💠 اخلاق الهی 💠
10.3K subscribers
6.2K photos
3.38K videos
115 files
5.37K links
💕دلت رابه خدا بسپار💕

💎در این دنیایی که دارند از همه طرف ما را از خدا دور میکنند بیاییم خودمونا بندازیم تو دامن خدا.

سعی میکنیم تو این هیاهو دلهامونا خدایی و اخلاق مونا الهی کنیم.

پس

به نام خدایی که در این نزدیکیست


ادمین @sadegh1771
Download Telegram
#اطلاعیه_مهم
#کربلا_رایگان


السلام علیک یا ثارالله
سفر #کربلای کاملا #رایگان برای #سفراولی ها..

اگر در فامیل و دوست و آشنا کسی سراغ دارید که تابحال به کربلای معلی مشرف نشده است، با معرفی این سایت و مراجعه و ثبت نام ایشان به کربلای معلی مشرف میشوند بدون اینکه یک ریال پرداخت کنند.
با انتشار این خبر در ثواب زیارت شریک باشیم.
https://www.bkr.ir

کانال اخلاق الهی

💟 @akhlagh_elahi

توضیح:
این حرکت زیبا متعلق به بنیاد کرامت وابسته به آستان قدس رضوی می باشد ولی بصورت مردمی مدیریت میشود
لذا عزیزان درصورت تکمیل بودن ظرفیت ثبت نام حتما تا قبل از اربعین هر روز و هر لحظه چک کنند چراکه باتوجه به اضافه شدن خیرین و بانیان خیر جهت اعزام سفر اولی ها به کربلای معلی دوباره برای ثبت نام باز خواهد شد.

ان شاالله کسی از زیارت امام حسین علیه السلام جا نماند.

کانال اخلاق الهی

💟 @akhlagh_elahi
#دلنوشته

گزارشی خواندنی از خاطرات یک مسلمان انگلیسی از زیارت #اربعین

لهجه غلیظ بریتیش و کفش گرانقیمت نایک که پایم بود، باعث می شد نگاه ها به من کمی با تعجب و کنجکاوانه باشد. اما همین که چشم در چشم کسی می شدم، لبخند گرمی تحویلم می داد. هر کسی سعی می کرد هر طور که شده، کاری برایم بکند.

مثلا برای اینکه سبک بار باشم، چند دست لباس و اسپری و چند مدل اسنک گذاشته بودم توی کوله ام و آمده بودم. اما هیچ کدام این ها لازم نشد! در مسیر پر بود از چادرهایی که در آن می توانستی غذای گرم بخوری و با تشک و پتوی تمیز و حتی نو، استراحت کنی، حتی یک عده می آمدند و با اصرار می خواستند که اجازه دهی پاهایت را ماساژ دهند.

یک بار از جمعمان دور افتاده بودم که ناگهان یک پیرمرد عرب مرا کشید کنار و نشاند روی صندلی. خم شد و بدون حرف کفش ها و جورابم را با ملایمت در آورد و یک ظرف آورد که در آن آب گرم و پر از کف بود. آرام روی پاهایم آب می ریخت و ماساژ می داد. از سنش خجالت می کشیدم، اما آنقدر خسته بودم و اینکارش آنقدر به من آرامش می داد که حرفی نزدم و گذاشتم کارش را بکند. پیرمرد اشک در چشمانش بود و لبخند می زد به روی من، و مرتب خدا را شکر می کرد که به او توفیق داده پاهای مرا ماساژ بدهد... چند کیلومتر دیگر که رفتم، مردی ایستاده بود و مردم را راهنمایی می کرد که بروند داخل یک چادر بزرگ. نماز عصر را که خواندیم، خواستم بروم بیرون که نگهم داشتند غذا بخورم. یک ساعت قبلش یک ساندویچ فلافل با سس پرتقال خورده بودم و واقعا گرسنه نبودم. اما اصرار کردند که بمانم و کمی بخورم. دویست نفر آدم داخل چادر بود و پنج نفر که خالصانه پذیرایی می کردند و لبخند از لبشان دور نمی شد. مردی که دعوتمان کرده بود داخل، با اصرار از من خواست در خانه ای که آدرسش را می دهد در کربلا اقامت کنم. نپذیرفتم. خواست به من پول بدهد، گفتم به اندازه کافی همراهم هست. خواهش کرد که یک تی شرت نو از او بگیرم تا حداقل وظیفه میزبانی از زائر امام را به جا آورده باشد...

