم که هرگز با تشکل و به قصد پیام‌رسانی به معنای کلیشه‌ای/تبلیغاتی مورد نظر در ایران شکل نمی‌گیرد، سطحی‌نگری است.
@amiropouria
اشاره‌ای از امیر پوریا درباره‌ی مکث بر لحظه‌ها و جزئیات زندگی در نقد
@amiropouria

متن در ادامه👇
Amir Pouria
اشاره‌ای از امیر پوریا درباره‌ی مکث بر لحظه‌ها و جزئیات زندگی در نقد @amiropouria متن در ادامه👇
وقتی بخشی از جلسه‌ی پرسش و پاسخ ایتن هاوک فستیوال کارلووی‌واری امسال را نقل و منتشر کردم، گفتم که باز هم از نیل یانگ منتقد بریتانیایی خواهم گفت. او که curator (طراح برنامه‌های فرهنگی و هنری) هم هست، جلسات خود را بیشتر در ساندرلند انگلستان و وین برپا می‌کند و نقدها و گزارش‌های تحلیلی‌اش از فستیوال‌های سینمایی در هالیوود ریپورتر، ایندی‌وایر، سایت اند ساوند و تریبیون (لندن) منتشر می‌شود.
اما برای من او که نامش درست مانند خواننده‌ی پاپ/راک مشهور کانادایی است و به همین دلیل، کمی سخت می‌توان ردش را در جستجوهای اینترنتی پیدا کرد، از جایی مهم‌تر شد که درباره‌ی نمای به‌خصوصی از "انجمن شاعران مرده" (پیتر ویِر، ۱۹۸۹) چیزی بسیار جزئی و شاید عجیب از ایتن هاوک پرسید. گفت: " یادت میاد دست رابین ویلیامز در اون لحظه سرد بود یا گرم؟"!
پیشتر، هاوک از نبوغ قطعی ویلیامز گفته بود‌. از میزان کمک او به هاوک تا بالاخره برای اولین بار در طول یکی از صحنه حس کند اسم کاری که کرده به‌واقع "بازیگری" است. از این که در آن سنین خودش درک طنز محدودی داشته و متأثر از تعالیم استانیسلاوسکی می‌خواسته تمام مدت در حال و احوال نقش تاد فرو برود و ویلیامز که نقصی به پیچیدگی کاپیتان/جان کیتینگ داشته، مدام در پشت صحنه شوخی می‌کرده و همه را می‌خندانده و حتی گاهی هاوک حس می‌کرده اين خنده‌ها بابت جدیت و عبوسی ِ او در کارش است! اما اینجا با یادآوری دقیق جزئیات، گفت که دست ویلیامز خیس عرق بوده؛ بدون آن که خیلی گرم باشد.
بدیهی است که دانستن این نکته، دستاورد چندان مهمی به حساب نمی‌آید. ولی این که دانستیم هاوک آن را دقیق به خاطر می‌آورد، نتیجه‌ی‌ کنجکاوی ساده و انسانی یانگ بود. از آن کارهایی که محاسبات منتقدانه و ملاحظات حرفه‌ای معمولا ً نمی‌گذارد آدم‌ها در چنین جایگاهی انجام دهند.
چیزی که نیل یانگ پرسید، برایم یادآور ارزش نوعی از نگاه است که نقد و تاریخ‌نگاری سینمایی را با رویکردی شبه‌علمی نمی‌بیند، از "لحظه‌های زندگی" استقبال می‌کند و سوار اسب چوبین جزم‌اندیشی نیست. نوعی نگاه دور از کلی‌نگری و نتیجه‌گرایی صرف که در آن، هیچ تکنیک و قاعده‌ای بر آن چه ملموس و حسی و انسانی و زیستی است، ارجحیت ندارد.
@amiropouria
اشاره‌ای کوتاه از امیر پوریا درباره‌ی رفتار رسانه‌ای منجر به انتشار ویدئوی "دنیای بدون محمدرضا گلزار": اصرار به محبوبیت عمومی، از علی خامنه‌ای تا بازیگران
