دیروز تولد پسرم بود.هر سال برایش چیزکی می‌نویسم.اما مگر می‌شد وقتی مادری جوانش را سر هیچ و پوچ به بدترین شکل از دست داده است به تولد بچه‌ام فکر کنم.حالا هم قصدم تبریک گفتن نیست.از روزی که مهسا امینی به کما رفته ما همه‌مان دیوانه شده‌ایم.مهسا امینی جگرم را آتش زده.جگرمان را..
کاش مردم ما می‌فهمیدند که آدم‌ها در این کشور چه محدودیت هایی دارند.کاش می‌فهمیدند که اصل ماجرا آن است که ما در عزاخانه‌ای زندگی می‌کنیم و حلقه‌ای،حلقه‌هایی مدام دورمان تنگ‌تر می‌شود
علی ضیاء همیشه و همه جا کنار مردمش ایستاده اما نخواسته و گاه نتوانسته حرفش را بزند.ظاهرا فهم این قصه آسان نیست
با این متن که بخاطر خرابی حالم به دلیل مرگ مهسا امینی،بسیار مشوش است می خواهم بگویم خوشحالم علی جانم،خوشحالم که علیرغم فشارها از هزار سو،علیرغم بی مهری مردم به‌خصوص همشهریان گرامی جای درستی ایستاده‌ای و منی که فقط از گوشه‌ی کوچکی از کارهایت برای مردم خبر دارم،به داشتنت افتخار می‌کنم.
نشد برایت متن بنویسم.داغ دخترک نگذاشت. بمیرم برای دل مادرش.
اگر بودم روزی خواهم نوشت که تو به زلالی باران بهاری باریدی و کسی...
#مهسا_امینی #حجاب_اجباری #علی_ضیا #مادرانه