آفتاب مهر
2.6K subscribers
2.46K photos
109 videos
20 files
214 links
:
Download Telegram
#مقاله
#آدم_خوش_ذات_آدم_بدذات
قسمت دوم

ﻣﺜﺎﻟﻲ ﻣﻲ زنم:
ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﺷﻤﺎ از ﻣﻦ ﺑﭙﺮﺳﻴﺪ ﻛﻪ از ﻧﻈﺮ ﻣﻦِ روانپزﺷﻚ، ﭼﻪ دﻟﻴﻠﻲ دارد ﻛﻪ ﺑﺪاﺧﻼﻗﻲﻫﺎي زﺑﺎﻧﻲ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻏﻴﺒﺖ، ﺗﻬﻤﺖ، دروغﮔﻮﻳﻲ، ﺷﺎﻳﻌﻪ ﺳﺎزي و... در ﻣﻠﺖ ﻣﺎ ﺷﺎﻳﻊ ﺗﺮ از ﺑﺮﺧﻲ ﻣﻠﻞ دﻳﮕﺮ اﺳﺖ؟ ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻨﺪه اﻳﻦ اﺳﺖ:
ﻗﻄﻌﺎً ﻣﻠﺖ ﻣﺎ «ﺑﺪ ذات» ﺗﺮ از ﻣﻠﺖﻫﺎي دﻳﮕﺮ ﻧﻴﺴﺖ. آن ﭼﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﻴﻮع ﺑﺎﻻي اﻳﻦ ﻋﺎدات ﺑﺪ در ﺟﺎﻣﻌﻪي ﻣﺎ ﺷﺪه، «ﺷﺮاﻳﻂ ﺑﺪ» اﺳﺖ ﻛﻪ وارث آن ﺑﻮده اﻳﻢ ﻧﻪ «ذات» ﻣﺮدم اﻳﺮان.
دو دﺳﺘﻪ از ﺷﺮاﻳﻂ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﻴﻮع اﻳﻦ ﻋﺎدات ﻧﺎﻣﻄﻠﻮب در ﻳﻚ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﻲﮔﺮدﻧﺪ؛ ﻳﻜﻲ اﻳﻦ ﻛﻪ در ﺟﻮاﻣﻌﻲ ﻛﻪ «ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻔﺎﻫﻲ» ﺑﺮ «ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻣﻜﺘﻮب» ﻏﺎﻟﺐ اﺳﺖ، اﻳﻦ ﻋﺎدات ﻣﻨﻔﻲ ﻫﻢ رواج ﺑﻴﺶ ﺗﺮي ﻣﻲﻳﺎﺑﺪ. ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻴﺶ ﺗﺮ در ﻳﻚ ﺟﺎﻣﻌﻪ، ﻣﺮدم اﻫﻞ ﺧﻮاﻧﺪن و ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺷﻮﻧﺪ، ﺑﻴﺶ ﺗﺮ ﻛﺘﺎب ﺑﺨﻮاﻧﻨﺪ، ﺑﻴﺶ ﺗﺮ ﻧﺎﻣﻪ ﺑﻨﻮﻳﺴﻨﺪ، ﺑﻴﺶ ﺗﺮ ﻳﺎدداﺷﺖ ﺑﺮدارﻧﺪ، ﺑﻴﺶ ﺗﺮ ﮔﺰارش ﺑﻨﻮﻳﺴﻨﺪ و ﺑﻴﺶ ﺗﺮ ﻣﺠﻠﻪ و روزﻧﺎﻣﻪ ﺑﺨﻮاﻧﻨﺪ، ﻛﻢ ﺗﺮ دﭼﺎر دروغ ﮔﻮﻳﻲ و ﺷﺎﻳﻌﻪ و ﻏﻴﺒﺖ و ﺗﻬﻤﺖ ﻣﻲﺷﻮﻧﺪ.
دوﻣﻴﻦ ﻋﺎﻣﻞ رواج اﻳﻦ ﻋﺎدات ﺑﺪ، ﻣﺤﺪودﻳﺖ رﺳﺎﻧﻪ ﻫﺎي رﺳﻤﻲ در اﻛﺜﺮ ﻛﺸﻮرﻫﺎي ﻋﻘﺐ ﻣﺎﻧﺪه اﺳﺖ. ﻫﺮﭼﻪ در ﺟﺎﻣﻌﻪاي رﺳﺎﻧﻪ ها ﻣﺤﺪودﺗﺮ ﺷﻮﻧﺪ، ﺧﺒﺮﻧﮕﺎران و اﺻﺤﺎب رﺳﺎﻧﻪ ﺑﻴﺶﺗﺮ زﻳﺮ ﺗﻬﺪﻳﺪ ﺳﺎﻧﺴﻮر و ﺗﻌﻄﻴﻠﻲ ﻗﺮار داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ و ﻋﺮﺻﻪ ﺑﺮ ﻣﻄﺒﻮﻋﺎت ﺗﻨﮓ ﺗﺮ ﺷﻮد، دروغ و ﺷﺎﻳﻌﻪ و ﺗﻬﻤﺖ ﻧﻴﺰ رواج ﺑﻴﺶﺗﺮي ﻣﻲﻳﺎﺑﺪ.
ﺑﺎ اﻳﻦ ﺗﻔﺎﺻﻴﻞ اﮔﺮ از ﺑﻨﺪه ﺑﭙﺮﺳﻴﺪ در ﺳﻄﺢ ﻛﻼن، ﻋﺎﻣﻞ اﻳﻦ ﻋﺎدات ﺑﺪ ﭼﻴﺴﺖ؟ ﻗﻄﻌﺎً ﻧﻤﻲﮔﻮﻳﻢ ﻣﺮدم ﺑﺪ ذات و ﺑﺪاﺧﻼﻗﻨﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﻣﻲﮔﻮﻳﻢ ﻣﺮدم در ﺷﺮاﻳﻂ ﺑﺪي ﮔﻴﺮاﻓﺘﺎده اﻧﺪ اﻣﺎ اﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﻪﻋﻨﻮان ﻳﻚ ﻓﺮد ﺑﻪ ﻣﻄﺐ ﻣﻦ ﺑﻴﺎﻳﻴﺪ و ﺑﮕﻮﻳﻴﺪ دﭼﺎر ﻋﺎدت ﺑﻪ دروغ ﮔﻮﻳﻲ ﻳﺎ ﻏﻴﺒﺖ ﻛﺮدن ﻫﺴﺘﻴﺪ، ﻣﻦ ﻫﻴﭻﮔﺎه ﻧﻤﻲﮔﻮﻳﻢ ﺗﻘﺼﻴﺮ ﺷﻤﺎ ﻧﻴﺴﺖ و ﺷﻤﺎ در ﺷﺮاﻳﻂ ﺑﺪ ﮔﻴﺮاﻓﺘﺎده اﻳﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﻲﮔﻮﻳﻢ ﺷﻤﺎ مسئول اﻳﻦ ﻋﺎدت ﺑﺪ ﻫﺴﺘﻴﺪ و ﻣﻦ، ﺷﻤﺎ را ﻣﺠﻬﺰ ﺑﻪ ﻣﻬﺎرتﻫﺎﻳﻲ ﻣﻲﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﺑﺘﻮاﻧﻴﺪ ﺧﻮدﺗﺎن را ﺑﻬﺘﺮ ﻣﺪﻳﺮﻳﺖ ﻛﻨﻴﺪ، ﭼﺮاﻛﻪ در همین ﺷﺮاﻳﻂ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﻧﻴﺰ ﺑﺴﻴﺎري ﻛﺴﺎن ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺧﻮد را از اﻳﻦ ﻋﺎدات ﻧﺎﻣﻄﻠﻮب ﺣﻔﻆ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ و اﺳﺎﺳﺎً ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺧﻼق ﻧﻴﻜﻮ در اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺑﺘﻮاﻧﻴﻢ ﺑﺎ وﺟﻮد ﺷﺮاﻳﻂ ﻧﺎﻣﻨﺎﺳﺐ، ﺧﻮد را ﻣﺪﻳﺮﻳﺖ ﻛﻨﻴﻢ و ﺑﻪ رذاﺋﻞ آﻟﻮده ﻧﺸﻮﻳﻢ.
ﻛﻮﺗﺎه ﺳﺨﻦ اﻳﻦ ﻛﻪ اﮔﺮ ﻗﺮار اﺳﺖ ﻣﺸﻜﻼت ﻛﻼن ﻣﺎن ﺣﻞ ﺷﻮﻧﺪ، ﻧﻤﻲﺗﻮاﻧﻴﻢ ﺑﺎ «ﻧﮕﺎه ﺑﺎﻟﻴﻨﻲ» ﺑﻪ درﻣﺎن ﺗﻚ ﺗﻚ اﻓﺮاد ﺑﭙﺮدازﻳﻢ. ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﺷﺮاﻳﻂ ﺑﻴﻨﺪﻳﺸﻴﻢ و از آن سو اﮔﺮ ﻗﺮار اﺳﺖ ﻣﺸﻜﻞ ﻣﻦ ﺣﻞ ﺷﻮد، ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﺑﻬﺎﻧﻪﻛﺮدن ﺷﺮاﻳﻂ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ، از زﻳﺮ ﺑﺎرﻣﺴﺆوﻟﻴﺖ ﻓﺮدي ﺷﺎﻧﻪ ﺧﺎﻟﻲ ﻛﻨﻢ.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#روانشناسی_و_شبه_روانشناسی