@amiropouria
متن در ادامه می‌آید👇
Amir Pouria
اشاره‌ای کوتاه از امیر پوریا درباره‌ی رفتار رسانه‌ای منجر به انتشار ویدئوی "دنیای بدون محمدرضا گلزار": اصرار به محبوبیت عمومی، از علی خامنه‌ای تا بازیگران @amiropouria متن در ادامه می‌آید👇
متوسل شدن به نمايش اشک و سوز هواداران برای ادعا و اثبات محبوبیت، در ایران رویه‌ای رسانه‌ای است. از سازمان صدا و سیما برای اثبات محبوبیت رهبر جمهوری اسلامی تا روابط‌ عمومی فیلم‌هایی که صف طویل مردم برای عکس و امضا گرفتن از بازیگران فیلم را در تصاویر اکران‌های مردمی منتشر می‌کنند.
در این رویکرد، یک خطای هوشی/رسانه‌ای نهفته است: محبوبیت واقعی و همگانی، نیازی به "نمونه" آوردن ندارد و اتفاقاً مکث بر قربان‌صدقه رفتن یک دوست‌دار، جنبه‌های استثنایی احساس او و نوع ابراز آن را بیشتر به رخ می‌کشد. ظاهراً او را نشان می‌دهیم تا به مردم بگوییم ببینید فلانی چه قدر هواخواه دارد، ولی در اصل داریم جدایی آن دوست‌دار از عموميت جامعه‌ی پیرامونش را ثابت می‌کنیم؛ وگرنه که نیازی به نمایش ناله‌های او وجود نداشت.
پی‌نوشت: دلیل پرهیز از بازنشر تصویر جوانان و نوجوانان حاضر در ویدئوی "دنیای بدون محمدرضا گلزار"، احتمال بسیار بالای تغییر احساس این دوستداران/فَن‌ها در سال‌های بعدی زندگی فردی و اجتماعی‌شان است. بی‌ربط نیست اگر ۱۵-۱۰ سال بعد کسی به سراغ تک‌تک این افراد برود و حس آنها را در آن زمان درباره‌ی حرف‌هایی که اکنون و در این ویدئو زده‌اند، جویا شود. یا حتی درباره‌ی این که اجازه داده‌اند تصویرشان در این ویدئو استفاده شود. این نوع احساسات به اقتضای سن و سال، با شیفتگی آن خانم مشهورشده به‌واسطه‌ی تصویر اخبار ۲۰:۳۰ نسبت به رهبر جمهوری اسلامی که قاعدتاً تا سال‌ها پابرجاست، تفاوت‌ها دارد.
@amiropouria
اوایل مهر همواره از وودی آلن نقل می‌کنم که "ما آدم‌های ناسپاسی هستیم که هر روز صبح بابت این که مجبور نیستیم پا شیم بریم مدرسه، خدا رو شکر نمی‌کنیم". اما شاید این نوع شوخی باعث این تصور شود که به جای انتقاد به نوع و سیستم آموزشی، می‌خواهم اساس "یادگیری" را زیر سؤال ببرم. تنها به عنوان یک پیشنهاد، عرض می‌شود که بسیاری از بهترین آثار مربوط به مناسبات انسانی در طول تحصیل، با وجود آن که درباره‌ی مدرسه به معنای بد یا خوش آمدن از کلیتش نیستند، عملاً به آن به عنوان بستر اصلی آن مسائل انسانی نگاه می‌کنند و تمام فرآیند یادگیری و مشاهده و کسب تجربه را از دل همین فضا بیرون می‌کشند؛ حتی اگر به طور مستقیم نتیجه‌ی آموزش معلم‌ها نباشد.
۱۰ نمونه‌ی کاملاً متمایز را فهرست می‌کنم که می‌توانید با این توصیف کلی، هر کدام را که کنجکاوتر بودید، پی بگیرید و دنیایش را دریابید:

