"زنی کهگم کردم "
Photo
وقتی دعا میخونم گربه مون میاد اینجوری میشینه کنارم و انگار آرامش خاصی میگیره ...
#شما_فرستادین
@afelehz
#شما_فرستادین
@afelehz
داستان واقعی از حکمت خدا!
چند روز پیش سفری با اسنپ داشتم.
(بعنوان مسافر).
آونروز خیلی بدشانسی آورده بودم و ناراحت بودم، آخه باطری و زاپاس ماشینم رو دزد برده بود.
راننده حدودا ۴۰ سال داشت و آرامش عجیبی داشت و باعث شد باهاش حرف بزنم و از بدشانسیم بگم.
هیچی نگفت و فقط گوش میکرد.
صحبتم تموم که شد گفت یه قضیهای رو برات تعریف میکنم مربوط به زمانی هست که دلار ۱۲ تومنی ۱۹ شده بود.
گفتم بفرمایید.
برام خیلی جالب بود و برای شما از زبان راننده مینویسم.
یه مسافری بود هم سن و سال خودم ، حدودا ۴۰ساله. خیلی عصبانی بود.
وقتی داخل ماشین نشست بدون اینکه جواب سلام منو بده گفت: چرا انقدر همکاراتون ......(یه فحشی داد) هستند.
از شدت عصبانیت چشماش گشاد و قرمز شده بود.
گفتم چطور شده، مسافر گفت:
۸ بار درخواست دادم و رانندهها گفتن یک دقیقه دیگر میرسند و بعد لغو کردند.
من بهش گفتم حتما حکمتی داشته و خودتو ناراحت نکن.
این جمله بیشتر عصبانیش کرد و گفت حکمت کیلو چنده و این چیزا چیه کردن تو مختون و با گوشیش تماس گرفت.
مدام پشت گوشی دعوا میکرد و حرص میخورد.( بازاری بود و کلی ضرر کرده بود).
حین صحبت با تلفن ایست قلبی کرد و من زدم بغل و کنار خیابون خوابوندمش و احیاش کردم.
سن خطرناکی هست و معمولا همه تو این سن فوت میکنن.
چون تا به بیمارستان یا اورژانس برسن طول میکشه.
من پرستار بخش مغز و اعصاب بیمارستان ..... هستم و مسافر نمیدونست.
خطر برطرف شد و بردمش بیمارستان کرایه هم که هیچی!!!
دو هفته بعد برای تشکر با من تماس گرفت و خواست حضوری بیاد پیشم.
من اونموقع شیفت بودم و بیمارستان بودم.
تازه اونموقع فهمید که من سرپرستار بخشم.
اومد و تشکر کرد و کرایه رو همراه یه کتاب کادو شده به من داد.
گفتم دیدی حکمتی داشته.
خدا خواسته اون ۸ همکار لغو کنن که سوار ماشین من بشی و نمیری.
تو فکر رفت و لبخند زد.
من اونموقع به شدت ۴ میلیون تومن پول لازم داشتم و هیچ کسی نبود به من قرض بده.
رفتم خونه و کادو مسافر رو باز کردم.
تو صفحه اول کتاب یک سکه تمام چسبونده بود!
حکمت خدا دو طرفه بود.
هم اون مسافر زنده موند و من هم سکه رو ۴میلیون و چهارصد هزار تومن فروختم و مشکلم حل شد.
همیشه بدشانسی بد شانسی نیست.
ما از آینده و حکمت خدا خبر نداریم.
اینارو راننده برای من تعریف کرد و من دیگه بابت دزدی باطری و زاپاسم ناراحتیمو فراموش کردم.
من هم به حکمت خدا فکر کردم!
#شما_فرستادین
@adelehz
چند روز پیش سفری با اسنپ داشتم.
(بعنوان مسافر).
آونروز خیلی بدشانسی آورده بودم و ناراحت بودم، آخه باطری و زاپاس ماشینم رو دزد برده بود.
راننده حدودا ۴۰ سال داشت و آرامش عجیبی داشت و باعث شد باهاش حرف بزنم و از بدشانسیم بگم.
هیچی نگفت و فقط گوش میکرد.
صحبتم تموم که شد گفت یه قضیهای رو برات تعریف میکنم مربوط به زمانی هست که دلار ۱۲ تومنی ۱۹ شده بود.
گفتم بفرمایید.
برام خیلی جالب بود و برای شما از زبان راننده مینویسم.
یه مسافری بود هم سن و سال خودم ، حدودا ۴۰ساله. خیلی عصبانی بود.
وقتی داخل ماشین نشست بدون اینکه جواب سلام منو بده گفت: چرا انقدر همکاراتون ......(یه فحشی داد) هستند.
از شدت عصبانیت چشماش گشاد و قرمز شده بود.
گفتم چطور شده، مسافر گفت:
۸ بار درخواست دادم و رانندهها گفتن یک دقیقه دیگر میرسند و بعد لغو کردند.
من بهش گفتم حتما حکمتی داشته و خودتو ناراحت نکن.
