The Rebel
250 subscribers
5.63K photos
450 videos
56 files
1.74K links
نوشتن، معنا بخشیدن به رنج است.
Download Telegram
Forwarded from توییتر فارسی
ولی معتقدم به جای هما و پلنگ و اینا، باید "یاکریم" رو جانور ملی ایران اعلام کنن. هم همه جای ایران هست، هم با این بیخیالیش که تا زیر چرخ ماشین میاد بعد میپره باید هزاربار منقرض شده باشه ولی هنوز هست، هی هم بیشتر میشه. عین خودمون. 😂😂😂😂😂😂

»بهزاد ایرانی«

@OfficialPersianTwitter
Forwarded from Anarchonomy
همتون یه روزی کنکور دادید. عصر اون روز یا فردای اون روز مادرتون زنگ نزد به اطرافیان که بگه «چندماه استرس امان‌مون رو بریده بود، راحت شدیم» یا یه چیزی با این مضامین؟ موضوع داستان کنکور شما بود، اما پدر و مادرت خودشون رو مرکز داستان می‌دیدند. انگار کنکور شما، با اینکه کنکور شماست، درباره اون‌هاست! همتون یه روزی حالتون بهم خورد یا افتادید و دست‌تون شکست. فرداش باباتون به اطرافیان نگفت «تا بم گفتن بچه افتاده نفهمیدم چجوری وسایلم رو جمع کردم از اداره زدم بیرون»؟ انگار سراسیمه شدن بابت شکستن پای بچه، همون اهمیتی رو داره که خود شکستن پای بچه داره! کنکور که چیزی نیست، حتی وقتی موضوع داستان یک مسئله درباره فلج شدن شما بود، خودشون رو مرکز داستان می‌‌دیدند. وقتی بمیرید هم، با اینکه موضوع داستان مرگ شماست، خودشون رو مرکزش می‌بینند، برای همین به وصیت‌تون عمل نمی‌کنند.
این خود رو مرکز همه‌چیز دیدن، و توهم اینکه «همه‌چیز درباره من است»، یکی از مصادیق شرکه. پدر و مادر شما خیلی صریح و واضح، مشرکند. و وضعیت اعتقادی خودتون هیچ افکتی روش نداره (مهم نیست اعتقاد دارید خدایی وجود داره یا نداره. مهم اینه که پدر و مادرتون معتقدند دوتا ازش وجود داره. یکیش اونه که دیده نمیشه، و یکیش خودشون. و هردو شانه به شانه هم در مرکز جهان ایستاده‌اند).
شما نمی‌تونید بزرگترهای خودتون رو از چاه شرک بیرون بکشید. اما می‌تونید چیزهایی از جهنمی که توش هستند یاد بگیرید: خودخواهی واقعی، یعنی خارج شدن از مرکز، و تبدیل شدن به موضوع. خودخواه، به معنی کسی که واقعا خودش رو دوست داره، دنبال این خواهد بود که موضوع داستان باشه، نه مرکزش. اگه گربه رو نوازش کنی، با این هدف که آدمی باشی که گربه‌هاش ازش درامانند، یعنی خودت رو دوست داری که دلت میخواد این صفت بت تعلق بگیره. این میشه موضوعِ داستانِ نیکی به جانداران، بودن‌. «امروز پنج تا گربه رو نجات دادیم، از خستگی دارم بیهوش میشم» میشه مرکزِ داستانِ نیکی به جانداران بودن.
پلن کاملا واضح و روشنه: به هیچ قیمتی نباید مثل پدر و مادرتون بشید.
پیشروی بر طبق پلن، دیگه تماما به عهده خودتونه.
تصمیم گرفتم از این به بعد هرررر رووووززز بیام یک بار بنویسم "زن معیار همه چیز است"

چیزی که نزار قبانی رو نزار می‌کنه، نگاه شریفیه که به زن داره. شعرش رو متهم به تنانگی و اروتیسم کردن در حالی که فقط حرف نزار درمورد زن یک پیام داره:
زن شیء نیست، یک الهه‌ی مقدس هم نیست.
هر دوی این نگاه‌ها به زن جامعه‌های فاسد می‌سازه. ای بسا اون الهه‌ی مقدس هم نوعی شیء‌انگاری زنه. شیئی برای روی طاقچه یا شیئی برای لگدمال کردن و جایگزین کردن، چه فرقی داره؟
نزار با نگاه انسانی به زن نزار می‌شه که شعرش جهانی می‌شه. عشق در شعر نزار sentiment نیست، بلکه سلاح جنگیه. جنگ با تحجر. جنگ با کسایی که مثل دسته‌های گراز از روی کرامت و شرافت رد می‌شن. چه چیزی بیشتر از کرامت و انسانیت زن روی تحجری به بلندای یک تاریخ جهانی تیغ می‌کشه؟ هر چیزی جز این محافظه‌کاری و وسط‌بازی و به ساز هر سگی رقصیدنه.

