This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#مادر 😔❤🙏
#گوهر_نایاب
✅اين فيلم رو بعد از اینکه ديدين توي گالري گوشيتون ذخيره كنيد و هر چند وقت یکبار ببينيد.
@aghouzboneiha
#گوهر_نایاب
✅اين فيلم رو بعد از اینکه ديدين توي گالري گوشيتون ذخيره كنيد و هر چند وقت یکبار ببينيد.
@aghouzboneiha
بخش سوم - زمینه (همراه بابایی هم قد سقایی)
Mahmoud Karimi [RubixMusic.Com]
#طفل_شهيده من ما بين #مردايي
سر #بچه_ام روي #نيزه
سره #باباش روبروشه
الهيي #مادر_بميره
سر #نيزه تو #گلوشه
#گريه كم كن براي #علي_لايي_لايي
#حاج_محمود_كريمي
https://t.me/aghouzboneiha
سر #بچه_ام روي #نيزه
سره #باباش روبروشه
الهيي #مادر_بميره
سر #نيزه تو #گلوشه
#گريه كم كن براي #علي_لايي_لايي
#حاج_محمود_كريمي
https://t.me/aghouzboneiha
♻️#فواید_ماساژ_کودک
🔹#ماساژ بدن کودکان بسیار در #رشد آنها مؤثر است
✅ کارشناس #طب_اسلامی ایرانی با بیان اینکه هرچقدر کودک اجابت مزاج بهتری داشته باشد, خوشاخلاقتر است، گفت: ماساژ بدن کودکان بسیار در رشد آنها مؤثر است مخصوصاً ماساژ بدن نوزادان با روغن بادام شیرین یا بنفشه بسیار مفید است.
🔸 سید جواد علوی در گفتوگو با خبرنگار اجتماعی باشگاه خبرنگاران پویا درباره برخی مراقبتهای لازم برای #اطفال اظهار کرد: اطفال طبع بسیار لطیفی دارند و در معالجه آنها باید بسیار احتیاط صورت گیرد.
🔹 وی افزود: تدبیر کودک در معتدل نگه داشتن اخلاق اوست؛ کودک را باید از ترس و خشم شدید یا غم و بیدارى بسیار دور نگاه داشت زیرا این موارد موجب کاهش نشاط اطفال و مانع رشد اطفال میشود, شادی و خوشحالی در ارتقا رشد آنها بسیار مؤثر است.
🔸 این کارشناس طب اسلامی ایرانی تصریح کرد: ماساژ بدن کودکان بسیار در رشد آنها مؤثر است مخصوصاً ماساژ بدن نوزادان با روغن بادام شیرین یا بنفشه بسیار مفید است؛ از فواید ماساژ کودکان میتوان به رفع یبوست آنها اشاره کرد, یبوست در کودکان موجب یبوست اخلاقی آنها نیز میشود هرچقدر کودک اجابت مزاج بهتری داشته باشد, خوشاخلاقتر است.
✅ علوی خاطرنشان کرد: باید دانست بهترین شیر در حق فرزند شیر #مادر است حتى بهتجربه رسیده که اگر طفل پستان مادری را که شیر ندارد, بمکد، اکثر بیماریها از بدنش دور میشود و سیستم دفاعی بدنش تقویت میشود.
🔹 وی اذعان کرد: بهتر است که مادران قبل از گریه کردن نوزاد به آنها شیر ندهند, کمی گریه کردن قبل از #شیردهی برای طفل سود دارد, مادر باید صبر کند تا طفل طلب شیر کند و کمی گریه کند که این گریه موجب جنباندن حلق و تقویت معده نوزاد میشود و تمام این عوامل موجب بهبود هضم شیر در معده نوزاد شده و مانع بروز مشکلات #معده در آنها میشود.
@Tobag
🔹#ماساژ بدن کودکان بسیار در #رشد آنها مؤثر است
✅ کارشناس #طب_اسلامی ایرانی با بیان اینکه هرچقدر کودک اجابت مزاج بهتری داشته باشد, خوشاخلاقتر است، گفت: ماساژ بدن کودکان بسیار در رشد آنها مؤثر است مخصوصاً ماساژ بدن نوزادان با روغن بادام شیرین یا بنفشه بسیار مفید است.
🔸 سید جواد علوی در گفتوگو با خبرنگار اجتماعی باشگاه خبرنگاران پویا درباره برخی مراقبتهای لازم برای #اطفال اظهار کرد: اطفال طبع بسیار لطیفی دارند و در معالجه آنها باید بسیار احتیاط صورت گیرد.
