الفیا
492 subscribers
130 photos
14 videos
5 files
1.01K links
مجله‌ی ادبی الکترونیکی الف‌یا


شماره‌ی تماس:
88300824
داخلی 110

ارسال متن:
alefya.article@gmail.com

ارتباط با سردبیر:
Download Telegram
روایت باورساز و روایت تردیدساز

✍🏼کورش علیانی

▪️وقتی از روایت می‌گوییم و می‌نویسیم، اگر به یاد داشته باشیم که روایت در آن واحد، می‌تواند از یک سو بیان زنجیره‌ای از تصویرهای مرتبط و پشت سر هم با ترتیب زمانی توصیف شود، و از سویی دیگر ساختاری خطی از داده‌های مرتبط با هم – و احتمالا با یک موضوع – آن وقت می‌توانیم چیزهای بیش‌تری درباره‌ی روایت و نسبتش با مغزمان و با اقتضاهای انسان بودنمان بدانیم.

▫️تصور کنید در فیلمی پلیسی ابتدا این تصویر را می‌بینید که کارآگاه در آپارتمانش را باز می‌کند و کلید روشنایی را می‌زند و بعد صحنه‌ی انفجار را می‌بینید. سیر وقایع ساده و روشن است، زدن کلید علت است و انفجار معلول. اگر کلید را نمی‌زد خانه منفجر نمی‌شد. حالا تصور کنید در قاب اول دو تصویر همزمان ببینیم، دست کارآگاه که کلید روشنایی را می‌زند و دست ناشناسی که کلیدی را بر روی یک برد کوچک توی دستش فشار می‌دهد. حالا دیگر اطمینان ندارید کدام کلید باعث انفجار شده، اما احتمالا شما هم مثل من گمان بیش‌تری به آن کلید دیگر می‌برید. حال اگر تصویر اول فقط آن دست ناشناس باشد و کارآگاه بعد از ورود کلید روشنایی را نزند، دیگر مطمئن خواهیم بود که علت انفجار کلیدی است که دست ناشناس فشار داد.

▪️عجیب نیست اگر گمان کنیم روایتی که حین خواندن کتاب در ذهن ما نقش می‌بندد روایتی است با چند هزار تصویر و ضریب آسیب‌پذیریش می‌تواند تا دو برابر تعداد تصویرها بالا برود. شما می‌خوانید، همدلی می‌کنید، اما آن باور صریح و روشن در حین خواندن شکل نمی‌گیرد. در حین خواندن اتفاقا مدام تردیدهایی نسبت به باورهای صریح پیشین در شما شکل می‌گیرد. در حین خواندن رمان می‌بینید آن قضاوت‌های صریح برآمده از حکایت‌های دو سه تصویری، با اضافه شدن تصویرهای دیگر تا چه حد کند می‌شوند و محل تردید و پرسش قرار می‌گیرند. آن متهمی را که در دادگاه مجرم است را وقتی در دادگاه و خانه و خیابان و محل کار و حین جنایت و پس و پیشش ببینید دیگر به آن صراحت نمی‌توان سیاه دید؛ خاکستری است و این خاکستری بودنش را مدیون طول روایت است.

متن کامل این یادداشت را در سایت مجله‌ی ادبی الف‌یا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=8139

#کورش_علیانی
#یادداشت
#روایت
#الفیا
@alefya
📝برادران رایت، مارتین لوترکینگ، سیدعلی خامنه‌ای

📌به بهانۀ صف‌های خرید و امضای «رهش»

✍🏼مسعود دیانی

▪️کتاب تازۀ رضا امیرخانی، صف تشکیل داد. اول در تهران. بعد در مشهد و احتمال قریب ‌به‌ یقین قم و اصفهان و شیراز و هر جای دیگری که امیرخانی با روان‌نویس آبی‌اش برود. تشکیل صف برای خرید کتاب تازۀ امیرخانی حکما برای بعضی‌ها تعجب به دنبال داشت. در بعضی‌ها رگ حسادت را به حرکت درآورد. بعضی‌ها را خوشحال کرد و احتمالاً بعضی از منتقدان سخت‌گیر را به حسرت واداشت که وااسفا از تنزل درک و بینش و ذائقه ادبی جامعه. انگ عامه‌پسند بودن را خلق کرده‌اند برای آن بعضی‌های متأسف و آن بعضی‌های حسود. خوشحالان و شگفت زده‌ها اما زود قضاوت نکنند. دنیا پیچیده‌تر از آن است که ما فکر می‌کنیم.