۱. انقلاب خاموش/ لارس کراومه/ ۲۰۱۸: فیلمی که بچه‌های یک کلاس دبیرستانی در آلمان شرقی را در واکنش به انقلاب مجارستان در ۱۹۵۶ نشان می‌دهد و با تماشایش قلب و ذهن‌تان یک جا درگیر خواهد شد.

۲. کاپیتان فَنتَستیک/ مَت راس/ ۲۰۱۶: بیش از تمام فیلم‌های این مجموعه‌ی انتخاب‌شده، درباره‌ی "جایگزینی آموزش آزاد به جای آموزش سيستماتيک" است. خانواده‌ای عجیب و نابغه را در انکار اجبار مدرسه رفتن نمایش می‌دهد و به "امّا"های خیلی مهمی می‌رسد.

۳. مجموعه‌ کتاب‌ها و بعد سریال تلویزیونی قدیمی "سفرهای دور و دراز هامی و کامی در وطن" کار زنده‌یاد نادر ابراهیمی همچنان مهم‌ترین دستاورد هنر و ادبیات معاصر ما در مکث بر روی روش‌های دیگر یادگیری مهارت‌ها و تجربه‌های زیستی- به غیر از مدرسه یا در کنار مدرسه- است.

۴. بچه‌نابغه‌ها/ کرتیس هنسان/ ۲۰۰۰: فیلمی فرامدرن درباره‌ی مناسبات یک مدرس میانسال و همکاران و شاگردان مستعد یا مدعی. به درستی نشان می‌دهد فرد آموزش‌دهنده هم مدام از همه‌ی اینها یاد می‌گيرد.
۵. چهارصد ضربه/شیطنت/ فرانسوا تروفو/ ۱۹۵۹
۶. انجمن شاعران مرده/ پیتر ویِر/ ۱۹۸۹
۷. مدرسه‌ی راک/ ریچارد لینکلِیتر/ ۲۰۰۳
۸. مجموعه‌ فیلم‌های هری پاتر/ ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۱

هم مشهورتر از آن‌اند که نیاز به معرفی داشته باشند و هم ممکن است برخی از آنها مانند فیلم تروفو را منهای ماجرای روانشناسی یک محصل، درباره‌ی دلزدگی کودک/نوجوان از کل جامعه‌ی اطرافش بدانیم یا مثل "هری پاتر"ها ربط دادن‌شان به مضمون تحصیل را دور از ذهن ببینیم. اما همچنان بخش مهمی از تمام آنها به "تفاوت شیوه‌های آموزش" و همچنین تمایز سرشت انسانی بچه‌های مختلف در یادگیری برمی‌گردد. تمایزی که به خطا در سیستم آموزشی رایج در دهه‌های مختلف و به ويژه در ایران نادیده مانده است.