ﻫﺮ روز ﺗﻮﺟﻪ ﻣﺮدم ﺑﻪ #روانشناسی بیشتر ﻣﻲﺷﻮد. ﻣﺮدم ﺑﻴﺶ از ﭘﻴﺶ، ﻣﺘﻮﺟﻪ اﻳﻦ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺷﺪه اﻧﺪ ﻛﻪ ذﻫﻨﻴﺖ ﻫﺎ، ﺑﺎورﻫﺎ و اﻧﺘﻈﺎرات ﻣﺎ، ﭼﻪﻗﺪر در اﺣﺴﺎس ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ و ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﻳﺎ ﺑﺮﻋﻜﺲ در اﻧﺪوه و ﻧﺎﻛﺎﻣﻲ ﻣﺎ ﻣﺆﺛﺮﻧﺪ درﻧﺘﻴﺠﻪ ﻋﻼﻗﻪ ﻣﻨﺪ ﺷﺪه اﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﻴﺶﺗﺮ در ﻣﻮرد ﺧﻮد ﺑﺪاﻧﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﺘﻮاﻧﻨﺪ «اﻓﻜﺎر نابه جا» و «ﺑﺎورﻫﺎي ﻣﺰاﺣﻢ» را در ﺧﻮدﺷﺎن ﺷﻨﺎﺳﺎﻳﻲ ﻛﻨﻨﺪ و آن ﻫﺎ را رﻓﻊ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ. اﻣﺮوزه ﺗﻴﺮاژ ﻛﺘﺎبﻫﺎي روانﺷﻨﺎﺳﻲ، ﺗﻌﺪاد ﻣﺠﻼت روانﺷﻨﺎﺳﻲ، زﻣﺎن ﺑﺮﻧﺎﻣﻪﻫﺎي ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻧﻲ ﺑﺎ ﻣﻮﺿﻮع روانﺷﻨﺎﺳﻲ و ﺗﻌﺪاد اﻓﺮادي ﻛﻪ در ﻛﻼسﻫﺎي  روانﺷﻨﺎﺳﻲ ﺷﺮﻛﺖ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ ﻳﺎ ﺑﺎ روانﺷﻨﺎﺳﺎن ﻣﺸﺎوره ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ، اﺻﻼً ﻗﺎﺑﻞ ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﺑﺎ ده ﺳﺎل ﭘﻴﺶ ﻧﻴﺴﺖ و اﻳﻦ روﻧﺪ اﻓﺰاﻳﺶ ﮔﺮاﻳﺶ ﺑﻪ روانﺷﻨﺎﺳﻲ، روز  ﺑﻪ روز بیشتر ﻣﻲﺷﻮد. اﻛﻨﻮن ﺻﺎﺣﺒﺎن ﺻﻨﺎﻳﻊ و ﻣﺪﻳﺮان ﺳﺎزﻣﺎنﻫﺎ ﻧﻴﺰ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪه اﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﺪون ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ روانﺷﻨﺎﺳﻲ، ﻧﻤﻲﺗﻮاﻧﻨﺪ اﻧﺘﻈﺎر اﻓﺰاﻳﺶ ﺑﻬﺮه وري را از ﺳﻴﺴﺘﻢ ﺧﻮد داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ. 
اﻣﺎ اﮔﺮ ﻫﻤﻪي اﻳﻦ ﻋﻼﻗﻪﻣﻨﺪان ﺑﻪ اﺷﺘﺒﺎه ﺑﻪﺟﺎي ﻣﺮاﺟﻌﻪ ﺑﻪ «روانﺷﻨﺎﺳﻲ»، ﺑﻪ #شبه_روانشناسی ﻣﺮاﺟﻌﻪ ﻛﻨﻨﺪ، ﻧﻪﺗﻨﻬﺎ ﺑﻬﺮه اي از ﻣﺮاﺟﻌﻪي ﺧﻮد ﻧﻤﻲﮔﻴﺮﻧﺪ ﻛﻪ ﺧﻮد را اﺳﻴﺮ ﺧﻴﺎلﺑﺎﻓﻲﻫﺎ و ذﻫﻨﻴﺖﻫﺎي دﻳﮕﺮان ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ «ﺷﺒﻪروانﺷﻨﺎﺳﻲ» ﻳﻌﻨﻲ ﺣﺮفﻫﺎ و رﻓﺘﺎرﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﻪﻇﺎﻫﺮ ﺷﺒﻴﻪ ﮔﻔﺘﺎر و رﻓﺘﺎرﻫﺎي روان شناﺳﺎن اﺳﺖ اﻣﺎ ﺑﺮﺧﻼف روان ﺷﻨﺎﺳﻲ، ﻫﻴﭻ رﻳﺸﻪي ﻋﻠﻤﻲ ﻧﺪارد! روانﺷﻨﺎﺳﻲ، ﻳﻚ ﻋﻠﻢ ﺗﺠﺮﺑﻲ ﺳﺖ، ﻳﻌﻨﻲ ﻋﻠﻤﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﻢ ﭼﻮن ﺷﻴﻤﻲ، زﻳﺴﺖ ﺷﻨﺎﺳﻲ، زﻣﻴﻦ ﺷﻨﺎﺳﻲ و... ﺑﺮ ﭘﺎﻳﻪي ﺗﺠﺮﺑﻪ و آزﻣﺎﻳﺶ ﻗﺮار دارد.
اﮔﺮ از ﻳﻚ روانﺷﻨﺎس ﺳﺆاﻟﻲ ﺑﭙﺮﺳﻴﺪ، درﺻﻮرﺗﻲ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﭘﺎﺳﺦ ﺧﻮاﻫﺪ داد ﻛﻪ ﭘﺮﺳﺶ ﺷﻤﺎ ﻗﺒﻼً در ﻳﻚ ﭘﺮوژه ي ﺗﺤﻘﻴﻘﺎﺗﻲ، ﻣﻮرد ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻗﺮارﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ و آزﻣﺎﻳﺶ و ﺗﺠﺮﺑﻪ، ﺑﻪ ﭘﺮﺳﺶ ﺷﻤﺎ ﭘﺎﺳﺦ داده ﺑﺎﺷﺪ. ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻣﺜﺎل اﮔﺮ از روانﺷﻨﺎﺳﻲ ﺑﭙﺮﺳﻴﺪ: «آﻳﺎ ﻣﻨﺎﺳﺐ اﺳﺖ ﻓﺮزﻧﺪم را در 3 ﺳﺎﻟﮕﻲ ﺑﻪ ﻣﻬﺪﻛﻮدك ﺑﺴﭙﺎرم ﻳﺎ ﺑﻬﺘﺮ اﺳﺖ ﺗﺎ زﻣﺎن ﭘﻴﺶ دﺑﺴﺘﺎﻧﻲ، ﻓﺮزﻧﺪم ﭘﻴﺶ ﺧﻮدم ﺑﺎﺷﺪ؟» روانﺷﻨﺎس ﭘﺎﺳﺦ ﺧﻮاﻫﺪ داد: «ﺗﺤﻘﻴﻘﺎت ﻋﻠﻤﻲ ﻧﺸﺎن ﻣﻲدﻫﺪ ﻛﻪ ﻛﻮدﻛﺎن 3 ﺳﺎﻟﻪاي ﻛﻪ...» ﻧﻜﺘﻪي ﻣﻬﻢ ﻣﺎﺟﺮا ﻫﻤﻴﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﭘﺎﺳﺦ روانﺷﻨﺎس، ﺑﺮﻣﺒﻨﺎي ﺗﺤﻘﻴﻘﺎت ﻋﻠﻤﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ دﻗﻴﻘﺎً راﺟﻊ ﺑﻪ ﻣﻮﺿﻮع ﻣﻮرد ﺳﺆال ﺷﻤﺎ اﻧﺠﺎم ﺷﺪه اﺳﺖ. اﮔﺮ در اﻳﻦ زﻣﻴﻨﻪ ﺗﺤﻘﻴﻘﺎت ﻋﻠﻤﻲ اﻧﺠﺎم ﻧﺸﺪه ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﺗﺤﻘﻴﻘﺎت ﻋﻠﻤﻲ ﺑﻪ ﻧﺘﻴﺠﻪ  ﻧﺮﺳﻴﺪه ﺑﺎﺷﺪ، ﭘﺎﺳﺦ روانﺷﻨﺎس اﻳﻦ اﺳﺖ؛ «نمی دانم!». اﮔﺮ ﭼﻨﻴﻦ ﻓﺮآﻳﻨﺪي را ﻣﺸﺎﻫﺪه ﻛﺮدﻳﺪ، ﺷﻤﺎ ﺑﺎ «ﻋﻠﻢ روان ﺷﻨﺎﺳﻲ» ﺳﺮوﻛﺎر دارﻳﺪ اﻣﺎ اﮔﺮ در ﭘﺎﺳﺦ ﺳﺆال ﺷﻤﺎ، ﺟﻮاب اﻳﻦ ﺑﺎﺷﺪ: «ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﻦ...» «ﻳﺎ در ﻣﻮرد ﻓﺮزﻧﺪ ﺧﻮدم...» ﺷﻤﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺪاﻧﻴﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻳﻚ «ﺷﺒﻪ روانﺷﻨﺎس» ﺳﺮوﻛﺎر دارﻳﺪ. ﺷﻤﺎ ﺑﻪ روانﺷﻨﺎس ﻣﺮاﺟﻌﻪ ﻧﻤﻲﻛﻨﻴﺪ ﺗﺎ از «ﻧﻈﺮات ﺷﺨﺼﻲ» او آﮔﺎه ﺷﻮﻳﺪ ﻳﺎ «ﺗﺠﺮﺑﻪي ﺷﺨﺼﻲ و ﺧﺎﻧﻮادﮔﻲ» او را ﺑﺪاﻧﻴﺪ، ﺷﻤﺎ ﺑﻪ روانﺷﻨﺎس ﻣﺮاﺟﻌﻪ ﻣﻲﻛﻨﻴﺪ  ﺗﺎ ﺑﺪاﻧﻴﺪ «ﺗﺤﻘﻴﻘﺎت ﻋﻠﻤﻲ» در اﻳﻦ زﻣﻴﻨﻪ ﭼﻪ ﻣﻲﮔﻮﻳﻨﺪ.
ﻣﺘﺄﺳﻔﺎﻧﻪ ﺑﺎزار «ﺷﺒﻪ روانﺷﻨﺎﺳﻲ» ﺑﺴﻴﺎر داغ اﺳﺖ. اﻓﺮاد زﻳﺎدي ﻋﻘﺎﻳﺪ ﺷﺨﺼﻲ ﺧﻮد را در ﻟﻔﺎﻓﻪي اﺻﻄﻼﺣﺎت روانﺷﻨﺎﺳﻲ ﻣﻲﭘﻴﭽﻨﺪ و ﺑﻪ ﻣﺮدم ﻣﻲﻓﺮوﺷﻨﺪ. ﻫﻴﭻ اﺷﻜﺎﻟﻲ ﻧﺪارد ﻛﻪ اﻳﻦ اﻓﺮاد ﻫﻢ اﻇﻬﺎرﻧﻈﺮ ﻛﻨﻨﺪ اﻣﺎ اﺷﻜﺎل ﻛﺎر اﻳﻦﺟﺎﺳﺖ ﻛﻪ آﻧﺎن ﻛﺎﻻي ﺧﻮد را ﺑﻪ ﻧﺎم «روانﺷﻨﺎﺳﻲ» ﻣﻲﻓﺮوﺷﻨﺪ و در اﻳﻦ ﻣﺎﺟﺮا، روانﺷﻨﺎﺳﻲ ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ ﻣﻲﺷﻮد!
ﻣﺎﺟﺮا اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ دراﺳﺎس، اﻳﻦ ﻣﻄﺎﻟﺐ، ﭼﻪ زﺷﺖ، ﭼﻪ زﻳﺒﺎ، ﭼﻪ ﻣﻔﻴﺪ و ﭼﻪ ﻣﻀﺮ، رﺑﻄﻲ ﺑﻪ «داﻧﺶ ﺗﺠﺮﺑﻲ روانﺷﻨﺎﺳﻲ» ﻧﺪارﻧﺪ و ﺟﺪاﻛﺮدن آنﭼﻪ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ روانﺷﻨﺎﺳﻲ اﺳﺖ، از آنﭼﻪ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ روانﺷﻨﺎﺳﻲ ﻧﻴﺴﺖ، ﻳﻜﻲ از وﻇﺎﻳﻒ ﺧﻄﻴﺮ روانﺷﻨﺎﺳﺎن ﺗﺤﺼﻴﻞﻛﺮده و ﻣﺘﻌﻬﺪ ﺑﻪ اﺧﻼق ﻋﻠﻤﻲ است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#افسردگی_یک_کلمه_چند_معنا
قسمت اول