▪️این هنر رهبران بزرگ است. (سایمون سینک می‌گوید) انتقال احساس عاملیت و سوژگی به مخاطب از طریق به اشتراک گذاشتن اهداف و انگیزه‌ها و کسب همدلی و همراهی آن‌ها. این کاری است که اپل کرده است. کاری است که برادران رایت کرده‌اند . کاری است که مارتین لوتر کینگ کرده است و کاری است که حالا امیرخانی کرده است. (و آن‌ها که امیرخانی را از نزدیک می‌شناسند می‌توانند با برادران رایت، اپل، مارتین لوتر کینگ و امیرخانی به‌راحتی جمله‌ای معنادار بسازند.) اینان (سایمون سینک این‌گونه جمله می‌سازد) از درون به بیرون پل زده‌اند و به‌جای تأکید بر توانمندی‌هایشان، به‌جای برجسته کردن سابقه‌شان و به‌جای به‌رخ کشیدن رزومه‌شان، چرایی کارشان و فلسفه بودنشان را آشکار کرده‌اند. جماعت خریدار دلیل و فلسفۀ کار شما هستند. برای مردم مهم نیست چه می‌کنید. مهم این است: چرا می‌کنید.

متن کامل این یادداشت را در لینک زیر بخوانید🔻
📎http://telegra.ph/برادران-رایت-مارتین-لوترکینگ-سیدعلی-خامنه‌ای-02-11

#مسعود_دیانی
#یادداشت_سردبیر
#رضا_امیرخانی
#رهش
#یادداشت
#الفیا
@alefya
از رئالیسم تا مدرنیسم (۱)

📌 ریشه‌های فلسفی رئالیسم

✍🏼مجتبی گلستانی

▪️مدرنیسم را که همزمان با شکل‌گیری سمبولیسم در جهان فرانسوی‌زبان، در بریتانیا و آمریکا ظهور کرد، واکنشی در برابر رئالیسم در ادبیات دانسته‌اند. اصیل دانستن واقعیت و دغدغۀ محاکات که از «بوطیقا»ی ارسطو همواره به اشکال گوناگون در قلمرو فلسفه و زیباشناسی سیطره داشته است، از نیمۀ قرن نوزدهم میلادی در شکل ادبیات داستانی رئالیستی یا آن‌چه امروزه رئالیسم کلاسیک خوانده می‌شود، از نو سر برآورد. رئالیست‌ها با شعار «هنر برای هنر» مخالفت می‌ورزیدند و در مقام مدافعان سرسخت واقعیت و زندگی اجتماعی، تخیل‌گرایی رمانتیک را نوعی گرایش به تفنن برمی‌شمردند و از شعر نفرتی عمیق داشتند؛ درست برخلاف دوران رمانتیسیسم، زمانۀ اوج شعر، که رمان‌های رمانتیکِ کسانی چون هوگو و گوته و هولدرلین از رنگ‌وبوی شاعرانه لبریز بود. بنابراین، شعر با افول رمانتیسیسم و تا ظهور سمبولیسم، در میان رئالیست‌ها به ورطۀ بی‌اعتنایی و فراموشی فروافتاد و از این‌رو بود که نویسندگان رئالیست به جای تخیل و شعر به رمان‌نویسی و نسخه‌برداری و عکس‌برداری دقیق از عادت‌ها و رفتارهای افراد و وضعیت‌ها روی آورده بودند.

