نوشتهای از نیلوفر بیضایی دربارهی گذشت یک ماه از دستگیری ارسلان یزدانی پسر دخترعمهاش
@amiropouria
متن در ادامه میآید 👇
@amiropouria
متن در ادامه میآید 👇
Amir Pouria
نوشتهای از نیلوفر بیضایی دربارهی گذشت یک ماه از دستگیری ارسلان یزدانی پسر دخترعمهاش @amiropouria متن در ادامه میآید 👇
اشارهای از امیر پوریا:
درحالی که نیلوفر بیضایی در حال کار فشرده برای اجرای نمایش تازهی خود به نام "بازی در بازی" در پایان همین ماه میلادی در فرانکفورت است، با اسف و اختصار، از رنج گذشت یک ماه از دستگیری ارسلان یزدانی نوشته است. پسر دخترعمهی خانم بیضایی که میشود نوهی خواهر آقای بهرام بیضایی. دستگیری او هم زمان با دیده شدن نسخهی تصویری و تدوينشدهی نمایش "چهارراه" با متن و اجرای آقای بیضایی در بین مخاطبان ایرانی رخ داد. دستگیری در مقابل چشمان فرزندان کوچک ارسلان و در شرایطی که همچنان خبر درست و دقیقی از وضعیت او در زندان، در دست نیست.
از اینها تلختر، این اتفاق در حالی روی داد که همان روزها بسیاری از کاربران شبکههای اجتماعی، تصویر ثبتشده از بازداشت و سالها در بند ماندن شخصیت مرد اصلی این نمایش را نشانهی "اغراق در نمایش وضعیت اجتماعی/سیاسی/امنیتی ایران" و حتی مانیفست پس از مهاجرت بیضایی میخواندند. در حالی که او متن را سال ۸۸ در ایران نوشته بود و ارسلان یزدانی را سه سال بعد از اجرا، به شکلی به مراتب تعجببرانگیزتر از سارنگ سهش - مرد عشق از کف داده و عمر بر فنا شدهی "چهارراه" - گرفتند!
.
متن نیلوفر بیضایی:
یک ماه از دستگیری ارسلان یزدانی (پسر دختر عمه ام) می گذرد. او در تاریخ اول سپتامبر 2021 در منزلش در تهران دستگیر شد. ده مامور وارد خانه شده اند و او را در برابر چشم فرزندانش دستگیر کردند. یکی از مأموران از روی برگه ای که گویا حکم جلب ارسلان بوده علت بازداشت را "تشکیل اجتماعات به قصد اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی" ، "تبلیغ علیه نظام"، "اقدام علیه امنیت ملی " و "برخی موارد دیگر" ذکر کردند. این برگه به رؤیت ارسلان و همسرش نرسید. مأموران حاضر نبودند دلیل اصلی بازداشت ارسلان را به خودش و خانواده اش بگویند و فقط در مقابل پرسش های مکرر فرزند دوازده ساله ی ارسلان، می گویند: "از بابات در مورد شغلش چند سوال داریم." ارسلان را به دفتر کارش نیز برده و آنجا را نیز تفتیش کرده اند. ارسلان گرافیست است.
هیچیک از اتهامات مطرح شده ی شفاهی توسط ماموران صحت ندارند و "برخی از موارد دیگر" همان اصل اتهام است: باور به دیانت بهایی!
از خانه ی آنها تلفنهای دستی و کامپیوتر و حتی کامپیوتر فرزندانش، کتابها و تصاویر مذهبی را برده اند.
سمیرا ابراهیمی (همسر ارسلان) بعد از چندین بار مراجعه دریافت که ارسلان به زندان اوین منتقل شده است. در این فاصله او توانسته چند بار تماسهای کوتاه تلفنی با خانواده اش داشته باشد. سمیرا هر روز به دادسرای اوین مراجعه می کند اما پاسخ قابل اعتنایی دریافت نمی کند. سمیرا تاکید می کند که ارسلان از بیماری ریوی رنج می برد و به داروهایش نیاز دارد. داروها از او گرفته نمی شوند و به او گفته میشود که در صورت لزوم پزشکان زندان به وضعیت سلامتی او رسیدگی خواهند کرد. وکیل ارسلان امکان دسترسی به پرونده ی او را ندارد. دو روز پیش ماموران به خانه ی دختر عمه ام سعیده خضوعی، مادر ارسلان ریخته اند و پس از ارائهی حکم و ساعتها تفتیش منزل و ضبط موبایل و لپتاپ، بعضی اوراق، قاب عکس و وسایل الکترونیکی، به سعیده خضوعی -مادر ارسلان یزدانی- اعلام کردند که باید در روزهای آتی خود را به دادسرای شهید مقدس معرفی کند.
رنجهایی که بهاییان در این سالها کشیده اند و می کشند، تمامی ندارند. از همان دهه ی شصت که دخترعمه هایم به جرم بهایی بودن از ادامه ی تحصیل محروم ماندند و عمه ام بهین دخت بیضایی که سالیان دراز دبیر ادبیات دبیرستان و یکی از محبوب ترین دبیران در میان دانش آموزان بود، از کار اخراج شد، تا دفن پدربزرگ و مادر بزرگم در محدوده ای که لعنت آباد خوانده میشد، و رنج هزاران خانواده ی بهایی دیگر... تا اینک و داستان رنج نسلهای بعدی، از ارسلان پدر تا فرزندانش که تصاویری را که در روز دستگیری پدرشان دیدند، هرگز فراموش نخواهند کرد.
نقل این روایت که یکی از هزاران روایت است، برای همگان آزاد و انعکاس آن بر همه ی اهالی رسانه که دل در گرو حقوق انسانی دارند، واجب است.