زن معیار همه چیزه و هر روز باید یک مصداق از این قاعده رو بیارم که شرحش باشه.
آیا همه‌ی زنان رو دارم می‌گم؟ آیا حماقت‌های جامعه زنان رو نمی‌بینم؟
چرا. منتقدشون هم هستم. ولی وقتی از زن حرف می‌زنم، از نگاه یک جامعه به ماهیت زن حرف می‌زنم، نه مصداق‌های زن.
spanish arabic fusion music-oud vs guitar
@moozikestan_bot
موزیک آندلسی ( عربی_اسپانیایی )
از سپیده
_ Stop nagging boy!
+ OK I'll write about the most trivial details of my life.

یه گلدون پتوس تو بالکن آویزون کردم که اگه بتونه تو اون شرایط دووم بیاره، عنوان گیاه ملی رو میشه بهش تقدیم کرد.
هوای خشک و پر نوسان مشهد به علاوه آفتاب مستقیم از یه طرف قراره بهش فشار بیارن، از طرف دیگه هم روبرو کولر گازی و بالای‌ اجاق گازه و قراره به صورت نامنظم‌ گرمای زیاد هم بهش برسه.
اوووکی
بالاخره همه زورم رو جمع کردم و رفتم سر جلسه تراپی‌.
فاکینگ یک ساعت طول کشید!
می ارزید ولی به شدت سخت بود و حمایت کمی داشتم‌ در طول جلسه.
خدایا خداوندا به من قدرتی عطا کن دهنمو بسته نگه دارم وقتی در حرف زدن فایده‌ای نیست.
من اینجا ریشه در خاکم
آرامگاه فردوسی این سری حتی بیشتر از دفعات قبل بهم کیف داد. غرق جزئیات کردم خودم رو و گذاشتم هوای اینجا تو خونم جریان پیدا کنه.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بیاین با این پسر عربه‌ آشناتون‌ ‌کنم.
آدم باحالیه‌ و دنبال کردنش می‌ارزه.
Endless (theme song for "Space Challenge")
Wang Wen
پست راک همیشه جوابه
خبر اینکه روز به شدت دلنشینی داشتم و خالی از هرگونه چسناله‌ام. صبح تا ظهر خبر خاصی نبود جز اینکه رو پشت بوم گل کاشتم، عصرش پرفسور علوی تشریف آورده بودن مشهد و طی گشت و گذارمون‌ تا شب، مهمون‌ قصه‌های سیاسی تاریخی جذاب و دوست داشتنی آبشون همراه با اصطلاحات اصیل بیرجندی و نهبندانی‌ شدیم، بعدش یه مهمونی تو خونه‌مون بود که ارزش خبری خاصی نداره ولی آخر سر دو سه ساعت با دختر دایی هشت سالم شازده کوچولو خوندیم.
Cherry on top of the cake 🍒🩷
تپق زدناش‌ موقع خوندن ترجمه شاملو >>>>
امروز روز شیرازه.
بذارید اینو بهانه کنم یه چیزی براتون تعریف کنم. چند روز پیش مربی یوگام برگشت گفت آره سفر رفتن خیلی خوبه آدمو پخته می‌کنه و از همین حرف‌ها. حرفو به اون جایی رسوند که بله، حتی در ادب فارسی هم اونی که سفر رفته شعرشو می‌خونی یه جور دیگه می‌چسبه به جونت! اونی که همه‌ش نشسته بوده گوشه‌ی خونه رو وقتی می‌خونی با خودت می‌گی این کسشرا چیه این می‌گه؟

قبل از بیان موضعم بذارید یه چیزی رو بهتون بگم. من هیچ تعصبی روی هیچ شاعری ندارم. اگر نظر منو بخواید، من از کل موجودیت جهان هستی و سایر جزئیات توش از همه‌شون باهم به یک اندازه بدم میاد! ولی حالا فعلا که اینجاییم. اقلا حرف چرت نزنیم.

یکی نیست بگه خانم‌جان مگه من میام درمورد سبک‌های یوگا که شما بلدی و من نیستم افاضات کنم؟ اصلا مگه من وقتی سوادشو ندارم، برام فرقی می‌کنه؟
همه‌مون داریم یوگا می‌کنیم و به سهم خودمون ازش بهره می‌بریم ولی مگه من میام راجع به کیفیت و شعور شیواناندا و آیینگر حرف بزنم؟
نمی‌دونم چرا ملت خیال کرده‌ن چون همه ادبیات رو بالاخره کم و بیش می‌خونن باید درموردش حتما اظهار نظر تخصصی بکنن!
اینکه چی به جون تو می‌چسبه، به تخم هیچ کس نیست و به تو این جایگاه رو نمی‌ده که مشخص کنی هر شاعر در ادب فارسی چه جایگاهی داشته.

حافظ و سعدی هر دو شاعرانی بودند از شهر شیراز و فاصله‌شون با همدیگه به صد سال نمی‌رسه.