در این مسیر من کودکانی را دیدم که قدم برداشتنشان هنوز قوی و سریع نشده بود. و کسانی را دیدم که بچه به بغل راه می رفتند یا از بچه دارها می خواستند که اجازه دهند کمی هم آنها بچه شان را بغل کنند و راه ببرند. کسانی بودند آنقدر پیر که آرام آرام راه می رفتند، و بعضی ها روی ویلچر یا با عصا راه می رفتند. پیرزنی را دیدم که از جنوب عراق راه افتاده بود با ویلچر، به زائرانی که ویلچرش را هل می دادند اصرار می کرد که فقط تا زمانی اینکار را بکنند که خسته نشده اند و بعد رها کنند. می گفت که می داند نفر بعدی ای خواهد بود. می گفت اگر این سفر در اربعین را نمی آمدم هیچ جور دیگر نمی توانستم به #کربلا برسم، و امیدوار بود که نه روز دیگر به کربلا برسد... سخاوت و بخشندگی کلمات خوبی نیستند برای آنچه من در اربعین دیدم! کجای دیگر در این سیاره کسی می تواند چنین چیزهایی را ببیند؟! ندیدن خود و این همه مهربانی با غریبه ها از هر جای دنیا و با هر شکل و قیافه ای؟!!

بعد از هشتاد کیلومتر پیاده روی، سه روز راه رفتن و خوردن یک عالمه چای شیرین، نگاهم که به گنبد افتاد، حس کردم که بهشت روی زمین را می بینم! بعد از این سفر، قلبم طور دیگری گواهی می دهد که #حسین(ع) مردی است که قلب هر بشری را گرم می کند و هر کس با او آشنا شود، بلندی هایی از انسانیت را نشان او خواهد داد، که هرگز و هیچ کجا نخواهد دید.

** پی نوشت: این مطلب از وبسایت themuslimvibe.com انتخاب شده است. این وبسایت یک پلتفورم است برای به اشتراک گذاشتن تجربیات و نظرات مسلمانان در کشورهای غربی. می توانید با سرچ مطلب The Arbaeen Walk در این سایت، مطلب را کامل بخوانید.

کانال اخلاق الهی

💟 @akhlagh_elahi
بخش پنجم-شور[میزنه قلبم...]-زیارتی به نیابت از مدافعان حرم و یادبود…
کربلایی حسین طاهری
#شنیدنی تا محرم هرشب یک نوحه❤️
میزنه قلبم داره میاد بوی محرم🥀
#طاهری
بفرست واسه دلتنگای #کربلا 🖤

کانال اخلاق الهی

💟 @akhlagh_elahi
#دلنوشته

گزارشی خواندنی از خاطرات یک مسلمان انگلیسی از زیارت #اربعین

لهجه غلیظ بریتیش و کفش گرانقیمت نایک که پایم بود، باعث می شد نگاه ها به من کمی با تعجب و کنجکاوانه باشد. اما همین که چشم در چشم کسی می شدم، لبخند گرمی تحویلم می داد. هر کسی سعی می کرد هر طور که شده، کاری برایم بکند.

مثلا برای اینکه سبک بار باشم، چند دست لباس و اسپری و چند مدل اسنک گذاشته بودم توی کوله ام و آمده بودم. اما هیچ کدام این ها لازم نشد! در مسیر پر بود از چادرهایی که در آن می توانستی غذای گرم بخوری و با تشک و پتوی تمیز و حتی نو، استراحت کنی، حتی یک عده می آمدند و با اصرار می خواستند که اجازه دهی پاهایت را ماساژ دهند.