كلمه #افسردگی آنقدر به كار برده شده است كه به نظر موضوع ساده اي مي رسد اما ماجراي بيماري كه با شكايت از افسردگي يا با علائم افسردگي به پزشك مراجعه مي كند، ماجراي پيچيده اي است. آماري از انگلستان نشان مي دهد كه تنها 30% از بيماراني كه دچار افسردگي مي شوند به مراكز پزشكي مراجعه مي كنند و تنها 30% كساني كه به مراكز پزشكي مراجعه مي كنند تشخيص صحيح دريافت مي كنند و تنها 30% كساني كه تشخيص افسردگي دريافت مي كنند درمان صحيحي را از پزشكان دريافت مي كنند! 
چرا ماجرا اينقدر پيچيده است؟ زيرا «افسردگي»‌ بعنوان يك «علامت»‌ چيزي متفاوت از «‌افسردگي» بعنوان «‌تشخيص» است. همانطور كه همه انسان ها بارها در زندگي خود «‌درد» را تجربه كرده اند،‌ «افسردگي» را هم بصورت يك «تجربه»‌ از سر گذرانده اند، يعني زماني دچار حالتي شده اند كه با احساس غم، دلتنگي، بي حوصلگي و بي انگيزگي مشخص بوده و در اين حالت نگاه آنها به خودشان، ديگران و زندگي، ‌نگاه خاصي شده است. نگاهي كه با نااميدي، ارزيابي منفي از وقايع و فقدان درك زيبائي و حساس شدن به محرك هاي ناخوشايند مشخص است. اما نمي توانيم بگوئيم همه انسان ها افسردگي را بعنوان يك «‌بيماري» ‌نيز تجربه كرده اند. تحقيقات نشان داده اند كه تنها 10% انسان ها در زندگي شان افسردگي را بعنوان يك «بيماري»‌ تجربه مي كنند . 
در اينجا حالات مختلفي كه مي توان بعنوان افسردگي تجربه كرد نام مي برم و سپس به شرح يكايك آنها مي پردازيم :‌
1- افسردگي بعنوان يك واكنش (reaction) 
2- افسردگي بعنوان سوگواري (grief)
3- افسردگي بعنوان مزاج (temperament) 
4- افسردگي بعنوان منش (character) 
5- افسردگي بعنوان بيماري (disease) 

1- افسردگي بعنوان واكنش

همه ما در برابر وقايع ناخوشايند دچار احساس ناكامي مي شويم. انتظار قبولي در يك امتحان  داشته ايم ولي نام ما در فهرست قبول شدگان نبوده است، وسيله اي كه برايمان مهم بوده گم كرده ايم، توجه و مهرباني مورد انتظارمان را از كسي كه برايمان اهميت دارد دريافت نكرده ايم. اولين واكنش ما در چنين موقعيتي «‌خشم» ‌است. وقتي دچار «‌خشم» ‌مي شويم، ذهن ما به ما اعلام مي كند كه موضوع ارزش آن را دارد كه برايش بجنگيم. در واقع خشم، ‌آماده باش بدن براي ورود به ميدان مبارزه است. اما هنگامي كه دريابيم جنگيدن بي فايده است يا هزينه آن بيش از ميزاني است كه حاضريم بپردازيم، آنگاه دچار احساس «‌ناكامي» ‌مي شويم. در واقع «ناكامي»‌ اعلام پذيرش شكست و فرمان عقب نشيني است. اين حالت با چهره اي غمناك، بي حوصلگي، يأس و نا اميدي مشخص مي شود و ديگران احساس مي كنند كه ما حال خوشی نداريم. اما اين وضعيت چندان به طول نمي انجامد. سيستم خودتنظيمي ذهن ما، ماجرا را در ذهن مان كوچك و دور مي كند و ما دوباره برمي خيزيم تا به زندگي برسيم. در افسردگي بعنوان يك واكنش، افسردگي به ما غلبه نمي كند بلكه با ما همراه مي شود. ما توانايي لذت بردن از زندگي را از دست نمي دهيم، الگوهاي بيولوژيك ما همچون تغذيه، ‌خواب و تحرك تفاوت قابل توجهي نمي كنند و ما مجموعه زندگي را زير سؤال نمي بريم. اين وضع معمولاً‌ بيش از چند روز به طول نمي انجامد و قبل از رسیدن به يك هفته از بين مي رود. البته گاهي يك فرد با يك سلسله از وقايع ناخوشايند روبرو مي شود. وقايعي كه همچون پرده هاي مختلف يك نمايش، يكي يكي به صحنه مي آيند و قبل از اينكه واكنش به صحنه قبلي به پايان رسيده باشد واكنش به صحنه بعدي شروع مي شود. در چنين شرايطي، طبيعي است كه زمان اين واكنش نيز طولاني خواهد شد. 

