علوم وفنون ادبی
2.04K subscribers
6.36K photos
2.83K videos
2.84K files
25.5K links
شعر شناسی و علم ادبیات
تحقیق ومقاله
مطالب آموزشی و زبانشناسی
مطالب ویرایشی و نگارشی
غزل حافظ،معنا،تحلیل
کارگاه داستان نویسی
برگی از تقویم تاریخ
نگاهی به تاریخ ادبیات ایران
نقد وتحلیل شعر
دکلمه وشعرخوانی

معرفی کتاب
(پی دی اف وصوتی)
Download Telegram
#زبانشناسی
#مهر
#استاد_فریبرز_کوچکی_زاد

اصولا واژه‌هایی که اسم خاص هستند بیشتر اوقات محافظه‌کارند و همان صورت باستانی‌تر خود را حفظ می‌کنند و مواردی پیش می‌آید که با قوانین فونولوژی آن زمان جور درنمی‌آید و به یک دوره قبل‌تر برمی‌گردند.
به‌عنوان مثال در مورد واژهٔ Miþra (یا Mithra) به معنی «مهر» یا «ایزد مهر»، همان‌گونه که واژهٔ اوستایی puþra (یا puthra) به معنی «پسر» در فارسی باستان به «puça» تبدیل می‌شود، ما انتظار داریم که بر اساس قوانین فونولوژی فارسی باستان، واژهٔ Miþra (یا Mithra) هم به شکل قانون‌مند Miça دربیاید، ولی این‌طور نمی‌شود. یعنی اسامی خاص قدیمی، ویژگی‌های قبلی خود را حفظ می‌کنند و تغییر نمی‌کنند. صورت «میثرا» از زبان مادی به فارسی باستان رسیده است. این واژه در فارسی باستان در اصل باید به صورت miça با (س) مشدد می‌رسید. چون که واج‌های «پ» و «ت» و «ک» در ایرانی باستان وقتی که قبل از یک همخوان قرار می‌گیرند، به واج سایشی بی‌واک یعنی به ترتیب به واج‌های «ف» و «ث» و «خ» تبدیل می‌شوند که البته خوشهٔ همخوانی thr (ثر) در فارسی باستان به یک‌ نوع «س» مشدد تبدیل می‌شود که با نشانهٔ ç نمایش داده می‌شود. 
مثال برای تبدیل p به f

OP. fra-
Av.  frā
Skt. pra
Gk. pro   (فونت یونانی ندارم)
Lt.   pro
 مثال برای تبدیل k به x 
OP.  xrathu-     خرد
Av.   xtathu-  یا  xratav-
Skt. kratu       خرد یا قدرت
Gk.  kratus       قوی
 و همین‌طور برای تبدیل t به th  
Skt. mitra-
Av.   mithra-
در فارسی باستان مطابق قانون باید شکل -miça با «س» مشدد را داشته باشیم که نداریم. به جای آن در فارسی باستان همان شکل -mithra داریم که بازمانده صورت زبان مادی این واژه است. حال می‌پردازیم به معنی این لفظ و ساخت این واژه:
واژهٔ «میترا» ی سانسکریت با افزودن پسوند tra- سانسکریت (در اصل tras-* هندواروپایی است که در سانسکریت به trah- و بعد به tra- تبدیل می‌شود) به ریشهٔ هندواروپایی -mei* (در سانسکریت -mi*) ساخته می‌شود:
*mi-  +  -tra =  mitra
این ریشهٔ -mi سانسکریت که شکل هندواروپایی آغازین آن -mei* است در اصل به معنی «رفتن»، «حرکت کردن» است. این ریشه دارای مشتقاتی است که اشاره می‌کند به مبادلهٔ کالا و خدمات در داخل یک جامعه که مطابق آداب و رسوم باشد. 
«مهر» به معنی «دوست» یا «دوستی» از واژهٔ -mitra* هندوایرانی به معنی «پیمان، ایزد پیمان» به دست می‌آید.