▫️شکل‌گیری رئالیسم فلسفی و تحولات بعدی آن در رئالیسم ادبی با رشد شاخه‌‌ای در فلسفه که معرفت‌شناسی نام داشت، همزمان و همگام بود. چیستی و ماهیت شناخت از یک‌سو و امکان و شرایط شناخت از سوی دیگر مسایلی هستند که در معرفت‌شناسی مورد تامل قرار می‌گیرد. به دیگر سخن، نسبت عین و ذهن و توجه به حدود و توانایی و قوای ادراکی و شناختی ذهن بشر در مقابل جهان خارج از ذهن، سرفصل‌های نظریۀ شناخت را تشکیل می‌دهند. بر این اساس، پیش‌فرض بنیادین معرفت‌شناسی مدرن وجود افتراق و جدایی میان ذهن آدمی و اعیان عالَم است؛ با آن‌که خاستگاه دوگانه‌انگاری در فلسفه به افلاطون بازمی‌گردد، بر طبق صورت‌بندی دوگانه‌انگارانه‌ی رنه دکارت بود که رابطۀ نفس و بدن یا روح و جسم مجدداً به‌منزلۀ پرسش اصلی فلسفۀ مدرن مطرح شد و بعدها‌ به صورت پرسش از رابطۀ سوژه و ابژه درآمد؛ و ذهن یا سوژه در معنای فاعل شناسنده به شمار رفت و عین یا ابژه در معنای شناختنی یا متعلق شناخت یا آن‌چه باید شناخته شود. بر این منوال، جهان نیز به دو بخش شناسنده و شناختنی تقسیم شد. مسلماً نباید از این نکته نیز غافل ماند که از زمان ارسطو تاکنون، اثبات وجود عالم خارج از ذهن یکی از وظایف فیلسوف، دست‌کم فیلسوفان عقل‌گرا، به شمار می‌رفته است. در آرای فیلسوفان مشایی در سرزمین‌های اسلامی، از این‌سینا تا ملاصدرا و علامه طباطبایی، اثبات واقعیت در برابر سوفسطاییان و شکاکان از اصولی اساسی است؛ چندان‌که علامه طباطبایی، «اصول فلسفه و روش رئالیسم» را در شناخت واقعیت و نقش بنیادین اثبات و قبول وجود واقعیت خارج از ذهن برای شناخت بشر نوشت. با این‌همه، اگرچه ریشه‌های معرفت‌شناسی و مسالۀ شناخت را نیز می‌توان تا افلاطون و ارسطو پی گرفت، معرفت‌شناسی مدرن با دکارت و فرانسیس بیکن آغاز شد و در اندیشه‌های فیلسوفان تجربه‌گرا همچون جان لاک، جورج بارکلی و دیوید هیوم رونق فراوان یافت.

متن کامل این یادداشت را در سایت مجلۀ ادبی الف‌یا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=8200

#مجتبی_گلستانی
#رئالیسم_تا_مدرنیسم۱
#یادداشت
#سوء_قصد
#الفیا
@alefya
روایت، دگرروایت و موج‌ها

✍🏼کورش علیانی

▪️هر بار که روایتی را بیان کنند، درست در همان زمان که این بیان روایت به مخاطب می‌رسد، دگرروایت (alternative narrative)، یا دقیق‌تر، دگرروایت‌های مختلف می‌توانند شکل بگیرند. تمام آنچه برای شکل گرفتن یک دگرروایت نیاز است، کمی شک و کمی ابتکار است. حتی کم‌تر از شک، کافی است دربست تسلیم روایت نباشی و به خودت اجازه‌ی تغییر بدهی؛ حتی تغییری از سر شوخی.