۹. قضیه‌ی شکل اول، شکل دوم/ عباس کیارستمی/ ۱۳۵۸: فیلمی که معتقدم جد بزرگ بسیاری فیلم‌های مهم حول و حوش همین فضا و مضمون به حساب می‌آید؛ از "کلاس" (لورن کانته، برنده‌ی نخل طلای فستیوال کن ۲۰۰۸) تا "ویپلَش" (دِیمیَن شِزِل، ۲۰۱۴). به ظاهر به طور صریح درباره‌ی نظام آموزشی نیست اما بار دیگر دارد یادمان می‌اندازد که مدرسه به عنوان اولین محیط تجربیات اجتماعی ما، بنای این که "چه طور آدمی باشیم" را می‌گذارد و حتی در موضوع‌هایی مثل "رازداری" و "روحیه‌ی جمعی"، تمرینی برای بسیاری اتفاقات بزرگ زندگی است که ممکن است تا سال‌ها برای کسی پیش نیاید اما همچنان در جوهره‌ی شخصیتی او اهمیت دارد که به فرض ِ شکل‌گیری ِ چنین موقعیتی، کجا می‌ایستد.
و سرانجام
۱۰. دندان نیش/ یورگوس لانتیموس/ ۲۰۰۹: فیلمی که با تمام تلاشم برای تجویز فیلم‌هایی که حتی بیرون از علایق سینمایی نیز هر آدم دنیای کنونی باید دیده و دریافته باشد، هنوز جرأت نکرده‌ام رویارویی با جهان مهیبش را برای مثلاً همسر یا خواهرم فراهم کنم. این پرهیزم خودش می‌تواند توصیفی باشد از شباهت غریبی که فیلم بین "اختناق" و "محدودسازی ذهن از طریق آموزش" رسم می‌کند.
@amiropouria
اشاره‌ای از امیر پوریا درباره‌ی نادیده گرفتن جاذبه‌های داستانی و اولیه‌ی فیلم‌ها توسط نقد و تاریخ‌نگاری. با ارجاع به فیلم "گرَجوئت/فارغ‌التحصیل"، اسکار ۱۹۹۳ که به دیالوگ محوری آن ارجاع می‌دهد و فیلم "شایعه شده که.../ این طور که می‌گن..." و نسبت اساسی آن با "فارغ‌التحصیل"
@amiropouria
متن در ادامه می‌آید👇
Amir Pouria
اشاره‌ای از امیر پوریا درباره‌ی نادیده گرفتن جاذبه‌های داستانی و اولیه‌ی فیلم‌ها توسط نقد و تاریخ‌نگاری. با ارجاع به فیلم "گرَجوئت/فارغ‌التحصیل"، اسکار ۱۹۹۳ که به دیالوگ محوری آن ارجاع می‌دهد و فیلم "شایعه شده که.../ این طور که می‌گن..." و نسبت اساسی آن با…
وقتی در مراسم اسکار ۱۹۹۳ که به دوران وی‌اچ‌اس برمی‌گردد، جوایز بهترین فیلمنامه‌ی اقتباسی و تألیفی را داستین هافمن و آن بَنکرافت از جا و سالنی دیگر اعلام کردند، یک شوخی کلامی در میانه‌ی حرف‌هایشان رد و بدل شد که برای پیگیران صرف سینمای روز، مفهوم نبود. هافمن از بنکرافت پرسید: "داری تلاش می‌کنی منو اغوا کنی؟"؛ و زن با مکث به مرد پاسخ داد: "الان دیگه نه".
آن چه در ابتدای پخش تصویر آن دو، بیلی کریستال مجری - و برای من یکی از دو سه بهترین مجریان تاریخ آکادمی- گفته بود، می‌توانست کافی باشد: شوخی، به فیلم "گرَجوئت/فارغ‌التحصیل" مایک نیکولز برمی‌گشت. اگر‌ کسی بیننده‌ی مراسم بود که فیلم نیکولز را ندیده بود، می‌توانست از این تکه‌ی مراسم، بدون درک دقیق مقصودشان بگذرد.
اما در رویارویی با فیلم کمدی رمانتیک مهجوری به اسم "شایعه شده که.../
Rumor has it "
نمی‌شود چنین رفتاری کرد. کسی که فیلم نیکولز را ندیده باشد، حتی همین نریشن اول فیلم را که با صدای جینفر انیستون می‌شنوید، درست درنمی‌یابد. فیلم اساساً با فرضی درباره‌ی منابع الهام نویسنده‌ی رمان "فارغ‌التحصیل"، شکل گرفته است.
اما نقد و تاریخ‌نگاری بابت سر و شکل سهل‌الهضم "شایعه شده که..." (یا "اون طور که می‌گن...")، آن را چنان دست کم گرفته که به ندرت به نسبت آن با "فارغ‌التحصیل" می‌پردازد.
البته که فیلم نیکولز مدرن، چندلحنی و سرشار از شیطنت بصری و روایی است و فیلم ِ وام‌دار آن، "شایعه شده که..."، فقط از بستر داستانی‌‌اش بهره می‌برد. اما این که نقد با جدیت غلط‌اندازش فراموش کرده که بازیگوشی ساختاری شدید فیلم نیکولز با شیطنت جاری در روابط عجیب آدم‌هایش پیوند دارد، خطایی نابخشودنی است. آن چه باعث می‌شود با تعریف نیم سطری محور داستانی "فارغ‌التحصیل" هر فرد فیلم‌نبین هم کنجکاو شود یا لبش را بگزد یا روی پشت دستش بزند، همان چیزی که باعث شد فیلم "شام آخر" فریدون جیرانی -بلاتشبیه- از روی "فارغ‌التحصیل" ساخته شود و پایان‌بندی هجوآمیز فیلم نیکولز (با ربط غریبش به پایان‌بندی کارتون "سیندرلا"ی والت دیزنی) را به تفنگ‌بازی بین مادر و دختر بدل کند، نباید به عنوان عامل اصلی تبدیل "فارغ‌التحصیل" به فیلمی منحصر به فرد، فراموش شود. نمی‌توان آن چه هر مخاطب فیلمی را به واکنشی چون گفتن ِ "چه جالب!" وامی‌دارد، نادیده گرفت و بعد ادعا کرد که نقد، نگاهی همه‌جانبه داشته است.
بنابراین، گاه نقد و تاریخ‌نگاری سینما را رها و فیلم "شایعه شده که..." را تماشا کنید. البته بعد از "فارغ‌التحصیل" بزرگ و بدیع.
@amiropouria
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بخشی از کلام اقای بهرام بیضایی در نشست پرسش و پاسخ بعد از اجرای نمایش "چهارراه" در فروردین ۱۳۹۷، می‌تواند مدخل مناسبی باشد برای یادداشتم دربارۀ این نمایش و این نشست که به زودی منتشر خواهد شد
@amiropouria
Ebrahim Reiisi on Inflation.MP3
4.6 MB
ابراهیم رئیسی با دستور دادن به بانک مرکزی و نهادهای دیگر، خواسته از گرانی بیشتر اقلام مصرفی مردم جلوگیری کند. جمله‌ای که از دل حرف‌های اخیر او در روزهای اوایل مهر ۱۴۰۰ به تیتر اخبار رسانه‌های داخلی و خارجی بدل شده، باید ثبت شود: "تورم، خط قرمز دولت است".
امیر پوریا در گفت‌وگو با روشنک آسترکی روزنامه‌نگار اقتصادی مقیم قبرس به این می‌پردازد که آیا اساسا ً تورم را می‌شود با دستورالعمل، مهار کرد؟ این گفت‌وگو در رادیو فردا در روز چهارشنبه‌ ششم مهر انجام و منتشر شده است