برخورد يك پزشك یا يك روانشناس با چنين موقعيتي چه مي تواند باشد؟‌

آنچه سريع ترين و مؤثرترين كمك را به بيمار مي كند اين است كه او را ياري كنيم تا تكليف خود را با واقعه ناخوشايند روشن كند يا به عبارتي با ماجرا تسويه حساب كند. چنين رويكردي را رويكرد مسأله ـ مدار
(problem – oriented approach)
مي ناميم.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#افسردگی_یک_کلمه_چند_معنا
قسمت دوم

چگونه اين كار را مي كنيم؟‌

1- با اشتياق به شنيدن، مراجع را ترغيب مي كنيم كه ماجرا را با جزئيات هر چه بيشتر بازگو كند. اين مرحله كار چند مزيت دارد: ابتدا اینكه گاهي اجبار به بازگوئي ماجرا باعث مي شود كه  فرد نگاه جديدي به قضيه پيدا كند. در هنگام نقل ماجرا براي ديگري و براي فهماندن تجربه خود به او، گاهي به جزئيات يا جنبه هايي از ماجرا برخورد مي كند که تاكنون به آن توجه نشان نداده بود و گاهي يك جنبۀ جزئي و كوچك كشف نشده احساس ما را نسبت به يك ماجراي بزرگ تغيير مي دهد، همانطور كه افزودن ذره اي نمك به يك ظرف غذاي بزرگ احساس ما را نسبت به آن تغيير مي دهد. گذشته از اين، بازگو كردن تجربه براي ديگران كمك كند كه از احساس تنهايي و انزوا خلاص شويم انگار بار خود را با ديگري تقسيم كرده ايم. اغلب مي بينيم مراجع پس از بازگو كردن ماجرا براي ديگران نفس عميقي مي كشد انگار با زبان بدن خود مي گويد:‌ «‌آخيش! راحت شدم!» ممكن است بپرسيد اينكه كار بزرگي نيست، چرا بايد چنين كاري را يك درمانگر حرفه اي انجام دهد، هر كس دوستان و آشنايان و نزديكان بسياري دارد كه مي تواند با آنها درد دل كند. مي گوييم صحيح است، اما گاهي اين نزديكان شنوندگان خوبي نيستند، قبل از اينكه به سخنان گوينده گوش بسپارند، به نصيحت، ‌سرزنش، ‌ارائه راهكار و قضاوت در مورد ماجرا مي پردازند و گاهي حتي براي قبولاندن نقطه نظر خود به گوينده، با او وارد بحث و جدل و حتي درگيري لفظي مي شوند و به جاي ترغيب گوينده به تخليه اطلاعاتي و احساسي، او را در ابتداي راه متوقف مي كنند و راه ديگري باز مي كنند. انگار به جاي رسيدگي به پرونده ذهن گوينده، پرونده مشتركي را مي گشايند و به رسيدگي آن اقدام مي كنند!‌
چرا اين اتفاق مي افتد؟ مگر نزديكان او دلسوز و مهربان نيستند؟‌ چرا با او چنين مي كنند؟‌!‌ پاسخ اين است كه دقيقاً‌ به اين خاطر چنين مي كنند كه دلسوز و مهربانند! آنقدر اين فرد برايشان مهم است كه ماجراي او هم برايشان بسيار مهم است انگار اين ماجرا تبديل به ماجراي خود آنها مي گردد و آنها چنان به حل مسئله «حريص»‌ مي شوند كه دچار خشم يا ناكامي مي شوند! يك درمانگر حرفه اي، با يك دوست متفاوت است، چرا كه فرد را همراه با مسأله اش براي خود تعريف كرده است بنابراين نگاهش نگاه مسأله گشاست نه نگاه نجات دهنده! او علاقمند و كنجكاو است اما حريص و عجول نيست! البته، يك درمانگر حرفه اي نيز يك انسان است و در مواقعي دچار حرص و عجله مي شود! چه وقت چنين اتفاقی مي افتد؟ آنگاه كه مسألۀ مراجع، در ذهن درمانگر يكي از مسائل شخصي خودش را تداعي كند. لازم نيست عين آن مسأله در زندگي درمانگر حضور داشته باشد، فقط لازم است وجهي از مسأله به گونه اي وجهي از يك مسأله شخصي درمانگر را تداعي نمايد. برخلاف تصور، مغز ما اصلاً‌ منطقي كار نمي كند! ‌مغز با تداعي ها كار مي كند و گاهي تنها  عينك يك نفر چنان عينك مادربزرگ ما را تداعي مي كند كه بدون هيچ شباهت منطقي بين آن فرد و مادربزرگ، چنان احساسي نسبت به او پيدا مي كنيم كه انگار واقعاً او مادربزرگ  ماست! بنابراين توصيه من به درمانگران اين است كه هرگاه حس كردند راجع به حل مسألۀ مراجع شان حرص و عجله دارند، توقف كنند و نگاه كنند اين مسأله آنها را به یاد كدام ماجراي قبلي در زندگي شان مي اندازد؟ ‌اين مراجع آنها را به ياد چه كسي مي اندازد و نسبت به او چه احساسي دارند و اگر به گذشته، به ماجراي قبلي و به آن فرد بازگردند چگونه با آن فرد و آن ماجرا تسويه حساب مي كنند. اگر اين فرايند بتواند احساس او را نسبت به درمانجو تغيير دهد ادامه كار با او مناسب است در غير اينصورت ادامه كار با اين مراجع نه به نفع مراجع است، نه به نفع درمانگر !‌
گرچه فرايند فوق، فرايند ساده اي به نظر مي رسد، در ذهن درمانگر فرايند پيچيده اي را فعال مي كند كه قادر است «‌مغز غير منطقي»‌ را به نگاهي متفاوت از قبل، ‌هدايت كند. 

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#برگی_از_تاریخ

پس از جریان حکمیتی که در جنگ صفین اتفاق افتاد بنی امیه بر تخت جانشینی پیامبر اسلام نشستند و به سرعت درباری شاهانه برای خود ساختند. اشرافیت ستیزی و ساده زیستی که از نخستین شعارهای اجتماعی دین اسلام بود به سرعت برافتاد و عرب سالاری و امپراطوری اموی با همان تبعیض طبقاتی امپراطوری های #ایران و روم بر بخش بزرگی از غرب آسیا، شمال آفریقا و حتی جنوب غرب اروپا (اندلس) سایه افکند.
#ایرانیان که به سقوط "ایدئوکراسی" ساسانی دل خوش کرده بودند به سرعت دریافتند که از چاله در آمده اند و به چاه افتاده اند. چنین شد که #ابومسلم_خراسانی لشگری از ایرانیان دلاور گردآورد و با جامه و پرچمی سیاه که هم پرهیبت بود و هم نشانی از خونخواهی نوه پیامبر را در خود داشت جنگی ساز کرد که نتیجه آن سرنگونی امویان بود. خاندان بنی عباس که عموزادگان پیامبر اسلام بودند به کمک ابومسلم خراسانی بر تخت خلافت پیامبر تکیه زدند و ابومسلم به مرو (خراسان بزرگ) بازگشت.
چیزی نگذشت که ابومسلم دریافت مرتکب خطای بزرگی شده است و عباسیان نیز روش و منشی جز امویان ندارند و سگ زرد برادر شغال است. ابومسلم از خطبه خواندن به نام خلیفه عباسی امتناع کرد و بدینوسیله اعلام خروج نمود اما بلافاصله به دست مأموران مخفی خلیفه عباسی ترور شد و به این سان دوباره تبعیض نژادی و طبقاتی بر زندگی ایرانیانی که امید عدالت اجتماعی داشتند سایه افکند.
ایرانیان از پای ننشستند و به قیام های پی در پی علیه خلافت غاصب دست زدند ولی دیگر نتوانستند ارتش متحدی تشکیل دهند.
یعقوب لیث صفاری از سیستان، بابک خرمدین از آذربایجان و حسن صباح از الموت قیام هایی را سازماندهی کردند که سال ها آرامش خلفای عباسی را گرفتند ولی پراکندگی و تفرقه ایرانیان از یک سو و اتحاد بین خلفای عباسی و سرداران ترک آسیای میانه از سوی دیگر باعث شد که این قیام ها نتوانند ایرانیان را از یوغ حکومتی که خود آن را به قدرت رسانده بودند رها سازند.
ده ها سال ابرهای سیاه بر فراز ایران سایه افکندند و پرچم و جامه سیاه که حالا لباس رسمی ارتش و دربار بنی عباس شده بود بر فراز ایران در اهتزاز بودند و ترکان غزنوی و سلجوقی و خوارزمشاهی به نیابت خلفای عباسی حکومت تبعیض و نژادپرستی ایدئوکراسی را در ایران ادامه دادند تا این که مغولان طومار حکومت عباسی را در هم پیچیدند. ترکان خوارزمشاهی که سلطنت بخش بزرگی از ایران را در اختیار داشتند دچار نخوت شده بودند و بازرگانان مغول را به قتل رساندند و کاروان آنان را غارت کردند.
سلطان محمد خوارزمشاهی بیابانگردان شرق ایران را دست کم گرفت همان طور که یزدگرد ساسانی بیابانگردان غرب ایران را.  سلطان خوارزمشاهی قاصدان چنگیز را به قتل رساند و ریش سوزاند همانطور که خسرو پرویز ساسانی نامه پیامبر اسلام را درید و چنین شد که بار دیگر مردم ایران هزینه نخوت سلطان غاصب را پرداختند. مغولان به ایران حمله کردند و کشتند و تجاوز کردند و ویران نموندند تا سلطان خوارزمشاهی را ادب کنند و خلیفه عباسی را فروافکنند و در این میانه مردم متفرّق، منفعل و "صلاح مملکت به خسروان سپرده" تاوان حماقت خسروان را پرداختند.