🔹 وی افزود: تدبیر کودک در معتدل نگه داشتن اخلاق اوست؛ کودک را باید از ترس و خشم شدید یا غم و بیدارى بسیار دور نگاه داشت زیرا این موارد موجب کاهش نشاط اطفال و مانع رشد اطفال میشود, شادی و خوشحالی در ارتقا رشد آنها بسیار مؤثر است.
🔸 این کارشناس طب اسلامی ایرانی تصریح کرد: ماساژ بدن کودکان بسیار در رشد آنها مؤثر است مخصوصاً ماساژ بدن نوزادان با روغن بادام شیرین یا بنفشه بسیار مفید است؛ از فواید ماساژ کودکان میتوان به رفع یبوست آنها اشاره کرد, یبوست در کودکان موجب یبوست اخلاقی آنها نیز میشود هرچقدر کودک اجابت مزاج بهتری داشته باشد, خوشاخلاقتر است.
✅ علوی خاطرنشان کرد: باید دانست بهترین شیر در حق فرزند شیر #مادر است حتى بهتجربه رسیده که اگر طفل پستان مادری را که شیر ندارد, بمکد، اکثر بیماریها از بدنش دور میشود و سیستم دفاعی بدنش تقویت میشود.
🔹 وی اذعان کرد: بهتر است که مادران قبل از گریه کردن نوزاد به آنها شیر ندهند, کمی گریه کردن قبل از #شیردهی برای طفل سود دارد, مادر باید صبر کند تا طفل طلب شیر کند و کمی گریه کند که این گریه موجب جنباندن حلق و تقویت معده نوزاد میشود و تمام این عوامل موجب بهبود هضم شیر در معده نوزاد شده و مانع بروز مشکلات #معده در آنها میشود.
@Tobag
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
مادر است دیگر💔
بااینکه خانه سالمندان هست از فرزندانش گلایه نمیکنه..
❤️😔
#سالمندان
#مادرانی رو دیدم که دور از #خانه و #خانواده در #غریبی و #تنهایی روزهای آخر عمرشون رو میگذرونن.
جالب بود که نه تنها گلایه ای از فرزنداشون نداشتن بلکه با غرور و افتخار از اونها تعریف می کردن!
نمی دونم از #مهربانی زیاد بود که دلشون نمیومد گله داشته باشن یا از #غرور و مناعت_طبعشون و
شاید نمی خواستن باور کنن برای بچه هاشون یه موجود اضافی بودن
جای #مادر رو با هیچ چیزی تو این #دنیا نمیشه پر کرد.
پیشاپیش روز مادرمبارک❤️❤️🌹🌹
https://t.me/aghouzboneiha
مادر است دیگر💔
بااینکه خانه سالمندان هست از فرزندانش گلایه نمیکنه..
❤️😔
#سالمندان
#مادرانی رو دیدم که دور از #خانه و #خانواده در #غریبی و #تنهایی روزهای آخر عمرشون رو میگذرونن.
جالب بود که نه تنها گلایه ای از فرزنداشون نداشتن بلکه با غرور و افتخار از اونها تعریف می کردن!
نمی دونم از #مهربانی زیاد بود که دلشون نمیومد گله داشته باشن یا از #غرور و مناعت_طبعشون و
شاید نمی خواستن باور کنن برای بچه هاشون یه موجود اضافی بودن
جای #مادر رو با هیچ چیزی تو این #دنیا نمیشه پر کرد.
پیشاپیش روز مادرمبارک❤️❤️🌹🌹
https://t.me/aghouzboneiha
🔺«حلیمه سعیدی» درگذشت
🔹حلیمه سعیدی، بازیگر تلویزیون و مادر شهید که با سریالهای طنز رضا عطاران شناخته شد امروز جمعه ۲۲ بهمن ساعتی پیش در منزل خود درگذشت.
🔹جلال لشکری، فرزند این بازیگر علت فوت مادرش را بیماری سرطان عنوان کرد./مهر
#مادر_شهید❤️
🔹حلیمه سعیدی، بازیگر تلویزیون و مادر شهید که با سریالهای طنز رضا عطاران شناخته شد امروز جمعه ۲۲ بهمن ساعتی پیش در منزل خود درگذشت.