شبکۀ ریشه‌شناسی، دانشگاهی برای ریشه‌یابی زبان‌ها و گویش‌های ایرانی.


https://t.me/amirnormohamadi1976
#زبانشناسی
#کنگره
#سامان_روستایی

درباره‌ی ریشه‌شناسی واژه‌ی «کنگره» جست‌وجوهایی کردم که نتیجه‌ چنین شد:
در کتاب «فرهنگِ ریشه‌شناختیِ زبانِ فارسی» از دکتر محمدِ حسن‌دوست اشاره‌یی به این واژه نشده و همچنین در کتاب "Этимологический Словарь Иранских Языков, том 4" (=واژه‌نامه‌ی ریشه‌شناختی زبان‌های ایرانی، جلد ۴) از ادلمان.
یادکرد این واژه در صفحه‌ی ۲۱۲ کتاب «فرهنگ ریشه‌ی واژگان فارسی» از دکتر علی نورایی آمده. طبق این منبع واژه‌ی «کنگره» در فارسی برگرفته از kankarta و kankatih «جوشن؛ مستحکم» در سنسکریت و آن هم از واژه‌ی -kar* «سخت» در هندواروپایی آغازی. برای این ادعا، به دو سند بازبرد داده شده: یکی صفحات ۵۳۰-۵۳۱ از کتاب An Etymological Dictionary of the Proto-Indo-European Language (=واژه‌نامه‌ی ریشه‌شناختی زبان هندواروپایی آغازی) از ژولیوس پوکورنی و دیگری ص ۱۶۳۲ از کتاب An Indo-European Comparative Dictionary (=واژه‌نامه‌ی تطبیقی هندواروپایی) از استوارت ادوارد مان. به سند اول که دسترسی داشتم چنین ادعایی درج نشده، متاسفانه به سند دوم دسترسی ندارم ولی احتمالاً منبع اصلی این ادعا همین کتاب مان هست که از نظر اعتبار در درجه‌ی بسیار پایینی قرار داره. باز به بی‌اعتباری این سند توجهی نکردم دو واژه‌ی سنسکریت یاد شده در بالا رو در کتاب‌های Etymologisches Wörterbuch des Altindoarischen و Kurzgefaßtes Etymologisches Wörterbuch des Altindischen (=واژه‌نامه‌ی ریشه‌شناختی هندوآریایی باستان و واژه‌نامه‌ی کوچک ریشه‌شناختی سنسکریت) از مانفرد مایرهوفر جست‌وجو کردم که یافت نشدند.
برای ردپایی از ریشه‌ی این واژه به منابع فرعی دیگری هم رجوع کردم که متاسفانه چیزی پیدا نشد.

شبکۀ ریشه‌شناسی، دانشگاهی برای ریشه‌یابی زبان‌ها و گویش‌های ایرانی.
https://t.me/amirnormohamadi1976
#زبانشناسی
#بیمار

#استاد_فریبرز_کوچکی_زاد
واژهٔ «بیمار» در پهلوی می‌شود: wēmār که در اینجا -wē بازماندهٔ پیشوند اوستایی -vi است و mār صورت قوی از ریشهٔ mar یعنی «مردن».
این تصور که «بیمار» یعنی «بی» + «مار» اشتباه است. چون پیشوند «بی» در پهلوی می‌شود: -abē
برای مثال abē-gumān یعنی: «بی گمان». پس «بیمار» اگر ساخته شده از بی+مار بود، شکل پهلوی‌اش باید به صورت abē-mār* می‌شد که نداریم. «بیمار» پهلوی‌اش wēmār می‌شود که -wē همان پیشوند -vi اوستایی است که جدایی را می‌رساند و mār هم صورت قوی ریشهٔ «مردن» است.
#سامان_روستایی
چون متن کتاب به خط و زبان روسی نوشته شده، ناگزیر مطالب اصلی این مدخل را برای دوستان نوشتم تا راهگشا باشد:
پارسی میانه. (wēmār (wym'l، مانوی. wym'r
فارسی کهن. bēmār
فارسی. bimår
تاجیکی. bemor
شهمیرزادی. vīmå‌r
سنگلیچی. bēmā‌r
یزغلامی. bimér (با -e- < -ā-)
شُغنی. bēmōr
وجوه اشتقاق:
۱-vī-[=اوستایی] + mar- /*u‌i- +mar-
۲-*upai-māra-
۳- *mēwār < *mēwavar < *amayawā-bara-
نخستین و دومین نظر، طبق دیدگاه‌های هُرن، هوبشمان و حسن‌دوست ارائه شده و سومین نظر، طبق نظر گرشویچ اقامه شده است.
#هادی_کرمی
در فارسی باستان پیشوندی به صورت «بی» نداریم و آنچه که به معنی «بدون» است api است‌‌.
«بیمار» تشکیل شده از پیشوند wi به معنی «جدا» و «مار» که از ریشهٔ مردن است. بنابراین واژهٔ بیمار به معنی «جدا از مرگ» است یعنی کسی که هنوز نمرده و زنده است.
مار در ایران باستان و در اوستا موجودی اهریمنی است ‌و در اساطیر دینی نیز همان است که به همراه طاووس از بهشت اخراج شد و به اصفهان تبعید شد. مار سمبل شفا در وجود «اسکولاپ» خدای سلامتی و بهبودی در یونان باستان و روم بوده است.
در آفریقا مار نماد هوش و دانایی است.
در آیین میترا هم مار جانور اهریمنی نیست.
اما در تورات مار به عنوان موجودی اهریمنی قلمداد شده است.