گفته اند که ملّتی که تاریخش را نداند محکوم به تکرار تاریخ است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#دلایل_شیوع_خشونت_در_ایران

 آماری که در رسانه های رسمی  منتشر شده است نشان می دهد که ما وضعیت خوبی در زمینهٔ مدیریت خشونت نداریم. برای مثال قوه قضاییه آماری مبنی بر این اعلام کرده است که تعداد پرونده های قضایی ایران در سال دو برابر پرونده های قضایی در هند است. در حالی که جمعیت کشور هند تقریبا دوازده برابر جمعیت ایران است. این به این معنی است که هر ایرانی تقریبا 25 برابر هر هندی ممکن است که درگیری شدیدی با همشهری خود داشته باشد که به دخالت قوه قضاییه منجر شود. هم چنین آمار دیگری که در این خصوص می توان به آن اشاره کرد سخنان نایب رئیس کمیسیون قضایی و حقوقی مجلس با انتقاد از حجم بسیار پرونده‌های قضایی در کشور است: در کشور ما ۲ برابر استاندارد جهانی پرونده در دستگاه قضایی است که هر قاضی ماهانه به ۱۰۰ تا ۱۲۰ پرونده رسیدگی می‌کند.  این اعداد و ارقام نشان می دهند که تصور ما از خودمان که ملتی فرهیخته هستیم و سبک زندگی ایده آلی داریم که باید سرمشق ملّت های دیگر قرار گیرد اشتباه است و ما در مقایسه با دیگران از وضعیت خوبی برخوردار نیستیم. حالا باید ریشه این مسأله را بررسی کنیم. ما معمولأ رفتار انسانی را از سه وجه بررسی می کنیم؛ زیستی، روانی و اجتماعی. به هر حال بخشی از رفتار انسان زیستی است و اساسی ترین محور رفتارهای زیستی ما هم ناقلین عصبی و هورمون هایی هستند که بر مبنای الگوی ژن های ما ساخته می شوند. بنابراین ممکن است فردی یا قومی از لحاظ زیستی و بیولوژیک خشن تر باشند. نوروترنسمیتر (ناقل عصبی) ترس و خشم نور اپی نفرین یا نور آدرنالین نام دارد و مرکز ترشّح آن در «ساقه مغز» لوکوس سرلئوس یا مرکز «ستیز-گریز» یا
Reptile Brain
نامیده می شود که این ممکن است در فردی به صورت ژنتیکی یا به دلیل بیماری بیشتر باشد. اما به نظر نمی رسد مسئله خشونت در ما یک مسئله ژنتیکی باشد به خاطر این که آمار نشان می دهد در 30 سال گذشته جمعیت ما دو برابر شده است در حالی که جمعیت زندانی های ما 10 برابر شده است! تغییرات ژنتیکی هیچ وقت در 30 سال رخ نمی دهند. پس باید به دنبال عوامل دیگری باشیم. و به نظر می رسد سازوکار های اجتماعی و فرهنگی منجر به این شده است که خشونت در ما افزایش پیدا کند و باید به دنبال ریشه های فرهنگی و اجتماعی باشیم که هم می توانند مستقیم باشد و هم به صورت غیر مستقیم رخ دهند. تأثیرات مستقیم مثل همانند سازی فرد با رسانه است. اگر رسانه ها مدل های خشونت را به مردم نشان دهند مثلأ اگر قهرمان فیلم ها همیشه مسائل را با تفنگ یا خنجر حل کنند به تدریج  این تبدیل به یک «سرمشق» یا  Role Model  می شود و ما هم زمانی که تصادف رانندگی می کنیم با قفل فرمان از ماشین پیاده می شویم. ولی گاهی اوقات این فرهنگ سازی به صورت غیرمستقیم در رسانه انجام می گیرد. در واقع رسانه فضایی را برای ما ایجاد می کند که اقتضای آن جنگیدن و خشونت است. رسانه ی فراگیر در این مملکت چهار دهه است که دارد راجع به "دشمن" پیام ارسال می کند و "آژیر خطر" پخش می کند. آنقدر راجع به "برهه ی حسَاس کنونی" در این رسانه صحبت شده که این عبارت تبدیل به یک جوک شده است! مخاطبی که این رسانه را باور می کند که همیشه به نوعی در حال نواختن شیپور جنگ است همیشه در وضعیَت آماده باش است! امکان این که واکنش این فرد در موقعیت استرس به صورت خشونت باشد خیلی زیاد است. اضطراب هم یکی از دلایل مهم و اساسی برای قرار گرفتن در موقعیت خشونت آمیز است. بی ثباتی اقتصادی منجر به وضعیت ترس و وحشت در مردم می شود و در وضعیت وحشت احتمال خشونت بیشتر می شود. چون یک مرکز واحد در مغز ما مسئول ترس و خشم است. 

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

«بخشی از مصاحبهٔ مجله موفقیت با دکتر سرگلزایی دربارهٔ خشونت»

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته :
#مدیتیشن_موسیقی_کلاسیک_ریاضیات

بخشی از مصاحبهٔ مجلهٔ موفقیت با دکتر سرگلزایی

*برای داشتن حال خوب چه مهارت‌هایی باید داشته باشیم؟ 

مهارت‌های خودآرام‌سازی، ریلکسیشن، مدیتیشن، برای این که افراد بتوانند ذهنشان را آرام نگه دارند و نگرانی‌هایی که در زندگی وجود دارد، باعث نشود که کنترل خودشان را از دست دهند، چون وقتی ما کنترل خود را از دست می‌دهیم، رفتارهایی از خود نشان می‌دهیم که منجر به تخریب بیشتری می‌شود، هزینه ی بیشتری ایجاد می کند و درنتیجه مشکلات زندگی ما بیشتر می‌شود. بسیاری اوقات همین سیکل معیوب‌هاست که یک مسأله را در زندگی ما به یک بحران تبدیل می‌کند و وقتی آن بحران به وجود آمد، ما فکر می‌کنیم در حل آن ناتوان و عاجز هستم، درحالی‌که اگر به سه قدم گذشته برگردیم، متوجه می‌شویم این مسأله آن‌قدر کوچک بوده که اگر ما کنترل خودمان را از دست نمی‌دادیم و سیکل معیوب ایجاد نمی‌شد، مشکلات تا این حد شدید نمی‌شدند.مهارت مدیریت خشم را می‌توانیم مثال بزنیم؛ اگر شما مدیریت خشم ندارید، ممکن است یک بحث کوچک منجر به یک جدال بزرگ، نزاع فیزیکی، آسیب‌های جسمانی و گرفتاری‌های قانونی شود. وقتی چند قدم به عقب برمی‌گردیم، می‌بینیم می‌توانستیم با روش بهتری برخورد کنیم. کنترل خشم چیزی نیست که با موعظه به دست بیاید و مغز ما برای این که بتواند قسمت‌های هیجانی تحتانی  خودش را که کانون ایجاد خشم و ترس هستند کنترل کند نیاز به تمرین دارد. این تمرینات از کودکستان و دبستان باید جزء سیستم آموزشی قرار بگیرند. تمریناتی که باعث می‌شود قسمت فوقانی مغز تقویت شود، عبارتند از تمرینات مدیتیشن یا مراقبه، ریلکسیشن یا خود آرام‌ سازی و یا تمرینات ریاضی بیشتر و نیز کارکردن و گوش‌ دادن به موسیقی کلاسیک، نظیر موسیقی باخ، بتهون، موتسارت که متأسفانه در کشورمان ما  مردم کمتر به  این نوع موسیقی گوش می دهند.