یک بار از جمعمان دور افتاده بودم که ناگهان یک پیرمرد عرب مرا کشید کنار و نشاند روی صندلی. خم شد و بدون حرف کفش ها و جورابم را با ملایمت در آورد و یک ظرف آورد که در آن آب گرم و پر از کف بود. آرام روی پاهایم آب می ریخت و ماساژ می داد. از سنش خجالت می کشیدم، اما آنقدر خسته بودم و اینکارش آنقدر به من آرامش می داد که حرفی نزدم و گذاشتم کارش را بکند. پیرمرد اشک در چشمانش بود و لبخند می زد به روی من، و مرتب خدا را شکر می کرد که به او توفیق داده پاهای مرا ماساژ بدهد... چند کیلومتر دیگر که رفتم، مردی ایستاده بود و مردم را راهنمایی می کرد که بروند داخل یک چادر بزرگ. نماز عصر را که خواندیم، خواستم بروم بیرون که نگویند غذا بخورم. یک ساعت قبلش یک ساندویچ فلافل با سس پرتقال خورده بودم و واقعا گرسنه نبودم. اما اصرار کردند که بمانم و کمی بخورم. دویست نفر آدم داخل چادر بود و پنج نفر که خالصانه پذیرایی می کردند و لبخند از لبشان دور نمی شد. مردی که دعوتمان کرده بود داخل، با اصرار از من خواست در خانه ای که آدرسش را می دهد در کربلا اقامت کنم. نپذیرفتم. خواست به من پول بدهد، گفتم به اندازه کافی همراهم هست. خواهش کرد که یک تی شرت نو از او بگیرم تا حداقل وظیفه میزبانی از زائر امام را به جا آورده باشد...

در این مسیر من کودکانی را دیدم که قدم برداشتنشان هنوز قوی و سریع نشده بود. و کسانی را دیدم که بچه به بغل راه می رفتند یا از بچه دارها می خواستند که اجازه دهند کمی هم آنها بچه شان را بغل کنند و راه ببرند. کسانی بودند آنقدر پیر که آرام آرام راه می رفتند، و بعضی ها روی ویلچر یا با عصا راه می رفتند. پیرزنی را دیدم که از جنوب عراق راه افتاده بود با ویلچر، به زائرانی که ویلچرش را هل می دادند اصرار می کرد که فقط تا زمانی اینکار را بکنند که خسته نشده اند و بعد رها کنند. می گفت که می داند نفر بعدی ای خواهد بود. می گفت اگر این سفر در اربعین را نمی آمدم هیچ جور دیگر نمی توانستم به #کربلا برسم، و امیدوار بود که نه روز دیگر به کربلا برسد... سخاوت و بخشندگی کلمات خوبی نیستند برای آنچه من در اربعین دیدم! کجای دیگر در این سیاره کسی می تواند چنین چیزهایی را ببیند؟! ندیدن خود و این همه مهربانی با غریبه ها از هر جای دنیا و با هر شکل و قیافه ای؟!!

بعد از هشتاد کیلومتر پیاده روی، سه روز راه رفتن و خوردن یک عالمه چای شیرین، نگاهم که به گنبد افتاد، حس کردم که بهشت روی زمین را می بینم! بعد از این سفر، قلبم طور دیگری گواهی می دهد که #حسین(ع) مردی است که قلب هر بشری را گرم می کند و هر کس با او آشنا شود، بلندی هایی از انسانیت را نشان او خواهد داد، که هرگز و هیچ کجا نخواهد دید.

** پی نوشت: این مطلب از وبسایت themuslimvibe.com انتخاب شده است. این وبسایت یک پلتفورم است برای به اشتراک گذاشتن تجربیات و نظرات مسلمانان در کشورهای غربی. می توانید با سرچ مطلب The Arbaeen Walk در این سایت، مطلب را کامل بخوانید.

کانال اخلاق الهی

💟 @akhlagh_elahi
در شهرِ غریب ، از وطن می‌گویم
از حسرت #کربلا سخن می‌گویم

اما به خدا اگر که زائر بشوم ...
در کرب و بلا هم از حسن می‌گویم

#من_امام_حسنےام 💚

🏴 السلام علیک یا غریب مدینه 🏴

کانال اخلاق الهی

💟 @akhlagh_elahi
بخش پنجم-شور[میزنه قلبم...]-زیارتی به نیابت از مدافعان حرم و یادبود…
کربلایی حسین طاهری
❤️ تا محرم هرشب یک نوحه❤️
میزنه قلبم داره میاد بوی محرم🥀

🎤 طاهری

بفرست واسه دلتنگای #کربلا 🖤

کانال اخلاق الهی

💟 @akhlagh_elahi
#دلنوشته

گزارشی خواندنی از خاطرات یک مسلمان انگلیسی از زیارت #اربعین

لهجه غلیظ بریتیش و کفش گرانقیمت نایک که پایم بود، باعث می شد نگاه ها به من کمی با تعجب و کنجکاوانه باشد. اما همین که چشم در چشم کسی می شدم، لبخند گرمی تحویلم می داد. هر کسی سعی می کرد هر طور که شده، کاری برایم بکند.

