👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
6.65K subscribers
1.95K photos
1.14K videos
37 files
749 links
اینستاگرام
https://www.instagram.com/admmmj123?r
=nametag

کانال دوم ما👇
@ADMMMJ1234
Download Telegram
🦋
#نها_دختری_از_تبار_بی_کسی

#قسمت_بیست_و_هفتم

🌸🍃بازم مثل همیشه دردهام بیشتر و بیشتر شد حامد گفت مامان بابا توافقی ازهام جدا شدن.. نمیدونستم برای مامانم خوشحال باشم یا ناراحت چون میدونستم زندگی سخت تری در پیش داره..همیشه تو دعاهام برای مامانم دعا میکردم که هدایت بشه میدونستم از پدرم جدا بشه میتونه لذت_ایمان رو ببره... انتخاب خواهر و برادرم هام رو دادن دست خودشون که پیش بابام بمونه یا پیش مامانم...همه شون مامانم رو انتخاب کردن بابام رفت برای خودش یه خونه اجاره کرد البته برادرهام بزرگ بودن میتونستن خرج خانواده رو بدن... ولی زندگی من بخاطر جدایی بابا و مامانم سخت تر شد طعنه و تشر شوهرم و خانوادهاش شب روز منو عذاب میداد به الله هر چی حرف میزد قلبم درد میگرفت... بیست روزی از بچه دارشدنم میگذشت یه روز صبح که هنوز خواب بودیم صدای گوشی شوهرم بلند شد شوهرم بیدار شد گوشی رو برداشت جواب داد صدای یه زن بود میگفت کجایی چرا نمیایی اونم همش میگفت الو الووو صدات نمیاد بعدش قطع کرد؛ منم خودم رو به خواب زده بودم که نفهمه بیدارم تو جاش بلند شد رفت طرف آشپزخونه گوشی رو گذاشت رو اُپن.صدای گوشیش خیلی زیاد بود حتی نمیدونست چطوری از گوشی استفاده کنه سوادش خیلی کم بود هر چی براش هم توضیح میدادم یاد نمیگرفت بازم گوشیش زنگ خورد فورا جواب داد که ما بیدار نشیم بازم همون زن بود بدون هیچ شکی شنیدم؛گفت چرا نیومدی منتظرتم جلوی بنگاه ایستادم خیلی منتظرت بودم اونم گفت باشه الان میام جایی نرو اونم کمی قربون صدقه شوهرم رفت و قطع کرد... 😭قلبم از جا داشت کنده میشد تو دلم گفتم خدایا دیگه نه نمتونم خیانت رو تحمل کنم با بدبختی باهاش زندگی میکنم اون با زنهای دیگه باشه نمیشه؛ نتوانستم خودم بگیرم بلند شدم گفتم کی بود بهت زنگ زد؟ گفت دوستمه زنگ زد برم معامله یه خونه براش انجام بدم منم گفتم این دوستت مرده یا زن گفت مرده زن کجا بود؟ من با عصبانیت گفتم #بی_وجدان خودم صدای زن شنیدم چرا دروغ میگی گفت نه تو حساسی داری بهم تهمت میزنی اون زن نبود... 