#مجاهد 🦅🗡
#صفحه_نود_ودوم 🌹
نعیم به طرف گوینده نگاهی کرد و ماتش برد. این ابن صادق بود. او با حقارت به نعیم لبخندی زد و سرجایش نشست.
نعیم احساس کرد که باری دیگر اژدها دهانش را باز کرده و منتظر شکار ایستاده است.
اما این دفعه دندانهای اژدها بیشتر از قبل تیز به نظر می رسید.
نعیم به طرف خلیفه نگاه کرد و گفت:ترس شکنجه شما نمی تونه مرا از اظهار صداقت و راستی باز داره. دلاورانی مثل
محمدبن قاسم بارها از زنان عرب متولد نمی شن.
بله اون دوست من بود اما بیشتر از من دوست شما بود.اما شما اونو درک نکردین. شما انتقام حجاجو از از برادر زاده ی
بی گناهش گرفتین و حالا از سخنان انسانهای ذلیل و رذدلی مانند ابن صادق
متاثر شده و با قتیبه هم می خواین همون برخورد رو بکنین. امیرالمومنین شما دارین اینده مسلمونها را به خطر می
اندازین بلکه خود شما هم به استقبال خطر می رین.این شخص دشمن قدیمی اسلامه از او بپرهیزید.
ساکت!خلیفه در حالی که نگاهی خشمگین به نعیم انداخته بود گفت و سپس دستهایش را بر هم زد. زندانبانی با چند
سرباز که شمشیر های برهنه دردست داشتند وارد شد.
جوان! خیلی دنبال دوستان محمد بن قاسم بودم خوب شد که خودت اومدی اینو ببرید و خیلی مراقبش باشید.
سربازان در سایه ی شمشیر های برهنه نعیم را به بیرون بردند کنار در چند تا از همراهان نعیم ایستاده بودند وقتی
نعیم را در ان حالت دیدند خیلی پریشان شدند.
نعیم کنار انها ایستاد و گفت:شما فورا برگردین به برمک بگین که نزد نرگس بمونه و از طرف من به قتیبه پیام
بفرستین که بغاوت نکنه.
زندانبان گفت:خیلی متاسفم که نمی تونم اجازه بدم زیاد صحبت کنین.
خیلی خوب نعیم نگاهی به زندانبان کرد و لبخندی زد و راه افتاد.
"اژدها در محاصره ی شیر ها "
سلیمان بر مسند خلافت تکیه زده بود در صورتش اثرات عمیقی از تفکر بود.او به طرف ابن صادق نگاه کرد و
گفت:هنوز از ترکستان خبری نیومده؟
امیرالمومنین مطمئن باشید ان شاالله با اولین خبر سر قتیبه هم نزد شما تقدیم خواهد شد.
سلیمان در حالی که دست به ریش خود می کشید گفت: ببینیم!
بعد از لحظه ی دربانی حاضر شد و عرض کرد:افسری از اسپانیا به نام عبدلله می خواهد حاضر شود.خلیفه دستور داد.
بله اجازه بدهید وارد شود.
دربان رفت و عبدالله حاضر شد.
خلیفه کمی از جایش بلند شد و دست به سوی عبدالله دراز کرد.
عبدالله با خلیفه دست داد و مودب ایستاد.
اسم تو عبدالله است.
بله امیرالمومنین.
من در مورد عملیات تو در اسپانیا خیلی چیز ها شنیده ام. جوان با تجربه ای به نظر می رسی کی به لشکر اسپانیا
ملحق شدی؟
امیرالمومنین! من همراه طارق به ساحل اسپانیا رسیدم و از اون به بعد همونجا بودم.
خوب!در مورد طارق نظرت چیه؟
امیرالمومنین!او با تمام معنی مجاهد بود.
و در مورد موسی چه فکر می کنی؟
امیرالمومنین یک سرباز در مورد سرباز دیگر نمی تونه نظر بدی داشته باشه. من شخصا موسی را تعریف می کنم
و در موردش گفتن حرف زشتی را برای خودم گناه می دونم.
ابن قاسم چی ? امیرالمومنین در مورد او فقط همینو می دونم که فردی دلاوری بود.