این جمله بیشتر عصبانیش کرد و گفت حکمت کیلو چنده و این چیزا چیه کردن تو مختون و با گوشیش تماس گرفت.
مدام پشت گوشی دعوا میکرد و حرص میخورد.( بازاری بود و کلی ضرر کرده بود).
حین صحبت با تلفن ایست قلبی کرد و من زدم بغل و کنار خیابون خوابوندمش و احیاش کردم.
سن خطرناکی هست و معمولا همه تو این سن فوت میکنن.
چون تا به بیمارستان یا اورژانس برسن طول میکشه.
من پرستار بخش مغز و اعصاب بیمارستان ..... هستم و مسافر نمیدونست.
خطر برطرف شد و بردمش بیمارستان کرایه هم که هیچی!!!
دو هفته بعد برای تشکر با من تماس گرفت و خواست حضوری بیاد پیشم.
من اونموقع شیفت بودم و بیمارستان بودم.
تازه اونموقع فهمید که من سرپرستار بخشم.
اومد و تشکر کرد و کرایه رو همراه یه کتاب کادو شده به من داد.
گفتم دیدی حکمتی داشته.
خدا خواسته اون ۸ همکار لغو کنن که سوار ماشین من بشی و نمیری.
تو فکر رفت و لبخند زد.
من اونموقع به شدت ۴ میلیون تومن پول لازم داشتم و هیچ کسی نبود به من قرض بده.
رفتم خونه و کادو مسافر رو باز کردم.
تو صفحه اول کتاب یک سکه تمام چسبونده بود!
حکمت خدا دو طرفه بود.
هم اون مسافر زنده موند و من هم سکه رو ۴میلیون و چهارصد هزار تومن فروختم و مشکلم حل شد.
همیشه بدشانسی بد شانسی نیست.
ما از آینده و حکمت خدا خبر نداریم.
اینارو راننده برای من تعریف کرد و من دیگه بابت دزدی باطری و زاپاسم ناراحتیمو فراموش کردم.
من هم به حکمت خدا فکر کردم!
#شما_فرستادین
@adelehz
"به سکوت سرد زمان " استاد شجریان در سالگرد جواد آذر در مقبره الشّعرای…
Amin Farhadi
در این فایل صوتی که تازه از طرف مزدا انصاری منتشر شده گویی تو را به اتاقی راه دادهاند که استاد شجریان به تنهایی، مشغول ضبط الگو برای تنظیم آواز و آهنگ "آه باران" است.
جسمش را حس میکنی، ارتعاش صدایش را، نفسش را، نسیم حرکت دستش را، سنگینی موج آوازش را، لرزش چانهاش را.
زنده است، گرم است، گرمتر از کنسرتهایش.
زندهتر از فایلهای صوتی و تصویری کنسرتهایش.
نشسته اینجا، کنارت، نزدیکت، زمزمه میکند، آهنگ میسازد.
تا ابد.
آنقدر زنده است که تا وقتی میخواند انگار در زایندهرود آب میغلتد، دریاچه اورمیه محتضر نیست، مجسمههای بامیان فرو نریختهاند و مردمان زیر یوغ طالبان نیستند.
#شما_فرستادین
@adelehz
جسمش را حس میکنی، ارتعاش صدایش را، نفسش را، نسیم حرکت دستش را، سنگینی موج آوازش را، لرزش چانهاش را.
زنده است، گرم است، گرمتر از کنسرتهایش.
زندهتر از فایلهای صوتی و تصویری کنسرتهایش.
نشسته اینجا، کنارت، نزدیکت، زمزمه میکند، آهنگ میسازد.
تا ابد.
آنقدر زنده است که تا وقتی میخواند انگار در زایندهرود آب میغلتد، دریاچه اورمیه محتضر نیست، مجسمههای بامیان فرو نریختهاند و مردمان زیر یوغ طالبان نیستند.
#شما_فرستادین
@adelehz
آذر جان زودتر بیا...
بیا ؛
اما یادت نرود که توشه ات مثل مهر و آبان نباشد...
نکند با خودت غبار بیاوری !
فراق نیاوری که در پاییز بیچاره میکند..
سوز بسیار را هم در چمدانت نگذار، اینجا خیلی ها کسی را ندارند که وقتی سردشان شد ،ها کند دست هایشان را ...
اما در عوض،
با خودت خنده های از ته دل ، خواب های شیرین ، باران های مست کننده، هوای دو نفره همراه کن ...
آذر جان لطفا مهربان تر باش !
اینجا خیلی وقت است که حال دلها خوب نیست...!
ناشناس
#شما_فرستادین
@adelehz
بیا ؛
اما یادت نرود که توشه ات مثل مهر و آبان نباشد...
نکند با خودت غبار بیاوری !
فراق نیاوری که در پاییز بیچاره میکند..
سوز بسیار را هم در چمدانت نگذار، اینجا خیلی ها کسی را ندارند که وقتی سردشان شد ،ها کند دست هایشان را ...
اما در عوض،
با خودت خنده های از ته دل ، خواب های شیرین ، باران های مست کننده، هوای دو نفره همراه کن ...
آذر جان لطفا مهربان تر باش !
اینجا خیلی وقت است که حال دلها خوب نیست...!
ناشناس
#شما_فرستادین
@adelehz
دوستی میگفت :
خیلی سال پیش که دانشجو بودم..،
بعضی از اساتید عادت به حضور غیاب داشتند..، تعدادی هم برای محکم کاری دو بار این کار را انجام میدادند..، ابتدا و انتهای کلاس..، كه مجبور باشی تمام ساعت را سر کلاس بنشینی...!
هم رشته ای داشتم که شیفته یکی از دختران هم دوره اش بود..،
هر وقت این خانم سر کلاس حاضر بود..،
حتی اگر نصف کلاس غایب بودند..،
جناب مجنون میگفت :
استاد همه حاضرند...!
و اگر تنها غایب کلاس این خانم بود و میگفت :
استاد امروز همه غایبند...!
هیچکس نیامده...!
در اواخر دوران تحصیل با هم ازدواج کردند و دورادور میشنیدم که بسیار خوب هستند...!
امروز خبر دار شدم که آگهی ترحیم بانو را با این مضمون چاپ کرده است :
هیچکس زنده نیست...!
همه مردند...!
شاید عشق همین باشد...! :)
#شما_فرستادین
@adelehz
خیلی سال پیش که دانشجو بودم..،
بعضی از اساتید عادت به حضور غیاب داشتند..، تعدادی هم برای محکم کاری دو بار این کار را انجام میدادند..، ابتدا و انتهای کلاس..، كه مجبور باشی تمام ساعت را سر کلاس بنشینی...!
هم رشته ای داشتم که شیفته یکی از دختران هم دوره اش بود..،
هر وقت این خانم سر کلاس حاضر بود..،
حتی اگر نصف کلاس غایب بودند..،
جناب مجنون میگفت :
استاد همه حاضرند...!
و اگر تنها غایب کلاس این خانم بود و میگفت :
استاد امروز همه غایبند...!
هیچکس نیامده...!
در اواخر دوران تحصیل با هم ازدواج کردند و دورادور میشنیدم که بسیار خوب هستند...!
امروز خبر دار شدم که آگهی ترحیم بانو را با این مضمون چاپ کرده است :
هیچکس زنده نیست...!
همه مردند...!
شاید عشق همین باشد...! :)
#شما_فرستادین
@adelehz
خانم ها در سنین بالا بیشتر به دوستانشان نیاز پیدا می کنند
چند سال پیش با خانواده برای گردش کنار ساحل رفته بودیم. در آنجا یک گروه خانم دیدم که نزدیک به چهل سال داشتند.
در یک نگاه توانستم تشخیص دهم که آن ها واقعا می دانند چطور در یک جمع زنانه خوش بگذرانند. تمام چیزهایی که آن ها داشتند مثل بقیه یکسری خوراکی، کلاه، چتر و کیف و خرت و پرت بود. اما آن چه در آن ها جلب توجه می کرد خنده هایشان بود. به قدری شاد بودند که خنده هایشان حسادت هر کسی را در آن اطراف بر می انگیخت.
وقتی یکی از آن ها را از نزدیک دیدم درباره سرگرمی ها و خوش گذرانی هایشان از او پرسیدم. او لبخندی زد و پاسخ داد: ما با وجود تمام مشکلاتی که داریم سال هاست با هم به این سفر می آییم.
هرگز دوستانتان را از دست ندهید چون هر چه سن بالاتر می رود نیاز به آنان بیشتر احساس می شود.
صحبت هایش مرابه فکر انداخت. با این برای دوستانم ارزش زیادی قائل بودم ولی هرگز به این که با بالا رفتن سن ممکن است نیاز بیشتری به آن ها داشته باشم فکر نکرده بودم و از آن پس گفته هایشان در روابطم با دوستانم تاثیر زیادی گذاشت.
دوستان ما می توانند یک مصیبت را قابل تحمل کنند. می توانند فکر و احساسمان را بخوانند و می توانند تشخیص دهند که چه نیازهایی را برآورده کنند.
آن ها می توانند به حرف هایمان گوش دهند، ابراز همدردی کنند و به ما مهربانی کنند. آن ها می توانند آرامش برایمان داشته باشند و شانه ای برای گریه کردن.
وقتی درگیر تربیت بچه ها هستیم پرداختن به دوستی ها کمی سخت می شود.
گاهی اوقات ممکن است وقت و انرژی کافی برای دوستانم نداشته باشم اما چیزی که در این مدت یاد گرفتم این بود که باید دوستی ها را قوی و محکم نگه داشت تا هنگام نیاز و یا هنگام مصیبت بتواند تسکینی برای درد شما باشد.
خانواده و دوستان دست شما را می گیرند و شما را به سمت جلو حرکت می دهند. آن ها کمک می کنند تا به مسیرهای جدیدی راه پیدا کنید. آن ها همراه شما به کلاس یوگا می روند، کودکتان را برای خرید بستنی بیرون می برند، همراه با شما به سفر می روند و به هزاران روش قلبی و بی ریا دوست داشتن واقعی خود را به شما نشان می دهند.
برای این که دوستان خوبی داشته باشید باید دوست خوبی باشید. اگر واقعا برای آن ها وقت بگذارید می توانید در مواقع نیاز به آن ها تکیه کنید.
امیدوارم با خواندن این مطلب به خاطر بسپارید که اهمیت دوستان در خوبی ها و بدی ها، خنده و گریه به یک اندازه می باشد. این پستی بلندی های زندگی هستند که تعیین می کنند دوست واقعی کیست و کدام یک حاضر است غم شما را شریک شود.
هر خنده و شادی در کنار دوستان برای خود تاریخچه ای دارد. تاریخچه ای که باعث می شود خنده های واقعی سر دهید و حتی حسادت دیگران را برانگیزید.
#شما_فرستادین
چند سال پیش با خانواده برای گردش کنار ساحل رفته بودیم. در آنجا یک گروه خانم دیدم که نزدیک به چهل سال داشتند.
در یک نگاه توانستم تشخیص دهم که آن ها واقعا می دانند چطور در یک جمع زنانه خوش بگذرانند. تمام چیزهایی که آن ها داشتند مثل بقیه یکسری خوراکی، کلاه، چتر و کیف و خرت و پرت بود. اما آن چه در آن ها جلب توجه می کرد خنده هایشان بود. به قدری شاد بودند که خنده هایشان حسادت هر کسی را در آن اطراف بر می انگیخت.
وقتی یکی از آن ها را از نزدیک دیدم درباره سرگرمی ها و خوش گذرانی هایشان از او پرسیدم. او لبخندی زد و پاسخ داد: ما با وجود تمام مشکلاتی که داریم سال هاست با هم به این سفر می آییم.
هرگز دوستانتان را از دست ندهید چون هر چه سن بالاتر می رود نیاز به آنان بیشتر احساس می شود.
صحبت هایش مرابه فکر انداخت. با این برای دوستانم ارزش زیادی قائل بودم ولی هرگز به این که با بالا رفتن سن ممکن است نیاز بیشتری به آن ها داشته باشم فکر نکرده بودم و از آن پس گفته هایشان در روابطم با دوستانم تاثیر زیادی گذاشت.
دوستان ما می توانند یک مصیبت را قابل تحمل کنند. می توانند فکر و احساسمان را بخوانند و می توانند تشخیص دهند که چه نیازهایی را برآورده کنند.
آن ها می توانند به حرف هایمان گوش دهند، ابراز همدردی کنند و به ما مهربانی کنند. آن ها می توانند آرامش برایمان داشته باشند و شانه ای برای گریه کردن.
وقتی درگیر تربیت بچه ها هستیم پرداختن به دوستی ها کمی سخت می شود.
گاهی اوقات ممکن است وقت و انرژی کافی برای دوستانم نداشته باشم اما چیزی که در این مدت یاد گرفتم این بود که باید دوستی ها را قوی و محکم نگه داشت تا هنگام نیاز و یا هنگام مصیبت بتواند تسکینی برای درد شما باشد.
خانواده و دوستان دست شما را می گیرند و شما را به سمت جلو حرکت می دهند. آن ها کمک می کنند تا به مسیرهای جدیدی راه پیدا کنید. آن ها همراه شما به کلاس یوگا می روند، کودکتان را برای خرید بستنی بیرون می برند، همراه با شما به سفر می روند و به هزاران روش قلبی و بی ریا دوست داشتن واقعی خود را به شما نشان می دهند.
برای این که دوستان خوبی داشته باشید باید دوست خوبی باشید. اگر واقعا برای آن ها وقت بگذارید می توانید در مواقع نیاز به آن ها تکیه کنید.
امیدوارم با خواندن این مطلب به خاطر بسپارید که اهمیت دوستان در خوبی ها و بدی ها، خنده و گریه به یک اندازه می باشد. این پستی بلندی های زندگی هستند که تعیین می کنند دوست واقعی کیست و کدام یک حاضر است غم شما را شریک شود.
هر خنده و شادی در کنار دوستان برای خود تاریخچه ای دارد. تاریخچه ای که باعث می شود خنده های واقعی سر دهید و حتی حسادت دیگران را برانگیزید.
#شما_فرستادین
یه عکس دیدم زیرش این متن رو نوشته بود👇
این تصویر من رو یاد تو میندازه، من همینجوری و به همین میزان شکنندگی به تو پناه آورده بودم و تو با همین هیبت و قدرت، از من مراقبت کردی...
ولی وقتی خوندم احساس کردم ...