▫️در روایت‌های قضایی هم که همیشه می‌توان به روایت جای‌گزین فکر کرد. وقتی حاکمیت الجزایر اعلام می‌کند محمد تامالت روزنامه‌نگار الجزایری بر اثر اعتصاب غذا در زندان از دنیا رفته است، مخاطب خیلی سریع می‌تواند زد و خوردی را تصور کند که زندان‌بان‌ها می‌خواهند او را وادار به غذا خوردن کنند، اما بیش از حد خشونت به خرج می‌دهند و او را – ناخواسته – می‌کشند. همان طور که می‌توان تصور کرد هم‌بندان هم‌فکر او، شبانه او را کشته‌اند تا خونش را به گردن حاکمیت بیندازند.

▪️این البته تصوری فردی از راوی و مخاطب و روایت و دگرروایت است. اما در بسیاری از مواقع روایت‌ها در بستر اجتماعی از راوی به مخاطب انتقال می‌یابند. مثلا همین روایت درگذشت محمد تامالت. محمد تامالت از دنیا می‌رود. رییس زندان از پزشک زندان می‌پرسد چه شده و او روایتی ارائه می‌دهد شامل اعتصاب غذا، التهاب ریوی، کما و درگذشت. رییس زندان این روایت را با تغییراتی که خود لازم می‌داند به مسئولان بالادست می‌دهد. نهایتا یک رابط خبری بین حکومت الجزایر و رسانه‌های الجزایری (مثلا روابط عمومی سازمان زندان‌های الجزایر) روایتی را که مناسب می‌داند در اختیار روزنامه‌نگاران می‌گذارد. این روایت آمیخته‌ای از روایتی پزشکی، روایتی قضایی و روایتی امنیتی است. روزنامه‌نگاران حامی حاکمیت روایت را با ترفندهایی که گمان می‌کنند آن را کارآمدتر خواهد کرد منتشر می‌کنند و روزنامه‌نگاران مخالف با ترفندهایی که آشکار یا پنهان روایت حاکمیت را زیر سوال می‌برد روایتی دیگر را منتشر می‌کنند. کارمند رویترز در الجزایر سر جمع این روایت‌ها را کنار سیاست‌های اطلاع‌رسانی رویترز و گرایش‌های شخصی و نیز تعهدات اخلاقی و اجتماعی و حتی قبیله‌ای خودش می‌گذارد و روایتی برای انتشار در اختیار رویترز می‌گذارد. دبیر سرویس و سردبیر هر کدام تغییری می‌دهند و روایتی نو می‌آفرینند و مخاطب غیر عرب‌زبان با ماجرا آشنا می‌شود.

ادامۀ این یادداشت را در سایت مجلۀ ادبی الف‌یا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=8221

