#حب_حلال❤️
#نها_دختری_از_تبار_بی_کسی
#قسمت_نهم
🌸🍃بهم نزدیکم شد به آرومی زد رو شونهام دلم داشت از جا کنده میشد🥺 باور کنید صدای قلبم رو میشنیدم انقدر تند میزد، ولی نتونستم نمازم رو قطع کنم نمازم رو ادامه دادم اومد کنارم ایستاد سبحان الله دلم یهویی ریخت بابام بود از ترس تمام بدنم #میلرزید؛ #جانماز رو از زیر پام کشید بیرون که افتادم زمین ولی بازم نمازم رو قطع نکردم با اون حال ترسی که داشتم نمازم رو ادامه دادم بابام صداش رو بلند کرد بهم فحش داد و کفر میکرد و یه سیلی محکم زد تو گوشم جلو #چشمام سیاه شدن #رکعت آخر نماز بودم ولی من باز #نمازم رو ادامه دادم بابام بیشتر عصبی شد انقدر منو زد که تو #قیام بودم به سجده منو انداخت منم از سجده بلند نشدم😔 تمام بدنم رو جمع کرده بودم همه اومدن با داد و هواری که بابام راه انداخته بود همه نزدیک اومدن تو اون لحظه بهزاد هم اومد گفت چی شده عمو؟چرا اینجوری نها رو میزنی...؟ بابام بیشتر منو میزد بهزاد اومد منو زیر دست بابام در آورد نگاهی بهم کرد گفت نها تمومش کن زودباش با صورت خونی و گریه کنان هنوز نماز به پایان نرسیده بود با وحشت نگام کرد بابام هر چی منو میدید بیشتر عصبانی میشد گفت ببین دختر پررو اصلا هیچی براش مهم نیست، من با دستهای خودم زنده به گورت میکنم خواست بازم منو که بزنه بهزاد جلو کتکهای بابام ایستاد خودش رو حصار دورم کرد... 😭جواب سلام اولم رو دادم برای سلام دوم از هوش رفتم جانماز سفیدم خونی شده بود مامان بیچارم نگو داشت دیوونه میشد صداهایی به گوشم رسید بهزاد اومد سرم رو گرفته بود و تند تند نها نها صدام میزد گریه میکرد اشکهای گرمش را روی صورتم احساس میکردم.دیگه هیچی حالیم نشد وقتی چشمام رو باز کردم تو بیمارستان بودم تمام بدنم درد میکرد نمیتونستم درست نفس بکشم چشام به طرف در بیمارستان چرخوندم دیدم مامانم و بهزاد فقط گریه میکنن بهزاد فهمید به هوش اومدم به زور وارد اتاق شد اومد گفت دیوونه چرا صبر نکردی من بیا باهم نماز میخواندیم نمیگذاشتم این بلا به سرت بیاد من چشام پر اشک شد با صدای خیلی ضعیفی گفتم... بهزاد برای الله کتک خوردم خیلی خوشحالم؛ حیف کاش رو جانمازم همون لحظه میمُردم شاید پیش خدا شهید قبولم میکرد.بهزاد با عصبانیت گفت نها دیگه بسه خانمم منم مثل تو خدارو دوست دارم ولی مثل تو ریسک نمیکنم ببین سفر به همه حرام شد مامانت ببین داره دیوونه میشه و خواهر و برادرات ناراحتن چشام بستم اون لحظه هیچی برام مهم نبود
#ادامهداردانشاءالله
@admmmj123
#نها_دختری_از_تبار_بی_کسی
#قسمت_نهم
🌸🍃بهم نزدیکم شد به آرومی زد رو شونهام دلم داشت از جا کنده میشد🥺 باور کنید صدای قلبم رو میشنیدم انقدر تند میزد، ولی نتونستم نمازم رو قطع کنم نمازم رو ادامه دادم اومد کنارم ایستاد سبحان الله دلم یهویی ریخت بابام بود از ترس تمام بدنم #میلرزید؛ #جانماز رو از زیر پام کشید بیرون که افتادم زمین ولی بازم نمازم رو قطع نکردم با اون حال ترسی که داشتم نمازم رو ادامه دادم بابام صداش رو بلند کرد بهم فحش داد و کفر میکرد و یه سیلی محکم زد تو گوشم جلو #چشمام سیاه شدن #رکعت آخر نماز بودم ولی من باز #نمازم رو ادامه دادم بابام بیشتر عصبی شد انقدر منو زد که تو #قیام بودم به سجده منو انداخت منم از سجده بلند نشدم😔 تمام بدنم رو جمع کرده بودم همه اومدن با داد و هواری که بابام راه انداخته بود همه نزدیک اومدن تو اون لحظه بهزاد هم اومد گفت چی شده عمو؟چرا اینجوری نها رو میزنی...؟ بابام بیشتر منو میزد بهزاد اومد منو زیر دست بابام در آورد نگاهی بهم کرد گفت نها تمومش کن زودباش با صورت خونی و گریه کنان هنوز نماز به پایان نرسیده بود با وحشت نگام کرد بابام هر چی منو میدید بیشتر عصبانی میشد گفت ببین دختر پررو اصلا هیچی براش مهم نیست، من با دستهای خودم زنده به گورت میکنم خواست بازم منو که بزنه بهزاد جلو کتکهای بابام ایستاد خودش رو حصار دورم کرد... 😭جواب سلام اولم رو دادم برای سلام دوم از هوش رفتم جانماز سفیدم خونی شده بود مامان بیچارم نگو داشت دیوونه میشد صداهایی به گوشم رسید بهزاد اومد سرم رو گرفته بود و تند تند نها نها صدام میزد گریه میکرد اشکهای گرمش را روی صورتم احساس میکردم.دیگه هیچی حالیم نشد وقتی چشمام رو باز کردم تو بیمارستان بودم تمام بدنم درد میکرد نمیتونستم درست نفس بکشم چشام به طرف در بیمارستان چرخوندم دیدم مامانم و بهزاد فقط گریه میکنن بهزاد فهمید به هوش اومدم به زور وارد اتاق شد اومد گفت دیوونه چرا صبر نکردی من بیا باهم نماز میخواندیم نمیگذاشتم این بلا به سرت بیاد من چشام پر اشک شد با صدای خیلی ضعیفی گفتم... بهزاد برای الله کتک خوردم خیلی خوشحالم؛ حیف کاش رو جانمازم همون لحظه میمُردم شاید پیش خدا شهید قبولم میکرد.بهزاد با عصبانیت گفت نها دیگه بسه خانمم منم مثل تو خدارو دوست دارم ولی مثل تو ریسک نمیکنم ببین سفر به همه حرام شد مامانت ببین داره دیوونه میشه و خواهر و برادرات ناراحتن چشام بستم اون لحظه هیچی برام مهم نبود
#ادامهداردانشاءالله
@admmmj123
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
#عاشقانه #حب_حلال ❤️ چشمانت پر از زیبایست❤️ هر بار که به تو خیره میشوم به خودم می گویم، این همه جاذبه آن هم فقط در نگاهِ تو...؟ این لطف خداست که با داشتنِ تو به من عطا شده😌🙃 @admmmj123
#عاشقانه
#حب_حلال❤️
#دوست_دارم_وجود_تو_را❗
...تو #مکمل دین منی!
...شب ها #کنارم خواهی نشست و #قرآن تلاوت خواهی کرد.
...چشمانم را به #تو میدوزم و هزاران بار #الله متعال را #شکر خواهم کرد.
...تو به روبند و چادرم افتخار خواهی کرد...
...من هم به آن #ریش تو که برای #پیروی_از_سنت آن را رها گذاشته ای...
...و در نماز هایم همان #دعای همیشگی را هزاران بار تکرار خواهم کرد...
((رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا ))
...شب ها تو مرا از #خواب بیدار خواهی کرد و با همان چشم های خسته و صدای مردانه ی تسکین دهنده ات می گویی: خانوم من که نمیزاره من تنهایی #نمازم روبخونم. پس پاشو که وقت نماز شبه...
...آن گاه که من در #چشمانم اشک است تو میتوانی با دست هایت آنها را کنار بزنی و آرام بگویی:
نترس #الله_ارحم_الراحمین است
...زندگیمان با #دین شروع شده و با #دین هم به پایان خواهد رسید 😊❤️
@admmmj123
#حب_حلال❤️
#دوست_دارم_وجود_تو_را❗
...تو #مکمل دین منی!
...شب ها #کنارم خواهی نشست و #قرآن تلاوت خواهی کرد.
...چشمانم را به #تو میدوزم و هزاران بار #الله متعال را #شکر خواهم کرد.
...تو به روبند و چادرم افتخار خواهی کرد...
...من هم به آن #ریش تو که برای #پیروی_از_سنت آن را رها گذاشته ای...
...و در نماز هایم همان #دعای همیشگی را هزاران بار تکرار خواهم کرد...
((رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا ))
...شب ها تو مرا از #خواب بیدار خواهی کرد و با همان چشم های خسته و صدای مردانه ی تسکین دهنده ات می گویی: خانوم من که نمیزاره من تنهایی #نمازم روبخونم. پس پاشو که وقت نماز شبه...
...آن گاه که من در #چشمانم اشک است تو میتوانی با دست هایت آنها را کنار بزنی و آرام بگویی:
نترس #الله_ارحم_الراحمین است
...زندگیمان با #دین شروع شده و با #دین هم به پایان خواهد رسید 😊❤️
@admmmj123