🔹جلال لشکری، فرزند این بازیگر علت فوت مادرش را بیماری سرطان عنوان کرد./مهر
#مادر_شهید❤️
به دنیا امد
تا دختر کسی شود
ازدواج کرد
تا همدم کسی شود
اولاد دار شد
تا مادر کسی شود
برای همه کس شد
اما خودش بی کس ماند.😔
#مادر
تا دختر کسی شود
ازدواج کرد
تا همدم کسی شود
اولاد دار شد
تا مادر کسی شود
برای همه کس شد
اما خودش بی کس ماند.😔
#مادر
#داستان_شب
#مادر
آهسته چند ضربه به در حمام زدم و گفتم مادر جان چیزی لازم ندارید
مادر از زادگاه دیدن فرزندانش آمده بود اینبار مهمان خانه من بود
دلم آشوب بود درحمام را باز کردم مادرم را دیدم که گیسوان درهم تنیده سپیدش را شانه می کشد نرم کننده را روی سرش خالی کردم ...موهایش به نرمی شانه شد مادرم گفت خدا خیرت بدهد این دیگر چه بود از خودم خجالت کشیدم سالها بود که نرم کننده موی سر در بازار آمده بود و طفلک مادرم سرش را به سختی شانه می کرد بدون اینکه از او اجازه بگیرم لیف را پُر از کف صابون کردم و به تن نحیفش کشیدم دردش آمده بود و می گفت کافیست دلم آشوب بود گوش به حرفش نمی دادم درست مثل وقتی که من بچه بودم و مرا به حمام می برد درست مثل موقعی که مرا کیسه می کشید و من دردم می آمد و او وعده سینما به من میداد که ساکت شوم درست مثل همان روزها مادر پیرم را شستم حوله سپیدی را به دور تن نحیفش کشیدم مثل یک شاخه گل روی تختم نشاندمش موهایش را با سشوار خشک کردم لباسهایش را تنش کردم به زور یک ماتیک قرمز به روی لبهایش کشیدم ... دلم آشوب بود هفته بعد مادرم پر زد اما لیف ماند ...تار موهای سپبدش در شانه ماند ... دخترم گفت مادر چرا صدای گریه ات در حمام قطع نمی شود گفتم بخاطر اینکه عُمر لیف حتی این شانه از عُمر مادر من بیشتر بود
✍نسرین بهجتی
#مادر
آهسته چند ضربه به در حمام زدم و گفتم مادر جان چیزی لازم ندارید
مادر از زادگاه دیدن فرزندانش آمده بود اینبار مهمان خانه من بود
دلم آشوب بود درحمام را باز کردم مادرم را دیدم که گیسوان درهم تنیده سپیدش را شانه می کشد نرم کننده را روی سرش خالی کردم ...موهایش به نرمی شانه شد مادرم گفت خدا خیرت بدهد این دیگر چه بود از خودم خجالت کشیدم سالها بود که نرم کننده موی سر در بازار آمده بود و طفلک مادرم سرش را به سختی شانه می کرد بدون اینکه از او اجازه بگیرم لیف را پُر از کف صابون کردم و به تن نحیفش کشیدم دردش آمده بود و می گفت کافیست دلم آشوب بود گوش به حرفش نمی دادم درست مثل وقتی که من بچه بودم و مرا به حمام می برد درست مثل موقعی که مرا کیسه می کشید و من دردم می آمد و او وعده سینما به من میداد که ساکت شوم درست مثل همان روزها مادر پیرم را شستم حوله سپیدی را به دور تن نحیفش کشیدم مثل یک شاخه گل روی تختم نشاندمش موهایش را با سشوار خشک کردم لباسهایش را تنش کردم به زور یک ماتیک قرمز به روی لبهایش کشیدم ... دلم آشوب بود هفته بعد مادرم پر زد اما لیف ماند ...تار موهای سپبدش در شانه ماند ... دخترم گفت مادر چرا صدای گریه ات در حمام قطع نمی شود گفتم بخاطر اینکه عُمر لیف حتی این شانه از عُمر مادر من بیشتر بود
✍نسرین بهجتی
🥀 هجدهمين روز
#هجده یادآور
سن کم یک #مادر است
#هجده یادآور
یک مادر و یک لشکر است
در مقام رمز و راز
گر براندازش کنی
#هجده یادآور
فصل خزان حیدر(ع)است
🌹 #السلام_علیک_یافاطمه_زهرا_س
🤲 الهی به فاطمه العفو
🤲 الهی به علی العفو ...