شبکۀ ریشه‌شناسی، دانشگاهی برای ریشه‌یابی زبان‌ها و گویش‌های ایرانی.

https://t.me/amirnormohamadi1976
#زبانشناسی
#استکان
#استاد_فریبرز_کوچکی_زاد

در روسی کهن واژهٔ dostakan به معنی «ظرف برای آشامیدن» است و این واژه در خود زبان روسی تحول پیدا می‌کند و به صورت stakan در می‌آید و از آنجا به فارسی می‌رسد.
اما اینکه ریشه و اصل dostakan چه بوده، سه نظر متفاوت وجود دارد.
برخی می‌گویند این واژه در اصل فارسی بوده: «دوستکان» به معنی «پیالهٔ بزرگ» که این واژه به صورت tostakan به ترکی جغتایی رسیده و از آنجا وارد روسی کهن می‌شود. در ترکی قرقیزی tustaghan یعنی «جام چوبی» و در ترکی عثمانی dostkani یعنی «قدح شراب». در فارسی دری هم واژهٔ دوستگانی یعنی: «شرابی که با دوستان یا به یاد آنان خورند؛ پیاله شراب».
نظریهٔ دوم این است که dostakan روسی کهن اصلا خودش واژهٔ روسی است و از ریشهٔ dos* روسی است. در زبان روسی doska یعنی: «تخته، چوب»
و نظریهٔ سوم این است که dostakan روسی کهن مستقیما از فارسی باستان وارد روسی کهن شده، چون در فارسی باستان -dasta یعنی: «دست» و dostakan در اصل یعنی ظرفی که آن را با دست می‌گرفتند و بلند می‌کردند و از آن می‌نوشیدند.
البته نظریهٔ سوم را من قبول ندارم، چون اگر این طور می‌بود، این واژه به پهلوی و فارسی دری هم می‌رسید و دیگر نیازی نبود ما این واژه را از روس‌ها قرض بگیریم.
در مجموع «استکان» واژهٔ روسی است که خودش بازمانده واژهٔ dostakan روسی کهن است.

شبکۀ ریشه‌شناسی، دانشگاهی برای ریشه‌یابی زبان‌ها و گویش‌های ایرانی.
https://t.me/amirnormohamadi1976
#زبانشناسی
#آئین_آئینه_آذین
#دکتر_مینا_خادم_الفقرا