نیلوفر بیضایی
3 اکتبر 2021
@amiropouria
درحالی که نیلوفر بیضایی در حال کار فشرده برای اجرای نمایش تازهی خود به نام "بازی در بازی" در پایان همین ماه میلادی در فرانکفورت است، با اسف و اختصار، از رنج گذشت یک ماه از دستگیری ارسلان یزدانی نوشته است. پسر دخترعمهی خانم بیضایی که میشود نوهی خواهر آقای بهرام بیضایی. دستگیری او هم زمان با دیده شدن نسخهی تصویری و تدوينشدهی نمایش "چهارراه" با متن و اجرای آقای بیضایی در بین مخاطبان ایرانی رخ داد. دستگیری در مقابل چشمان فرزندان کوچک ارسلان و در شرایطی که همچنان خبر درست و دقیقی از وضعیت او در زندان، در دست نیست.
از اینها تلختر، این اتفاق در حالی روی داد که همان روزها بسیاری از کاربران شبکههای اجتماعی، تصویر ثبتشده از بازداشت و سالها در بند ماندن شخصیت مرد اصلی این نمایش را نشانهی "اغراق در نمایش وضعیت اجتماعی/سیاسی/امنیتی ایران" و حتی مانیفست پس از مهاجرت بیضایی میخواندند. در حالی که او متن را سال ۸۸ در ایران نوشته بود و ارسلان یزدانی را سه سال بعد از اجرا، به شکلی به مراتب تعجببرانگیزتر از سارنگ سهش - مرد عشق از کف داده و عمر بر فنا شدهی "چهارراه" - گرفتند!
.
متن نیلوفر بیضایی:
یک ماه از دستگیری ارسلان یزدانی (پسر دختر عمه ام) می گذرد. او در تاریخ اول سپتامبر 2021 در منزلش در تهران دستگیر شد. ده مامور وارد خانه شده اند و او را در برابر چشم فرزندانش دستگیر کردند. یکی از مأموران از روی برگه ای که گویا حکم جلب ارسلان بوده علت بازداشت را "تشکیل اجتماعات به قصد اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی" ، "تبلیغ علیه نظام"، "اقدام علیه امنیت ملی " و "برخی موارد دیگر" ذکر کردند. این برگه به رؤیت ارسلان و همسرش نرسید. مأموران حاضر نبودند دلیل اصلی بازداشت ارسلان را به خودش و خانواده اش بگویند و فقط در مقابل پرسش های مکرر فرزند دوازده ساله ی ارسلان، می گویند: "از بابات در مورد شغلش چند سوال داریم." ارسلان را به دفتر کارش نیز برده و آنجا را نیز تفتیش کرده اند. ارسلان گرافیست است.
هیچیک از اتهامات مطرح شده ی شفاهی توسط ماموران صحت ندارند و "برخی از موارد دیگر" همان اصل اتهام است: باور به دیانت بهایی!
از خانه ی آنها تلفنهای دستی و کامپیوتر و حتی کامپیوتر فرزندانش، کتابها و تصاویر مذهبی را برده اند.
سمیرا ابراهیمی (همسر ارسلان) بعد از چندین بار مراجعه دریافت که ارسلان به زندان اوین منتقل شده است. در این فاصله او توانسته چند بار تماسهای کوتاه تلفنی با خانواده اش داشته باشد. سمیرا هر روز به دادسرای اوین مراجعه می کند اما پاسخ قابل اعتنایی دریافت نمی کند. سمیرا تاکید می کند که ارسلان از بیماری ریوی رنج می برد و به داروهایش نیاز دارد. داروها از او گرفته نمی شوند و به او گفته میشود که در صورت لزوم پزشکان زندان به وضعیت سلامتی او رسیدگی خواهند کرد. وکیل ارسلان امکان دسترسی به پرونده ی او را ندارد. دو روز پیش ماموران به خانه ی دختر عمه ام سعیده خضوعی، مادر ارسلان ریخته اند و پس از ارائهی حکم و ساعتها تفتیش منزل و ضبط موبایل و لپتاپ، بعضی اوراق، قاب عکس و وسایل الکترونیکی، به سعیده خضوعی -مادر ارسلان یزدانی- اعلام کردند که باید در روزهای آتی خود را به دادسرای شهید مقدس معرفی کند.
رنجهایی که بهاییان در این سالها کشیده اند و می کشند، تمامی ندارند. از همان دهه ی شصت که دخترعمه هایم به جرم بهایی بودن از ادامه ی تحصیل محروم ماندند و عمه ام بهین دخت بیضایی که سالیان دراز دبیر ادبیات دبیرستان و یکی از محبوب ترین دبیران در میان دانش آموزان بود، از کار اخراج شد، تا دفن پدربزرگ و مادر بزرگم در محدوده ای که لعنت آباد خوانده میشد، و رنج هزاران خانواده ی بهایی دیگر... تا اینک و داستان رنج نسلهای بعدی، از ارسلان پدر تا فرزندانش که تصاویری را که در روز دستگیری پدرشان دیدند، هرگز فراموش نخواهند کرد.
نقل این روایت که یکی از هزاران روایت است، برای همگان آزاد و انعکاس آن بر همه ی اهالی رسانه که دل در گرو حقوق انسانی دارند، واجب است.
نیلوفر بیضایی
3 اکتبر 2021
@amiropouria
گفتوگوی محمد ضرغامی و امیر پوریا در راديو فردا دربارهی فتحعلی اویسی و کارنامهاش:
https://www.radiofarda.com/a/31493388.html
@amiropouria
https://www.radiofarda.com/a/31493388.html
@amiropouria
رادیو فردا
فتحعلی اویسی، بازیگر و کارگردان، درگذشت
فتحعلی اویسی، بازیگر و کارگردان تلویزیونی، صبح سهشنبه، ۱۳ مهر، در ۷۶ سالگی درگذشت.
کمتر از یک هفته تا مسابقهی فوتبال مهم تیمهای ملی ایران و کره جنوبی در استادیوم آزادی تهران باقی مانده؛ اما همچنان فدراسیون فوتبال ایران فقط جلوهی حداقلی ِ ورود خانمها به استادیوم را اجرا میکند و از درک و اجرای آن چه فیفا خواسته است یعنی "آزادسازی" حضور زنان به طور کامل، عامدانه فاصله میگیرد.