#هجده یادآور
سن کم یک #مادر است
#هجده یادآور
یک مادر و یک لشکر است
در مقام رمز و راز
گر براندازش کنی
#هجده یادآور
فصل خزان حیدر(ع)است
🌹 #السلام_علیک_یافاطمه_زهرا_س
🤲 الهی به فاطمه العفو
🤲 الهی به علی العفو ...
مکتب حضرت ام البنین
@Ostad_Shojae
#مادر_ادب
▪از توسل به حضرت امّالبنین سلاماللهعلیها و استمداد از ایشان، تا فتح قلّهی کرامت...
▪ اتفاقی که برای هرکدام از ما ممکن است!
👤 استاد محمد شجاعی
▪از توسل به حضرت امّالبنین سلاماللهعلیها و استمداد از ایشان، تا فتح قلّهی کرامت...
▪ اتفاقی که برای هرکدام از ما ممکن است!
👤 استاد محمد شجاعی
#داستان_بمناسبت_روزمادر 💐
✅”ادیسون و مادرش“
«ادیسون به خانه برگشت یادداشتی به مادرش داد، گفت این را معلم داد گفت تنها #مادرت بخواند».
«#مادر درحالی که اشک در چشمان داشت برای کودکش خواند، فرزند شما یک نابغه است و این مکتب برای او کوچک است، آموزش او را خود بر عهده بگیر سالها گذشت، #مادر او از دنیا رفته بود».
«ادیسون که اکنون بزرگترین مخترع قرن بود در کنج خانه خاطراتش را مرور میکرد، ورقی را در میان شکاف دیوار یافت آن را در آورد و خواند».
🔖»نوشته بود:
«کودک شما کور ذهن است، از فردا او را به مکتب راه نمیدهیم، ادیسون ساعتها گریست و در دفتر خاطراتش نوشت»:
«ادیسون کودک کور ذهنی بود که توسط یک #مادرقهرمان به نابغه قرن تبدیل شد».
مادرم روزت مبارک💐
🌸 یک مربی مرجعی برای مربیان ومبلغان👇
✅”ادیسون و مادرش“
«ادیسون به خانه برگشت یادداشتی به مادرش داد، گفت این را معلم داد گفت تنها #مادرت بخواند».
«#مادر درحالی که اشک در چشمان داشت برای کودکش خواند، فرزند شما یک نابغه است و این مکتب برای او کوچک است، آموزش او را خود بر عهده بگیر سالها گذشت، #مادر او از دنیا رفته بود».
«ادیسون که اکنون بزرگترین مخترع قرن بود در کنج خانه خاطراتش را مرور میکرد، ورقی را در میان شکاف دیوار یافت آن را در آورد و خواند».
🔖»نوشته بود:
«کودک شما کور ذهن است، از فردا او را به مکتب راه نمیدهیم، ادیسون ساعتها گریست و در دفتر خاطراتش نوشت»:
«ادیسون کودک کور ذهنی بود که توسط یک #مادرقهرمان به نابغه قرن تبدیل شد».
مادرم روزت مبارک💐
🌸 یک مربی مرجعی برای مربیان ومبلغان👇
#داستان_شب
☯️ #لطفا_با_عشق_خوانده_شود
وقتی بچه بودیم، #مادرم یک عادت قشنگ داشت: وقتی توی آشپزخانه غذا می پخت برای خودش یواشکی یک پرتقال چهارقاچ می کرد و می خورد. من و خواهرم هم بعضی وقت ها مچش را می گرفتیم و می گفتیم: ها! ببین! باز داره تنهایی پرتقال می خوره. و می خندیدیم. مادرم هم می خندید. خنده هایش واقعی بود اما یک حس گناه همراهش بود. مثل بچه هایی که درست وسط شلوغی هایشان گیر می افتند، چاره ای جز خندیدن نداشت.
مادرم زن خانه بود (و هست). زن خانواده بود. زن شوهرش بود. تقریبا همیشه توی آشپزخانه بود. وقت هایی هم که می آمد پیش ما یک ظرف میوه دستش بود. حتی گاهگاهی هم که برای کنترل مادرانه بچه هایش سری به ما می زد. دست خالی نمی آمد: یک مغز کاهوی دو نیم شده توی دست هایش بود. یک تکه برای من، یک تکه برای خواهرم.
وقتی پدرم از سر کار می آمد، می دوید جلوی در. دست هایش را که لابد از شستن ظرف ها خیس بودند، با دستمالی پاک می کرد و لبخندهای قشنگش را نثار شوهر خسته می کرد. در اوقات فراغتش هم برایمان شال و کلاه و پلیور می بافت و من خواهرم مثل دو تا بچه گربه کنارش می نشستیم و با گلوله های کاموا بازی می کردیم.