#کورش_علیانی
#روایت
#یادداشت
#الفیا
@alefya
یادداشت وارده

📌ما مخاطبان عادی ادبیات

🖋سیدعلی هاشمی

من یک مخاطب عادی ادبیاتم. البته عوام نیستم. رمان زیاد خوانده‌ام کم و بیش اهل مطالعه در حوزه‌های جدی اندیشه هستم، فلسفه خوانده‌ام و کار رسانه می‌کنم. ادبیات را تخصصی دنبال نمی‌کنم، یعنی اگر چه ماهی حداقل دو رمان می‌خوانم اما هدفم ادبیات نیست. منظورم این است که ننشسته‌ام مطالعه تخصصی کنم که بدانم فرق تیپ و شخصیت چیست؟ ادوار تاریخی ادبیات کدامند؟ فرق رمان پست مدرن با مدرن چیست؟ پیرنگ چیست و این قبیل نگاه‌های تخصصی. اما [شاید به خاطر خواندن زیاد] اینقدر از ادبیات سر در می‌آورم که فرق رمان خوب و بد، رمان آبکی و استخوان دار، رمان عاشقانه‌ی قوی و عاشقانه عامه پسند را بفهمم. فرق دولت آبادی و احمدمحمود و امیرخانی و... را با فهیمه رحیمی و م. مودب پور بفهمم.
من رمان را برای سرگرمی می‌خوانم. یعنی همان رسالت اصلی سینما و ادبیات. اما برایم مهم است که با چه و چگونه سرگرم می‌شوم. رمان برای من حکم یک استراحت و تفریح بین فعالیت‌های کاری و مطالعات جدی دارد. و البته بهره‌های زیادی هم از ادبیات خواندن بردم. خواندن رمان و سایر گونه‌های ادبی باعث شده بیشتر بتوانم افرادی که با آن‌ها ارتباط دارم را درک کنم، بیشتر به زندگی فکر کنم و حتی تجربه‌ی زیسته بیشتری داشته باشم.
خودم را نماینده‌ی مخاطبان عادی نمی‌دانم که از طرف آن‌ها حرف بزنم. تنها خواستم نکته‌ای از زبان «یک مخاطب عادی» خطاب به آن‌ها که ادبیات را تخصصی دنبال می‌کنند و به نوعی [ولو بالقوه] منتقد حساب می‌شوند، بگویم.
واقعیت این است که من فکر می‌کنم منتقدان بیش و پیش از آن‌چه که به ما مخاطبان عادی که هدف ادبیات، سینما و سایر هنرهای عمومی هستیم بیاندیشند به معیارهای تخصصی خودشان نگاه می‌کنند. من بیشتر نقدهایی که خوانده‌ام احساس کرده‌ام دنیای منتقد چقدر از دنیای منِ مخاطب دور است. حتی گاهی احساس می‌کنم منتقد اصرار دارد برای دیده شدن متفاوت نگاه کند و متفاوت بنویسد. و مگر آن تکنیک‌ها، آن فنون و آن مباحث تخصصی برای اثرگذاری بر منِ مخاطب یا برای لذت بیشتر بردن من مخاطب یا برای فهماندن بهتر مطلب به من مخاطب نیست؟ اگر این نگاه تخصصی موجب دور شدن منتقد از جهان من بشود به چه کار می‌آید؟ به درد افه‌های فرهیخته بازی و آوانگارد انگارانه‌ی جلسات عمدتا کم‌بارِ کم مخاطبِ کم اثرِ ادبی می‌خورد؟
به گمانم منتقد باید بتواند پیش از نقد نوشتن از جهان انتقادی جدا شود، از یک منظر بالاتر به عنوان یک مخاطب معمولی به اثر نگاه کند، ببیند آیا اثرِ مورد نقد توانسته حرفش را به مخاطب برساند؟ اگر توانسته آیا در حرف زدن با مخاطب او را اذیت نکرده؟ روان و صریح حرف زده؟ و این قبیل مسائل.
شاید اگر این‌ چیزها را ببیند دیگر چندان برایش مهم نباشد که فلان فرد رمان شخصیت شده یا هنوز تیپ است؟ و حتی نظرش درباره تیپ بودن آن فرد عوض شود.
نمی‌خواهم اطناب ممل بدهم، برای همین به یک نکته مهم اشاره‌ای گذرا می‌کنم. حرف بنده این نیست که نگاه تخصصی و منتقدانه نکنید، قطعا نگاه تخصصی موجب ارتقاء ادبیات می‌شود. حرفم این است که اگر نقد می‌نویسید نماینده خودتان باشید. نماینده ما نباشید. برای به کرسی نشاندن حرفتان با عبارات [با عرض معذرت] حال به هم زنی مثل «مخاطب با این ارتباط نمی‌گیرد»، «مخاطب فلان را نمی‌فهمد» و... توی دهن ما حرف نگذارید. می‌توانم بگویم ۹۰ درصد مواقع که با دوستان مثل خودم درباره یک اثر حرف زده‌ام بیشتر آموخته‌ام تا مواقعی که نقدهای کاملا تخصصی درباره اثر راه خوانده‌ام.
نکته پایانی اینکه شاید با حرف‌های من مخالف باشید. اما مخالفت با یک چیز به این سادگی نیست. آن هم اینکه بین دنیای مخاطبان با دنیای منتقدان فاصله زیادی‌ست. به فکر کم کردن این فاصله باشید.