#انشاءاللهادامهدارد
@admmmj123
#صفحه_نود_ودوم 🌹
نعیم به طرف گوینده نگاهی کرد و ماتش برد. این ابن صادق بود. او با حقارت به نعیم لبخندی زد و سرجایش نشست.
نعیم احساس کرد که باری دیگر اژدها دهانش را باز کرده و منتظر شکار ایستاده است.
اما این دفعه دندانهای اژدها بیشتر از قبل تیز به نظر می رسید.
نعیم به طرف خلیفه نگاه کرد و گفت:ترس شکنجه شما نمی تونه مرا از اظهار صداقت و راستی باز داره. دلاورانی مثل
محمدبن قاسم بارها از زنان عرب متولد نمی شن.
بله اون دوست من بود اما بیشتر از من دوست شما بود.اما شما اونو درک نکردین. شما انتقام حجاجو از از برادر زاده ی
بی گناهش گرفتین و حالا از سخنان انسانهای ذلیل و رذدلی مانند ابن صادق
متاثر شده و با قتیبه هم می خواین همون برخورد رو بکنین. امیرالمومنین شما دارین اینده مسلمونها را به خطر می
اندازین بلکه خود شما هم به استقبال خطر می رین.این شخص دشمن قدیمی اسلامه از او بپرهیزید.
ساکت!خلیفه در حالی که نگاهی خشمگین به نعیم انداخته بود گفت و سپس دستهایش را بر هم زد. زندانبانی با چند
سرباز که شمشیر های برهنه دردست داشتند وارد شد.
جوان! خیلی دنبال دوستان محمد بن قاسم بودم خوب شد که خودت اومدی اینو ببرید و خیلی مراقبش باشید.
سربازان در سایه ی شمشیر های برهنه نعیم را به بیرون بردند کنار در چند تا از همراهان نعیم ایستاده بودند وقتی
نعیم را در ان حالت دیدند خیلی پریشان شدند.
نعیم کنار انها ایستاد و گفت:شما فورا برگردین به برمک بگین که نزد نرگس بمونه و از طرف من به قتیبه پیام
بفرستین که بغاوت نکنه.
زندانبان گفت:خیلی متاسفم که نمی تونم اجازه بدم زیاد صحبت کنین.
خیلی خوب نعیم نگاهی به زندانبان کرد و لبخندی زد و راه افتاد.
"اژدها در محاصره ی شیر ها "
سلیمان بر مسند خلافت تکیه زده بود در صورتش اثرات عمیقی از تفکر بود.او به طرف ابن صادق نگاه کرد و
گفت:هنوز از ترکستان خبری نیومده؟
امیرالمومنین مطمئن باشید ان شاالله با اولین خبر سر قتیبه هم نزد شما تقدیم خواهد شد.
سلیمان در حالی که دست به ریش خود می کشید گفت: ببینیم!
بعد از لحظه ی دربانی حاضر شد و عرض کرد:افسری از اسپانیا به نام عبدلله می خواهد حاضر شود.خلیفه دستور داد.
بله اجازه بدهید وارد شود.
دربان رفت و عبدالله حاضر شد.
خلیفه کمی از جایش بلند شد و دست به سوی عبدالله دراز کرد.
عبدالله با خلیفه دست داد و مودب ایستاد.
اسم تو عبدالله است.
بله امیرالمومنین.
من در مورد عملیات تو در اسپانیا خیلی چیز ها شنیده ام. جوان با تجربه ای به نظر می رسی کی به لشکر اسپانیا
ملحق شدی؟
امیرالمومنین! من همراه طارق به ساحل اسپانیا رسیدم و از اون به بعد همونجا بودم.
خوب!در مورد طارق نظرت چیه؟
امیرالمومنین!او با تمام معنی مجاهد بود.
و در مورد موسی چه فکر می کنی؟
امیرالمومنین یک سرباز در مورد سرباز دیگر نمی تونه نظر بدی داشته باشه. من شخصا موسی را تعریف می کنم
و در موردش گفتن حرف زشتی را برای خودم گناه می دونم.
ابن قاسم چی ? امیرالمومنین در مورد او فقط همینو می دونم که فردی دلاوری بود.
#انشاءاللهادامهدارد
@admmmj123