👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
6.52K subscribers
1.86K photos
1.12K videos
37 files
726 links
اینستاگرام
https://www.instagram.com/admmmj123?r
=nametag

کانال دوم ما👇
@ADMMMJ1234
Download Telegram
#حب_حلال💖


#نها_دختری_از_تبار_بی_کسی

#قسمت_دهم

🌸🍃فردای آن روزِ سخت مرا از بیمارستان آوردن از دور بابام رو دیدم خیلی براش ناراحت بودم.جلو ویلا پیاده شدیم مامانم دستم رو گرفت نگاهی تلخ به بابام کرد گفت هیچ وقت نمیبخشمت و اومدیم داخل تو پذیرایی نشستیم دایی خاله هام همه اونجا جمع شده بودن و بهم ترحم و ناراحتی میکردن عمو محمدم برگشت به بابام گفت مگه تو آدم نیستی؟ کی میتونه با #جگر_گوشه خودش این کارو بکنه؟ بابام هیچی نگفت مامانم نتونست جلو اشکاش رو بگیره و با ناراحتی گفت خدا حق این دختر معصوم رو ازت بگیره. بابام زد زیر گریه اومد کنارم، دستمو گرفت منم اشکهای بابام رو دیدم دنیا روسرم خراب شد بابام رو خیلی دوست داشتم علاقهی عجیبی بهش داشتم من آغوشش کردم گفتم اگر نهات رو دوست داری گریه نکن من هیچیم نیست. بابام گفت چرا کاری میکنی من نتونم جلوی خشم خودم رو بگیرم؟ مگه نگفتم دست از این #مسخره_بازی بچه مسلمون بودن بردار.🤕من بازم با اون همه اتفاق دستم رو دهنش گذاشتم گفتم بابا توروخدا به سجده به الله نگو مسخره بازی چطور دلت میاد؟😡بابام باز از کوره در رفت عصبانی شد نتوانست جلوی خودش رو بگیر با مشت زد رو میزعسلی رو خورد کرد دایی بلند شد گفت چته تو چرا این کارو میکنی مگه دختر بیچاره چیکار کرده مگه دزدی کرده کار بدی کرده با آبروت بازی کرده.؟سرش تو لاک خودشه تو اصلا آدم نیستی.بابام با عصبانیت داد زد: همین مسلمانها خواهر و برادرای پیشمرگه رو کشتن و کوردستان رو ویران کردن پارچه پارچه کردن.من ازشون نفرت دارم به خاک کردستانم قسم خوردم هر کدوم از این را ببینم با دستای خودم اونا رو بکشم یا زنده به گور کنم. الان دخترم از اوناست یا باید بمیره یا باید دست ازشون بکشه.عمو محمد گفتن نها بابات با هیچ زبونی حالی نمیشه تو نمیتونی مقابل پدر بایستی این مدت نمازهات رو نخون.منم گفتم نه نمیشه من نمیتوانم نمازم رو ترک کنم عمو محمد گفت ببین بهزاد نماز میخونه من کاری باهاش ندارم راحت به نمازش میرسه توهم الان بخیال نماز بشو بزار ازدواج کردی خونه شوهرت نمازات رو بخون،گفتم هوووو تا ازدواج من الان تا اون موقه نماز نخونم شاید اصلا ازدواج نکردم مُردم جواب خالقم رو چی بدم.؟ داییم گفت بسته سفرمون رو حراممون کردید این همه نماز نمیخونن توم مثل اینا تو که پیش خدا نیومدی این همه مردم نماز نخون جهنم نمیدازن.خواستم بازم جواب بدم بهزاد بهم اشاره کرد که تمومش کنم من دیگه هیچی نگفتم عمو محمد و داییم رفتن پیش بابام کمی آرومش کنن بهزاد گفت نها بابام راست میگه نمازتو نخون با هم که ازدواج کردیم بخدا قسم برای پنج فرض نماز هردوتامون میریم مسجد گفتم بهزاد تا اون موقه من نماز نخونم؟ بشم یه کافر؟ بهزاد گفت واییییی نها دست از این کله شقیت بردار.گفتم بهزاد خیلی سرم درد می کنه میخوام کمی بخوابم... 😔اون روز اصلا نتونستم نمازام رو بخونم بابام مثل یه نگهبان بالاسرم بود نمیدونم از نگرانی بود یا از اینکه من نماز نخوانم .صبح بیدار شدم بابام رو دیدم کنار تختم خوابش برده بود دستام تو دستاش گذاشته بود منم دستاش رو آرومی بوسیدم از خواب بیدار شد گفت نُهایم خوبی..؟گفتم اره بابای خیلی خوبم؟ دستش رو روی صورتم گذاشت و گفت دستام بشکنه چرا این بلا رو سرت آوردم منم بغلش کردم گفتم خدا نکنه بابای خودم این همه زیر دست مربی کاراته کتک خوردییم بزار از دست بابامون هم یه کتکی بخوریم. بابام یه خندهای کرد و گفت تو اصلا کم نمیاری اصلا کسی نمیتونه روتو کم کنه. خندیدم و گفتم خوب دختر بابایی باشه به باباش میره.😔بلأخره مسافرت رو با ناراحتی تموم کردم و برگشتیم... به باشگاه رفتم دوستام و مربیم طرفم اومدن گفتن نُها سر و صورتت چی شده چرا بهم ریختی؟منم سرم رو پایین انداختم گفتم چیزی نیست تصادف کردم مربیم بانگرانی گفت کسی چیزیش نشده؟ گفتم نه الحمدالله. تمرین رو شروع کردیم ولی انگار تمرینها برام خیلی سخت بود از مربیم چن روزی بازم اجازه گرفتم تا بهتر بشم

#ادامه‌دارد‌ان‌شا‌ءالله
@admmmj123