مثلا برای اینکه سبک بار باشم، چند دست لباس و اسپری و چند مدل اسنک گذاشته بودم توی کوله ام و آمده بودم. اما هیچ کدام این ها لازم نشد! در مسیر پر بود از چادرهایی که در آن می توانستی غذای گرم بخوری و با تشک و پتوی تمیز و حتی نو، استراحت کنی، حتی یک عده می آمدند و با اصرار می خواستند که اجازه دهی پاهایت را ماساژ دهند.

یک بار از جمعمان دور افتاده بودم که ناگهان یک پیرمرد عرب مرا کشید کنار و نشاند روی صندلی. خم شد و بدون حرف کفش ها و جورابم را با ملایمت در آورد و یک ظرف آورد که در آن آب گرم و پر از کف بود. آرام روی پاهایم آب می ریخت و ماساژ می داد. از سنش خجالت می کشیدم، اما آنقدر خسته بودم و اینکارش آنقدر به من آرامش می داد که حرفی نزدم و گذاشتم کارش را بکند. پیرمرد اشک در چشمانش بود و لبخند می زد به روی من، و مرتب خدا را شکر می کرد که به او توفیق داده پاهای مرا ماساژ بدهد... چند کیلومتر دیگر که رفتم، مردی ایستاده بود و مردم را راهنمایی می کرد که بروند داخل یک چادر بزرگ. نماز عصر را که خواندیم، خواستم بروم بیرون که نگویند غذا بخورم. یک ساعت قبلش یک ساندویچ فلافل با سس پرتقال خورده بودم و واقعا گرسنه نبودم. اما اصرار کردند که بمانم و کمی بخورم. دویست نفر آدم داخل چادر بود و پنج نفر که خالصانه پذیرایی می کردند و لبخند از لبشان دور نمی شد. مردی که دعوتمان کرده بود داخل، با اصرار از من خواست در خانه ای که آدرسش را می دهد در کربلا اقامت کنم. نپذیرفتم. خواست به من پول بدهد، گفتم به اندازه کافی همراهم هست. خواهش کرد که یک تی شرت نو از او بگیرم تا حداقل وظیفه میزبانی از زائر امام را به جا آورده باشد...

در این مسیر من کودکانی را دیدم که قدم برداشتنشان هنوز قوی و سریع نشده بود. و کسانی را دیدم که بچه به بغل راه می رفتند یا از بچه دارها می خواستند که اجازه دهند کمی هم آنها بچه شان را بغل کنند و راه ببرند. کسانی بودند آنقدر پیر که آرام آرام راه می رفتند، و بعضی ها روی ویلچر یا با عصا راه می رفتند. پیرزنی را دیدم که از جنوب عراق راه افتاده بود با ویلچر، به زائرانی که ویلچرش را هل می دادند اصرار می کرد که فقط تا زمانی اینکار را بکنند که خسته نشده اند و بعد رها کنند. می گفت که می داند نفر بعدی ای خواهد بود. می گفت اگر این سفر در اربعین را نمی آمدم هیچ جور دیگر نمی توانستم به #کربلا برسم، و امیدوار بود که نه روز دیگر به کربلا برسد... سخاوت و بخشندگی کلمات خوبی نیستند برای آنچه من در اربعین دیدم! کجای دیگر در این سیاره کسی می تواند چنین چیزهایی را ببیند؟! ندیدن خود و این همه مهربانی با غریبه ها از هر جای دنیا و با هر شکل و قیافه ای؟!!

بعد از هشتاد کیلومتر پیاده روی، سه روز راه رفتن و خوردن یک عالمه چای شیرین، نگاهم که به گنبد افتاد، حس کردم که بهشت روی زمین را می بینم! بعد از این سفر، قلبم طور دیگری گواهی می دهد که #حسین(ع) مردی است که قلب هر بشری را گرم می کند و هر کس با او آشنا شود، بلندی هایی از انسانیت را نشان او خواهد داد، که هرگز و هیچ کجا نخواهد دید.