مادرم نور آفتاب پهن شده توی خانه را دوست داشت. همیشه جایی می نشست که آفتابگیر باشد. موهای خرمایی اش و پنجه پاهای بیرون زده از دامنش زیر آفتاب می درخشیدند و دستهایش میل های بافتنی را تند و تند با ریتمی ثابت تکان می داد.
مادرم نمونه کامل یک مادر بود (و هست). مادرم زن نبود، دختر نبود، دوست نبود. او فقط در یک کلمه می گنجید: #مادر
یادم می آید همین اواخر وقتی پدرش مُرد ، تهران بودم. زود خودم را رساندم. رفته بود پیش مادربزرگم. وقتی وارد خانه پدربزرگم شدم محکم بغلم کرد و شروع کرد به گریه کردن. من در تمام مراسم پدربزرگم فقط همان یک لحظه گریه کردم. نه به خاطر پدربزرگ. به خاطر مادرم که مرگ پدرش برای اولین بار بعد از تمام این سال ها، از نقش مادری بیرونش آورده بود و پناه گرفته بود توی بغل پسرش و داشت گریه می کرد. و من به جز همین در آغوش گرفتن کوتاه چیزی به مادرم نداده بودم. چیزی برای خود خودش.
مادرم، هیچ وقت هیچ چیز را برای خودش نمی خواست. تا مجبور نمی شد لباس نمی خرید. اهل مهمانی رفتن و رفیق بازی نبود. حتی کادوهایی که به عناوین مختلف می گرفت همه وسایل خانه بودند. در تمام این سال ها تنها لحظه هایی که مال خود خودش بودند، همان وقت هایی بود که یواشکی توی آشپزخانه برای خودش پرتقال چهارقاچ می کرد. سهم مادرم از تمام زندگی همین پرتقال های نارنجی چهارقاچ شده ی خوش عطر بود.
مادرم عادت داشت کارهای روزانهش را یادداشت کند.
و من از سر شیطنت، سعی میکردم دستی در لیست ببرم و یا چیزی را به آن اضافه کنم
فقط برای اینکه در تنهاییاش او را بخندانم.
مثلا اگر در لیست تلفنهایش نوشته بود زنگ به دایی جان، جلویش مینوشتم: ناپلئون
میشد زنگ به دایی جان ناپلئون..!
هر بار بعد از خواندنش که همدیگر را میدیدیم میگفت: اینا چی بود نوشته بودی؟ و کلی با هم میخندیدیم.
یک روز شدیدا مریض بودم
به رسم مادر، کاغذی روی در یخچال چسباندم:
#مسكّن_برای_دردم.
کنارش #مادر نوشته بود: #دردت_به_جانم
عجب دردی بود جان #مادر را گرفت و دیگر نخندیدم ...😔
☯️ #لطفا_با_عشق_خوانده_شود
وقتی بچه بودیم، #مادرم یک عادت قشنگ داشت: وقتی توی آشپزخانه غذا می پخت برای خودش یواشکی یک پرتقال چهارقاچ می کرد و می خورد. من و خواهرم هم بعضی وقت ها مچش را می گرفتیم و می گفتیم: ها! ببین! باز داره تنهایی پرتقال می خوره. و می خندیدیم. مادرم هم می خندید. خنده هایش واقعی بود اما یک حس گناه همراهش بود. مثل بچه هایی که درست وسط شلوغی هایشان گیر می افتند، چاره ای جز خندیدن نداشت.
مادرم زن خانه بود (و هست). زن خانواده بود. زن شوهرش بود. تقریبا همیشه توی آشپزخانه بود. وقت هایی هم که می آمد پیش ما یک ظرف میوه دستش بود. حتی گاهگاهی هم که برای کنترل مادرانه بچه هایش سری به ما می زد. دست خالی نمی آمد: یک مغز کاهوی دو نیم شده توی دست هایش بود. یک تکه برای من، یک تکه برای خواهرم.
وقتی پدرم از سر کار می آمد، می دوید جلوی در. دست هایش را که لابد از شستن ظرف ها خیس بودند، با دستمالی پاک می کرد و لبخندهای قشنگش را نثار شوهر خسته می کرد. در اوقات فراغتش هم برایمان شال و کلاه و پلیور می بافت و من خواهرم مثل دو تا بچه گربه کنارش می نشستیم و با گلوله های کاموا بازی می کردیم.
