👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
🌺#تا_خدا_فاصله_ای_نیست🌺 #قسمت43 گفت خواهر میخوام اول نظر تو رو بدونم بعد به پدر و مادرم بگی... خواهرم گفت والله وقتی تو راضی باشی من چی بگم... گفت نه میخوام نظرت رو بدونم آخه فردا بهش میگی زن داداش میخوام از ته دلت جوابم رو بدی دوست داری همچنین دختری…
🌺#تا_خدا_فاصله_ای_نیست🌺
#قسمتپـایـانـی
بعد دو سال به لطف خدا کار و بار کاکم خوب شد به پدرم گفت میخوام ماشین بخرم ؛ خرید و بعد از یه هفته به کاکه گفتم نمیخوای یه شیرنی بهمون بدی رفتیم بیرون چرخی بزنیم...
وقتی برمیگشتیم تو راه یه لحظه پشت سر یه ماشین بوق زد گفت برو دیگه ازش جلو زد و بعدش ایستاد...گفت من چیکار کردم؟ انگار از یه چیزی ترسید گفتم کاکه چیشد...؟
چیزی نگفت رفتیم بیرون شهر یه جایی که آشغال های شهر رو میبردن از ماشین پیاده شد گفت تو نیا پایین... رفت خیلی منتظر شدم تا اومد وقتی اومد چشماش سرخ شده بود انگار گریه کرده بود...گفتم کاکه کجا رفتی تو این بوی بد آشغال دونی؟؟؟چیزی نگفت به آینه نگاه کرد گفت خاک برسرت گفتم کاکه چیشده؟!؟ ولی جوابم رو نمیداد....
رفتیم خونه از اتاقش بیرون نیومد حتی شام هم نخورد همه خوابیدن ولی میدونستم نخوابیده ؛ منم خوابم نمیبرد وقتی رفتم تو آشپزخانه بود یواشکی نگاه کردم یه قاشق گزاشته بود روی اجاق گاز داشت داغ میشد....
گفتم کاکه داری چیکار میکنی؟ قاشق رو قایم کرد؛ گفت چرا نخوابیدی؟ برو بخواب... گفتم داری چیکار میکنی گفت هیچی برو تو اتاقت... گفتم اون چیه تو دستت برای چی داغش کردی گفت برو بخواب گفتم توروخدا داری چیکار میکنی...گفت خودم رو تنبیه میکنم گفتم چرا خودت را تنبیه میکنی...؟!؟ نشست و گریه کرد گفت امروز به یه تیکه آهنی که زیر پام بود مغرور شدم رفتم آشغال دونی که یادم بیاد یه روزی کفش و کت نداشتم ولی خدا الان بهم چیا که داده ؛ نذاشتم کاری بکنه و خودش رو تنبیه کند...صبحش گفت مادر سند ماشین رو میخوام رفت و اون ماشین رو فروخت و یه پیکان خریده بود... شبش رفتیم خونه داییم تو راه خراب شد رفت پایین هُل میداد ، میگفت خاک برسرت مغرور میشی؟ حالا هُل بده هل بده احسان گدا گشنه...یادت رفته نون نداشتی بخری حالا به یک تیکه آهن مغرور میشی؟؟؟ آخه کی بودی؟ چی شدی باهات میاد قیامت؟؟ ماشین و پولت اونجا میتونن کاری برات انجام بدن؟ بخدا باید تنبیه بشی...از اون روزها 8 سال میگذرد و برادرم تو اوج جوانی پیر شده توی سن 25 سالگی است ولی انگار 30 سال به بالاست بعضی وقتها بهش میگم کاکه ظاهرت از سنت بیشتر نشون میده و در جوابم میگه الحمدالله که جوانیم را تو راه خدا دادم نه دنبال ناموس مردم و گناه و معصیت...
این گوشهای از بود از زندگی برادرم احسان که براتون نوشتم و چشمان شما رو اذیت کردم حلالم کنید...
خواهران و برادران اگه کسی رو دیدید که لباس پاره داره؛ اگر فقیره ؛ اگر گرسنه است ؛ اگر دست فروشی میکنه ؛ اگر مریض و بیکس و تنهاست و یا اگر غریبی سر سفرمان نشست به خودمان مغرور نشیم و نگوییم ما از این بهتریم شاید #احسانی باشه برای خودش...
اگر در راه دین و عقیده خود سختی کشیدید کتک خوردید و مورد طعنه و تمسخر قرار گرفتید افتخار کنید غمگین نباشید چرا که ما هیچ وقت از انبیای الهی سرتر نیستیم ؛ آنان بخاطر عقیده و آئینشان آواره شدن مثل ؛ درد غریبی چشیدن ؛ کتک خوردن ؛ مسخره شدن و حتی مثل حضرت یحیی در راه دین جان دادن و شهید شدن
چرا که این راه ، راه سعادتمندی و خوشبختی ابدی است به شرطی که با کاروان صابرین و استقامت کنندگان همراه شویم...
إنَّ اللَّهَ مَــــــــعَ الصَّابِرِينَ
وبَشِّــــــــرِ الصَّابِرِينَ
واللَّهُ يُحِــــــــبُّ الصَّابِرِينَ
امیدوارم در تمام لحظات زندگیتون سربلند باشید و با ایمان و اراده قوی باشید، از شما بزرگواران تقاضای دعای خیر برای مادرم را دارم #ناراحتی_قلبی دارن....