#یادداشت_وارده
#الفیا

📎http://alefyaa.ir/?p=8479

@alefya
🔖با نگاهی به بخارای من ایل من:
🔸جای خالی آموزه‌ها و مناسک دینی در عشایر ایران
🖋حسن اجرایی

▪️بهمن‌بیگی، چنانکه در مقدمه «بخارای من ایل من» گفته، انگیزه آن را داشته که با دقت و موشکافی یک محقق دست به کار شود و تجربه‌های خود را مخصوصا درباره آموزش عشایری را بنویسد، اما قلم به فرمانش نرفته و «به یک نوع داستان‌سرایی گرایش» یافته و باز خود می‌گوید که «نمی‌دانم چه مصلحتی در کارش بود که به جز در قطعات آخر کتاب که گزارش‌گونه است، به دامن داستان آویخت». اما خواننده باریک‌بین و نیک‌نظر با خواندن کتاب، به وضوح درخواهدیافت که بهمن‌بیگی گرچه در بسیاری لحظات، ایل و فرهنگ و مردم ایل را تا مرز پرستش می‌ستاید، اما در همان داستان‌سرایی‌ها هم دست از دامن نگاه تیزبین نقادانه برنمی‌داند و بر هرچه می‌خواهد می‌خروشد و راز ناگفته خرافات کهنه و انسان‌های کهنه‌پرست را فاش می‌سازد.
▫️بهمن‌بیگی از همان اولین صفحه‌ها و اولین کلمه‌ها،‌ بیرحمانه به مصاف باورهای مرسوم در ایل می‌رود. «من در یک چادر سیاه به دنیا آمدم. روز تولدم مادیانی را دور از کره شیری نگاه داشتند تا شیهه بکشد. در آن ایام، اجنه و شیاطین از شیهه اسب وحشت داشتند!» از مقدمه که بگذریم، این اولین جمله کتاب بهمن‌بیگی است که به وضوح نقد خرافات است. جمله دوم؟ «هنگامی که به دنیا آمدم و معلوم شد که بحمدالله پسرم و دختر نیستم، پدرم تیر تفنگ به هوا انداخت». این هم از جمله دوم که به وضوحی بیشتر از جمله پیش، در نقد تبعیض میان دختر و پسر در ایل است.

این مطلب را در سایت مجله ادبی الف‌یا بخوانید:
📎http://alefyaa.ir/?p=8909

#تحلیل_روایت
#حسن_اجرایی
#یادداشت
@alefya
▪️بیانِ سرکوب‌گر بیان
🖋سیداکبر موسوی

سال‌ها پیش همراهِ رفیقی که اهل فوتبال نبود، فوتبال می‌دیدیم. یکهو پرسید «این مایکل اوون مگه اسپانیایی نیست پس چرا توی تیم بایرن‌مونیخ بازی می‌کنه؟» گفتم: «این مایکل اوون نیست، جرارده. اوون اسپانیایی نبود، انگلیسی بود. این تیم بایرن مونیخ نیست، لیورپوله. بعد بازیکنای یک کشور می‌تونن تو تیم‌های باشگاهی کشورای دیگه بازی کنن». ماجرا به همین‌جا ختم نشد، از آنجا که صمیمتی بود، گفتم «عجب سوژه‌ای دستم دادی و به زودی نُقل محافل دوستان می‌شی». بعد ده-دوازده سال هر وقت می‌خواهد دربارهٔ فوتبال چیزی بگوید، در همان جمع صمیمی با ترس و لرز و لکنت می‌گوید.

