اشارهای از امیر پوریا دربارهٔ فیلم «رو به ستارگان/به سوی ستارگان» ساختهٔ جیمز گری: ابهام فلسفینمای بیحاصل
فیلم «اد آسترا /به سوی ستارگان» به چه هدفی ساخته شده؟ در سینمای علمی-خیالی که این سالها حتی محبوبترین نمونههای آن هم دچار تکرارند، چه دستاورد تازهای دارد؟ این که جستجوی ناشناختهها در فضا به جستن و یافتن پدر پیوند بخورد، حالا گیرم که این پدر مثلاً تمثیلی باشد از ریشه یا هویت یا هر چه، با چه قصه و پردازشی روایت شده که ارزش این ایدهٔ تکراری را داشته باشد؟ صدای ملکوتی جناب #تامی_لی_جونز که پلیس/راوی دردمند «جایی برای پیرمردها نیست» و گاوچران عارفمسلک و رفیقباز «سه خاکسپاری ملکیادس استرادا» بود که جسد رفیق مکزیکیاش را میدزدید تا او را به رستگاری برساند، اینجا در نقش پدر ِ در فضا ماندهٔ #برد_پیت کمترین تاثیر ممکن را بر بیننده دارد. تاثیری غیرقابلقیاس با طنین آوایش در آن دو فیلم. خود برد پیت هم با وجود انتقال تنهایی شخصیت چه در نریشن و چه در نگاه خود، نمیتواند همدلی عمیقی برانگیزد؛ چون قصه، فیلمنامه و فیلم در ساخت دنیایی که بناست رمزآمیز باشد، بداعتی ندارد. حتی موسیقی آهنگساز جادوگری مانند مکس ریختر هم بابت شباهت به همان شکل مکرر موزیک این نوع فیلمهای این سالها - مانند «ورود» ویلنوی- فقط «استاندارد» است و به خلاقیت، راهی نمیبرد. به طور کلی نمیدانم این اصرار سینمای آمریکا برای تلفیق ژانر علمی-خیالی با ابهامی که میخواهد خیلی عمیق و فیلسوفانه جلوه کند، برای چیست؟ آن هم در حالی که فقط وقتی جنبههای عاطفی و ملودراماتیک (مثل «اولین انسان» دیمین شزل) یا ترکیب کمدی و تعلیق (مثل «مریخی» ریدلی اسکات) میتواند با پرداخت مهیج این ژانر به سیاق سینمای آمریکا همسو شود؛ نه اداهای فلسفی که حتی بهترین نمونههای آمریکاییاش در این قالب (مثل «جاذبه» آلفونسو کوآرون و جسارتاً حتی «ادیسهٔ فضایی/راز کیهان» استنلی کوبریک کبیر) نیز به پای علمی_خیالی ِ فلسفی ِ دریغانگیز و بیتکرار #آندری_تارکوفسکی یعنی #سولاریس نمیرسد
.
پینوشت: کوبریکپرستان مقیم مرکز یا حومه، تصور نکنند فقط یک حکم کلی بدون استدلال صادر کردم و تمام. مطلب مفصلی که یازده سال پیش دربارهٔ ناکارآمدی فیلم کوبریک نوشته بودم، در لینک زیر آمده. هرچند، دوره دورهٔ ترجیح همان حکم دادنهای فلهای و کترهایست و کمتر کسی نقد مبسوط میخواند
http://www.amirpouria.com/filmekhareji_03.asp?ID=29
فیلم «اد آسترا /به سوی ستارگان» به چه هدفی ساخته شده؟ در سینمای علمی-خیالی که این سالها حتی محبوبترین نمونههای آن هم دچار تکرارند، چه دستاورد تازهای دارد؟ این که جستجوی ناشناختهها در فضا به جستن و یافتن پدر پیوند بخورد، حالا گیرم که این پدر مثلاً تمثیلی باشد از ریشه یا هویت یا هر چه، با چه قصه و پردازشی روایت شده که ارزش این ایدهٔ تکراری را داشته باشد؟ صدای ملکوتی جناب #تامی_لی_جونز که پلیس/راوی دردمند «جایی برای پیرمردها نیست» و گاوچران عارفمسلک و رفیقباز «سه خاکسپاری ملکیادس استرادا» بود که جسد رفیق مکزیکیاش را میدزدید تا او را به رستگاری برساند، اینجا در نقش پدر ِ در فضا ماندهٔ #برد_پیت کمترین تاثیر ممکن را بر بیننده دارد. تاثیری غیرقابلقیاس با طنین آوایش در آن دو فیلم. خود برد پیت هم با وجود انتقال تنهایی شخصیت چه در نریشن و چه در نگاه خود، نمیتواند همدلی عمیقی برانگیزد؛ چون قصه، فیلمنامه و فیلم در ساخت دنیایی که بناست رمزآمیز باشد، بداعتی ندارد. حتی موسیقی آهنگساز جادوگری مانند مکس ریختر هم بابت شباهت به همان شکل مکرر موزیک این نوع فیلمهای این سالها - مانند «ورود» ویلنوی- فقط «استاندارد» است و به خلاقیت، راهی نمیبرد. به طور کلی نمیدانم این اصرار سینمای آمریکا برای تلفیق ژانر علمی-خیالی با ابهامی که میخواهد خیلی عمیق و فیلسوفانه جلوه کند، برای چیست؟ آن هم در حالی که فقط وقتی جنبههای عاطفی و ملودراماتیک (مثل «اولین انسان» دیمین شزل) یا ترکیب کمدی و تعلیق (مثل «مریخی» ریدلی اسکات) میتواند با پرداخت مهیج این ژانر به سیاق سینمای آمریکا همسو شود؛ نه اداهای فلسفی که حتی بهترین نمونههای آمریکاییاش در این قالب (مثل «جاذبه» آلفونسو کوآرون و جسارتاً حتی «ادیسهٔ فضایی/راز کیهان» استنلی کوبریک کبیر) نیز به پای علمی_خیالی ِ فلسفی ِ دریغانگیز و بیتکرار #آندری_تارکوفسکی یعنی #سولاریس نمیرسد
.
پینوشت: کوبریکپرستان مقیم مرکز یا حومه، تصور نکنند فقط یک حکم کلی بدون استدلال صادر کردم و تمام. مطلب مفصلی که یازده سال پیش دربارهٔ ناکارآمدی فیلم کوبریک نوشته بودم، در لینک زیر آمده. هرچند، دوره دورهٔ ترجیح همان حکم دادنهای فلهای و کترهایست و کمتر کسی نقد مبسوط میخواند
http://www.amirpouria.com/filmekhareji_03.asp?ID=29