 *کسی که به موسیقی کلاسیک علاقه‌ ندارد، چه نوع موسیقی می‌تواند وی را آرام کند؟ 

چرا ما به موسیقی کلاسیک علاقه نداریم؟ زیرا متأسفانه ذائقه ی موسیقیایی ما بدتربیت شده؛ یعنی ممکن است ما به بسیاری از موسیقی‌ها علاقه داشته باشیم و به آن‌ها گوش دهیم که در اصل فالش هستند، یعنی وزن و قافیه ندارند و یا بر اساس اصول موسیقی آپولونی-فیثاغورثی اشتباه هستند. ذائقه ی موسیقیایی ما از کودکی بدون موسیقی کلاسیک تربیت شده و مثل این است که اگر به یک کودک دائماً پفک بدهند، ذائقه وی با پفک و چیپس سازگار می‌شود و مسلمأ دیگر نمی‌تواند لب به غذای سالم و کم ‌نمک بزند، بنابراین می‌گوییم ذائقه ی وی بیمار شده است. ما ذائقه ارگونومی بیمار داریم؛ یعنی تا حدی روی صندلی‌های غیر استاندارد نشسته‌ایم که به قوز کردن عادت کرده‌ایم و اگر صندلی سالم هم به ما بدهند، باز هم ما قوزدار می‌نشینیم. درمورد موسیقی هم چنین است، یعنی آن‌قدر به موسیقی های غیر کلاسیک عادت کرده‌ایم که موسیقی کلاسیک را که بسیار سالم و کامل است، درک نمی کنیم و با آن اقناع نمی‌شویم. به همین دلیل است که می‌گوییم این ماجرا باید از کودکستان و پیش‌دبستانی شروع شود. ثابت شده است که گوش‌کردن به موسیقی کلاسیک، باعث تقویت هوش ریاضی می‌شود، یعنی اگر می‌بینید برای بچه‌های مدرسه ما سخت‌ترین درس ریاضی است، به این دلیل است که با آن ‌ها موسیقی کلاسیک کار نشده است؛ اگر شما به دنیایی می‌روید که افراد در آن، بسیار از ما جلوتر هستند، بدانید که با آن ‌ها موسیقی کلاسیک کار شده و مغز آنها برای توسعه و پیشرفت آماده شده است، مغز آنها با ریاضیات عجین است و ریاضیات اساس تفکّر فلسفی و تفکّر علمی است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com

پیوست: دو قطعه موسیقی کلاسیک در کانال تقدیم تان می شود:

#والس_گلها از #چایکوفسکی و قطعهٔ #لارگو از #باخ
#مقاله
#صبح_آمده_است_برخیز!

۱-دعوت شده ام تا در دانشکده ای راجع به "سبب شناسی اعتیاد" صحبت کنم. مسئول برنامه، ساعت سخنرانی من را ۹ صبح اعلام کرده است. شب پیش از سخنرانی به من تلفن می زند و تقاضا می کند که به جای ساعت ۹، ساعت ۸:۳۰ سخنرانی ام را شروع کنم. ادعا می کند که برای هماهنگی برنامه با کلاس های درسی دانشجویان مهم است که سخنرانی نیم ساعت زودتر شروع شود. با وجود این که برنامه ام را قبلأ چیده ام، انعطاف به خرج می دهم و می پذیرم.
صبح که از حیاط دانشکده می گذرم و به سمت سالن سخنرانی می روم، نگاهی به ساعت مچی ام می اندازم و نگاهی هم به ساعت بزرگ نصب شده بر ورودی ساختمان دانشکده می اندازم. ساعت مچی من هشت و بیست دقیقه را نشان می دهد ولی ساعت بزرگ نصب شده بر ساختمان دانشکده سال هاست خواب رفته! سال ها به این دانشکده رفت و آمد کرده ام و این ساعت هیچ وقت تکانی به خودش نداده است، کسی هم به خودش زحمت نداده که ساعت را کوک کند، تعمیر کند یا با ساعتی سالم عوض کند!
وارد سالن اجتماعات می شوم، چند خدمتگزار مشغول مرتب کردن صندلی ها هستند. مسئول مربوطه، همان که اصرار داشت سخنرانی من ساعت هشت و نیم شروع بشود، خودش ساعت هشت و چهل و پنج دقیقه پیدایش می شود! دانشجویان ساعت ۹ کم کمک داخل سالن می شوند، سخنرانی ساعت نه و ربع شروع می شود!
من سخنرانی ام را این چنین شروع می کنم:

"اعتیاد یعنی ساعت های به خواب رفته، اعتیاد یعنی تعهدات فراموش شده، اعتیاد یعنی قرار و مدارهای فاقد ارزش، اعتیاد یعنی سهل انگاری، بی مبالاتی، و بی نظمی!"

۲- سال ۱۳۸۴ تلویزیون جلسه ی رأی اعتماد وزرا از مجلس را پخش می کرد. یکی از وزرای پیشنهادی به جای پانزده دقیقه که وقت تعیین شده ی او برای معرفی خودش بود، سی دقیقه صحبت کرد، یعنی دو برابر زمان تعیین شده!
تصور می کردم که همین عملکرد کافی است که مجلس به آن وزیر پیشنهادی رأی اعتماد ندهد، صد در صد تخلف از قرار تعیین شده یعنی ناتوانی در مدیریت زمان، ناتوانی در مدیریت خود، بی تعهدی به قرارها، شلختگی و بی نظمی. اما در نهایت شگفتی این وزیر از آن مجلس رأی اعتماد گرفت! برای وزیر مربوطه وقت مفهومی تعریف نشده داشت تا جایی که شماره تلفن همراه خود را از تلویزیون اعلام کرد که هر کس مایل است تلفن بزند و بطور مستقیم با خود او صحبت کند! این بذل و بخشش در وقت چند ماه بیشتر نپایید، وزیر محترم نه تنها چند ماه بعد قرار خود را با مردمی که به آنها وعده داده بود مستقیمأ جواب تلفن آنها را بدهد لغو کرد که به هیچ یک از وعده هایی که در سخنرانی معارفه خود به نمایندگان مجلس داده بود عمل نکرد.

۳-شاعری سروده است که "این ساعت های زنگ زده هیچ گاه زنگ نخواهند خورد!". نمی دانم این رطوبت مرموز از کجا به چرخ دنده های ساعت های مردمان این سرزمین کم رطوبت نفوذ کرده است که سال هاست زنگ ها برای ما به صدا در نمی آیند!

قدر "وقت" ار نشناسد دل و کاری نکند
بس خجالت که از این حاصل ایام بریم


#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#رتبه_بندی_اعتباری

امروزه "رتبه بندی اعتباری" هر کشور بیش از آن که متأثر از منابع طبیعی اش باشد تابع توسعه  سیاسی-اقتصادی آن است. رتبه بندی اعتباری نشان دهندهٔ احتمال بازپرداخت بدهی توسط کشور هاست. علاوه بر اطلاعات محض اقتصادی، عوامل سیاسی-اجتماعی و حتی فرهنگی هم در این رتبه بندی در نظر گرفته می شوند. کشور نفت خیزی که در چنگال رژیمی مستبد، جنگ داخلی، و نظام قضایی فاسد گرفتار است، رتبهٔ اعتباری نازلی دارد. در نتیجه، احتمالا به نسبت منابعی که دارد فقیر می ماند زیرا نمی تواند سرمایهٔ کافی برای استفادهٔ حداکثری از موهبت نفت خود فراهم کند. ولی یک کشور عاری از منابع طبیعی، که از صلح، نظام قضایی عادلانه و حکومت آزاد برخوردار است، رتبهٔ اعتباری بالایی کسب می کند، از این رو می تواند با نرخ بهرهٔ نازل، به اندازهٔ کافی برای ایجاد یک نظام آموزشی خوب، سرمایه فراهم بیاورد و صنعتی شکوفا با تکنولوژی پیشرفته برپا کند.