از #مدیر و #ادمین محترم هم تشکر میکنم که این فرصت را در اختیار ما گذاشتن الله متعال به کانال و زحمات و اخلاصشان برکت بندازد...#آمین
@admmmj123
#قسمتپـایـانـی
بعد دو سال به لطف خدا کار و بار کاکم خوب شد به پدرم گفت میخوام ماشین بخرم ؛ خرید و بعد از یه هفته به کاکه گفتم نمیخوای یه شیرنی بهمون بدی رفتیم بیرون چرخی بزنیم...
وقتی برمیگشتیم تو راه یه لحظه پشت سر یه ماشین بوق زد گفت برو دیگه ازش جلو زد و بعدش ایستاد...گفت من چیکار کردم؟ انگار از یه چیزی ترسید گفتم کاکه چیشد...؟
چیزی نگفت رفتیم بیرون شهر یه جایی که آشغال های شهر رو میبردن از ماشین پیاده شد گفت تو نیا پایین... رفت خیلی منتظر شدم تا اومد وقتی اومد چشماش سرخ شده بود انگار گریه کرده بود...گفتم کاکه کجا رفتی تو این بوی بد آشغال دونی؟؟؟چیزی نگفت به آینه نگاه کرد گفت خاک برسرت گفتم کاکه چیشده؟!؟ ولی جوابم رو نمیداد....
رفتیم خونه از اتاقش بیرون نیومد حتی شام هم نخورد همه خوابیدن ولی میدونستم نخوابیده ؛ منم خوابم نمیبرد وقتی رفتم تو آشپزخانه بود یواشکی نگاه کردم یه قاشق گزاشته بود روی اجاق گاز داشت داغ میشد....
گفتم کاکه داری چیکار میکنی؟ قاشق رو قایم کرد؛ گفت چرا نخوابیدی؟ برو بخواب... گفتم داری چیکار میکنی گفت هیچی برو تو اتاقت... گفتم اون چیه تو دستت برای چی داغش کردی گفت برو بخواب گفتم توروخدا داری چیکار میکنی...گفت خودم رو تنبیه میکنم گفتم چرا خودت را تنبیه میکنی...؟!؟ نشست و گریه کرد گفت امروز به یه تیکه آهنی که زیر پام بود مغرور شدم رفتم آشغال دونی که یادم بیاد یه روزی کفش و کت نداشتم ولی خدا الان بهم چیا که داده ؛ نذاشتم کاری بکنه و خودش رو تنبیه کند...صبحش گفت مادر سند ماشین رو میخوام رفت و اون ماشین رو فروخت و یه پیکان خریده بود... شبش رفتیم خونه داییم تو راه خراب شد رفت پایین هُل میداد ، میگفت خاک برسرت مغرور میشی؟ حالا هُل بده هل بده احسان گدا گشنه...یادت رفته نون نداشتی بخری حالا به یک تیکه آهن مغرور میشی؟؟؟ آخه کی بودی؟ چی شدی باهات میاد قیامت؟؟ ماشین و پولت اونجا میتونن کاری برات انجام بدن؟ بخدا باید تنبیه بشی...از اون روزها 8 سال میگذرد و برادرم تو اوج جوانی پیر شده توی سن 25 سالگی است ولی انگار 30 سال به بالاست بعضی وقتها بهش میگم کاکه ظاهرت از سنت بیشتر نشون میده و در جوابم میگه الحمدالله که جوانیم را تو راه خدا دادم نه دنبال ناموس مردم و گناه و معصیت...
این گوشهای از بود از زندگی برادرم احسان که براتون نوشتم و چشمان شما رو اذیت کردم حلالم کنید...
خواهران و برادران اگه کسی رو دیدید که لباس پاره داره؛ اگر فقیره ؛ اگر گرسنه است ؛ اگر دست فروشی میکنه ؛ اگر مریض و بیکس و تنهاست و یا اگر غریبی سر سفرمان نشست به خودمان مغرور نشیم و نگوییم ما از این بهتریم شاید #احسانی باشه برای خودش...
اگر در راه دین و عقیده خود سختی کشیدید کتک خوردید و مورد طعنه و تمسخر قرار گرفتید افتخار کنید غمگین نباشید چرا که ما هیچ وقت از انبیای الهی سرتر نیستیم ؛ آنان بخاطر عقیده و آئینشان آواره شدن مثل ؛ درد غریبی چشیدن ؛ کتک خوردن ؛ مسخره شدن و حتی مثل حضرت یحیی در راه دین جان دادن و شهید شدن
چرا که این راه ، راه سعادتمندی و خوشبختی ابدی است به شرطی که با کاروان صابرین و استقامت کنندگان همراه شویم...
إنَّ اللَّهَ مَــــــــعَ الصَّابِرِينَ
وبَشِّــــــــرِ الصَّابِرِينَ
واللَّهُ يُحِــــــــبُّ الصَّابِرِينَ
امیدوارم در تمام لحظات زندگیتون سربلند باشید و با ایمان و اراده قوی باشید، از شما بزرگواران تقاضای دعای خیر برای مادرم را دارم #ناراحتی_قلبی دارن....
از #مدیر و #ادمین محترم هم تشکر میکنم که این فرصت را در اختیار ما گذاشتن الله متعال به کانال و زحمات و اخلاصشان برکت بندازد...#آمین
@admmmj123