👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
6.52K subscribers
1.86K photos
1.12K videos
37 files
726 links
اینستاگرام
https://www.instagram.com/admmmj123?r
=nametag

کانال دوم ما👇
@ADMMMJ1234
Download Telegram
👩‍❤️‍👨♡حُب حلال♡ 👩‍❤️‍👨
‍ ‌ ‍ 💥 #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است... #قسمت_سی_سوم ✍🏼همچنان تو خونه ی ما #دعوا بود بخاطر #نقابم همینکه من نقاب کردم خواهرمم نقاب کرد هر وقت ناراحت و خسته میشدیم از دست دعوای مامان و طعنه های مردم بهم میخندیدیم و میگفتیم حتما ارزش داره واسه همین…
‍ ‌ 💥 #تنهایی؟☝️🏼#نه_الله_با_من_است...

#قسمت_سی_چهارم

✍🏼روزهای منو
#خواهر با #دعوا شروع میشد و با #دعوا تموم شد بدون #وقفه بدون #خسته شدن ، #مادرم همچنان مخالف بود البته همه بودن ولی اون عجیب بود دست بردار نبود #هیچیم براش مهم نبود #تنها دل خوشی منم آقا فواد بود یه مدت که گذشت مادرم یکم کمتر باهمون #دعوا میکرد...

🌸🍃مادر آقا فواد ما را
#دعوت کردن شهر خودشان من از این موضوع خیلی ناراحت شدم چون من کلاس #قرآن داشتم خیلیم مهم بود باید اون روز اونجا باشم #واقعیتش نخواستم بهانه دست مامانم بدم واسه دعوا بیخیال شدم به مامانمو اینا حرف #مصلحتی گفتم واسه نیومدن....

اونام قبول کردن اون روز
#دوشنبه بود قرار بود پنچ شنبه برن یه چند روزی اونجا باشن بعد من #جمعه برم آقا فواد که تو شهر ما کار میکرد اونم تصمیم گرفت که جمعه باهم بریم...

🌸🍃صبح زود وقت نماز بود همه حتی خواهرم
#سوژین رفتن به شهر آقا فواد منم پا شدم یکم درس مدرسه حاضر کردم میخواستم لباس مدرسه #بپوشم آقا فواد آیفون رو زد رفتم باز کردم اومد تو گفت #ببخشید یکم زود اومدم اخه یکم کار دارم بعدا حالا تا وقت نماز تموم نشده من برم وضو بگیرم...

کت شو تو اتاق
#گذاشت و رفت وضو بگیره یه چیزی توجه مو جلب کرد به خودش ،، یه جیب داشت کت که #توری بود یه چیزی توش بود توجه مو جلب دو بار رفتم ببینم برگشتم بنظر خودم کار #زشتی بود برم نگاه کنم اما بلاخره نتونستم جلو فضولی و کنجکاویم رو بگیرم رفتم جلو و یه ورقه بود که یه چیز سبز یه کارت سبز توش بود #عکس فواد و با نوشته کارت که ثابت میکرد که #جاسوس مساجد است...

😭چشام تار میدید دستام شروع کرد به لرزیدن خدای من حتما
#چشام بد دیدن همش به اسمش نگاه میکردم به عکسش نه باورم نمیشد یعنی مطمئنم اون روز من #سکته کردم یه لحظه از دنیا رفتم...
صدایش را شنیدم یعنی میدیدمش اون لحظه
#میکشتمش به سرعت نمیدونم چطوری و چگونه در رو بستم هیچ وقت اینطوری #گریه نکردم چشام اصلا هیچ جا رو نمیدید اومد در رو باز کنه بسته بود دهنمو بستم که چیزی #نشنوه گفت آه روژین چرا در رو بستی نمیتونستم حرف بزنم واقعا نمیتونستم چن بار گفت روژین روژین روژین منم یکم به خودم اومدم بلند گفتم الله اکبر ....

🌸🍃 اونم گفت اها پس نماز میخونی باشه زود باش بخونو بیا در رو باز کن به هیچ جوری
#خودمو بگیرم نمیتونستم خودمو جمع کنم بعد چند دقیقه گفتم آقا برین اتاق #سوژین تازه نمازتون رو بخونید من باید آماده بشم واسه مدرسه لباس بپوشم اونم رفت اتاق #سوژین من تنها چیزی به عقلم رسید این بود به سوژین زنگ زدم گفتم توروخدا برگرد 💔 توروخدا برگرد....


اونم گفت چرا چی شده براش همه چیز رو توضیح دادم اونم زبونش
#بند اومد گفت بهت پیام میدم ، صدات قطع و وصل میشه بهت پیام میدم خواهر #امیدت به #الله باشه ...


#ادامه_دارد_ان‌شاءالله

@admmmj123