یادداشت امیر پوریا در همین زمینه:
https://www.radiofarda.com/a/analysis-on-Iranian-women-presence-in-the-stadiums/31494200.html
@amiropouria
یادداشت امیر پوریا در همین زمینه:
https://www.radiofarda.com/a/analysis-on-Iranian-women-presence-in-the-stadiums/31494200.html
@amiropouria
رادیو فردا
آزاد یا فقط «رفع کُتی»؟
فدراسیون فوتبال ایران ورود زنان به استادیوم آزادی در بازی مهم ایران و کره جنوبی را «آزاد» اعلام کرده، اما سؤال اصلی این است که مفهوم «آزادی ورود بانوان به ورزشگاه» چه میشود؟
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به دلیل آشنایی با چهرهی بازیگری چون فتحعلی اویسی، ما گمان میکنیم افرادی چون او را خوب میشناسيم. ولی در خود آنها و همین طور در کارشان، علایق و وجوه دیگری هم جریان داشته که شاید به درستی بر آنها نور نیفتاده باشد/ گفتوگوی مهدی طاهباز و بنده دربارهی فتحعلی اویسی، پخش از برنامهی "صبحانه با خبر"/ رادیو فردا/ صبح چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۰
@amiropouria
@amiropouria
ممنوع میکنم، پس هستم
📻نیوشا بقراطی؛ ساعت ششم - آیتالله علی خامنهای ثابت کرده که یکی از دلبستگیهای همیشگیاش، بر حذر داشتن است؛ نهیب زدن و نهی کردن، هشدار و منع.
«ممنوع است» را شاید بتوان به جرات یکی از محبوبترین افعالش دانست؛ فعلی که هر بار میتواند جلوی یک واژه جدید بنشیند تا تبدیل شود به نصیحتی، شماتتی، یا گاه هم حکمی حکومتی تا زندگی دهها میلیون نفر را دستخوش تغییر کنید.
او این مهر ممنوعیت را گاه میتواند بر «مذاکره با آمریکا» بزند تا آینده روابط بینالمللی ایران را در بزنگاهی تعیینکننده رقم بزند، یا ممکن است در جایی با اشاره به ممنوعیت مفاهیمی انتزاعی همچون «گمراهگری» و «اغواگری» توجیهگر سرکوب آزادی بیان شود.
ممکن است روزی برای جلب اعتماد دیگر کشورها، ناگهان «سلاحهای کشتار جمعی» را ممنوع اعلام کند، یا در مهلکه تاریخی یک پاندمی مرگبار با حکمی حکومتی معتبرترین واکسنها را از زندگی میلیونها نفر دریغ کند.
علاقه علی خامنهای به «ممنوع» کردن تا جایی پیش میرود که حتی «پند و اندرزها» و شماتتهایش را هم با توسل به آن بیان میکند.
@RadioFarda
«ممنوع است» را شاید بتوان به جرات یکی از محبوبترین افعالش دانست؛ فعلی که هر بار میتواند جلوی یک واژه جدید بنشیند تا تبدیل شود به نصیحتی، شماتتی، یا گاه هم حکمی حکومتی تا زندگی دهها میلیون نفر را دستخوش تغییر کنید.
او این مهر ممنوعیت را گاه میتواند بر «مذاکره با آمریکا» بزند تا آینده روابط بینالمللی ایران را در بزنگاهی تعیینکننده رقم بزند، یا ممکن است در جایی با اشاره به ممنوعیت مفاهیمی انتزاعی همچون «گمراهگری» و «اغواگری» توجیهگر سرکوب آزادی بیان شود.
ممکن است روزی برای جلب اعتماد دیگر کشورها، ناگهان «سلاحهای کشتار جمعی» را ممنوع اعلام کند، یا در مهلکه تاریخی یک پاندمی مرگبار با حکمی حکومتی معتبرترین واکسنها را از زندگی میلیونها نفر دریغ کند.
علاقه علی خامنهای به «ممنوع» کردن تا جایی پیش میرود که حتی «پند و اندرزها» و شماتتهایش را هم با توسل به آن بیان میکند.
@RadioFarda
در این نوشته، بیشتر به واسطهی توصیف احوال جلسهی پرسش و پاسخ بهرام بیضایی دربارهی نمایش "چهارراه" به خود اثر و آن چه از ایران ِ بعد از انقلاب ترسیم میکند، پرداختهام. خود آن جلسه نیز از طریق لینک همین نوشته، قابل تماشاست:
https://www.radiofarda.com/a/bezaei-remarks-on-crossroads-play/31502145.html
@amiropouria
https://www.radiofarda.com/a/bezaei-remarks-on-crossroads-play/31502145.html
@amiropouria
رادیو فردا
نمایش «چهارراه» و جلسۀ پرسش و پاسخ بیضایی؛ جدایی پرخاش از خشم
چند روز بعد از اجراهای نمایش چهارراه بهرام بیضایی در فروردین ۹۷ در دانشگاه استنفورد، نشست پرسش و پاسخی در همان دانشگاه برپا شد که ارجاع به آن همپای ارجاع به خود اثر اهمیت دارد.
Amir Pouria
در این نوشته، بیشتر به واسطهی توصیف احوال جلسهی پرسش و پاسخ بهرام بیضایی دربارهی نمایش "چهارراه" به خود اثر و آن چه از ایران ِ بعد از انقلاب ترسیم میکند، پرداختهام. خود آن جلسه نیز از طریق لینک همین نوشته، قابل تماشاست: https://www.radiofarda.com/a/bezaei…
این پُستی است برای دعوت به خواندن نوشتهام دربارهی نمایش "چهارراه" و دو احوال بهرام بیضایی در زمان نوشتن آن در ایران (سال ۸۸) و زمان اجرایش در آمریکا (سال ۹۷). دو احوال کاملاً متفاوت از هم. این نوشته در سایت رادیو فردا منتشر شده و لینک آن همین بالا آمده.