دوران طلایی آفرینشگری سعدی برمی‌گرده به زمانی که از بغداد برگشت شیراز. بقیه عمرش در حال معلمی بود. وقتی برگشت شیراز با ویرانه‌های پس از حمله‌ی مغول و حاکمیت مغول مواجه شد. سعدی از انحطاط اخلاقی که جنگ و غارت با خودش میاره خوب خبر داشت که بعد از طی کردن یک دوره افسردگی و انفعال، با تشویق دوستانش خودشو جمع و جور کرد و ادبیات تعلیمی رو رقم زد. اما شیراز و ایرانی که سعدی توش می‌نویسه با شیراز حافظ فرق داره.
حافظ کارمند دولتی بود. به قول خودش "وظیفه‌"بگیر بود. در فصل آغازین پس از جنگ‌زدگی نوعی از همدلی و اهمیت دادن در جامعه حاکمه. این فصل دومشه که پی‌لرزه‌های انحطاط اجتماعی یهو خودشو نشون می‌ده.

فاصله‌ی معنایی شعر سعدی و حافظ با وجود اینکه به لحاظ زمانی از هم دور نیستند، یک چیز رو نشون می‌ده. فرهنگ و جامعه در چه سراشیبی تندی بوده.
حافظ چقدر در دوران زندگی‌ش فراز و نشیبش زیاد بوده که هی دوره‌هایی داشته که بی‌کار می‌شده، دوره‌هایی که حقوقش عقب میفتاده، سرشاخ شدن با دیکتاتور مذهبی و سانسور شدید و فضای خفقان و...
حال اینکه سعدی وقتی وارد شیراز می‌شه، با تکیه به شهرت خاندانی و اینکه حاکمان شیراز در اون زمان جماعت نسبتا بی‌آزاری بودن، هم آزادی بیان بهتری در اختیار داشت _چنان که حاکم هم از موعظه‌ها و نیش زبونش در امان نبود_ و هم رفاه بهتری داشت. پول مهمه آقاجان. پول مهمه. سفر رفتن پول و رفاه نسبی و امنیت روانی می‌خواد. کارمند جماعت محکوم به یکجا نشینیه. باز دمش گرم حافظ کنار کارمندی‌ش شاعری رو ترک نکرد و شعر بی‌کیفیت هم نسرود!
حافظ وضع مالی‌ش اینقدر یاری نمی‌کرد. امنیت اجتماعی و روانی کافی هم نداشت. در حالی که سعدی داره ملت رو برای اینکه در بدیهیات چگونه آدم باشند تعلیم می‌ده، حافظ با پیچیدگی‌های اجتماعی سرشاخه! چیزهایی که در نگاه اول نمی‌شه آدرس درستی ازشون داد. برای آدرس درست دادن باید مراقب باشی چرت و پرت نگی. وقتی مفاهیم پیچیده‌تر، کثافتکاری در پرده‌تر و ماله‌کشیده شده با مذهب و عرفان‌های کذب، و سرکوب و دیکتاتوری شدیدتره انتظار داری با چی مواجه بشی؟

شیراز قرن هشت هیچ شباهتی به شیراز قرن هفت نداره
در عرض صد سال انگار که همه چیز در دست گردباد باشه اینقدر شتابناک اوضاع عوض می‌شه.

من و شما که درسش هم نخوندیم و سوادمون هم قد نمی‌ده، چی کاره‌ایم که بیایم درمورد کیفیت حافظ حرف بزنیم صرفا چون سعدی بیشتر به جونمون چسبیده؟!
بدون خوانش صحیح از تاریخ یک منطقه، در این ماجرا منطقه‌ی فارس، نمی‌شه اظهار نظر کرد. شعرتو بخون، اونی که لذت می‌بری رو بیشتر بخون، ولی مزخرفات تفت نده عزیز من! اگر قرائت فرامتن ادبیات رو بلد نیستی یا اصلا علاقه نداری، حرف هم نزن. ادبیات از فرامتنش جدا نیست. اینکه حالا ملت ما دوست دارن حتتتمننن هر چیزی رو فقط و فقط از ظن خودشون یار بشن و علاقه‌ای به توسعه‌ی فهم و درکشون از متن ندارن مشکل حافظ و سعدی نیست!
مشکل از ملتیه که همه مدعی دست به قلم بودنن، ملتی که مدعی این هستن که ادبیات دارن، ولی حتی پاورقی‌های شرح خطیب‌رهبر که یکی از به‌درد نخور ترین شرح‌های حافظ هست رو هم نخونده‌ن! چه برسه به شرح‌های خرمشاهی و حمیدیان.
خب بابا جان حرف نزن. حرف زدن بلد نیستی، حرف نزدن که بلد بودن نمی‌خواد!
با خودم قرار گذاشتم که تو نوشته‌هام، به خصوص تو از احساساتم، کمتر تشبیه استفاده کنم و بیشتر درباره خود واقعیت بگم‌.
احساس میکنم نیاز دارم تا جای ممکن از واقعیت فرار نکنم و وارد کردن آرایه‌های ادبی من رو از واقعیت دور میکنه.
برای همینم مستقیما میرم سراغ اصل مطلب:
این روزا حال من بدجوری بده و هر چه قدر ازش فرار کنم بازم بعد چند ساعت، گیرش میفتم.
#از_احساساتم