این خودمم،از خودم به خودم
چون با تمام شکنندگی که داشتم بازم به خودم پناه آوردم،به ورژن قوی و محکم خودم و برای بار چندم خودم،خودمو نجات دادم☺️
خوشحالم که خودمو دارم و بیشتر از
قبل به خودم میبالم
#شما_فرستادین❤️
@adelehz
این تصویر من رو یاد تو میندازه، من همینجوری و به همین میزان شکنندگی به تو پناه آورده بودم و تو با همین هیبت و قدرت، از من مراقبت کردی...
ولی وقتی خوندم احساس کردم ...
این خودمم،از خودم به خودم
چون با تمام شکنندگی که داشتم بازم به خودم پناه آوردم،به ورژن قوی و محکم خودم و برای بار چندم خودم،خودمو نجات دادم☺️
خوشحالم که خودمو دارم و بیشتر از
قبل به خودم میبالم
#شما_فرستادین❤️
@adelehz
"زنی کهگم کردم "
پیج این دختر و که میبینی سرشار از شور زندگی و عشق هست با اینکه خیلی زود فوت کرده ولی من براش بسیار خوشحالم که در همین عمر کوتاهش عشق رو ارائه داده و دریافت کرده است . بچه ها پیدا کردن یک عشق واقعی واقعا زیباست ...در واقع بنظرم حیات بسیار پرباری داشته... روحش…
سلام وقتتون بخیر و نیکی
یک پست از ستاره هست که برای من جای تامل و تفکر داشت
تلنگری هست برای اینکه قدرت کلمات را دست کم نگیریم بدونیم داریم چی میخوایم یا آرزو میکنیم
یک سری معادلات هست توی این جهان ناشناخته که بیشتر باید دقت کنیم😢😢😢
#شما_فرستادین
@adelehz
سلام وقتتون بخیر و نیکی
یک پست از ستاره هست که برای من جای تامل و تفکر داشت
تلنگری هست برای اینکه قدرت کلمات را دست کم نگیریم بدونیم داریم چی میخوایم یا آرزو میکنیم
یک سری معادلات هست توی این جهان ناشناخته که بیشتر باید دقت کنیم😢😢😢
#شما_فرستادین
@adelehz
"زنی کهگم کردم "
یکی از زیباترین هدیه های خلقت به بشر بیدار شدن صبحگاهی ست .خصوصا اگر با صدای برهم خوردن قاشق و استکان چای و ریز ریز حرف زدن مادرت توی آشپزخانه با پدرت باشد. بوی نان تازه زیر دماغت خودنمایی کند و گرمای لطیف نور خورشید را بروی پوست مچ پایت احساس کنی .. مگر…
یه روز صبح که میخواستم برم مدرسه مثل همیشه با صدای مامانم بیدار نشدم ،بلکه یه صدای،جیغ خیلی بلند بود که فقط،داد میزد مامان ...ماماننننن...
صدای خواهرم بود که شب قبلش همراه همسرش خونمون مهمون بودند و به اصرار مادرم قرار شد که شب بخوابند .
با چشمای خوابالو تصویر مبهم مامانمو رو تو بغل بابام میدیدم و کنارش خواهرو برادرام که فقط،فریاد میزدند..
تا چند دقیقه ای هنگ بودم
چون تصویری که از مامانم جلوی چشمام پلی میشد اصلا شبیه اون مامانی نبود که صبح به صبح بوی چایی تازه دمش کل خونه رو برمیداشت ...
با همون تصویر تار فقط،دیدم صورت قشنگش داره کم کم کج میشه و من فقط گریه میکردم ..
تقریبا همسایه ها ریخته بودن توی خونمون و هرکی میدوید یه سمتی ..
تا رسیدن آمبولانس دامادمون چندین بار به صورت مادرم کوبیده بود که صورت برگرده سرجای اولش
لب هاش،خونی شد ..
امبولانس،رسید ..مادرم رو روی برانکارد گذاشتن و بردن
چندتا لقمه ای،که برای مدرسه من و داداش کوچیکه ام آماده کرده بود گوشه سفره بود هنوز
مادرم رو بردن و حدودا ۲ ماه تو کما بود و من دو ماه با صدای قاشق و چنگال مامانم و بوی خوب چایی تازه دمش و لقمه هایی که مزه بهشت میداد بیدار نشدم ..
بعد از چندین ماه از بیمارستان آوردنش خونه اما بدنش از یه سمت فلج شده بود و حالا من بودم که باید اول صبح چایی و لقمه میذاشتم دهنش ..
ولی هیچوقت لقمه های من مزه لقمه های،اونو نداد ..
اما خدای مهربون نذاشت خونمون اینشکلی،بمونه
مامانمو یبار دیگه برگردوند و من دوباره از نعمت مادر برخوردار شدم و کم کم بدنش هم خوب شد ..
من هیچوقت اون ۷ صبح رو فراموش نکردم و
حالا چندین ساله از اون روز میگذره و من هربار که ساعت ۷ صبح بیدار میشم و صدای قاشق و چنگال از آشپزخونه میاد میگم خدایا شکرت ..