شبیه این را بارها دیده‌ام. کسی که مسخره می‌شود، کسی که بهش توهین می‌شود، بار دیگر برای گفتن، لکنت دارد. این غیر از گفتگو است. ترس از توهین، ترس از تمسخر یک احساس عادی انسانی است. حتی نقدِ عادی کمی آزاردهنده است. فرد را به خطایش متوجه کردن -ولو محترمانه- می‌تواند احساس ناخوش خطاپذیری انسان را در فرد بیدار کند و این کمی آزارگر است. اما آزارگریِ و رنجش نقد در مقابل یاد گرفتن و آگاهی نادیده گرفته می‌شود. توهین و تمسخر و تحقیر و نهیب و ... رفتارهای سرکوب گفتگو است و غالباً خالی از آگاهی‌بخشی و معرفت‌آفرینی. گزندگی‌ و آزارگریِ توهین و تمسخر، گوینده را در بیان باورهایش به لکنت خواهد انداخت. هرگاه می‌خواهد بیان کند، هیولای تمسخر و توهین و ... بالای کلمات پرواز می‌کند و آماده هجوم است و نتیجه‌اش لکنت است و حتی نگفتن.

مخالفت و نقد هنر می‌خواهد. این هنر را که بتوان در گفتگو لااقل این دو نکته را رعایت کرد: یکی آگاهی‌بخشی و دیگری سرکوب نکردن بیان مخاطب. بیان می‌تواند خود سرکوب بیان باشد و خفه‌کنندهٔ بیان. توهین، تمسخر، نهیب، گفتگو از موضع بالاتر و ... می‌توانند بیان را سرکوب کنند و فرد را به لکنت بیاندازد یا صریح‌تر بگوییم «توهین و تمسخر و ... آزادی بیان نیست؛ سرکوب‌گر بیان است.»

بیانِ سرکوب‌گر شکل‌های گوناگونی دارد. گاهی فرد بخشی از این سرکوب است. یورش گروهی با یک فرد می‌تواند سرکوب‌گر باشد و نافی اصلِ آزادی بیان؛ آنچه که این روزها فراوان در شبکه‌های اجتماعی می‌بینیم. زیر یک جیک در توییتر، زیر یک تصویر در اینستاگرام و ... ناگهان ده‌ها و صدها نفر با همهٔ ابزارهای سرکوب زبانی حاضر می‌شوند. این اتفاق را در صفحه‌های نامداران شبکه‌های اجتماعی می‌بینند؛ اما آنچه مهم است جریان این ماجرا در صفحهٔ آدم‌های عادی این شبکه‌هاست؛ کسانی که معمولاً همهٔ نظرات دیگران را می‌خوانند. این هجمه‌های گروهی نتیجه‌اش لکنت است و سرکوب بیان.

راهِ سادهٔ مبتلا نشدن به سرکوب بیان این است که در گفتگوها تنها و تنها گفتهٔ فرد مقابل را ببینیم و درباره‌اش گفتگو کنیم و هیچ‌کاری با گوینده نداشته باشیم. نگوییم «کسی که این را می‌گوید، بالاخانه‌اش را اجاره داده است» می‌توان به جایش گفت «این سخن اشتباه است به این دلیل ...». نگوییم «لات‌های کوچه و بازار هم غلط بودن این حرف را می‌فهمند». یا از کلماتی که دارای ارزش منفی یا مثبت هستند، استفاده نکنیم و کلمات خنثی به کار بریم. «این ادعا ادعای نادرستی است.» به جای «این حرف دروغ است» یا «این ادعا ابلهانه است». فرد را در نقد نادیده بگیریم و کلماتی را به کار بریم که بدون بار ارزشی باشند و در یک کلام راه گفتگو را نبندیم.
#یادداشت
#آزادی_بیان

📎http://alefyaa.ir/?p=8917

@alefya
▪️حلزون آبی، ترابرد حافظه و خدشه در روایت
🖋کورش علیانی

دکتر گلنزمن اگر چند دشواری فنی-زیست‌شناختی را پشت سر بگذارد، می‌تواند حافظه‌ی هر کسی را به کسی دیگر منتقل کند و همین طور حافظه‌ی هر کسی را حذف کند. این امکان عجیبی است. فرض کنید حمید و دخترداییش مینا در مهمانی خانه‌ی پدربزرگشان بوده‌اند. حالا فرض کنید آران‌ای مینا را به حمید تزریق کنند. اگر حمید همچنان خاطرات خودش را از مهمانی به یاد بیاورد، حالا می‌تواند مهمانی را از دو زاویه‌ی فیزیکی (آنجا که خودش بوده و آنجا که مینا بوده) به یاد بیاورد.