هنینگ می‌گوید: اصل این واژه به صورت فرضی ایران باستان abidaina* باز می‌گردد. بر پایهٔ این صورت فرضی، تحلیل ریشه‌شناختی پیشنهادی چنین است:
۱- پیشوند ایرانی باستان abi که در اوستایی به صورت avi می‌آید و معنای «بر روی» را دارد.
۲- ریشهٔ ایرانی باستان dai که در اوستایی day به معنای «دیدن» است.
۳- پیشوند اولیهٔ صفت مفعولی ساز na که مستقیما به ریشه متصل می‌شود.
بنابراین تحلیل‌ها abidaina را می‌توان روی هم «دیده شدن بر آن» معنی کرد.
می‌توان واژهٔ فارسی «آئینه» و «آئین» همه را به این معنی کلی گرفت.
«آئینه» آن چیزی است که صورت در آن منعکس و دیده می‌شود و آئین نیز به تعبیری با «آئینه» ربط معنایی دارد؛ یعنی آئین، مسلک و مذهب و شیوه‌ای است که ویژگی‌های فردی یا گروهی از افراد در آن مشاهده می‌شود.
پس آذین نیز با آئین ربط دارد:
«آذین» چیزهایی که ظاهر است و با چشم دیده می‌شود اما «آئین» مجموعه رفتارها و خصایص معنوی است که با چشم دیده نمی‌شود. (مقالهٔ «واژهٔ سغدی βδēnē(*) و رابطهٔ آن با آئین و آئینه در زبان فارسی»، امید بهبهانی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.)
بهرام فره‌وشی نیز می‌گوید: آیینه از ادونک advenak آمده است به معنی شکل و دیدار. ادونک یکی از نیروهای تشکیل دهنده انسان است. این واژه از پیشوند ad و ریشهٔ ven به معنی دیدن ساخته شده است. (جهان فروری، بهرام فره وشی، انتشارات دانشگاه تهران، ۲۵۳۵ شاهنشاهی.)

جا دارد تشکر ویژه از جناب آقای «سامان روستایی» داشته باشم.

شبکۀ ریشه‌شناسی، دانشگاهی برای ریشه‌یابی زبان‌ها و گویش‌های ایرانی.

https://t.me/amirnormohamadi1976
#زبانشناسی_گویشها
#پرگست

#دکتر_مینا_خادم_الفقرا
«پرگست» (par-gast) به معنای هرگز و مبادا است:
رودکی استاد شاعران جهان بود
صد یک از وی تویی کسایی؟ پرگست
کسایی۲۲۹/۹۸
این واژه در فارسی باستان به صورتpara-gasta (ناخوشایند) آمده است. این لغت در فارسی میانه به معنی نامیمون و نامبارک است. در تفسیر سترگ‌ کشف‌الاسرار، در النوبه الاولی، میبدی این لغت را به زیبایی معادل «حاش لله» آورده است: «وقلن حاش لله و گفتند پرغست.» (کشف‌الاسرار، به اهتمام علی اصغر حکمت، چ ششم (۱۳۷۶)، جلد ۵).

#سامان_روستایی
ترکیب para-gasta* در اصل در معنای «بسیار گندیده، بسیار بدبو» است.
واژه‌ٔ -gasta صفت مفعولی از ماده‌ٔ فعلی -gand√* «گندیدن، بو کردن» است.
در واقع، پیشوند فعلی para به تنهایی معانی «کنار»، «پیش»، «آن‌سو» و... دارد، در برخی از افعال و واژه‌ها معنای ترکیب را تغییر می‌دهد.

شبکۀ ریشه‌شناسی، دانشگاهی برای ریشه‌یابی زبان‌ها و گویش‌های ایرانی.

https://t.me/amirnormohamadi1976
#زبانشناسی_گویشها
#لیک
#شهاب‌_الدین_قناطیر
ریشهٔ فرضی هندواروپایی واژهٔ لِیک (leyk) -leuk* است، این واژه با واژگان روز (فارسی)، روژ (کردی، لکی)، روجیار (هورامی)، روچ (بلوچی)، روسُ (بلخی) هم‌ریشه است. ایدون این واژه با rocas° سنسکریت به معنی «نور، فروغ»، lūx لاتین به معنی «نور، فروغ»، -rúc سنسکریت به معنی «نور، روشنایی، فروغ، رونق، آبرو، شکوه»، -rucá سنسکریت به معنی «تابان، درخشان»، -rúci سنسکریت به معنی «درخشش، فروغ، لطف، مهربانی»، -roká سنسکریت به معنی «نور، فروغ»، -rocá سنسکریت به معنی «درخشنده، تابان»، -rukmá سنسکریت به معنی «زیورِ طلا»، -rúkmant سنسکریت با معنی «درخشنده، تابان»، -loká سنسکریت به معنی «فضای باز و روشن، جا، مکان، دنیا» است.
ایدون در گویش بستکی loz به معنی «روز، آفتاب»، در گویش بَشکَردی res به معنی «خورشید» است.
ایدون این واژه (leyk) با lio(t)ht آلمانی کهن به معنی «روشن» و انگلیسی light به معنی «روشنایی، نور»، اَرمنی lois به معنی «نور» و اَرمنی lusin به معنی «ماه»، یونانی leukos به معنی «روشن، درخشان»، لاتین lucere به معنی «درخشیدن» و... هم‌ریشه است.
سرانجام که واژه لِیک یا leyk در بهبهانی به معنی «ذغال کاملا سرخ شده» است.
ایدون مولوی چنین آورده است که:

چندانکه خواهی جنگ کن یا گرم کن تهدیدها
میدان که دور لوخن* است بهر چه مینالی آیا؟‎

*لوخَن (lūxan) در فرهنگ‌ها به معنای «ماه» آورده شده است. این واژه نیز با لِیک از یک‌ریشه است.

منابع:
فرهنگ ریشه‌شناختی زبان فارسی، جلد۳، شماره ۲۶۳۹ و ۲۶۵۰.
سلماسی‌زاده، جواد. نصاب الصبیان و تقلیدکنندگان آن.

شبکۀ ریشه‌شناسی، دانشگاهی برای ریشه‌یابی زبان‌ها و گویش‌های ایرانی.
https://t.me/amirnormohamadi1976
#زبانشناسی
#بندهشن
#استاد_فریبرز_کوچکی_زاد
واژهٔ «بندهشن» به معنی آفرینش بنیادین یا آفرینش آغازین است. البته نام اصلی کتاب در پهلوی «زند آگاهی» است یعنی آگاهی مبنی بر تفسیر اوستا. از این کتاب دو نسخه وجود دارد: یکی کامل‌تر و بزرگ‌تر از دیگری است و بندهشن بزرگ یا نسخه ایرانی نامیده می‌شود و یکی که مختصر است بندهشن هندی یا نسخهٔ هندی نام دارد. مولف این کتاب فرنبغ دادگی است. این کتاب را استاد نازنینم روانشاد دکتر مهرداد بهار به فارسی جدید ترجمه کرده‌اند. نخست این واژه را «بنیاد آفرینش» در نظر گرفته بودند. معنی «بن» که کاملا مشخص است. امروزه هم به همان معنی «پایه، بنیاد، اساس» به کار می‌رود. اما واژهٔ dahišn از دو قسمت ریشهٔ فعلی -dah به معنی «آفریدن، خلق کردن» و پسوند išn- که اسم معنی می‌سازد تشکیل شده، این پسوند در فارسی جدید واج /n/ را از دست داده و به صورت پسوند -ش در آمده است. علاوه بر آن هم می‌تواند اسم معنی بسازد و هم اسم ذات. مانند واژهٔ خورش. ریشهٔ -dā در فارسی باستان سه معنی دارد: ۱.دادن ۲.گذاشتن ۳. آفریدن، خلق کردن.
آنی که به معنی «دادن» است شکل سانسکریتش هم -dā می‌شود و شکل یونانی این ریشه -didômi می‌شود. در لاتین هم donare یعنی هدیه دادن. برای آن ریشهٔ فرضی -dô* را در هندواروپایی آغازین ساخته‌اند. فعل «دادن» فارسی از این ریشهٔ هندواروپایی است.
اما آن ریشهٔ -dā* فارسی باستان که به معنی «نهادن»، «گذاشتن» است که تعمیم معنایی پیدا می‌کند و به معنی «ساختن»، «درست کردن» هم به کار می‌رود شکل سانسکریتش -dhā* می‌شود یعنی نخستین واج آن /d/ نیست بلکه واج دمیده/dh/ است که یک واج دیگری است. شکل یونانی این ریشهtithēmi می‌شود و در لاتین facere است که اغلب به صورت‌های fact, fect در واژه‌های انگلیسی دیده می‌شود. برای این یکی ریشهٔ شکل فرضی -dhē* را در هندواروپایی آغازین قائل شده‌اند و واژه‌های do و deed انگلیسی از همین ریشه‌اند. در فارسی باستان، همچنین در اوستا و سانسکریت برای ساختن مادهٔ مضارع این ریشه‌ها reduplication انجام می‌گیرد یعنی بخشی از ریشه تکرار می‌شود و در نهایت -dada در فارسی میانه به بن مضارع -dah* تبدیل می‌شود که هنوز هم در بن مضارع فعل «دادن» وجود دارد. ولی آن «دا» که به معنی «آفریدن» است مشتقاتش «دادار= آفریننده»؛ «دام= آفریده، مخلوق»؛ «دی= آفریننده» به فارسی جدید رسیده است.