** پی نوشت: این مطلب از وبسایت themuslimvibe.com انتخاب شده است. این وبسایت یک پلتفورم است برای به اشتراک گذاشتن تجربیات و نظرات مسلمانان در کشورهای غربی. می توانید با سرچ مطلب The Arbaeen Walk در این سایت، مطلب را کامل بخوانید.

کانال اخلاق الهی

💟 @akhlagh_elahi
بخش پنجم-شور[میزنه قلبم...]-زیارتی به نیابت از مدافعان حرم و یادبود…
کربلایی حسین طاهری
❤️ هرشب یک نوحه از امام‌حسین؏❤️
میزنه قلبم داره میاد بوی محرم🥀


🎤 طاهری

بفرست واسه دلتنگای #کربلا 🖤

کانال اخلاق الهی

💟 @akhlagh_elahi
#دلنوشته

گزارشی خواندنی از خاطرات یک مسلمان انگلیسی از زیارت #اربعین

لهجه غلیظ بریتیش و کفش گرانقیمت نایک که پایم بود، باعث می شد نگاه ها به من کمی با تعجب و کنجکاوانه باشد. اما همین که چشم در چشم کسی می شدم، لبخند گرمی تحویلم می داد. هر کسی سعی می کرد هر طور که شده، کاری برایم بکند.

مثلا برای اینکه سبک بار باشم، چند دست لباس و اسپری و چند مدل اسنک گذاشته بودم توی کوله ام و آمده بودم. اما هیچ کدام این ها لازم نشد! در مسیر پر بود از چادرهایی که در آن می توانستی غذای گرم بخوری و با تشک و پتوی تمیز و حتی نو، استراحت کنی، حتی یک عده می آمدند و با اصرار می خواستند که اجازه دهی پاهایت را ماساژ دهند.

یک بار از جمعمان دور افتاده بودم که ناگهان یک پیرمرد عرب مرا کشید کنار و نشاند روی صندلی. خم شد و بدون حرف کفش ها و جورابم را با ملایمت در آورد و یک ظرف آورد که در آن آب گرم و پر از کف بود. آرام روی پاهایم آب می ریخت و ماساژ می داد. از سنش خجالت می کشیدم، اما آنقدر خسته بودم و اینکارش آنقدر به من آرامش می داد که حرفی نزدم و گذاشتم کارش را بکند. پیرمرد اشک در چشمانش بود و لبخند می زد به روی من، و مرتب خدا را شکر می کرد که به او توفیق داده پاهای مرا ماساژ بدهد... چند کیلومتر دیگر که رفتم، مردی ایستاده بود و مردم را راهنمایی می کرد که بروند داخل یک چادر بزرگ. نماز عصر را که خواندیم، خواستم بروم بیرون که نگویند غذا بخورم. یک ساعت قبلش یک ساندویچ فلافل با سس پرتقال خورده بودم و واقعا گرسنه نبودم. اما اصرار کردند که بمانم و کمی بخورم. دویست نفر آدم داخل چادر بود و پنج نفر که خالصانه پذیرایی می کردند و لبخند از لبشان دور نمی شد. مردی که دعوتمان کرده بود داخل، با اصرار از من خواست در خانه ای که آدرسش را می دهد در کربلا اقامت کنم. نپذیرفتم. خواست به من پول بدهد، گفتم به اندازه کافی همراهم هست. خواهش کرد که یک تی شرت نو از او بگیرم تا حداقل وظیفه میزبانی از زائر امام را به جا آورده باشد...