مادرم نور آفتاب پهن شده توی خانه را دوست داشت. همیشه جایی می نشست که آفتابگیر باشد. موهای خرمایی اش و پنجه پاهای بیرون زده از دامنش زیر آفتاب می درخشیدند و دستهایش میل های بافتنی را تند و تند با ریتمی ثابت تکان می داد.
مادرم نمونه کامل یک مادر بود (و هست). مادرم زن نبود، دختر نبود، دوست نبود. او فقط در یک کلمه می گنجید: #مادر
یادم می آید همین اواخر وقتی پدرش مُرد ، تهران بودم. زود خودم را رساندم. رفته بود پیش مادربزرگم. وقتی وارد خانه پدربزرگم شدم محکم بغلم کرد و شروع کرد به گریه کردن. من در تمام مراسم پدربزرگم فقط همان یک لحظه گریه کردم. نه به خاطر پدربزرگ. به خاطر مادرم که مرگ پدرش برای اولین بار بعد از تمام این سال ها، از نقش مادری بیرونش آورده بود و پناه گرفته بود توی بغل پسرش و داشت گریه می کرد. و من به جز همین در آغوش گرفتن کوتاه چیزی به مادرم نداده بودم. چیزی برای خود خودش.
مادرم، هیچ وقت هیچ چیز را برای خودش نمی خواست. تا مجبور نمی شد لباس نمی خرید. اهل مهمانی رفتن و رفیق بازی نبود. حتی کادوهایی که به عناوین مختلف می گرفت همه وسایل خانه بودند. در تمام این سال ها تنها لحظه هایی که مال خود خودش بودند، همان وقت هایی بود که یواشکی توی آشپزخانه برای خودش پرتقال چهارقاچ می کرد. سهم مادرم از تمام زندگی همین پرتقال های نارنجی چهارقاچ شده ی خوش عطر بود.
مادرم عادت داشت کارهای روزانهش را یادداشت کند.
و من از سر شیطنت، سعی میکردم دستی در لیست ببرم و یا چیزی را به آن اضافه کنم
فقط برای اینکه در تنهاییاش او را بخندانم.
مثلا اگر در لیست تلفنهایش نوشته بود زنگ به دایی جان، جلویش مینوشتم: ناپلئون
میشد زنگ به دایی جان ناپلئون..!
هر بار بعد از خواندنش که همدیگر را میدیدیم میگفت: اینا چی بود نوشته بودی؟ و کلی با هم میخندیدیم.
یک روز شدیدا مریض بودم
به رسم مادر، کاغذی روی در یخچال چسباندم:
#مسكّن_برای_دردم.
کنارش #مادر نوشته بود: #دردت_به_جانم
عجب دردی بود جان #مادر را گرفت و دیگر نخندیدم ...😔
🥀 هجدهمين روز
#هجده یادآور
سن کم یک #مادر است
#هجده یادآور
یک مادر و یک لشکر است
در مقام رمز و راز
گر براندازش کنی
#هجده یادآور
فصل خزان حیدر(ع)است
🌹 #السلام_علیک_یافاطمه_زهرا_س
🤲 الهی به فاطمه العفو
🤲 الهی به علی العفو ...
#هجده یادآور
سن کم یک #مادر است
#هجده یادآور
یک مادر و یک لشکر است
در مقام رمز و راز
گر براندازش کنی
#هجده یادآور
فصل خزان حیدر(ع)است
🌹 #السلام_علیک_یافاطمه_زهرا_س
🤲 الهی به فاطمه العفو
🤲 الهی به علی العفو ...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آواز #میثم_رضائیان
#مادر#جان_مار
تنظیم#سعید_شعبانی
🔰💠قشنگ مار ته لالای بلاره💠🔰
🔰💠ته دست نون و پلای بلاره💠🔰
🔰💠اسا فصل بهاره ته بلاره💠🔰
🔰💠اسا ته تن نخاره ته بلاره💠🔰
#مادر#جان_مار
تنظیم#سعید_شعبانی
🔰💠قشنگ مار ته لالای بلاره💠🔰
🔰💠ته دست نون و پلای بلاره💠🔰
🔰💠اسا فصل بهاره ته بلاره💠🔰
🔰💠اسا ته تن نخاره ته بلاره💠🔰
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یه چالشی تو تیکتاک راه افتاده که مادرها سرشون رو میذارن روی پاهای بچههاشون تا واکنششهاشون رو ببینن، صحنههای فوقالعادهای به ثبت رسیده🥹
#مادر
#مادر