😔من از خودم مطمئن بودم که زن بود بدون هیچ شکی قسم خوردم که با گوشهای خودم صدای زن رو شنیدم بهم گفت ببین مسلمانا همینجوری شب و روز نماز میخونن ولی همیشه دنبال تهمتن تو داری بهم تهمت میزنی من به جای تو باشم دیگه نماز نمیخونم... 😔فقط مسخره کرد گفتم تو جرئت داری قسم بخور بگو زن نبود بدون هیچ ترسی قسم به اسم الله خورد وای سبحان الله چطور میتونست به این راحتی قسم بخوره... یه درد دیگه به دردهایم اضافه شدن بدبختی هایم انگار تمومی نداشت مونده بودم چکار کنم با دوتا بچه بیشتر از این عذاب میکشیدم که اون با زنان بدکاره باشه لمسشون کنه و بعد خودم یا بچه هام رو لمس کنه عذاب میکشیدم و فقط کارم شده بود گریه؛ خانواده شوهرم از یه طرف که هر روز با بهانه ای عذابم میدادن؛ اول میگفتن تو اجاقت کوره درخت بی ثمر را باید ببری پرت کنی 😳الان که پسر دار شدم با پسر دارشدنم عذابم میدن میگفتن نها دیگه پسر دارشده دیگه بر سر هممون #سلطنت میکنه به جاری های دیگهش تشر میده که من پسر دارم اونا ندارن... #وایییی خدایا چکار کنم از دست این قوم؟ دیگه از خیانت های شوهرم مطمئن شده بودم چندی نگذشت فهمیدم داره مواد هم مصرف میکنه... هرچه دعوا کردم هر چی ازش تمنا میکردم که بخاطر بچهها هم بود دست از این خانمان سوز برداره ولی بیشتر به طرفش میرفت...مدتی گذشت فشار روحی و جسمیم بیشتر شد بازم افسردگی سراغم اومد یه نا امیدی وحشتناک و افسردگی بعد از زایمان با دردهام آغشته شد بیشتر داغونم میکرد.. نماز عصر بود وضو گرفتم نماز بخونم با ذهن آشفته ای که داشتم نماز شروع کردم تو فکر خیانت و گذشتهام بودم یه دفعه احساس کردم قلبم هیچ حس و رحمی نداره سبحان الله به خودم گفتم من دارم برای کی برای چی نماز میخونم..؟ شاید حق با پدرم باشه کسی نباشه براش سجده کنم... 😔(استغفرالله برایم دعا کنید که خدا این گناه بزرگم را ببخشه💔) با خودم گفتم شاید اصلا العیاذ بالله خدایی نباشه که حقم رو از اینا بگیره شاید عذاب قبری و جهنمی نباشه؟ باید خودم دست بکار بشم انتقامم را بگیرم و به زور نمازم رو تمام کردم... با این که ایمانم را از دست داده بودم ولی واقعیتش از ته دلم میدونستم که #خدا_با_منه ولی از #شوک_های_عصبی که پیدا کرده بودم دچار لغزش در ایمانم شده بودم... وقتی نمازهام به زور میخوندم گریه میکردم میگفتم من این مدت به امید_خدا زندگی کردم تنها همدم و همرازم خدا بود اگه خدا هم العیاذبالله دروغ باشه و خدا فقط تو تخیلاتم باشه وایییی چی داره به سرمیاد😭حالم بد بود گریه های من تمومی نداشت یه شب با ناراحتی و دلتنگی زیادی خوابیدم