در این مسیر من کودکانی را دیدم که قدم برداشتنشان هنوز قوی و سریع نشده بود. و کسانی را دیدم که بچه به بغل راه می رفتند یا از بچه دارها می خواستند که اجازه دهند کمی هم آنها بچه شان را بغل کنند و راه ببرند. کسانی بودند آنقدر پیر که آرام آرام راه می رفتند، و بعضی ها روی ویلچر یا با عصا راه می رفتند. پیرزنی را دیدم که از جنوب عراق راه افتاده بود با ویلچر، به زائرانی که ویلچرش را هل می دادند اصرار می کرد که فقط تا زمانی اینکار را بکنند که خسته نشده اند و بعد رها کنند. می گفت که می داند نفر بعدی ای خواهد بود. می گفت اگر این سفر در اربعین را نمی آمدم هیچ جور دیگر نمی توانستم به #کربلا برسم، و امیدوار بود که نه روز دیگر به کربلا برسد... سخاوت و بخشندگی کلمات خوبی نیستند برای آنچه من در اربعین دیدم! کجای دیگر در این سیاره کسی می تواند چنین چیزهایی را ببیند؟! ندیدن خود و این همه مهربانی با غریبه ها از هر جای دنیا و با هر شکل و قیافه ای؟!!

بعد از هشتاد کیلومتر پیاده روی، سه روز راه رفتن و خوردن یک عالمه چای شیرین، نگاهم که به گنبد افتاد، حس کردم که بهشت روی زمین را می بینم! بعد از این سفر، قلبم طور دیگری گواهی می دهد که #حسین(ع) مردی است که قلب هر بشری را گرم می کند و هر کس با او آشنا شود، بلندی هایی از انسانیت را نشان او خواهد داد، که هرگز و هیچ کجا نخواهد دید.

** پی نوشت: این مطلب از وبسایت themuslimvibe.com انتخاب شده است. این وبسایت یک پلتفورم است برای به اشتراک گذاشتن تجربیات و نظرات مسلمانان در کشورهای غربی. می توانید با سرچ مطلب The Arbaeen Walk در این سایت، مطلب را کامل بخوانید.

کانال اخلاق الهی

💟 @akhlagh_elahi
در شهرِ غریب ، از وطن می‌گویم
از حسرت
#کربلا سخن می‌گویم

اما به خدا اگر که زائر بشوم ...
در کرب و بلا هم از حسن می‌گویم

#من_امام_حسنےام 💚
#شب_جمعه♥️

🏴 السلام علیک یا حسنِ والحسین🏴


کانال اخلاق الهی

💟 @akhlagh_elahi
بخش پنجم-شور[میزنه قلبم...]-زیارتی به نیابت از مدافعان حرم و یادبود…
کربلایی حسین طاهری
❤️ هرشب یک نوحه از امام‌حسین؏❤️
میزنه قلبم داره میاد بوی محرم🥀


🎤 طاهری

بفرست واسه دلتنگای #کربلا 🖤

کانال اخلاق الهی

💟 @akhlagh_elahi
بعضی‌ها اهل گریه بر #امام_حسین اند ولی ...
▪️اهل گریه بر شش ماهه اند، اما تا وقتی سخن از نوزادان #غزه وسط نیاید
▪️️اهل گریه بر رباب اند، ولی تا وقتی حرفی از مادران غزه نباشد
▪️️اهل گریه بر فریاد العطش اند، به شرطی که حرفی از العطش #کودکان_غزه در میان نباشد
▪️️اهل نذری دادن اند، اما تا وقتی سخن از نذر غذا برای #گرسنگان غزه نباشد
▪️️اهل سینه زدن برای بدن ارباً ارباً اند، اما تا وقتی حرف از دست و پاهای #قطع شده در غزه نباشد
▪️️برای #اسرا گریه میکنند، اما نه اسرای فلسطینی
▪️️برای خرابه نشین‌ها سینه میزنند، اما برای آوارگانِ چادرنشین نه
▪️️برای پاهای چاک چاک و خون آلود در وسط #صحرا ناله میکنند، ولی برای پاهای مجروح بر روی تلّی از آوار نه
▪️️برای بدن های له شده در زیر سم اسبها میگریند، ولی برای اجسادی که زیر شنی‌های #تانک رفتند نه
▪️#یزید و #شمر را لعنت میکنند، ولی #اسرائیل و #آمریکا را نه
▪️#کوفیانی که به یاری عمر سعد رفتند را نفرین میکنند، اما #شیوخ_عرب که به یاری صهیونیستها رفتند را نه
▪️کربلا و عاشورای سال 61 هجری را باور دارند، اما #کربلا و عاشورای امروز را نه

کانال اخلاق الهی

💟 https://t.me/akhlagh_elahi

💟 اخلاق الهی در ایتا:

https://eitaa.com/joinchat/1515388948Ce1ae743294