در پست قبلی هم برشهای کوتاهی از این مطلب را آورده بودم. یکی از دوستان که عکس سیاه و سفید را در دوران سپریشدهی نگاتیو گرفته بود، با دیدن همان لینک و اشارهام به جلسهی پرسش و پاسخ نمایش "چهارراه"، این عکس را برایم فرستاد. نوشت که آن را در جلسهی پرسش و پاسخ فیلم "سگکشی" برداشته. یادم است نخستین نمایش فیلم در جشنواره فجر سال ۷۹ در سینما استقلال (ویژهی منتقدان) بود.
برای زینت بخشیدن نوشتهام به عکسی از جلسهی نمایش "چهارراه" طبعاً عکسی از بیضایی خندان انتخاب شده بود. کسی که نوشته را بخواند، دلیلش را خوب خواهد دانست. اما اگر میخواستم از رنج و عصبیت بیضایی در دوران کار در ایران بعد از انقلاب ۵۷ تصویری انتخاب کنم، حتماً بهتر از این عکس به کوشش فرزین شادمهر، گیرم نمیآمد! با نگاه هراسان بیضایی و سایههای توی تصویر. دو لحظه با قابلیت نمادین
@amiropouria
در پست قبلی هم برشهای کوتاهی از این مطلب را آورده بودم. یکی از دوستان که عکس سیاه و سفید را در دوران سپریشدهی نگاتیو گرفته بود، با دیدن همان لینک و اشارهام به جلسهی پرسش و پاسخ نمایش "چهارراه"، این عکس را برایم فرستاد. نوشت که آن را در جلسهی پرسش و پاسخ فیلم "سگکشی" برداشته. یادم است نخستین نمایش فیلم در جشنواره فجر سال ۷۹ در سینما استقلال (ویژهی منتقدان) بود.
برای زینت بخشیدن نوشتهام به عکسی از جلسهی نمایش "چهارراه" طبعاً عکسی از بیضایی خندان انتخاب شده بود. کسی که نوشته را بخواند، دلیلش را خوب خواهد دانست. اما اگر میخواستم از رنج و عصبیت بیضایی در دوران کار در ایران بعد از انقلاب ۵۷ تصویری انتخاب کنم، حتماً بهتر از این عکس به کوشش فرزین شادمهر، گیرم نمیآمد! با نگاه هراسان بیضایی و سایههای توی تصویر. دو لحظه با قابلیت نمادین
@amiropouria
اشارهای از امیر پوریا دربارهی "زمانی برای مردن نیست" و ربط فیلم بیست و پنجم جیمز باند به پاندمی کرونا!
@amiropouria
متن در ادامه میمیآید 👇
@amiropouria
متن در ادامه میمیآید 👇
Amir Pouria
اشارهای از امیر پوریا دربارهی "زمانی برای مردن نیست" و ربط فیلم بیست و پنجم جیمز باند به پاندمی کرونا! @amiropouria متن در ادامه میمیآید 👇
اشارهای از امیر پوریا دربارهی بیست و پنجمین فیلم مجموعهی جیمز باند:
نوشتهاند که رامی مالک بازیگر نقش سَفین در "زمانی برای مردن نیست" (کری فوکوناگا، ۲۰۲۱) پیش از شروع کارش در این فیلم، نشسته و "دکتر نو" (ترنس یانگ، ۱۹۶۲) را دوباره دیده. فیلم اول مجموعه فیلمهای جیمز باند. این کار، صرفاً از روی نوستالژی یا ادای احترام نبوده. ارجاعهای فیلم بیست و پنجم به فیلم اول مانند شروع در جامائیکا یا تهدید هستهای جهان هم تنها نسبت بین دو فیلم نیست. بلکه ریشهی چینی-آلمانی باند ویلِین/ شخصیت منفی مشهوری چون دکتر نو (با گریم و حضور شمایلوار جوزف وایزمن) و پوشش و یقه و ماسک کابوکی سَفین، راز و رمز دو شخصیت را به هم نزدیک میکند. آن موقع و در رمان یان فلمینگ خالق اصلی جیمز باند که فقط ده، دوازده سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم نوشته شد، یک رگ آلمانی این تهدید بزرگ برای جهان، قابل درک به نظر میرسید. اما رگ چینی او را میتوان از شناخت شرایط تا پیشگویی، به دلایل مختلفی تحسین کرد.
حالا و در مورد "زمانی برای مردن نیست" هم همه میدانیم که فیلم از ۲۰۱۶ پایهریزی شد و به توافق رسیدن و نرسیدن با دنی بویل و بعد هم شیوع ویروس کرونا، کار تولید و اکران آن را این همه به تعویق انداخت. اما اینها باعث نمیشود که به خود بگوییم فیلمنامه خیلی قبل از همهگیری کرونا نوشته شده و ربطی به آن ندارد. ذهن مخاطب بین آلودگی استخرهای سَفین و جهان پاندمیزدهی امروز، پیوندی روشن پیدا میکند. وقتی شدت و سرعت گسترش نقاط قرمز را روی نقشه میبینیم، انگار این بار جیمز باند میخواهد جهان را از همان شرایطی نجات دهد که مردم ِ در حال تماشای فیلمش دارند همچنان آن را با ماسک و نگرانیها و ابتلاها، تحمل میکنند.
و مناسبت زمانی تلخ دیگر برای من این است که اکران فیلم درست یک ماه پیش از نخستین سالمرگ اولین جیمز باند سینما، شون کانری آغاز میشود.
