Forwarded from نوشته های ناهید
به نام خدا
داستان #سازناکوک 🥀
#قسمت_اول - بخش اول
پرواز ما ساعت هشت بود ؛ وقتی رسیدیم به فرودگاه هفت و ربع شده بود بلیط ها دست من بود خودم رفتم کارت پرواز بگیرم ؛ مدت زیادی توی صف منتظر موندم تا نوبت به من رسید؛
دوازده تا بلیط داشتم که متصدی گیت داشت یکی یکی کارت صادر می کرد که یک دختر جوون کارت ملی شو گرفت تو صورت اون و با صدای بلندو التماس آمیز گفت : آقا؛ آقا ببخشید من یک نفرم میشه کارت منو بدین برم عجله دارم ..
متصدی بدون اینه سرشو بلند کنه به کارش ادامه داد و گفت : همه با یک هواپیما میرین عجله ی شما برای چیه ؟
همینطور که کارت ملی رو توی دستش تکون می داد وبا اضطراب گفت : خوب این آقا خیلی معطل کرده دیگه نمی تونم صبر کنم خواهش می کنم آقا ؟ تو رو خدا یک شماره برای من بزنین برم ..لطفا ..لطفا ..
متصدی با خونسردی گفت : اجازه بدین چیزی طول نمی کشه صبر کنین ...
با ناراحتی گفت : خب دارم بهتون میگم من یک نفرم چرا باید پشت سر این آقا اینقدر صبر کنم ؟ ؛
نگاهی بهش کردم مانتوی گشادی پوشیده بود و اون موقع صبح آرایشی داشت که کاملا به چشم میومد ..
گفتم : خانم نوبت؛ می فهمی چیه ؟ مثل اینکه منم توی صف بودم و منتظر شدم ..
گفت : هر نفر یکی یا دوتا می تونه کارت بگیره این کارتون غیر اصولیه .. از بس توی صف وایسادم داره کمرم میشکنه ..
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar
داستان #سازناکوک 🥀
#قسمت_اول - بخش اول
پرواز ما ساعت هشت بود ؛ وقتی رسیدیم به فرودگاه هفت و ربع شده بود بلیط ها دست من بود خودم رفتم کارت پرواز بگیرم ؛ مدت زیادی توی صف منتظر موندم تا نوبت به من رسید؛
دوازده تا بلیط داشتم که متصدی گیت داشت یکی یکی کارت صادر می کرد که یک دختر جوون کارت ملی شو گرفت تو صورت اون و با صدای بلندو التماس آمیز گفت : آقا؛ آقا ببخشید من یک نفرم میشه کارت منو بدین برم عجله دارم ..
متصدی بدون اینه سرشو بلند کنه به کارش ادامه داد و گفت : همه با یک هواپیما میرین عجله ی شما برای چیه ؟
همینطور که کارت ملی رو توی دستش تکون می داد وبا اضطراب گفت : خوب این آقا خیلی معطل کرده دیگه نمی تونم صبر کنم خواهش می کنم آقا ؟ تو رو خدا یک شماره برای من بزنین برم ..لطفا ..لطفا ..
متصدی با خونسردی گفت : اجازه بدین چیزی طول نمی کشه صبر کنین ...
با ناراحتی گفت : خب دارم بهتون میگم من یک نفرم چرا باید پشت سر این آقا اینقدر صبر کنم ؟ ؛
نگاهی بهش کردم مانتوی گشادی پوشیده بود و اون موقع صبح آرایشی داشت که کاملا به چشم میومد ..
گفتم : خانم نوبت؛ می فهمی چیه ؟ مثل اینکه منم توی صف بودم و منتظر شدم ..
گفت : هر نفر یکی یا دوتا می تونه کارت بگیره این کارتون غیر اصولیه .. از بس توی صف وایسادم داره کمرم میشکنه ..
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar