👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
6.52K subscribers
1.86K photos
1.12K videos
37 files
726 links
اینستاگرام
https://www.instagram.com/admmmj123?r
=nametag

کانال دوم ما👇
@ADMMMJ1234
Download Telegram
👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
‍ ‌ 💥 #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است... #قسمت_سی_پنجم ✍🏼به سوژین زنگ زدم گوشی رو #قطع کرد دوباره بهش زنگ زدم گفت #عکس بگیر فقط عکس بگیر به روی خودت نیار نمیتونست بخاطر پدرم و #اطرافیان حرف بزند منم حالم خیلی #داغون بود گوشی رو قطع کرد پیام فرستاد…
‍ ‌ 💥 #تنهایی؟👋🏼 #نه_الله_با_من_است...

#قسمت_سی_ششم

✍🏼 هر لحظه که میگذشت بیشتر
#ناراحت میشدم نمیخواستم بوی ببره از قضیه و با #فیلم بازی کردن و #مهربون بودن های الکی حالم خیلی #داغون تر میشد...
اما بازم به لطف
#الله نا امید نشدم از یه طرفم بخاطر نقابمون خیلی میترسیدم چون تا حالا فواد پشتیبانمون بود و خواهرم خیلی #نگران بود و خیلی ناراحت من یه جوری باید پیش اونم وانمود میکردم که خیلی ناراحتم نیستم... و میتونم از پسش بر بیام هیچ کاری هم از دستم ساخته نبود بجز اینکه #ناامید نشوم...
همچنان امیدم به
#الله بود و فکر میکردم اگر الله منو از #گمراهی و جاهلی نجات داده از اینم نجاتم میده


🌸🍃از یه طرفم رفتارش بامن انقدر خوب بود که نمیتونستم ازش
#ایراد بگیرم یا باهاش #دعوایی چیزی صورت بگیره که دلیلی خوبی برای #طلاق باشه خیلی مواظب #رفتار و کردارش بود...

منم نمیدونستم چیکار کنم تا اینکه تصمیم گرفتم که الکی
#بهانه تراشی کنم و موفقم شدم بعد یه ماه #الحمدلله کلا رابطه ی تلفنی مو باهاش قطع کنم و به خانوادم گفتم میخوام که ازش #طلاق بگیرم و از اون لحظه #زندگی رو برای منو خواهر #جهنم کردن...

😔پدرم از همه بدتر بود یه دعوای حسابی کردیم واقعا
#انتظار داشتم که اینطوری بشه...
آخر شب بود یه نیم ساعتی بود جرو بحث مون تموم شده بود چراغ ها خاموش شده بود طبقه پایین صدای بابام می اومد با مامانم....

🌸🍃اینبارم فضولی و کنجکاوی به لطف الله خیلی بهم
#کمک کرد رفتم پایین با شنیدن حرفای پدرو مادرم دستا و پاهام سست شده بود...

😭یا الله چی دارم میشنوم واقعا هیچ وقت فکر نمیکردم... زندگی من چرا خدایا دیگه
توان ندارم به خودت
#قسم...
فهمیدم که
#ازدواج من همش یه نقشه و بازی بود... بازی پدر و مادرم با من.

💔اونا از موضوع فواد خبر داشتن
#سبحان الله پدر و مادر خودم...!!
حالا فهمیدم که چرا قبول کردن با یه
#مسلمان ازدواج کنم اونم موحد حالا فهمیدم تمام چیزایی که من خواستم واسه #ازدواج پدرم قبول کرد نمیتونستم برم بالا همش میگفتم چقدر من بچه بودم چطور #فریب خوردم من #ضعیف بودم بخاطر همین واسه من پیش اومده...

چرا
#جرئت نکردن واسه سوژین... بعد چند دقیقه به خودم اومد #استغفرالله #استغفرالله من دارم چی میگم خدایا الحمدلله من راضیم هیچ چیزت بی #حکمت نیست... خدایا فدایت بشم الحمدلله که واسه من بود واسه خواهرم نبود تحمل سختی خواهرم رو نداشتم خدایا ممنونم ازت....


#ادامه_دارد_ان‌شاءالله....

@admmmj123
👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
‍ ‌ 💥 #تنهایی؟✋🏼 #نه_الله_با_من_است.... #قسمت_سی_هشتم 💔پدرم میخواست #قرآنها را تو آتیش بیاندازد جلوی چشای من و خواهرم.... خواهرم پدرم رو هل داد و تند گرفت فریاد زد پس شما برای چی مسلمانید.... 🌸🍃الحمدالله هنوز یه ذره #ایمان ته دل ادمای اونجا بود و…
💥 #تنهایی؟👋🏼 #نه_الله_با_من_است....


#قسمت_سی_نهم


😔مطمئن شدم که من نمیتونم برم و تصمیم گرفتم به
#خواهرم بگم #اشک امانم نمیداد واقعا برام سخت بود همچین تصمیمی اما مجبور بودم اول بخاطر #الله دوم بخاطر #خانوادم....
بلاخره اروم شدم به خواهرم گفتم نمیام اونم ازم
#توضیح میخواست که چرا و حتی بهم گفت تو #ترسویی...

🌸🍃برام
#مهم نبود که اون چی میگه یا چی فکر میکنه تنها چیزی که بهش فکر میکردم یه راه چاره واسه نرفتن خواهرم بود....
یه هفته بود از تصمیم خواهرم میگذشت تو اون یک هفته یادم نمیاد که شبها یه
#لحظه خوابیده باشم یا کارم #گریه کردن بود یا #دعا کردن... اصلا #دردهای خودمو فراموش کردم مسئله فواد و #طلاقم از یه طرف و منو خواهرم از هم دور میشویم یه طرف...

یه شب داشتم نماز میخوندم صدای در اتاقم به صدا در اومد
#خواهرم بود #عزیزترین کس زندگیم با شنیدن صدایش #قلبم بیشتر میتپید و دستام میلرزید سرم رو بلند کردم گفتم #یاالله سوژینم رو ازت میخوام زندگیمو ازم نگیری نمیتونم به خودت #قسم
و دوباره صدای خواهرم اومد روژین جان خوابی...
😭رفتم در رو باز کردم بدون گفتن چیزی با تمام وجودم
#بغلش کردم نمیدونستم این #آخرین_شبی که خواهرم کنارمه...
میدونستم داره
#تنهام میزاره نمیدونستم اینبار #امتحان انقد سخته نمیدونستم که الله اینطوری #صلاح میدونه و نمیدونستم اون شب روحم از بدنم جدا میشه و روز های #دل_تنگی های من شروع میشه....

💔فقط فکر میکردم باید تند بغلش کنم صدای
#گریه های خواهرم هنوز بعضی وقتا تو گوشمه .... خواهرم گفت چرا اینطوری میکنی روژین گریه م گرفت #دیوونه منم گفتم اشکالی نداره تو منو زیاد به گریه میندازی توم یکم گریه کن...
اونم سرشو انداخت پایین و گفت منم دلم نمیخواست اینطوری بشه اما حالا که شده باید راضی باشیم به رضای الله اومدم بگم که
#پشیمان نشدی نمیخوای باهام بیای #مشکل تو چیه..؟؟؟

🌸🍃گذاشتم حرفاش تموم بشه بهش گفتم
#خواهر تو #مجبوری بری من چی من چه جوابی دارم به #الله بدم که پدر و مادرم با #گمراهی در #جهل بمیرند....

#ادامه_دارد_ان‌شاءالله.....

@admmmj123