@amiropouria
نوشتهاند که رامی مالک بازیگر نقش سَفین در "زمانی برای مردن نیست" (کری فوکوناگا، ۲۰۲۱) پیش از شروع کارش در این فیلم، نشسته و "دکتر نو" (ترنس یانگ، ۱۹۶۲) را دوباره دیده. فیلم اول مجموعه فیلمهای جیمز باند. این کار، صرفاً از روی نوستالژی یا ادای احترام نبوده. ارجاعهای فیلم بیست و پنجم به فیلم اول مانند شروع در جامائیکا یا تهدید هستهای جهان هم تنها نسبت بین دو فیلم نیست. بلکه ریشهی چینی-آلمانی باند ویلِین/ شخصیت منفی مشهوری چون دکتر نو (با گریم و حضور شمایلوار جوزف وایزمن) و پوشش و یقه و ماسک کابوکی سَفین، راز و رمز دو شخصیت را به هم نزدیک میکند. آن موقع و در رمان یان فلمینگ خالق اصلی جیمز باند که فقط ده، دوازده سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم نوشته شد، یک رگ آلمانی این تهدید بزرگ برای جهان، قابل درک به نظر میرسید. اما رگ چینی او را میتوان از شناخت شرایط تا پیشگویی، به دلایل مختلفی تحسین کرد.
حالا و در مورد "زمانی برای مردن نیست" هم همه میدانیم که فیلم از ۲۰۱۶ پایهریزی شد و به توافق رسیدن و نرسیدن با دنی بویل و بعد هم شیوع ویروس کرونا، کار تولید و اکران آن را این همه به تعویق انداخت. اما اینها باعث نمیشود که به خود بگوییم فیلمنامه خیلی قبل از همهگیری کرونا نوشته شده و ربطی به آن ندارد. ذهن مخاطب بین آلودگی استخرهای سَفین و جهان پاندمیزدهی امروز، پیوندی روشن پیدا میکند. وقتی شدت و سرعت گسترش نقاط قرمز را روی نقشه میبینیم، انگار این بار جیمز باند میخواهد جهان را از همان شرایطی نجات دهد که مردم ِ در حال تماشای فیلمش دارند همچنان آن را با ماسک و نگرانیها و ابتلاها، تحمل میکنند.
و مناسبت زمانی تلخ دیگر برای من این است که اکران فیلم درست یک ماه پیش از نخستین سالمرگ اولین جیمز باند سینما، شون کانری آغاز میشود.
@amiropouria
Amir Pouria
به یاد جیمز مایکل تایلر: یک مکمل تمام و کمال @amiropouria متن در ادامه میآید 👇
اشارهای از امیر پوریا دربارهی جیمز مایکل تایلر (۲۰۲۱-۱۹۶۲):
در اهمیت دادن به بازیگران نقشهای مکمل از آن جملهی آشنای "نقش کوچک و بزرگ وجود ندارد" هم فراتر میروم. آنها را رقمزنندهی تقدیر آدمهای اصلی فیلم میدانم؛ چون در زنجیرهی وقایع، نقشی به عهده دارند که زمینهی شکلگیری هر موقعیت داستان را برای آدم اصلی فراهم میکند. ضمن این که خیلی اوقات، این که ممکن بود چه رفتاری از شخصیت اصلی سر بزند، با رفتار مکملها معنا مییابد و ما تمایز قهرمان فیلم را درست با دیدن همین رفتارهای دیگران تشخیص میدهیم
.
گانتر (با بازی جیمز مایکل تایلر) در سریال "فرندز/دوستان" (۲۰۰۴-۱۹۹۴) نمونهی تمامعیار همین نوع نقش مکمل بود. کامل و رقمزنندهی تقدير اصلیها. یادتان نرفته که لو رفتن رابطهی یکشبهی راس (دیوید شوییمر) و دختر مغازهی زیراکس، در اصل زیر سر حضرت گانتر بود. رفتار عجیب او در واکنش به روابط رِیچِل (جنیفر آنیستون) مثل شکستن ظروف سنترال پِرک با فهمیدن قرار ریچل و مارک (همکار ریچل در لویی ویتون) یا کارهایی که برای اثبات علاقهاش حاضر میشود انجام دهد مثل نگهداری از گربهی نژاد اسفینکس که ریچل یکهو و بدون شناخت از گربهداری میآورد، همه باعث میشوند با وجود تمام عجایب رفتار اصلیها، آنان را به عنوان افرادی عادی، ستایش کنیم!
.
در "فرندز: تجدید دیدار" (۲۰۲۱) دیدن تصویر آقای تایلر که آشکارا با بیماری سرطان دست و پنجه نرم میکرد، آه از نهاد فرندزدوستان جهان برآورد. ساعاتی پیش در ۲۴ اکتبر ۲۰۲۱ او در مرحلهی چهارم سرطان پیشرفتهی پروستات، در حالی که هنوز به مرز ۶۰ سالگی نرسیده بود، از دنیا رفت
.
آقای گانتر ابدی، ما همیشه تو را به عنوان کسی که جیغترین و تندترین رنگها را به تن میکند و عجیبترین رنگ پیراهن و کراوات را بر روی هم مینشاند ولی نتیجهاش بد نمیشود، کسی که موهایش را به شکل و رنگ نامتعارفی درآورده اما نتیجهاش هیچ کس را پس نمیزند، کسی که با صدا و صورت کاریزماتیکش برای جوانهای خوشقیافه هم قیافه میگیرد، به یاد میآوریم
.
و در ذهن من، او با ویژگی عجیب دیگری هم ثبت شده: شباهت انکارناپذیر به چهرهی سیروس ابراهیمزاده بازیگر باسابقهی تئاتر و سینما و تلویزیون ایران و مدرس قدیمی فن بیان که سلامت و مستدام باشد
.
#فرندز #بازیگری #جیمز_مایکل_تایلر #تحلیل_بازیگری #امیر_پوریا
@amiropouria
در اهمیت دادن به بازیگران نقشهای مکمل از آن جملهی آشنای "نقش کوچک و بزرگ وجود ندارد" هم فراتر میروم. آنها را رقمزنندهی تقدیر آدمهای اصلی فیلم میدانم؛ چون در زنجیرهی وقایع، نقشی به عهده دارند که زمینهی شکلگیری هر موقعیت داستان را برای آدم اصلی فراهم میکند. ضمن این که خیلی اوقات، این که ممکن بود چه رفتاری از شخصیت اصلی سر بزند، با رفتار مکملها معنا مییابد و ما تمایز قهرمان فیلم را درست با دیدن همین رفتارهای دیگران تشخیص میدهیم
.