#ادامه‌دارد‌ان‌شا‌ءالله

@admmmj123
👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
❤️ #نسیم_هدایت 💌 #قسمت_بیست_و_ششم 😔باورم نمیشد که مصطفی رو گرفته باشن گفتم نه بابا این چه حرفیه مصطفی که کاره ای نیست تا بگیرنش بیچاره الان میاد خونه... 😞جاریم چشماش رو درشت کرد و گفت بخدا راست میگم حتی دیدنش که دستبند به دستش زدن... خدایا همه…
❤️ #نسیم_هدایت

💌
#قسمت_بیست_و_هفتم

✍🏼توی شرایط
#سختی گیر کرده بودم
خودمم نمیدونستم چیکار کنم آخه مصطفی رو چه به کارهای
#خلاف
هر شب
#دعا میکردم که ماجرا روشن بشه....
#زمستان بود و سرما اما من به خودم #قول دادم تا مصطفی آزاد نشه نه کفش زمستانی میپوشم و نه لباس زمستانی خیلی وقتها با دمپایی میرفتم #دادگاه و برمیگشتم...
بلاخره بعداز ماهها
#قاضی اش رو پیدا کردم مرد #جوانی بود وقتی رفتیم تو جلوی ما بلند شد پدرم ماجرا رو تعریف کرد و گفت اصلا نمیدونیم چرا گرفتنش گفت #پدر جان نگران نباشید خودم پیگیر میشم....
یه نفسی کشیدم که
#الله_متعال جواب دعاهام رو داد
تصمیم گرفتم
#روزه بگیرم در اون وقت هم خبر می دادم و هم ناخوش احوال بودم و هم لاغر جثه...
😢روزه گرفتن برام خیلی سخت بود اما
#دو ماه تمام روزه گرفتم با آب روزه ام رو میشکستم و زود میرفتم روی #سجاده تا #دعا کنم...
خیلی دست به آسمون بودم از دعا کردن
و #تلاش کردن دست بر نداشتم چون من مصطفی رو میخواستم
بلاخره قاضی پرونده یه ملاقات برای ما گرفت خدایا تنفس زندگی برای من خیلی عجیب بود مصطفی تنفس زندگی من بود
و من میخواستم ببینمش...
😔توی اون مدت که مصطفی زندانی بود مادر شوهرم اصلا ازم خبری نگرفت حتی از نوه اش هم خبری نمیگرفت اما جاریم زود به زود می اومد حتی برای
#دخترم هم #عروسک میخرید ، وقتی مادر شوهرم فهمید قرار ملاقات با مصطفی داریم باهامون اومد
رفتیم ملاقاتش چقدر عوض شده بود این دیگه مصطفی نبود خیلی لاغر شده بود همین که من
و پدرم با مادر #شوهرم نشستیم احوال همه رو پرسید پدرم در آخر گفت مصطفی جان چیزی بهت نگفتن...
نگفتن که چرا اینجایی چرا دستگیرت کردن ؟ گفت اونها که نه اما یه
#دوستی قبلا داشتم که اهل خلاف بود خیلی وقت پیش باهم دوست بودیم همینکه فهمیدم که اهل خلافه ولش کردم اما اون من رو ول نکرده ظاهرا ، رفته علیه من #شهادت_دروغ داده
البته فقط من نیستم خیلی ها رو اینجوری کرده
و خیلی ها زندانی ان
فقط شما حتما پیگیری کنید...
😞نمیخواستم از پیشش برم اما مجبور بودم چون وقت تموم شد خداحافظی کردیم
و رفتیم فرداش با بابام رفتیم جلوی #دادگاه قاضی گفت اینها رو هم من میدونم داریم #تحقیق میکنیم نیازی نیست شما با این وضعیتتون بیایید اینجا...
اما من که دست بردار نبودم هر روز میرفتم بلاخره طی تحقیقات زیاد
و طولانی ثابت شد که هیچ جرمی مرتکب نشده البته نه فقط مصطفی بلکه اون بیچاره های دیگه هم ثابت شده بود بی گناهن ، اومده بودن از تمام همسایه ها در مورد مصطفی سوال کرده بودن و سوابقش رو گشته بودن اصلا هیچی نبود یه روز که من #مریض بودم و نتونستم برم دادگاه پدرم خودش رفت...
قاضی بهش گفته بود که
#آزاده برید مدارکش رو بیارید تا مراحل انجام بشه همون جا پدرم از تلفن بیرون بهم زنگ زد...
از خوشحالی انقدر پریدم هوا انقدر پریدم انگار بازم
#بچه شده بودم من که میپریدم محدثه هم که دیگه راه میرفت فکر میکرد دارم باهاش بازی میکنم روده بر شده بود از خنده و گاهی اوقات اون هم میپرید...
ظهرش مصطفی زنگ زد
و خیلی صداش گرفته بود گفت چرا نمیایی ملاقاتم خیلی دلم برات تنگ شده...
😍گفتم مصطفی جونم تو دیگه
#آزادی زود برو وسایلت رو جمع کن الان بابام میاد دنبالت...
خودش هم باورش نمیشد فکر میکرد دارم
#شوخی میکنم گفت الان دیگه حوصله ی شوخی ندارم زود بیا ملاقاتم میخوام محدثه رو ببینم...گفتم بخدا راست میگم والله هیچ دروغی توش نیست...

✍🏼
#ادامه_دارد... ان شاءالله😍
@admmmj123