هر روز که میرم سرکار و مامانم مشغوله تو آشپزخونه وقتی میخوام از خونه خارج بشم یبار دیگه برمیگردم عقب و از دور تماشاش میکنم ..پیر شده اما هنوزم مثل اونروزا بلده اوله صبحه منو قشنگ کنه ...
صدای قاشق و چنگال اول صبح مامانا صدای زندگی هستش
به نظرم اگر بتهوون زنده بود میتونست از،صدای قاشق و چنگال اول صبحه مامانا تو آشپزخونه یه ملودی فراموش نشدنی بسازه ..
براتون آرزو میکنم که خونتون پر باشه از،این صدای قشنگ
مهرک
#شما_فرستادین
@adelehz
صدای خواهرم بود که شب قبلش همراه همسرش خونمون مهمون بودند و به اصرار مادرم قرار شد که شب بخوابند .
با چشمای خوابالو تصویر مبهم مامانمو رو تو بغل بابام میدیدم و کنارش خواهرو برادرام که فقط،فریاد میزدند..
تا چند دقیقه ای هنگ بودم
چون تصویری که از مامانم جلوی چشمام پلی میشد اصلا شبیه اون مامانی نبود که صبح به صبح بوی چایی تازه دمش کل خونه رو برمیداشت ...
با همون تصویر تار فقط،دیدم صورت قشنگش داره کم کم کج میشه و من فقط گریه میکردم ..
تقریبا همسایه ها ریخته بودن توی خونمون و هرکی میدوید یه سمتی ..
تا رسیدن آمبولانس دامادمون چندین بار به صورت مادرم کوبیده بود که صورت برگرده سرجای اولش
لب هاش،خونی شد ..
امبولانس،رسید ..مادرم رو روی برانکارد گذاشتن و بردن
چندتا لقمه ای،که برای مدرسه من و داداش کوچیکه ام آماده کرده بود گوشه سفره بود هنوز
مادرم رو بردن و حدودا ۲ ماه تو کما بود و من دو ماه با صدای قاشق و چنگال مامانم و بوی خوب چایی تازه دمش و لقمه هایی که مزه بهشت میداد بیدار نشدم ..
بعد از چندین ماه از بیمارستان آوردنش خونه اما بدنش از یه سمت فلج شده بود و حالا من بودم که باید اول صبح چایی و لقمه میذاشتم دهنش ..
ولی هیچوقت لقمه های من مزه لقمه های،اونو نداد ..
اما خدای مهربون نذاشت خونمون اینشکلی،بمونه
مامانمو یبار دیگه برگردوند و من دوباره از نعمت مادر برخوردار شدم و کم کم بدنش هم خوب شد ..
من هیچوقت اون ۷ صبح رو فراموش نکردم و
حالا چندین ساله از اون روز میگذره و من هربار که ساعت ۷ صبح بیدار میشم و صدای قاشق و چنگال از آشپزخونه میاد میگم خدایا شکرت ..
هر روز که میرم سرکار و مامانم مشغوله تو آشپزخونه وقتی میخوام از خونه خارج بشم یبار دیگه برمیگردم عقب و از دور تماشاش میکنم ..پیر شده اما هنوزم مثل اونروزا بلده اوله صبحه منو قشنگ کنه ...
صدای قاشق و چنگال اول صبح مامانا صدای زندگی هستش
به نظرم اگر بتهوون زنده بود میتونست از،صدای قاشق و چنگال اول صبحه مامانا تو آشپزخونه یه ملودی فراموش نشدنی بسازه ..
براتون آرزو میکنم که خونتون پر باشه از،این صدای قشنگ
مهرک
#شما_فرستادین
@adelehz
من این پیام رو که خوندم یه حس خاصی پیدا کردم کسی چه میدونه شاید ما تو زندگی های قبل دوتا خواهر یا دوتا دوست نزدیک بودیم ...دوسش داشتم شب مو ساخت ...مرسی رفیق ندیده ی مهربونم
#شما_فرستادین
@adelehz
#شما_فرستادین
@adelehz
سلام عادله جان.
خوبی عزیز همریشه؟
در دنیایی که با هم بودیم، با دامنهای رنگارنگ پرچینمان، در کوچهی شیبدار خاکی، از کنار دیوارهای کاهگلی کوچه باغها که پایین میرفتیم؛ از خانه سرکوچه که عروسی بود، این آهنگ به آواز سرمستانه میآمد و ما میخندیدیم.
آن روزها جهان در صلح بود و جان آرام... هنوز دیو ننگین جنگ ندمیده بود که ما سرخوشانه گشت میزدیم .. هنوز بوی برگهای تازهی بهار جان و جهانمان را مست داشت!
بیا برگردیم که جان خستهمان محتاج لبخندیست ...
محدثه کاتبی
#شما_فرستادین
پ.ن بغض کردم
شما خیلی قشنگید ...مطمئنم 🥺❤️
خوبی عزیز همریشه؟
در دنیایی که با هم بودیم، با دامنهای رنگارنگ پرچینمان، در کوچهی شیبدار خاکی، از کنار دیوارهای کاهگلی کوچه باغها که پایین میرفتیم؛ از خانه سرکوچه که عروسی بود، این آهنگ به آواز سرمستانه میآمد و ما میخندیدیم.