اما اگر به هر دلیلی خاطره‌ی خود حمید پاک شده باشد، حالا مهمانی را از چشم مینا به یاد می‌آورد. مثلا ممکن است به یاد بیاورد که داشته روسریش را جلو می‌کشیده. بله. حمید یادش می‌آید که داشته روسریش را جلو می‌کشیده. نه تنها روسری را روی سرش به یاد می‌آورد، که آن را روسری خودش می‌داند.

به این شیوه، احتمالاً از زمانی به بعد اگر شما بخواهید در دادگاهی شهادت بدهید باید گواهی‌ای ارائه کنید که نشان می‌دهد هرگز تحت تزریق آران‌ای نبوده‌اید. اما این خیلی هم راحت نیست. چون همان طور که گلنزمن پیش‌بینی کرده، احتمالا تزریق آران‌ای برای کارهای بسیاری از جمله درمان اختلال استرسی پس از ضایعه‌ی روانی به کار برود، یعنی به شما کمک کند که خاطرات بد و آزاردهنده‌تان را فراموش کنید. اما اگر بنا باشد این خاطرات فراموش شوند دیگر شما نباید بدانید که تحت تزریق آران‌ای قرار گرفته‌اید.

این مطلب را در سایت مجلۀ ادبی الف‌یا بخوانید:
📎http://alefyaa.ir/?p=8924

#تحلیل_روایت
#کورش_علیانی
#یادداشت

@alefya
یادداشت ۴۸۷ واژه‌ای سردبیر را در سایت بخوانید:
http://alefyaa.ir/?p=9272
#الفیای_تازه
#یادداشت_اول
#میثم_امیری
#سردبیر
@alefya
اول از هم بگویم که این متن نه نقد است نه اظهار فضل، نه خلاصه‌ی کتاب، نه جزوه برای قبولی در کنکور، نه چیزی که بشود از آن دزدید و به اسم خود برای اولین، دومین یا سومین عشق زندگی‌تان ارسال کنید تا او هم بنویسد: «واووو! شما چقدر بادانش‌اید! پارک طالقانی همدیگر را ببینیم یا کتابخانه‌ی ملی؟!» این متن، صرفاً یک معرفی‌ست درباره‌ی کتابی که نوشته یکی از مشهورترین نویسندگانِ غیرِ تأثیرگذار انگلیسی‌زبان در قرن بیستم است.

🔴 یزدان سلحشور در این نوشته، به سراغ آثار تئوریک رمان رفته و به معرفی «جنبه‌های رمان» مورگان فورستر پرداخته است. خواندن متن، به اندازه‌ی گذر از عرض پارک طالقانی است.
#یادداشت
#نگاه_منتقد
#جدی_بگیرش_جدی_نگیرش
#یزدان_سلحشور
#جنبه_های_رمان
#مورگان_فورستر
http://alefyaa.ir/?p=10128
@alefya
🔴 اشتباه ما-اشتباه آن‌ها و جوانان چهل‌پنجاه ساله

این یادداشت تنها درباره اشتباه ما در الفیا نیست، بلکه راه می‌برد به اشتباه‌ دیگری؛ سربسته آن‌که بزرگان کم‌کم مناصب را بِهِلَند و به جوانان فرصت دهند… جوانانی که از بد روزگار دارند چهل سالگی را هم رد می‌کنند. نمی‌دانیم آیا در کشور دیگری هم این قدر سنِّ جوانی بالا رفته است یا نه.

#یادداشت
#سردبیر
#میثم_امیری
#جویا_جهانبخش

http://alefyaa.ir/?p=10333
@alefya