@amiropouria
نوشته‌ای از نیلوفر بیضایی درباره‌ی گذشت یک ماه از دستگیری ارسلان یزدانی پسر دخترعمه‌‌اش

@amiropouria

متن در ادامه می‌آید 👇
Amir Pouria
نوشته‌ای از نیلوفر بیضایی درباره‌ی گذشت یک ماه از دستگیری ارسلان یزدانی پسر دخترعمه‌‌اش @amiropouria متن در ادامه می‌آید 👇
اشاره‌ای از امیر پوریا:

درحالی که نیلوفر بیضایی در حال کار فشرده برای اجرای نمایش تازه‌ی خود به نام "بازی در بازی" در پایان همین ماه میلادی در فرانکفورت است، با اسف و اختصار، از رنج گذشت یک ماه از دستگیری ارسلان یزدانی نوشته است. پسر دخترعمه‌‌ی خانم بیضایی که می‌شود نوه‌ی خواهر آقای بهرام بیضایی. دستگیری او هم زمان با دیده شدن نسخه‌ی تصویری و تدوين‌شده‌ی نمایش "چهارراه" با متن و اجرای آقای بیضایی در بین مخاطبان ایرانی رخ داد. دستگیری در مقابل چشمان فرزندان کوچک ارسلان و در شرایطی که‌ همچنان خبر درست و دقیقی از وضعیت او در زندان، در دست نیست.
از اینها تلخ‌تر، این اتفاق در حالی روی داد که همان روزها بسیاری از کاربران شبکه‌های اجتماعی، تصویر ثبت‌شده از بازداشت و سال‌‌ها در بند ماندن شخصیت مرد اصلی این نمایش را نشانه‌ی "اغراق در نمایش وضعیت اجتماعی/سیاسی/امنیتی ایران" و حتی مانیفست پس از مهاجرت بیضایی می‌خواندند. در حالی که او متن را سال ۸۸ در ایران نوشته بود و ارسلان یزدانی را سه سال بعد از اجرا، به شکلی به مراتب تعجب‌برانگیزتر از سارنگ سهش - مرد عشق از کف داده و عمر بر فنا شده‌ی "چهارراه" - گرفتند!
.

متن نیلوفر بیضایی:

یک ماه از دستگیری ارسلان یزدانی (پسر دختر عمه ام) می گذرد. او در تاریخ اول سپتامبر 2021 در منزلش در تهران دستگیر شد. ده مامور وارد خانه شده اند و او را در برابر چشم فرزندانش دستگیر کردند. یکی از مأموران از روی برگه ای که گویا حکم جلب ارسلان بوده علت بازداشت را "تشکیل اجتماعات به قصد اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی" ، "تبلیغ علیه نظام"، "اقدام علیه امنیت ملی " و "برخی موارد دیگر" ذکر کردند. این برگه به رؤیت ارسلان و همسرش نرسید. مأموران حاضر نبودند دلیل اصلی بازداشت ارسلان را به خودش و خانواده اش بگویند و فقط در مقابل پرسش های مکرر فرزند دوازده ساله ی ارسلان، می گویند: "از بابات در مورد شغلش چند سوال داریم." ارسلان را به دفتر کارش نیز برده و آنجا را نیز تفتیش کرده اند. ارسلان گرافیست است.
هیچیک از اتهامات مطرح شده ی شفاهی توسط ماموران صحت ندارند و "برخی از موارد دیگر" همان اصل اتهام است: باور به دیانت بهایی!
از خانه ی آنها تلفنهای دستی و کامپیوتر و حتی کامپیوتر فرزندانش، کتابها و تصاویر مذهبی را برده اند.
سمیرا ابراهیمی (همسر ارسلان) بعد از چندین بار مراجعه دریافت که ارسلان به زندان اوین منتقل شده است. در این فاصله او توانسته چند بار تماسهای کوتاه تلفنی با خانواده اش داشته باشد. سمیرا هر روز به دادسرای اوین مراجعه می کند اما پاسخ قابل اعتنایی دریافت نمی کند. سمیرا تاکید می کند که ارسلان از بیماری ریوی رنج می برد و به داروهایش نیاز دارد. داروها از او گرفته نمی شوند و به او گفته میشود که در صورت لزوم پزشکان زندان به وضعیت سلامتی او رسیدگی خواهند کرد. وکیل ارسلان امکان دسترسی به پرونده ی او را ندارد. دو روز پیش ماموران به خانه ی دختر عمه ام سعیده خضوعی، مادر ارسلان ریخته اند و پس از ارائه‌ی حکم و ساعت‌ها تفتیش منزل و ضبط موبایل و لپ‌تاپ، بعضی اوراق، قاب عکس و وسایل الکترونیکی، به سعیده خضوعی -مادر ارسلان یزدانی- اعلام کردند که باید در روزهای آتی خود را به دادسرای شهید مقدس معرفی کند.
رنجهایی که بهاییان در این سالها کشیده اند و می کشند، تمامی ندارند. از همان دهه ی شصت که دخترعمه هایم به جرم بهایی بودن از ادامه ی تحصیل محروم ماندند و عمه ام بهین دخت بیضایی که سالیان دراز دبیر ادبیات دبیرستان و یکی از محبوب ترین دبیران در میان دانش آموزان بود، از کار اخراج شد، تا دفن پدربزرگ و مادر بزرگم در محدوده ای که لعنت آباد خوانده میشد، و رنج هزاران خانواده ی بهایی دیگر... تا اینک و داستان رنج نسلهای بعدی، از ارسلان پدر تا فرزندانش که تصاویری را که در روز دستگیری پدرشان دیدند، هرگز فراموش نخواهند کرد.

نقل این روایت که یکی از هزاران روایت است، برای همگان آزاد و انعکاس آن بر همه ی اهالی رسانه که دل در گرو حقوق انسانی دارند، واجب است.

نیلوفر بیضایی
3 اکتبر 2021

@amiropouria
کمتر از یک هفته تا مسابقه‌‌ی فوتبال مهم تیم‌های ملی ایران و کره جنوبی در استادیوم آزادی تهران باقی مانده؛ اما همچنان فدراسیون فوتبال ایران فقط جلوه‌ی حداقلی ِ ورود خانم‌ها به استادیوم را اجرا می‌کند و از درک و اجرای آن چه فیفا خواسته است یعنی "آزادسازی" حضور زنان به طور کامل، عامدانه فاصله می‌گیرد.

یادداشت امیر پوریا در همین زمینه:


https://www.radiofarda.com/a/analysis-on-Iranian-women-presence-in-the-stadiums/31494200.html


@amiropouria
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به دلیل آشنایی با چهره‌ی بازیگری چون فتحعلی اویسی، ما گمان می‌کنیم افرادی چون او را خوب می‌شناسيم. ولی در خود آنها و همین طور در کارشان، علایق و وجوه‌ دیگری هم جریان داشته که شاید به درستی بر آنها نور نیفتاده باشد/ گفت‌وگوی مهدی طاهباز و بنده درباره‌ی فتحعلی اویسی، پخش از برنامه‌ی "صبحانه با خبر"/ رادیو فردا/ صبح چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۰
@amiropouria