گانتر (با بازی جیمز مایکل تایلر) در سریال "فرندز/دوستان" (۲۰۰۴-۱۹۹۴) نمونهی تمامعیار همین نوع نقش مکمل بود. کامل و رقمزنندهی تقدير اصلیها. یادتان نرفته که لو رفتن رابطهی یکشبهی راس (دیوید شوییمر) و دختر مغازهی زیراکس، در اصل زیر سر حضرت گانتر بود. رفتار عجیب او در واکنش به روابط رِیچِل (جنیفر آنیستون) مثل شکستن ظروف سنترال پِرک با فهمیدن قرار ریچل و مارک (همکار ریچل در لویی ویتون) یا کارهایی که برای اثبات علاقهاش حاضر میشود انجام دهد مثل نگهداری از گربهی نژاد اسفینکس که ریچل یکهو و بدون شناخت از گربهداری میآورد، همه باعث میشوند با وجود تمام عجایب رفتار اصلیها، آنان را به عنوان افرادی عادی، ستایش کنیم!
.
در "فرندز: تجدید دیدار" (۲۰۲۱) دیدن تصویر آقای تایلر که آشکارا با بیماری سرطان دست و پنجه نرم میکرد، آه از نهاد فرندزدوستان جهان برآورد. ساعاتی پیش در ۲۴ اکتبر ۲۰۲۱ او در مرحلهی چهارم سرطان پیشرفتهی پروستات، در حالی که هنوز به مرز ۶۰ سالگی نرسیده بود، از دنیا رفت
.
آقای گانتر ابدی، ما همیشه تو را به عنوان کسی که جیغترین و تندترین رنگها را به تن میکند و عجیبترین رنگ پیراهن و کراوات را بر روی هم مینشاند ولی نتیجهاش بد نمیشود، کسی که موهایش را به شکل و رنگ نامتعارفی درآورده اما نتیجهاش هیچ کس را پس نمیزند، کسی که با صدا و صورت کاریزماتیکش برای جوانهای خوشقیافه هم قیافه میگیرد، به یاد میآوریم
.
و در ذهن من، او با ویژگی عجیب دیگری هم ثبت شده: شباهت انکارناپذیر به چهرهی سیروس ابراهیمزاده بازیگر باسابقهی تئاتر و سینما و تلویزیون ایران و مدرس قدیمی فن بیان که سلامت و مستدام باشد
.
#فرندز #بازیگری #جیمز_مایکل_تایلر #تحلیل_بازیگری #امیر_پوریا
@amiropouria
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اشارهای از امیر پوریا به کماعتنایی نابخشودنی تئوری مؤلف به فرانک کاپرا به بهانهی یادآوری فیلم ِ هم رودهبرکننده و هم هولناک "آرسنیک و تور کهنه" ساختهی کاپرا به بهانهی شب هالووین !
@amiropouria
متن در ادامه میآید 👇
@amiropouria
متن در ادامه میآید 👇
Amir Pouria
اشارهای از امیر پوریا به کماعتنایی نابخشودنی تئوری مؤلف به فرانک کاپرا به بهانهی یادآوری فیلم ِ هم رودهبرکننده و هم هولناک "آرسنیک و تور کهنه" ساختهی کاپرا به بهانهی شب هالووین ! @amiropouria متن در ادامه میآید 👇
چندی پیش در توصیف نتایج تئوری مؤلف، بحث کوتاهی در یکی از پُستها مطرح کردم. این نتایج، همزمان میتوانند فواید و از آن طرف، عواقب این مشهورترين تئوری تاریخ نقد سینمایی به حساب بیایند. از عوارض بزرگ این تئوری، شدت تاثیر منتقدان پیرو آن بر توجه به فيلمسازان موردستایش آنهاست. نمیخواهم وارد این بحث شوم که این اتفاق کجاها روا بود و کجاها جفا. البته که در مورد نوابغی همچون آلفرد هیچکاک، به درستترین نوع یادگیری در زمینهی سینما یعنی یاد گرفتن به واسطهی تماشای آثار چنین بزرگانی انجامید. اما در مواردی که بیشک یکی از آنها فرانک کاپراست، کماعتنایی منتقدان مؤلفی باعث شد در خیلی جاها - که متأسفانه ایران هم بینشان است- شناخت کاپرا بین سینمادوستان محدود شود. در حالی که هر فیلم مهجور یا مشهور او درست از دل جهانبینی خالق اثر برمیآید. چیزی که این نوع منتقدان، برای رسیدن فیلمساز به جایگاه مؤلف، ضروری میدانستند.
مثل همین "آرسنیک و تور کهنه" (۱۹۴۹) که پایان تيتراژش را اینجا میبینید و در نمایش خونسردی و حتی نادانی آدمها در مورد آن چه مهیب و مرگبار است، سرچشمهی بسیاری از گروتسکهای سینمای دهههای بعد (از "رقص خونآشامها"ی پولانسکی تا "هارولد و ماد" هال اَشبی) و محبوب و منبع الهام بسیاری از پستمدرنهای اصیل (از کوئنها تا استيون سودربرگ تا تارانتینو) به حساب میآید. با توجه به قدرنادیدگیاش در ایران و همچنین در پانتئون مؤلفیها، بهتر است بگویم باید به حساب میآمد.
