👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
🦋 #نها_دختری_از_تبار_بی_کسی #قسمت_نوزدهم 🌸🍃شوهرم برگشت خونه گفته چته چرا مثل دیوانه ها #جیغ میزنی چرا لباس هات پاره شدن این چه وضعیه؟ گریه میکردم براش گفتم که پدرش چه بلایی به سرم آورده گفت میخوای با این حرفهات منو از خانوادم دور کنی، گفتم به خدا دروغ…
🦋
#نها_دختری_از_تبار_بی_کسی
#قسمت_بیستم
🌸🍃من اون موقع هیچی از #یکتاپرستی نمیدونستم تو مدرسه هرچی یاد گرفتم همون بود تبسم روز به روز خوشکل تر میشود هیچکس باور نمیکرد اون #اردک زشت این قدر #خوشگل بشه مدتی با زجر و عذاب به سر دادم اما این بار با همیشه فرق داشت من مادر شدم تبسم تمام دردهایم را از بین میبرد چند ماه گذشت تبسم ده ماهش بود یه دختر سفیدِ #موطلایی با #چشمای_آبی و تپل😍 ؛یه روز رفتم دم در که بچه ای تو کوچه که اسمش علی بود هربار بهش پول میدادم برام از مغازه خرید کنه نمیگذاشتن خودم برم زمستان بود هیچکی جلو در نبود خواستم برگردم تو خونه که پدرشوهرم رو دیدم وحشت کردم گفت کجا بودی؟گفتم هیچ دم در بودم خواستم به علی پول بدم برام خرید کنه هیچی نگفت ولی دلم آشوب بود خواستم برم تو اتاق پذیرایی بلند شد با فحش ناموسی و حرفهای زشت بیرونم کرد گفت دیگه حق نداری بیایی اینجا... گفتم چکار کردم بابا چرا این کار رو میکنی فقط فحشم میداد گفت برو بیرون😔تبسم رو بغل کردم رفتم تو اتاق فقط گریه کردم تبسم با دستای کوچلوش اشکام پاک رو میکرد نازم میکرد منم باهاش #درد_دل میکردم میگفتم برام دعا کن اتفاق بدی نیوفته... نیم ساعتی گذشت شوهرم از سرکار که با یکی از برادرهاش باوهم کار میکردن اومدن خونه هنوز کفشهاشون رو نکنده بودن که پدرشوهرم اومد جلوی اتاقمون گفت تو مرد نیستی تو #بی_ناموسی... تو اگه بیناموسی قبول کنی ما قبول نمیکنیم همون لحظه لال شدم شوهرم گفت چی شده بهم بگید؟ اونم شوکه شده بود گفت الان دنبالش رفتم ببینم کجا میره دنبالش کردم دیدم که تو کوچه با یه مرد قرار گذاشته تا منو دید مرده پا به فرار گذاشت😭سبحان الله از این #تهمت بعد گفت یه روز دیگه خونه فلانی بود که برای زن های دیگه مرد میاره خونه خودم دیدم از اون خونه بیرون اومد... #برادرشوهرم گفت اره منم دیدمش حتی یه روزهم خونه فلان همسایه بود که چندتا پسر بزرگ دارن... یاالله یاالله نمیدونستم چی بگم فقط میگفتم به الله قسم دروغه چرا دروغ میگید؟ فقط قسم میخوردم از اتاق رفتن بیرون شوهرم در اتاق رو بست و قفل کرد وای دلم داشت میترکید به الله قسم دروغه دارن دروغ میگن ولی گوشش هیچی نمی شنید انقدر کتکم زد انقدر با مشت به سرم کوبید مغزم داشت مترکید😔هرچی داد زدم ازش خواهش کردم جوابی نداد گریه میکردم از مردم کمک میخواستم موهام رو میگرفت سرم رو محکم میکوبید به زمین یه دختر چهارده ساله با یه بچه ده ماهه😭زیر دستش بیهوش شدم ولی اوهنوز منو میزد انگار میخواست منو بکشه دیگه از دنیا هیچ خبری نداشتم تو عالم #بی_هوشی توی یک باغ پر از میوه و گل بودم تو این باغ یه مسجد زیبا بود رفتم تو مسجد نشستم گفتن چه آرزویی داری گفتم هیچ وقت از تبسم جدا نشم که چشام رو باز کردم که یکی بالاسرم نشسته اب با پنبه تو دهنم میکرد شوهرم بود زدم زیر گریه تمام بدنم درد میکرد گفت هنوز نمردی؟ به زور خودم رو از زمین جدا کردم دست کردم در چمدانم که نزدیکم بود قرآنی که همیشه باهام بود دستم روش گذاشتم گفتم به قرآن قسم همش #تهمته #دروغه ولی اون نمیخواست باور کنه بازم موهام رو گرفت خواست کتکم بزنه چشام رو بستم دستم رو روی سرم گذاشتم یکم موهام کشید بازم ولم کرد شب تا صبح درد کشیدم حتی نمیتونستم به تبسم شیر بدم تمام بدنم خونی و کبود شده بود نمیدونستم سرم رو از روی بالش بردارم باور نمیکردم تا صبح زنده باشم.چند بار #شهادتین گفتم بلاخره صبح شد و آفتاب در اومد خیلی دوست داشت برم زیر آفتاب که شاید کمی درد بدنم کم بشه به زور رو بدنم دنبال خودم کشوندم رفتم زیر آفتاب نشستم خواستم سرم رو بالا بگیرم تا آسمون رو نگاه کنم ولی نتوانستم؛ زدم زیر گریه ناامیدی سراغم اومد یه حال عجیبی پیدا کردم حرص و عقده و کینه و نفرت تمام بدنم رو گرفته بود برای شیطان بهترین فرصت بود... کمی فکر کردم یه لحظه به خودم گفتم تا کی #تهمت ؟ تا کی من #بی_گناه را تا حد مرگ کتک بزنن؟ اگر اونا #با_ناموسن چرا خودشون خواستن بهم #تجاوز کنن؟
حتی به شوهرم عرضه نداشت از ناموسش دفاع کنه یا از اون خونه دورم کنه... شیطان تو قلبم رخنه کرد به خودم گفتم من که هیچ حسی به شوهرم ندارم ؛ بوی بد #سیگار و #مشروبش حالم رو به هم میزنه... قسم خوردم این تهمت ها رو واقعی کنم گفتم از این دقیقه من دنبال گناه میرم با یه مرد دوست میشم کسی که #عاشقش بشم سبحان الله از این تصمیم و از این گناه😔
#ادامه دارد انشاءالله
@admmmj123
#نها_دختری_از_تبار_بی_کسی
#قسمت_بیستم
🌸🍃من اون موقع هیچی از #یکتاپرستی نمیدونستم تو مدرسه هرچی یاد گرفتم همون بود تبسم روز به روز خوشکل تر میشود هیچکس باور نمیکرد اون #اردک زشت این قدر #خوشگل بشه مدتی با زجر و عذاب به سر دادم اما این بار با همیشه فرق داشت من مادر شدم تبسم تمام دردهایم را از بین میبرد چند ماه گذشت تبسم ده ماهش بود یه دختر سفیدِ #موطلایی با #چشمای_آبی و تپل😍 ؛یه روز رفتم دم در که بچه ای تو کوچه که اسمش علی بود هربار بهش پول میدادم برام از مغازه خرید کنه نمیگذاشتن خودم برم زمستان بود هیچکی جلو در نبود خواستم برگردم تو خونه که پدرشوهرم رو دیدم وحشت کردم گفت کجا بودی؟گفتم هیچ دم در بودم خواستم به علی پول بدم برام خرید کنه هیچی نگفت ولی دلم آشوب بود خواستم برم تو اتاق پذیرایی بلند شد با فحش ناموسی و حرفهای زشت بیرونم کرد گفت دیگه حق نداری بیایی اینجا... گفتم چکار کردم بابا چرا این کار رو میکنی فقط فحشم میداد گفت برو بیرون😔تبسم رو بغل کردم رفتم تو اتاق فقط گریه کردم تبسم با دستای کوچلوش اشکام پاک رو میکرد نازم میکرد منم باهاش #درد_دل میکردم میگفتم برام دعا کن اتفاق بدی نیوفته... نیم ساعتی گذشت شوهرم از سرکار که با یکی از برادرهاش باوهم کار میکردن اومدن خونه هنوز کفشهاشون رو نکنده بودن که پدرشوهرم اومد جلوی اتاقمون گفت تو مرد نیستی تو #بی_ناموسی... تو اگه بیناموسی قبول کنی ما قبول نمیکنیم همون لحظه لال شدم شوهرم گفت چی شده بهم بگید؟ اونم شوکه شده بود گفت الان دنبالش رفتم ببینم کجا میره دنبالش کردم دیدم که تو کوچه با یه مرد قرار گذاشته تا منو دید مرده پا به فرار گذاشت😭سبحان الله از این #تهمت بعد گفت یه روز دیگه خونه فلانی بود که برای زن های دیگه مرد میاره خونه خودم دیدم از اون خونه بیرون اومد... #برادرشوهرم گفت اره منم دیدمش حتی یه روزهم خونه فلان همسایه بود که چندتا پسر بزرگ دارن... یاالله یاالله نمیدونستم چی بگم فقط میگفتم به الله قسم دروغه چرا دروغ میگید؟ فقط قسم میخوردم از اتاق رفتن بیرون شوهرم در اتاق رو بست و قفل کرد وای دلم داشت میترکید به الله قسم دروغه دارن دروغ میگن ولی گوشش هیچی نمی شنید انقدر کتکم زد انقدر با مشت به سرم کوبید مغزم داشت مترکید😔هرچی داد زدم ازش خواهش کردم جوابی نداد گریه میکردم از مردم کمک میخواستم موهام رو میگرفت سرم رو محکم میکوبید به زمین یه دختر چهارده ساله با یه بچه ده ماهه😭زیر دستش بیهوش شدم ولی اوهنوز منو میزد انگار میخواست منو بکشه دیگه از دنیا هیچ خبری نداشتم تو عالم #بی_هوشی توی یک باغ پر از میوه و گل بودم تو این باغ یه مسجد زیبا بود رفتم تو مسجد نشستم گفتن چه آرزویی داری گفتم هیچ وقت از تبسم جدا نشم که چشام رو باز کردم که یکی بالاسرم نشسته اب با پنبه تو دهنم میکرد شوهرم بود زدم زیر گریه تمام بدنم درد میکرد گفت هنوز نمردی؟ به زور خودم رو از زمین جدا کردم دست کردم در چمدانم که نزدیکم بود قرآنی که همیشه باهام بود دستم روش گذاشتم گفتم به قرآن قسم همش #تهمته #دروغه ولی اون نمیخواست باور کنه بازم موهام رو گرفت خواست کتکم بزنه چشام رو بستم دستم رو روی سرم گذاشتم یکم موهام کشید بازم ولم کرد شب تا صبح درد کشیدم حتی نمیتونستم به تبسم شیر بدم تمام بدنم خونی و کبود شده بود نمیدونستم سرم رو از روی بالش بردارم باور نمیکردم تا صبح زنده باشم.چند بار #شهادتین گفتم بلاخره صبح شد و آفتاب در اومد خیلی دوست داشت برم زیر آفتاب که شاید کمی درد بدنم کم بشه به زور رو بدنم دنبال خودم کشوندم رفتم زیر آفتاب نشستم خواستم سرم رو بالا بگیرم تا آسمون رو نگاه کنم ولی نتوانستم؛ زدم زیر گریه ناامیدی سراغم اومد یه حال عجیبی پیدا کردم حرص و عقده و کینه و نفرت تمام بدنم رو گرفته بود برای شیطان بهترین فرصت بود... کمی فکر کردم یه لحظه به خودم گفتم تا کی #تهمت ؟ تا کی من #بی_گناه را تا حد مرگ کتک بزنن؟ اگر اونا #با_ناموسن چرا خودشون خواستن بهم #تجاوز کنن؟
حتی به شوهرم عرضه نداشت از ناموسش دفاع کنه یا از اون خونه دورم کنه... شیطان تو قلبم رخنه کرد به خودم گفتم من که هیچ حسی به شوهرم ندارم ؛ بوی بد #سیگار و #مشروبش حالم رو به هم میزنه... قسم خوردم این تهمت ها رو واقعی کنم گفتم از این دقیقه من دنبال گناه میرم با یه مرد دوست میشم کسی که #عاشقش بشم سبحان الله از این تصمیم و از این گناه😔
#ادامه دارد انشاءالله
@admmmj123