برگرفته از کتاب #انسان_خردمند نوشتۀ یووال نوح هراری- ترجمۀ نیک گرگین- انتشارات فرهنگ نشر معاصر

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#لطفا_به_کودکانتان_رحم_کنید
قسمت اول

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

مریم یازده ساله است و در کلاس پنجم ابتدایی یکی از پرآوازه ترین مدارس تهران درس می خواند. تکالیف درسی چند روزش را مرور می کنیم: معلّم ریاضی جمع کسرهای مرکّب را از او خواسته است، معلّم علوم تعاریف نزدیک بینی، دوربینی، آستیگماتیسم، آب مروارید و کوررنگی را از او خواسته است. معلّم فارسی (در واقع عربی!) از او انتظار دارد ریشه های متفاوت واژه های به ظاهر مشابهی همچون «الغاء» و «غالی» را بشناسد (واژه هایی که در زبان محاوره فارسی کاربرد زیادی ندارند)، معلّم دینی می خواهد مریم تفاوت های نماز جمعه و سایر نمازهای دو رکعتی را بداند و معلّم پرورشی (که این روزها معلم مشاور نامیده می شود) از مریم خواسته سر بریدهٔ شهید حُجَجی را نقاشی کند!
فقط یک سوّم سال تحصیلی گذشته و اینها هم توقّعات و تکالیف دو سه روزِ مریم است. فراموش نکنید که مریم یازده سال دارد و نیاز به بازی، تفریح و معاشرت با اعضای خانواده و فامیل هم دارد. مریم صبح خیلی زود به مدرسه می رود و تا دو بعد از ظهر در مدرسه است، عملاً تا به خانه برسد و تکالیف خود را شروع کند 4 بعد از ظهر است و او علاوه بر خستگی روز، بار سنگین تکالیف فردا را هم به دوش دارد.
طبعاً نه قدرت یادگیری یک کودک یازده ساله، نه توان جسمی او و نه وقتی که در اختیار دارد برای یادگیری این همه مطلب و انجام تکالیف مربوطه کافی نیست. راه حل چیست؟ برادر بزرگ مریم راجع به بیماری های چشم برایش می نویسد، خواهر بزرگ مریم سر شهید حججی را برایش نقاشی می کند، پدر مریم با دشواری برای مریم توضیح می دهد که ریشه «غالی»، «غلو» است در حالیکه ریشه «الغاء»، «لغو» است (چون مریم باب های ثلاثی مزید را نخوانده است فهم اینکه چگونه لغو تبدیل به الغاء می شود امکان ندارد و چون مریم اسم فاعل را نخوانده است این که چگونه و چرا غلو تبدیل به غالی می شود غیر ممکن است!). مادر مریم هم باید راجع به نماز جمعه (که هرگز نرفته است!) تحقیق کند و برای مریم راجع به آن توضیح دهد!
تمام خانواده باید دست به دست هم بدهند تا تکالیف هر روزهٔ مریم به سرانجام برسد و مریم دست خالی به مدرسه نرود! و این در حالی است که علیرغم این که این مدرسه برای ثبت نام مریم هر سال پولی برابر با حقوق کامل یک سال یک کارگر دریافت می کند، مرتب دانش آموزان و خانواده هاشان را تهدید به اخراج می کند!
مریم هر روز که به مدرسه می رود می داند که تکالیفش با تلاش جمعی خانواده به ثمر رسیده است ولی نمی داند که این ماجرا برای تمام همکلاسانش اتفاق افتاده است. مریم گمان می کند فقط خود اوست که نمی تواند این همه اطلاعات را هضم و پردازش کند و به خاطر بسپارد. مریم تصور می کند همکلاسانش می توانند و فقط خود اوست که نمی تواند! می دانید چرا مریم این گونه فکر می کند؟ چون در مدرسه، همه باید نقش بازی کنند و تظاهر کنند تکالیف را خودشان انجام داده اند! معلّمان هم در این تظاهر شرکت می کنند!
معلّم مشاوره می داند که قاعدتاً این سرهای بریده شده توسط کودکان یازده ساله کشیده نشده اند ولی به خودش دروغ می گوید و باور دارد که با این پروژهٔ نقاشی، توانسته «ارزش» ها را ترویج کند!
نه تنها مریم بلکه تمام دانش آموزان مدرسهٔ گران قیمتِ پرآوازه دچار احساس حقارت، اعتماد به نفس پایین و تظاهر و ریاکاری می شوند. نتیجهٔ این تظاهر و ریاکاری نیز عزّت نفس پایین است.
حالا خود این اعتماد به نفس پایین، سیکل معیوبی ایجاد می کند که باعث می شود مریم دیگر به اندازهٔ توانایی خودش نیز تکالیفش را انجام ندهد. وِردِ کلام مریم «نمی توانم، یاد نمی گیرم» شده است.
@drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#لطفا_به_کودکانتان_رحم_کنید
قسمت دوم

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

تا اینجا فقط به خود مریم پرداختیم. تکالیف هر روزه ای که مریم از مدرسهٔ گران قیمت پرآوازه با خودش به خانه می آورد استرس مضاعفی بر استرس کلّی خانواده می افزاید. پدر، مادر، خواهر و برادر مریم هرکدام تکالیف کاری و استرس های جسمی و روانی خاص خود را دارند و حالا هر روز باید تنش ناشی از تکالیف درسی مریم را هم به دوش بکشند. این سیکل معیوب در تمام خانواده ها باز تولید می شود!
بگذریم که بعضی از این خانواده ها در تعطیلات آخر هفته هم، وقت خودشان و مریم را با کلاس موسیقی و کلاس زبان انباشته تر می کنند و تصور می کنند با این کار فرزندشان چند بُعدی و همه جانبه فرهیخته می شود!
نمی توانم بگویم در این نظام بیمار، خانواده ها هستند که این مدارس را بازتولید می کنند یا گردش مالی هنگفت و تبلیغات وسیع این مدارس است که بیماری فکری خانواده ها را بازتولید می کنند. به گمان من در این چرخهٔ معیوب، مدرسه و خانواده هر دو در عین حال که نقش جلّاد را به عهده دارند نقش قربانی را هم به دوش می کشند. معلّمان و مدیران این مدارس هم می گویند این الگو محصول توقّعات خانواده هاست. خانواده هایی که انتظار دارند فرزندانشان در کنکور تیزهوشان یا در امتحان ورودی سایر مدارس گرانقیمت پر آوازه قبول شوند و اگر مدارس در جهت این توقعات پیش نروند رقبای آنها گوی سبقت را می ربایند. بنابراین پدران و مادران، معلّمان و مدارس را تحت فشار می گذارند و مدارس و معلّمان هم متقابلاً پدران و مادران را! براین مبناست که می گویم خانواده و مدرسه، هم نقش جلّاد را بازی می کنند و هم نقش قربانی را. تنها کسانی که قربانی بی گناه این نظام تفاخر، رقابت کور و نمایش تظاهر و ریاکاری هستند فرزندان ما هستند که بیماری های فرهنگی و اجتماعی ما، حال و آیندهٔ آنها را به تاراج می برند.

@drsargolzaei
#مقاله
#دست_نگه‌دارید_این‌کشتی_دارد_غرق_می‌شود!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

فیلم سینمایی «تایتانیک» را به خاطر دارید؟ در صحنه ای از این فیلم در حالی که کشتی عظیم تایتانیک در اثر برخورد با کوه یخ دچار صدمه ی جدی شده بود، گروهی نوازنده در عرشه ی کشتی مشغول اجرای قطعات برگزیده از موسیقی کلاسیک بودند! آنان کار خود را به بهترین نحو اجرا می کردند و دقت می کردند که کیفیت کارشان تحت تاثیر شرایط نامناسب موجود قرار نگیرد! اما در یک کشتیِ درحالِ غرق شدن و در میان مسافرانی که از هول و وحشت در حال سراسیمه دویدن به این سو و آن سوهستند، چه اهمیتی دارد که موسیقی کلاسیک با بهترین کیفیت اجرا شود؟! 
                         * * *
نمی دانم کتاب «قلعه ی حیوانات» نوشته ی #جورج_اورول را خوانده اید یا نه. ماجرای این کتاب، داستان حیوانات یک مزرعه علیه اربابِ زورگوست.
حیوانات دست به دستِ هم می دهند و ارباب و خانواده اش را از مزرعه بیرون می کنند و خود، مدیریت مزرعه را به دست می گیرند. اولین کار آن ها پس از پیروزی انقلابشان تنظیم عهد نامه ای ست که طبق آن همه ی حیوانات با هم برابرند و هیچ کس حق ندارد خود را ارباب و مالک دیگران بداند اما چیزی نمی گذرد که خوکی که مدیریت مزرعه را به دست گرفته است، آرام آرام عهدنامه را تغییر می دهد و برای خود و اطرافیانش حقوق و امتیازات ویژه ای وضع می کند در این میان، اسبی در این مزرعه زندگی می کند به نام «باکستر» که به لحاظ خوش خلقی، صبوری و پشتکار، مورد احترام همه ی حیوانات است. حیوانات از او می خواهند کمک شان کند تا در مورد شرایط جدید تصمیم بگیرند اما «باکستر» سخت مشغول کار است و به اطرافش توجه ای ندارد. 
شعار او این است: «من کار می کنم!» و احساس می کند که باید کار خود را به بهترین شکل انجام دهد و کاری به کار دیگری نداشته باشد! 
گرچه «باکستر» می توانست از اتفاق وحشتناکی که در «قلعه ی حیوانات» رخ می داد جلوگیری کند ولی چنان سرش به کارش گرم بود که فقط هنگامی از «تغییرات» باخبر شد که خوک حاکم، او را به یک سلاخ فروخت!
                         * * *
اولویت بندی از مهم ترین مهارت های زندگی است. شما هرچقدر زیبا ویولن بنوازید، در یک قایق در حال غرق شدن، ویولن نواختن دراولویت قرار ندارد. 