آن روزها جهان در صلح بود و جان آرام... هنوز دیو ننگین جنگ ندمیده بود که ما سرخوشانه گشت میزدیم .. هنوز بوی برگهای تازهی بهار جان و جهانمان را مست داشت!
بیا برگردیم که جان خستهمان محتاج لبخندیست ...
محدثه کاتبی
#شما_فرستادین
پ.ن بغض کردم
شما خیلی قشنگید ...مطمئنم 🥺❤️
بعد از بیست سال زندگی مشترکِ پر از درد و فشار و سختی و غربت و سیاهی و اشک و اندوه ،بالاخره اراده کردم خودم و بچه هامو از این فلاکت نجات بدم ..
لطفا به حرمت قلبهای پاکی که همراه کانال دوست داشتنی ت هستن و دل مهربون و پرنور خودت برامون دعا کنید که این برهه از زندگی مون هم به خوبی و راحتی بگذره و وارد فصل جدید زندگی بشیم و بچه هام بتونن روی خندان روزگار رو ببینن و خوشبختی رو تجربه کنن🙏🩵🪴
همسر من معتاد بود و دروغگو و مقروض و پر ادعا ..که هیچ خاطره خوشی رو برای من نگذاشته 😔
#شما_فرستادین
@adelehz
لطفا به حرمت قلبهای پاکی که همراه کانال دوست داشتنی ت هستن و دل مهربون و پرنور خودت برامون دعا کنید که این برهه از زندگی مون هم به خوبی و راحتی بگذره و وارد فصل جدید زندگی بشیم و بچه هام بتونن روی خندان روزگار رو ببینن و خوشبختی رو تجربه کنن🙏🩵🪴
همسر من معتاد بود و دروغگو و مقروض و پر ادعا ..که هیچ خاطره خوشی رو برای من نگذاشته 😔
#شما_فرستادین
@adelehz
"زنی کهگم کردم "
بعد از بیست سال زندگی مشترکِ پر از درد و فشار و سختی و غربت و سیاهی و اشک و اندوه ،بالاخره اراده کردم خودم و بچه هامو از این فلاکت نجات بدم .. لطفا به حرمت قلبهای پاکی که همراه کانال دوست داشتنی ت هستن و دل مهربون و پرنور خودت برامون دعا کنید که این برهه…
درود عادله بانو
روزتون به عشق
به اون خانوم بفرمائید من بعد از ۲۳ سال که مشکلاتم عیناً مشکلات ایشون بود
و در سال ۸۶ جدا شدم
و در جایگاهی ایستادم که از آنِ من بود
من الان بانوی پیروزی هستم در زندگی
فقط قلبِ دردِ بدی دارم
به ايشان بگویید
از صمیم قلبِ بیمارم
دعاشون خواهم کرد
که در این روزگارِ نامردی
محکم و با صلابت و پیروزِ میدان باشند ،آمین 🤲🏻
#شما_فرستادین
@adelehz
روزتون به عشق
به اون خانوم بفرمائید من بعد از ۲۳ سال که مشکلاتم عیناً مشکلات ایشون بود
و در سال ۸۶ جدا شدم
و در جایگاهی ایستادم که از آنِ من بود
من الان بانوی پیروزی هستم در زندگی
فقط قلبِ دردِ بدی دارم
به ايشان بگویید
از صمیم قلبِ بیمارم
دعاشون خواهم کرد
که در این روزگارِ نامردی
محکم و با صلابت و پیروزِ میدان باشند ،آمین 🤲🏻
#شما_فرستادین
@adelehz
عادله جون
میشه از طرف من از ممبرات خواهش
کنی برا دل شکسته ی یه مادر دعا کنن
بچه ی 5ماهش کیست آب داره تو سرش
عمل کرده
دعا کنیم دیگه کیست اب در نیاره سرش
خیلی عاااااااجزه
یادش کنیم 🤲
#شما_فرستادین
@adelehz
میشه از طرف من از ممبرات خواهش
کنی برا دل شکسته ی یه مادر دعا کنن
بچه ی 5ماهش کیست آب داره تو سرش
عمل کرده
دعا کنیم دیگه کیست اب در نیاره سرش
خیلی عاااااااجزه
یادش کنیم 🤲
#شما_فرستادین
@adelehz
عادله جان
لطفاً توی کانال بگید برای ما ها که شکست عشقی خوردم دعا کنند که آرام بگیرم و دوباره به عشقمون برسیم.
#شما_فرستادین
لطفاً توی کانال بگید برای ما ها که شکست عشقی خوردم دعا کنند که آرام بگیرم و دوباره به عشقمون برسیم.