جایگاه نمایشنامهی منبع این فیلم نوشتهی جوزف کِسرلینگ (که کامبیز کاهه حدود ۲۰ سال پیش آن را به شیوایی، فارسی کرد) البته محفوظ است که حتی داستان "خواهران پییرس" از مجموعه داستانهای کوتاه میک جکسون با عنوان اصلی "ده داستان اسفبار"
Ten Sorry Tales
در سال ۲۰۰۵ کاملاً تحتتأثیر آن نوشته شده. این مجموعه با نام "تارک دنیا موردنیاز است" به ترجمهی گلاره اسدی آملی به فارسی برگردانده و اتفاقا ً در ايران خوب خوانده شد.
اما تصورش خیلی سخت است که ایدهی داستان "خواهران پییرس" را در دل نمايشنامهی کسرلینگ بیابی که ایدهی مرکزی هولناکش را با خونسردی غریب و غيرقابلباوری در آغاز دههی ۱۹۴۰ میلادی روایت میکند. خونسردیای که توصیف مرگها و ربطش به دو پیرزن نازنین گوگولی را هولناکتر جلوه میدهد و ساخته شدن فیلم در سالهای پایانی جنگ جهانی دوم نیز شدت جدیت این همه شوخی را به اوج میرساند.
@amiropouria
چندی پیش در توصیف نتایج تئوری مؤلف، بحث کوتاهی در یکی از پُستها مطرح کردم. این نتایج، همزمان میتوانند فواید و از آن طرف، عواقب این مشهورترين تئوری تاریخ نقد سینمایی به حساب بیایند. از عوارض بزرگ این تئوری، شدت تاثیر منتقدان پیرو آن بر توجه به فيلمسازان موردستایش آنهاست. نمیخواهم وارد این بحث شوم که این اتفاق کجاها روا بود و کجاها جفا. البته که در مورد نوابغی همچون آلفرد هیچکاک، به درستترین نوع یادگیری در زمینهی سینما یعنی یاد گرفتن به واسطهی تماشای آثار چنین بزرگانی انجامید. اما در مواردی که بیشک یکی از آنها فرانک کاپراست، کماعتنایی منتقدان مؤلفی باعث شد در خیلی جاها - که متأسفانه ایران هم بینشان است- شناخت کاپرا بین سینمادوستان محدود شود. در حالی که هر فیلم مهجور یا مشهور او درست از دل جهانبینی خالق اثر برمیآید. چیزی که این نوع منتقدان، برای رسیدن فیلمساز به جایگاه مؤلف، ضروری میدانستند.
مثل همین "آرسنیک و تور کهنه" (۱۹۴۹) که پایان تيتراژش را اینجا میبینید و در نمایش خونسردی و حتی نادانی آدمها در مورد آن چه مهیب و مرگبار است، سرچشمهی بسیاری از گروتسکهای سینمای دهههای بعد (از "رقص خونآشامها"ی پولانسکی تا "هارولد و ماد" هال اَشبی) و محبوب و منبع الهام بسیاری از پستمدرنهای اصیل (از کوئنها تا استيون سودربرگ تا تارانتینو) به حساب میآید. با توجه به قدرنادیدگیاش در ایران و همچنین در پانتئون مؤلفیها، بهتر است بگویم باید به حساب میآمد.
جایگاه نمایشنامهی منبع این فیلم نوشتهی جوزف کِسرلینگ (که کامبیز کاهه حدود ۲۰ سال پیش آن را به شیوایی، فارسی کرد) البته محفوظ است که حتی داستان "خواهران پییرس" از مجموعه داستانهای کوتاه میک جکسون با عنوان اصلی "ده داستان اسفبار"
Ten Sorry Tales
در سال ۲۰۰۵ کاملاً تحتتأثیر آن نوشته شده. این مجموعه با نام "تارک دنیا موردنیاز است" به ترجمهی گلاره اسدی آملی به فارسی برگردانده و اتفاقا ً در ايران خوب خوانده شد.
اما تصورش خیلی سخت است که ایدهی داستان "خواهران پییرس" را در دل نمايشنامهی کسرلینگ بیابی که ایدهی مرکزی هولناکش را با خونسردی غریب و غيرقابلباوری در آغاز دههی ۱۹۴۰ میلادی روایت میکند. خونسردیای که توصیف مرگها و ربطش به دو پیرزن نازنین گوگولی را هولناکتر جلوه میدهد و ساخته شدن فیلم در سالهای پایانی جنگ جهانی دوم نیز شدت جدیت این همه شوخی را به اوج میرساند.
@amiropouria
اشارهای از امیر پوریا دربارهی عجیبترین حساسیت جمهوری اسلامی، به بهانهی فقدان احمد آزاد خوانندهی ترانهی "ساقی"
دربارهی عجیبترین حساسیت جمهوری اسلامی، به بهانهی فقدان احمد آزاد خوانندهی ترانهی "ساقی"
دیروز، دهم آبان و یکم نوامبر، وقتی تصاویری از خاکسپاری احمد آزاد در اصفهان منتشر شد و خبر درگذشت او بعد از ابتلای چند سالهاش به بیماری، به ایرانیان رسید، میلیونها نفر مثل بنده اصوات تعجب سردادند که اِ... پس او این سالها برگشته بود ایران؟ چنین نبود و گویا پیکر او از آمریکا برای خاکسپاری به ایران منتقل شد، اما تعجب، بهجا بود.
او در حالی درگذشت که تقریباً تنها اجرای بهخاطرهپیوستهاش همین "ساقی" بود و حتی چند سال بعد وقتی "ساقی دو" را خواند، در مقدمهی صوتی آن، خودش را به عنوان "همونی که ساقی رو خونده بود" یادآوری کرد. در اوج شعارهای رسمی جمهوری اسلامی در سالهای جنگ ایران و عراق، کسی در بین جوانها و نوجوانها و حتی بچهترهای آن دوره نبود که ترانهی "ساقی" را از بر نباشد. جادویش در این بود که مفهوم انتزاعی "ساقی" در اشعار عرفانی و اصرار صدا و سیما و آموزش و پرورش جمهوری اسلامی به این که منظور شعرای سبک عراقی از "مسجد"، فقط "میخانه" است و مقصود از "میخانه"، همانا "مسجد" است، جایش را به تعبیر عینی ساقی میبخشید. يعنی کسی که برایت مِی میریزد و مینوشی و مست و لول میشوی و به ترنم و ترقّص میافتی. در ترکیبی هوشمندانه، البته نیمنگاهی به جایگاه معشوقوار ساقی هم در آن جاری بود و شیفتگی ِ "من ِ راوی" ِ ترانه به خود ساقی را کموبیش تغزلی توصیف میکرد.