شما هرچقدر کشاورز قابلی باشید، در یک مزرعه ی در حال سوختن، سم پاشی و آفت زدایی در اولویت قرار ندارد. 

شما هر چقدر آرایشگر قابلی باشید، اصلاح کردن سر و صورت فردی که دچار حمله ی قلبی شده است و باید بلافاصله به بیمارستان انتقال یابد را عاقلانه نمی دانید. 
  
#کارل_مارکس، فیلسوف آلمانی، یکی از افسون های جامعه ی سرمایه داری را «تخصصی شدن» می داند. هرکس چنان سرش به کار و تخصص خود گرم است که فراموش می کند کل این جامعه به کدام سو حرکت می کند! 
باهوش ترین و سختکوش ترین آدم ها گرفتار الگوی «باکستر» می شوند و وضع کلان اجتماعی را از یاد می برند.

آیا در جامعه ای که رسانه های فراگیر به آلوده کردن روان مردم مشغولند و هر روز میلیون ها نفر را بیمار می کنند، من باید فقط در مطب روان پزشکی ام بنشینم و وقتم را با ویزیت یکی یکی بیماران پر کنم؟! آیا این تنها وظیفه ی من است؟!

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#زن_مرد_زندگی

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

آیا تفاوت های جسمانی بین زن و مرد لزوماً باعث می شود زن و مرد نحوه ی تفکر و احساسات متفاوتی داشته باشند؟ آیا برخی از امور زندگی «مردانه» و برخی از امور آن «زنانه»اند؟ شما چه فکر می کنید؟ آیا «بچه داری» کار زنان است و «خلبانی» کار مردان؟
پایه گذاران روانکاوی همچون زیگموند #فروید، کارل #یونگ و #اریک_اریکسون اعتقاد داشتند که ساختار «روان زنانه» با ساختار «روان مردانه» متفاوت است وهمان طور که نمی توان انتظار داشت مردی وظیفه ی زایمان و شیردهی را به عهده بگیرد، نمی توان سایر امور «بچه داری» را به مردان سپرد. این صاحب نظران می اندیشیدند که «طبیعت» وظایف متفاوتی را برای زنان و مردان درنظر گرفته است. فروید گفته است «آناتومی سرنوشت است». 
گرچه فروید و یونگ  افرادی تحصیل کرده و با تفکر علمی بودند، بعدها افکار آنان مورد نقد قرار گرفت و بسیاری از شاگردان آن ها به این نتیجه رسیدند که همه نظریات آن ها ساختار علمی خود را حفظ نکرده اند.
«کارن هورنای» از اولین زنان روانکاو و «مارگارت مید» مردم شناس برجسته، به این نتیجه رسیدند که فروید نقش فرهنگ و فضای اجتماعی را در نظریاتش نادیده گرفته است و بسیاری از آن چه زنانه یا مردانه پنداشته ایم نه تحت تأثیر «طبیعت» که محصول فرهنگ و تاریخ می باشد و قابل تغییر و بازنگری هستند.
تحقیقات بعدی در حیطه ی روانشناسی اجتماعی و فرهنگی نشان داد که اعتراضات «کارن هورنای»، «مارگارت مید» و دیگران به جا و درست بوده است. بسیاری از مواقع «باور ما» مبنی بر این که چیزی طبیعی یا چیز دیگری غیرطبیعی است بر «طبیعت» ما تأثیر می گذارد.
در یک کار پژوهشی، معلم در سر کلاس درس عنوان کرد که تحقیقات نشان داده است که دانش آموزانی که رنگ چشم روشن دارند بیش از دانش آموزانی که رنگ چشم تیره دارند در ریاضیات استعداد دارند. دو هفته بعد، این معلم از دانش اموزان آن کلاس امتحان ریاضی گرفت. نمرات ریاضی دانش آموزان چشم روشن به طور قابل توجهی از دانش آموزان چشم تیره بالاتر بود. معلم نمرات را اعلام نکرد. در عوض، چند روز بعد اعلام کرد که راجع به تحقیقات علمی اشتباه کرده و وقتی دوباره مقالات را مرور کرده متوجه شده که طبق تحقیقات، دانش آموزان رنگ چشم تیره استعداد بیشتری در ریاضیات دارند! دوباره دوهفته بعد این معلم از همان دانش آموزان امتحان ریاضی گرفت، این بار نمرات دانش آموزانی که رنگ چشم تیره داشتند به طور قابل توجهی بالاتر از دانش آموزانی بود رنگ چشم شان روشن بود! می بینید؟ باور ما به یک گزاره، گاهی استعداد و هوش ما را هم تحت تأثیر قرار می دهند.
هنوز هم در دنیا «تبعیض جنسی» بیداد می کند. فرهنگ های زیادی در دنیا هستند که هنوز افکار، احساسات، شغل ها، علم ها و حتی رنگ ها را نیز بر مبنای «زنانه» و «مردانه» تقسیم می کنند. چنین فرهنگ هایی گاهی منجر به این می شوند که باور متفاوت بودن جنسی، در واقع نیز افراد را تحت تأثیر قرار دهد و ما در چرخه ی معیوب نادانی خود باقی بمانیم و آن چه را که محصول سنّت ها و باورهامان است، «ناموس هستی» و «قانون الهی» بدانیم! هنوز تحت نام روانشناسی، کتاب هایی منتشر می شوند که مردان را اهل مریُخ و زنان را اهل ونوس می دانند و برای آنان چنان تفاوت ذاتی قایلند که آن ها برای فهم یکدیگر نیاز به زحمت و تلاش دارند.
واقعیت چیست؟ آیا «خلبانی» کار مردان است و «بچه داری» کار زنان؟
شما چه فکر می کنید؟! 

@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ

پرسش خبرنگار روزنامه ایران:

به نظر شما علت استفاده افراطی زنان ایرانی از لوازم آرایش چیست؟

پاسخ #دکترسرگلزایی:

اول اینکه جامعه ی ما از "اخلاق روستایی" بریده شده ولی هنوز به "اخلاق شهری" متصل نشده است. نتیجه اینکه اصول اخلاقی پیشین رنگ باخته و اصول اخلاقی نوین هنوز رنگ نگرفته اند. چنین جامعه ای دچار بحران هویت و بحران اخلاق است. همانندسازی افراطی با ستارگان سینما و مد می تواند ناشی از این بحران هویت و احساس تهی بودن باشد. دوم اینکه فشار غیر منطقی نهادهای حکومتی برای کنترل شئون زندگی شخصی و خصوصی مردم بویژه زنان منجر به شکل گیری نوعی "نگاتیویسم" (مقاومت‌منفعلانه)
در مردم بخصوص در زنان شده است. اگر فضای سیاسی برای ایجاد تشکل های فمینیستی و اعتراضات مدنی باز شود شدت این واکنش های خود تخریبی کمتر خواهد شد. سوم این که فضای بسته ی سیاسی و به تبع آن شکل گیری اقتصاد رانتی-مافیایی باعث ایجاد یک طبقه ی نوکیسه ی مهار گسیخته شده که الگوی مصرف افراطی و لذت طلبی مهار گسیخته و توجه به ظواهر را با قدرت ترویج می کنند. 

این سه عامل باعث رشد آرایش افراطی در زنان جامعه ی ما شده اند.

برای تکمیل بحث می توانید به مقالات #آیا_فمینیسم_بدون_سوسیالیسم_ممکن_است؟ و #فمینیسم_شترمرغی در کانال بنده و همچنین کتاب #حرف_هایی_برای_امروزیها نوشته بنده از انتشارات بهار سبز مراجعه کنید.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
telegram.me/drsargolzaei