#شما_فرستادین
هفتهای یکروز میرم یه مرکز مشاوره توی پایین شهر ، مشاوره رایگان میدم
یک مراجع اونجا دارم که وضعیت خیلی بدی داره
غیر از اختلال سایکوپت(شخصیت ضد اجتماعی) به شدت به انواع انحرافات علاقه داره
مخصوصا به خیانت زنهای متاهل بسیار علاقه نشون میده و ازش دفاع میکنه
بعد از چندین جلسه متوجه شدم در کودکی بارها شاهد خیانت مادرش با مردهای مختلف به پدرش بوده
الان که به عنوان پیک موتوری کار میکنه، درِ منزل هر خانوادهای بره برای زنِ خانواده مزاحمت ایجاد میکنه و بارها کتک خورده و براش پرونده تشکیل شده
تصورش اینه تمام زنانِ متاهل مثل مادرش هستن
مادرش خیانتهاش رو به عنوان بازی کردن براش توجیه میکرده
و الان بشدت به کلمه بازی و گیم وسواس ذهنی داره
اولین بار وقتی بهش گفتم محسن نام فامیلت چیه گفت گِیم صدام کن
نکنید اینکارها رو
بخاطر بچههاتون هم که شده خیانت نکنید
ثمرهاش میشه این.
•Station•
#شما_فرستادین
@adelehz
یک مراجع اونجا دارم که وضعیت خیلی بدی داره
غیر از اختلال سایکوپت(شخصیت ضد اجتماعی) به شدت به انواع انحرافات علاقه داره
مخصوصا به خیانت زنهای متاهل بسیار علاقه نشون میده و ازش دفاع میکنه
بعد از چندین جلسه متوجه شدم در کودکی بارها شاهد خیانت مادرش با مردهای مختلف به پدرش بوده
الان که به عنوان پیک موتوری کار میکنه، درِ منزل هر خانوادهای بره برای زنِ خانواده مزاحمت ایجاد میکنه و بارها کتک خورده و براش پرونده تشکیل شده
تصورش اینه تمام زنانِ متاهل مثل مادرش هستن
مادرش خیانتهاش رو به عنوان بازی کردن براش توجیه میکرده
و الان بشدت به کلمه بازی و گیم وسواس ذهنی داره
اولین بار وقتی بهش گفتم محسن نام فامیلت چیه گفت گِیم صدام کن
نکنید اینکارها رو
بخاطر بچههاتون هم که شده خیانت نکنید
ثمرهاش میشه این.
•Station•
#شما_فرستادین
@adelehz
جالبه بدونید که یه افسانه قدیمی ایرانی هست که میگه اگه شما به صورت نا آگاه یک روباه ببینید قطعا تو ادامه روز یک خوش شانسی برای شما اتفاق میوفته.
#شما_فرستادین
@adelehz
#شما_فرستادین
@adelehz
یک جایی شنیدم که میگفت: "کسی که تاج رو بخواد، سنگینی تاج هم تحمل می کنه..."
خواستم بگم اگه کسی واقعا شما رو بخواهد ضعف ها، بد قلقی ها، شکست ها، کمبود های شما را هم می خواهد، و از آنها دلیلی برای رفتن نمی سازد...
می ماند و در کنار هم از همدیگه آدم های بهتری می سازید،
نه با اصرار به تغییر " بلکه با عشق به آنچه هستی"
#شما_فرستادین
@adelehz
خواستم بگم اگه کسی واقعا شما رو بخواهد ضعف ها، بد قلقی ها، شکست ها، کمبود های شما را هم می خواهد، و از آنها دلیلی برای رفتن نمی سازد...
می ماند و در کنار هم از همدیگه آدم های بهتری می سازید،
نه با اصرار به تغییر " بلکه با عشق به آنچه هستی"
#شما_فرستادین
@adelehz
"زنی کهگم کردم "
داستان غمگینش از این قراره که؛ در دشت پهناور مغان كشاورزي زندگي مي كرد به اسم سلطان كه دختري زيبا و مهربون به اسم سارای داشت؛ دختري كه هركس اونو مي ديد با خود مي گفت كاش مي دونستم كه خداوند اين دختر زيبا رو قسمت كدوم مرد خوشبختي مي كنه؟» و البته توي همون ده…
سلام، آهنگ ساری گلین و سارای متفاوتن
ساری گلین به معنی عروس طلایی (موبور) مربوط به دختر ارمنی و پسر آذری بوده که عاشق هم بودن و کشورشون سال هاست باهم دیگه در جنگه و عشقشون نافرجام میمونه چون پسر میمیره.
اون داستانی که شما گفتید داستان خان چوپان و سارای هست که آهنگ معروف خودش سارای رو داره.
#شما_فرستادین
@adelehz
ساری گلین به معنی عروس طلایی (موبور) مربوط به دختر ارمنی و پسر آذری بوده که عاشق هم بودن و کشورشون سال هاست باهم دیگه در جنگه و عشقشون نافرجام میمونه چون پسر میمیره.
اون داستانی که شما گفتید داستان خان چوپان و سارای هست که آهنگ معروف خودش سارای رو داره.
#شما_فرستادین
@adelehz