اما چگونه شد که از انتقال او به ایران و خاکسپاریاش در اصفهان تعجب کرديم؟ چون تصور کردیم اگر در ایران زندگی میکرده جمهوری اسلامی باید او را به نخواندن و اجرا نکردن واداشته باشد. حتی در محافل و مجالس. شاید خیلیها صفت "کوچهبازاری" را برای دستکم گرفتن کار امثال او کافی میدانند، ولی این نوع کار در جشنها و عروسیها همچنان جواب میدهد و به وجد میآورد.
به این که احمد آزاد چه قدر ممنوع شد یا آزاد بود و خودش کار نکرد، کاری ندارم. مسئلهام فقط او یک نفر که زیر شصت سالگی درگذشت، نیست. از حکومتهای تکمحور، اعمالی مشابه جمهوری اسلامی در به زندان انداختن ِ هر مخالف و معترض، زیاد سر میزند. دستگیری ِ اعضای فعال حکومت سابق هم همین طور. اما این میزان حساسیت جمهوری اسلامی به اسم و صدا و تصویر هر خواننده و بازیگر و هنرمند دهههای آخر حکومت پهلوی که با پیر شدن و از دنیا رفتن بسیاری از قدیمیها هم هرگز کم یا تمام نشده، استثنای تاریخ جهان است!
@amiropouria
دربارهی عجیبترین حساسیت جمهوری اسلامی، به بهانهی فقدان احمد آزاد خوانندهی ترانهی "ساقی"
دیروز، دهم آبان و یکم نوامبر، وقتی تصاویری از خاکسپاری احمد آزاد در اصفهان منتشر شد و خبر درگذشت او بعد از ابتلای چند سالهاش به بیماری، به ایرانیان رسید، میلیونها نفر مثل بنده اصوات تعجب سردادند که اِ... پس او این سالها برگشته بود ایران؟ چنین نبود و گویا پیکر او از آمریکا برای خاکسپاری به ایران منتقل شد، اما تعجب، بهجا بود.
او در حالی درگذشت که تقریباً تنها اجرای بهخاطرهپیوستهاش همین "ساقی" بود و حتی چند سال بعد وقتی "ساقی دو" را خواند، در مقدمهی صوتی آن، خودش را به عنوان "همونی که ساقی رو خونده بود" یادآوری کرد. در اوج شعارهای رسمی جمهوری اسلامی در سالهای جنگ ایران و عراق، کسی در بین جوانها و نوجوانها و حتی بچهترهای آن دوره نبود که ترانهی "ساقی" را از بر نباشد. جادویش در این بود که مفهوم انتزاعی "ساقی" در اشعار عرفانی و اصرار صدا و سیما و آموزش و پرورش جمهوری اسلامی به این که منظور شعرای سبک عراقی از "مسجد"، فقط "میخانه" است و مقصود از "میخانه"، همانا "مسجد" است، جایش را به تعبیر عینی ساقی میبخشید. يعنی کسی که برایت مِی میریزد و مینوشی و مست و لول میشوی و به ترنم و ترقّص میافتی. در ترکیبی هوشمندانه، البته نیمنگاهی به جایگاه معشوقوار ساقی هم در آن جاری بود و شیفتگی ِ "من ِ راوی" ِ ترانه به خود ساقی را کموبیش تغزلی توصیف میکرد.
اما چگونه شد که از انتقال او به ایران و خاکسپاریاش در اصفهان تعجب کرديم؟ چون تصور کردیم اگر در ایران زندگی میکرده جمهوری اسلامی باید او را به نخواندن و اجرا نکردن واداشته باشد. حتی در محافل و مجالس. شاید خیلیها صفت "کوچهبازاری" را برای دستکم گرفتن کار امثال او کافی میدانند، ولی این نوع کار در جشنها و عروسیها همچنان جواب میدهد و به وجد میآورد.
به این که احمد آزاد چه قدر ممنوع شد یا آزاد بود و خودش کار نکرد، کاری ندارم. مسئلهام فقط او یک نفر که زیر شصت سالگی درگذشت، نیست. از حکومتهای تکمحور، اعمالی مشابه جمهوری اسلامی در به زندان انداختن ِ هر مخالف و معترض، زیاد سر میزند. دستگیری ِ اعضای فعال حکومت سابق هم همین طور. اما این میزان حساسیت جمهوری اسلامی به اسم و صدا و تصویر هر خواننده و بازیگر و هنرمند دهههای آخر حکومت پهلوی که با پیر شدن و از دنیا رفتن بسیاری از قدیمیها هم هرگز کم یا تمام نشده، استثنای تاریخ جهان است!
@amiropouria
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
چرا جمهوری اسلامی رؤسای جمهور پیشین خود را طرد و تکفیر میکند؟/ زمینۀ شکلگیری این گفتوگوی امیر پوریا از رادیو فردا با رضا علیجانی تحلیلگر و کنشگر سیاسی مقیم پاریس، این خبر روز سهشنبه یازدهم آبان بود که مجلس شورای اسلامی در گزارشی به قوۀ قضاییه، خواستار توبیخ حسن روحانی بابت سوءمدیریت در بحران شیوع کرونا شده؛ بی آن که به تأثیر احتمالی فرمان علی خامنهای مبنی بر منع واردات واکسن آمریکایی و بریتانیایی، هیچ اشارهای کرده باشد. مجلس از قوۀ قضاییه خواسته با حسن روحانی در جایگاه "متخلف"، برخورد شدیدی صورت گیرد.
@amiropouria
@amiropouria