شبکۀ ریشه‌شناسی، دانشگاهی برای ریشه‌یابی زبان‌ها و گویش‌های ایرانی.
https://t.me/amirnormohamadi1976
#زبانشناسی_گویشها
#عروس

#لسان‌_الحق‌_طباطبایی
در گویش خوری عروس را گهی gahj/gayi و جاری را هم گهیhomgahi /homgayi می‌گویند. در بختیاری هم عروس را بهیگ می‌گویند. به گمانم این دو واژه در فارسی میانه وهیگ بوده که در گویش خوری v آغازین به گ و در بختیاری به ب تبدیل شده است. تبدیل v آغازین بسیاری از واژگان فارسی میانه به گ در چهار گویش رایج در چهار نقطهٔ شهرستان خوروبیابانک به نام‌های خوری، فرویگی، گرگی و ایراجی، دیده می‌شود. همچنین در بلوچی هم وجود دارد.
در گویش فرویگی کلمهٔ عروس «عُروَس» (ORVAS) تلفظ می‌شود و در لهجهٔ فارسی رایج در خوربیابانک بزی که خط سفیدی بر پیشانی داشته باشد بز عروس نامیده می‌شود. در گویش خوری عروسی را «گهیگون» (GAHIGUN) و در گویش فرویگی «تماشا» می‌گویند. (ضبط دکتر کیا در واژه‌نامهٔ ۶۷ گویش ایرانی از کلمهٔ «عروسیه» ORVASIYA به معنای عروسی در گویش فرویگی نادرست است.)
#محمود_قاسمیان
البته در گویش گرمه‌ای عروس «گئی» است و مصدر آن عروسی «گئیگینی» است.
#ضیا_طرقدار
عروس در زبان تالشی:
گویش آستارا: وای، وَی vây؛ وَیو vayu
تالشی ماسوله: وِیو veyv
تالشی فومن: گِشَه geša
در زبان تاتی شهرستان تاکستان در استان قزوین: وِیِه veye
#داوود_هندیجانی
در هندیجان عروس را «بیگ» (beyğ) و هم‌عروس را «هُم‌بیگ» می‌گویند.
#دکتر_روح_الله_کریمی
در بختیاری به عروس «بَهیگ» می‌گویند که همان بیوک فارسی قدیم است.
در بختیاری هم‌عروس را «هُم بهیگ» و بیشتر «زین براشور» (zin berashvar) گویند (زین همان زن، برا مخفف برار و برادر و شور مخفف شوهر است. زنِ برادرِ شوهر)
#علی_ماسالی
در تالشی به عروس به صورت عام «گِشه» (gesha) گفته می‌شود. اما عروس یک خانواده را «وِئو» (veuo) یا «وِیو» (veiv) می‌نامند.
#دکتر_احمد_صداقتی
در سنگسری، عروس را orsu می‌گویند و عروسک را orsaku. البته واژهٔ «ئُرسو» فقط برای کسی که عروسی می‌کند اطلاق شده و برای همسر پسر که در اکثر گویش‌ها نیز کاربرد پیدا کرده، واژهٔ puržən را به کار می‌برند.
#آیت_بهارگیر_برخوردار
در زبان لکی به عروس «بِوویی» می‌گويند.
#محمود_کمالی
عروس به ترکی «گَلین» گفته می‌شود و در کرمانجی būk.
#قاسم_طاهری
در گناوه نیز عروس را erus و بیگ (beyg) می‌گویند. در دیلم به عروس آریس (aris) و بیگ می‌گویند. در هر دو زبان عروسک را بیگک (beygak) می‌گفتند.
#فریبا_آذربهرام
در منطقهٔ نورآباد و کازرون به عروس، «عاریس» می‌گویند.

