👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
#مجاهد 🦅🗡 #صفحه_نود_وچهارم 🌹 بعد از فوت خلیفه از گوشه ای بیرون اومد و نزد خلیفه سلیمان رسید. نزد خلیفه ی جدید خاطرش خیلی عزیزه حاضر نیست حرفه هیچ کسو در مقابل حرف او بشنوه. عبدالله گفت:قبلا در موردش چیزهایی شنیده بودم تسلط او بر دربار می تونه برای تمام…
#مجاهد 🦅🗡
#صفحه_نود_وپنجم 🌹
من این ننگ و عار را می دونم دلاور باید مثل دلاوران بمیره.نمی تونم به خاطر حفاظت از جونم جون هزاران مسلمان
دیگر را به خطر بندازم. یا دوست داری دنیا محمد بن قاسمو به عوض مجاهد
با اسم یاغی یاد بکنه؟
من گفتم: اما مسلمونها به افراد دلیری مثل شما نیازمندند.
او گفت: در بین مسلمونها سربازانی مثل من کم نیستن هر کسی که کمی اسلامو درک کرده باشه می تونه یک سرباز
نمونه باشه.
من دیگر چیزی برای گفتن نداشتم در حالی که از نزدش بلند می شدم گفتم: ببخشید شما خیلی بلند همت تر از
خیال من هستید. او بلند شد با من دست داد و گفت:دربارخلافت مرکز قدرت اسلام و مسلمینه هیچ فکر بی وفایی به اونو به دلت راه نده.یوسف حرفش را تمام کرد عبدالله با چشمان اشک الود یوسف نگاه کرد و گفت:واقعا اون مجاهد برجسته ای بود.
یوسف گفت: حالا یه چیزه دیگه برام سوهان روح شده من داشتم در مورد یکی دیگه از ژنرالهای قتیبه باشما حرف
می زدم شکل و صورت او کاملا به شما شباهت داره قد او کمی بلند تره من با او خیلی انس گرفته ام.
خدا نکنه اون هم مثل ابن قاسم بشه من که سر کشی می کنم تقصیر اون بیچاره این که فقط در تعریف ابن قاسم و
قتیبه چند جمله ای گفته بود.
حالا هر روز ابن صادق به زندان میاد و باعث اذیت و ازار او می شه.من احساس می کنم که از حرفهای او خیلی اذیت
میشه.می ترسم با اصرار ابن صادق خلیفه به جای ازاد کردنش
اونو به قتل برسونه.چند دوست دیگه ی ابن قاسم هم زندانی هستن.اما برخوردی که با این می شه خیلی خجالت
اوره.زن تاتاری او هم همراهش اومده او با یکی از خویشاوندانش در شهر موندند.
چند روز قبل ادرس زنشو به من داد.اسمش شاید نرگسه نزدیک خونه ی خاله ی من زندگی میکنه.خاله ام با او خیلی
اونس گرفته. او تموم روز خونه خاله من می مونه و منو مجبور می کنه تا برای ازادی شوهرش
راه حلی پیدا کنم.
حیرانم که چکار کنم؟ و چطور شوهرشو نجات بدم؟
عبدالله در فکری عمیق فرو رفته بود وبه حرفهای یوسف گوش می داد خیال های مختلفی در دلش پیدا می شد.او از
یوسف پرسید:
شکلش مشابه ی منه؟
بله اما قد او کمی بلند تره.
عبدالله با لحنی محزونی پرسید: اسمش که نعیم نیست؟
بله نعیم! شما اونو میشناسی؟
او برادر منه برادر کوچکم.
@admmmj123
#صفحه_نود_وپنجم 🌹
من این ننگ و عار را می دونم دلاور باید مثل دلاوران بمیره.نمی تونم به خاطر حفاظت از جونم جون هزاران مسلمان
دیگر را به خطر بندازم. یا دوست داری دنیا محمد بن قاسمو به عوض مجاهد
با اسم یاغی یاد بکنه؟
من گفتم: اما مسلمونها به افراد دلیری مثل شما نیازمندند.
او گفت: در بین مسلمونها سربازانی مثل من کم نیستن هر کسی که کمی اسلامو درک کرده باشه می تونه یک سرباز
نمونه باشه.
من دیگر چیزی برای گفتن نداشتم در حالی که از نزدش بلند می شدم گفتم: ببخشید شما خیلی بلند همت تر از
خیال من هستید. او بلند شد با من دست داد و گفت:دربارخلافت مرکز قدرت اسلام و مسلمینه هیچ فکر بی وفایی به اونو به دلت راه نده.یوسف حرفش را تمام کرد عبدالله با چشمان اشک الود یوسف نگاه کرد و گفت:واقعا اون مجاهد برجسته ای بود.
یوسف گفت: حالا یه چیزه دیگه برام سوهان روح شده من داشتم در مورد یکی دیگه از ژنرالهای قتیبه باشما حرف
می زدم شکل و صورت او کاملا به شما شباهت داره قد او کمی بلند تره من با او خیلی انس گرفته ام.
خدا نکنه اون هم مثل ابن قاسم بشه من که سر کشی می کنم تقصیر اون بیچاره این که فقط در تعریف ابن قاسم و
قتیبه چند جمله ای گفته بود.
حالا هر روز ابن صادق به زندان میاد و باعث اذیت و ازار او می شه.من احساس می کنم که از حرفهای او خیلی اذیت
میشه.می ترسم با اصرار ابن صادق خلیفه به جای ازاد کردنش
اونو به قتل برسونه.چند دوست دیگه ی ابن قاسم هم زندانی هستن.اما برخوردی که با این می شه خیلی خجالت
اوره.زن تاتاری او هم همراهش اومده او با یکی از خویشاوندانش در شهر موندند.
چند روز قبل ادرس زنشو به من داد.اسمش شاید نرگسه نزدیک خونه ی خاله ی من زندگی میکنه.خاله ام با او خیلی
اونس گرفته. او تموم روز خونه خاله من می مونه و منو مجبور می کنه تا برای ازادی شوهرش
راه حلی پیدا کنم.
حیرانم که چکار کنم؟ و چطور شوهرشو نجات بدم؟
عبدالله در فکری عمیق فرو رفته بود وبه حرفهای یوسف گوش می داد خیال های مختلفی در دلش پیدا می شد.او از
یوسف پرسید:
شکلش مشابه ی منه؟
بله اما قد او کمی بلند تره.
عبدالله با لحنی محزونی پرسید: اسمش که نعیم نیست؟
بله نعیم! شما اونو میشناسی؟
او برادر منه برادر کوچکم.
@admmmj123