شبکۀ ریشه‌شناسی، دانشگاهی برای ریشه‌یابی زبان‌ها و گویش‌های ایرانی.

https://t.me/amirnormohamadi1976
#زبانشناسی
#عروس_بیوگ_سنهار

#سامان_روستایی
بررسی واژه‌های «بَیوگ»، «سُنهار» و «عروس» در زبان‌های هندوایرانی:

●فارسی. بَیو، بَیوگ، وَیو «عروس، همسر پسر»؛ بیوگانی «عروسی، ازدواج»
●فارسی-یهودی. bywg «عروس»
●دری زرتشتی. bibiyōg «عروسک»
●خوفی. wuδak «عروسک»
●یزغلامی. waδok «عروسک»
●پشتو. xul'a «زن مطلقه‌ای که دوباره با شوهر سابقش ازدواج کرده» (< hu‌a-u‌adū-tā*)؛ walw'ar «مهریه‌ٔ عروس» (< u‌adū-bāra*)
●سنگلیچی. wōtuk «جشن عروسی»
●یدغه. wulo «زن»؛ walγ «جشن عروسی»
●وخی. widγ‌ánʒ «عروس»
●پارسی میانه. wayōg «عروس»؛ wayōgān «جشن عروسی»؛ xwēdōdah «ازدواج با نزدیکان»
●خوارزمی‌. wyδ «زن، زوجه»
●سغدی. wδ-w «زن، زوجه»
●اوستایی. vaδū «زن، بانو»؛ vaδrya "دختران دَمِ بخت، بالغ در ازدواج از سوی دختران»؛ vaδairyav «شتر نر خواهان جفت، پرشور»
همگی این واژه‌ها و ترکیب‌ها برآمده از ماده‌ٔ فعلی -Hu‌ad* «حمل کردن، (به دور) راهنمایی کردن؛ ازدواج کردن (یک زن)» در ایرانی آغازی که صورت هندوایرانی آغازی آن به صورت -Hu‌adʰ* «رهبری کردن، ازدواج کردن» (> هندی باستان. -vadh «هدایت کردن، ازدواج کردن») بازسازی شده است. این مجموعه واژه‌ها بازمانده‌ٔ ماده‌ٔ فعلی -h₂u‌edʰ* «در ازدواج راهنمایی کردن، ازدواج کردن» در هندواروپایی آغازی هستند.

●فارسی. سُنُه، سُنار، سُنهار «عروس»
●فارسی تاجیکی. sənor، sinhor، sunor «عروس»
●بلخی. ασνωυο «عروس»
●مونجی. zeniyo «عروس»
●اِشکاشِمی. wuz'nəl «عروس»
●سنگلیچی. w)uz'nεl) «عروس»
●اُرموری. ni'gōr، nžōr «عروس»
●پراچی. su، su'nū «عروس»
●یدغه. zInIo «همسرِ برادرِ عروس»
●یزغلامی. zənaw «عروس»
●سریکلی. zinull «عروس»
●بَجویی. zinaw «عروس»
●شُغنی. žinaγ‌ «عروس»
●پشتو. nğor «عروس»
●وخی. stəx‌ «عروس»
●آسی دیگوری. nostæ و آسی ایرونی. fajnūst «عروس»
●خوارزمی. nh' «عروس»
●سغدی بودایی. šwnšh «عروس»
همگی این نام‌ها برآمده از ریشه‌ٔ اسمی -snušaH* «همسر پسر، عروس» در ایرانی آغازی که صورت هندوایرانی آغازی آن به صورت -snušaH* «همسر پسر» ( > هندی باستان. snuṣā‌ «عروس») بازسازی شده است. این مجموعه واژه‌ها بازمانده‌ٔ ریشه‌ٔ
اسمی-snusó* «همسر پسر، همسر برادر» در هندواروپایی آغازی هستند.
واژه‌ٔ «عروس» در فارسی گویا صورت معرّب واژه‌های arus «سپید» در پارسی میانه باشد. از این روی این واژه را با گروه واژه‌های زیر بسنجیم:
آسی. ors «سفید»
اوستایی. auruša «سفید»
هندی باستان. aruṣá «سرخ»
ایرانی آغازی. Haruša* «سفید»
هندوایرانی آغازی. Haruša* «سرخ روشن»
هندواروپایی آغازی. h₁elu(so)* «سرخ کمرنگ، سرخ مات»

شبکۀ ریشه‌شناسی، دانشگاهی برای ریشه‌یابی زبان‌ها و گویش‌های ایرانی.
https://t.me/amirnormohamadi1976